جنبش مدنی طرفدار راهکار عدم خشونت فیزیکی یا حتی روانی است، زیرا قادر به تولید تحولی رادیکالتر و ساختاری از طریق نافرمانی مدنی است. اینکه خشونت مدنی او ساختارهای دیکتاتورمنش را فرومی ریزد و ساختار دموکراتیک ایجاد می کند، بی انکه بخواهد گلوله ایی شلیک بکند و یا خونی بریزد. زیرا تحول رادیکال همیشه تحول ساختاری است و نه اینکه فقط دیکتاتوری را و دستگاه اداریش را با زور و خشم فرو بپاشی و به قتل برسانید. زیرا انگاه معمولا چیزی بدتر می افرینید. همانطور که تاریخ انقلاب بهمن، تاریخ معاصر ما و تاریخ بشریت نشان می دهد. زیرا انگاه انقلاب قربانیان و مستضعفانی را راه می اندازی که معمولا به مستکبران بدتر نو تبدیل می شوند و یا به جان هم می افتند. ما نمونه های معاصرش را در انقلاب ایران و یا در تحولات عراق و لیبی دیدیم. موضوع اصلی همیشه تحول ساختاری است و ازینرو جنبش مدنی قوی از یکسو با مرام و منش عدم خشونت و نافرمانی مدنی حرکت می کند و از سوی دیگر سعی می کند ساختارها و ذایقه ی یک فرهنگ و قوانین اساسیش را تغییر بدهد، تا تغییرات همپیوند و ساختاری و «دومینووار» در دیسکورس سیاسی/اجتماعی/فرهنگی و فردی رخ بدهد و دگردیسی نهایی به یک فرهنگ و جامعه ی دموکراتیک و مدنی ممکن بشود. تا ازین ببعد چالشها و دعواهای سیاسی و اجتماعی بر بستر رواداری متقابل و در مسیر یافتن بهترین راه حلها برای معضلات و بحرانهای سیاسی/اقتصادی/ اجتماعی و فرهنگی جامعه ی خویش صورت بگیرد. تا جامعه و فرهنگ ما از دور باطل «وحدت کلام تحت نام دیکتاتور و پدری واحد» و روی دیگرش «ضدیت همه علیه هم» بگذرد، یا ازین حالت متقابل و همپیوند عبور بکند که یکروز تحت شعار واحدی گُر یا آتش بگیرد و خویش و همه چیز را بسوزاند و فردا دچار حالت فریزشدن و یخ زدگی دهها ساله بشود، همانطور که در تاریخ معاصر ما شاهدش بودیم، و وارد عرصه ی «وحدت در کثرت مدرنی» درونی/برونی و ساختاری بشود . تا مرتب از طریق چالش نظرات و احزاب و ذایقه ها پیشرفت بکند و از هر بحرانش به بلوغی نو و قدرتی نو و بهتر دست بیابد. زیرا می داند تحول بدون بحران و چالش مدنی ممکن نیست. ازینرو دولت مدرن و جامعه ی مدنی لازم و ملزوم یکدیگرند، همانطور که دیکتاتور و امت و روابط مرید/مرادی لازم و ملزوم یکدیگرند. همیشه سوال این است که کدام ساختار و دیسکورس بر جامعه حاکم است و حاکم باقی می ماند یا تغییر می کند.

تحول ساختاری و مدنی یک تحول رادیکال است، یک تحول نمادین و بنیادین است. زیرا تحول بنیادین و نمادین بزعم لکان هیچکدام از طرفین دعوا را نمی کُشد، بلکه نوع روابطشان را تغییر می دهد. اینکه او در پی این نیست که حال همه ی اخوندها را از بین ببرد بلکه می خواهد مذهب و روحانیت در سیستم دموکراتیک و سکولارش جای درست خویش را داشته باشد و در سیاست و حکومت نقشی بازی نکند و یا در شکل سکولار حکومتی به حالت نقشی دموکراتیک و با قبول جدایی دین از ساختار حکومتی عمل بکند، زیرا قوانین بر اساس حقوق شهروندی و حقوق بشر افریده می شوند. یا این بدان معنا نیست که مجرمان دولتی بعد از تغییر حکومتی در دادگاههای قانونی محاکمه نشوند، اما به شیوه ی مدرن و نه انکه دادگاه صحرایی بشوند و سریع اعدام بگردند. چون بهای چنین شیوه هایی همین است که بعد سراغ نیروهای مخالف حکومت جدید می روند، همانطور که بعد از انقلاب بهمن این اتفاق افتاد و وقتی نیروهای انقلابی به اعدامهای صحرایی کسانی چون هویدا و دیگران اعتراض نکردند و برایش هورا کشیدند و نمی دانستند که قربانیان بعدی خودشان هستند و برای خویش چاه می کنند. یا طرفداران تحول مدنی که دموکراسی خواهی و تلاش برای گرفتن سنگرهای مدنی و بازکردن فضاها، برایشان هم تاکتیک و هم استراتژی هست، طبیعی است که مازوخیست نیستند و به خویش حق دفاع در برابر خشونت نظامی را می دهند. اما فقط تا آن حد که به دفاع از خویش و قانون بپردازند و حکومت نافی قانون را وادار بسازند که دوباره تن به مذاکره ی مدنی بدهد و راحت تر راه را برای دولتهای دوران گذار باز بکند. مگر انکه یک حکومت چنان دیوانه شده باشد که بخواهد با خشونت گسترده جلوی تغییر اجتناب ناپذیر را بگیرد و انگاه طبیعی است که نیروی مدنی حق دارد او را حتی با اسلحه کنار بگذارد. ازینرو کارل پوپر در کتاب «جامعه ی باز» با انکه از عدم خشونت فیزیکی و از ضرورت تبعیت از قانون مدنی سخن می گوید، همزمان می گوید که اگر یک حکومت برای مثال به نتایج انتخابات نخواهد تن بدهد ودست به کودتا بزند، انگاه حق مردم است که برای نجات نتیجه ی انتخابات قانونی، برای نجات قانون دست به اسلحه ببرند. ولی برای هر نیروی مدرن و برای هر جنبش مدنی از ابتدا مشخص است که این راه فقط انتخاب اخر است و نه انتخاب اول یا در میانه ی راه. زیرا راه جنبش مدنی و رادیکال راه تحول ساختاری و از مسیر نافرمانی مدنی و بازکردن فضاها و شاهراهها است تا انسدادها بشکند، جو سیاه/سفیدی و انتاگونیستی بشکند و همه چیز رنگارنگ و باز و جاری بشود و دیکتاتوری و موسسات و ذایقه اش شکست بخورد. زیرا انکه فقط بخواهد دیکتاتور را بکُشد، بناچار چیزی بدتر می افریند. ازینرو ژیژک در کتاب مهم «اندام بدون جسم» ازین سخن می گوید که «هر جنبش انقلابی نو برای اینکه بخواهد رادیکال و قوی باشد، باید از میل «پدرکُشی» بگذرد». زیرا پدرکُشی و فرزندکَشی دو روی یک سکه و دور باطل هستند. همانطور که جنگ ناموسی و انتاگونیستی دیکتاتور/قهرمان چیزی جز جنگ پدر و فرزندی نیست که مرتب در دوری باطل به هم تکرار می شوند و اینده و گذشته ی یک دیگر در مسیر «بوف و تاریخ و ادیپی کور» هستند.

دو جستار چالشی ذیل به مثابه ی اموزه های مهم دیگری از تحول و جنبشهای مدنی و برای به ثمر رسیدن تحولات معاصر ما، می خواهد ازینرو از یکطرف با زبانی نقادانه و چکش وار و طنزامیز نشان بدهد که چرا انهایی که هم اکنون خواهان اتش افروزی بیشتر هستند، خواهان شروع جنگ مسلحانه هستند، یا از سیاست «هرچه بدتر، بهتر» حرکت می کنند، در واقع دشمنان این تحول مدنی و فرزندان همین پدر جبار و ذایقه ی خطرناک سیاه/سفیدی در اپوزیسیون هستند. اینکه انها «اسبهای تروای» حکومتی هستند، چه بدانند یا ندانند. یا انهایی که بجایی خواست تحریم هدفمند رهبران جمهوری اسلامی و فرزندانشان در کشورهای مدرن، باز هم مثل دوران ترامپ شعار فشار حداکثری و محاصره و ایزوله ساختن کامل جمهوری اسلامی را می دهند و از یاد می برند که چرا این حکومت در زیر فشار حداکثری ترامپ نه تنها نشکست بلکه حتی بهتر مردم را سرکوب کرد، زیرا مردم گرسنه اسیر روزمرگی می شوند و یا از استیصال به اعتراض احساسی دست می زنند و براحتی قربانی می شوند، بجای اینکه مثل نسل کنونی با دست گذاشتن روی پاشنه ی اشیل حکومت، یعنی با دست گذاشتن بر روی حجاب اجباری و نهاد امر به معروف و نهی از منکر، با دست گذاشتن بر روی خواستهای بدیهی و مدرن خویش در زندگی روزمره، هم حکومت سلطان ماب را چنان به لرزه انداخته اند که حتی خانشان نیز خبردار شده است و از طرف دیگر فضای جامعه و خیابان را عوض کرده و می کنند و روح جمعی را بدست گرفته اند و همبستگی نوینی به سان ملتی واحد و رنگارنگ در حال بوجود اوردن هستند. زیرا جنبش مدنی نیاز به بازشدن راهها و فضاها برای رشد بیشتر رنگارنگی و شادی و تولید پیوستگی زنجیره وار میان حقوق مختلف شهروندی دارد. همانطور که دیکتاتور احتیاج به فضای بحرانی و جنگی دارد تا بهتر سرکوب بکند. ازینرو انهایی که امروز فقط در پی سیاست «هرچه بدتر، بهتر» و یا در پی منزوی کردن کامل کشور ما و محاصره ی کامل اقتصادی کشور ما هستند، در نهایت اب به توبره ی حریف می ریزند و نوجوانان و جوانان ما را قربانی اهداف قدرت طلبانه و هیستریک خویش می کنند. سیاست مدرن پارادوکس عمل می کند. تنها بنیادگرایان سنتی و پوپولیستهای مدرن به شیوه ی سیاه/سفیدی عمل می کنند و در نهایت فاجعه می افرینند.

جستار اول ازینرو با خندیدن به این «فروشندگان ازادی هیستریک و انقلابی»، راه تحولات ساختاری و مدنی قوی را نشان می دهد که رخدادها بشخصه باز کرده اند و جلوی چشمان ما هست. بشرطی که حاضر باشیم به بلوغ دست بیابیم و کوری خویش را ببینیم و از آن بگذریم. جستار دوم انگاه به اهمیت این موضوع اشاره می کند که چرا در مسیر این تحولات اینده بایستی میان ما نیروهای مدرن پیوستگی جدیدی بر اساس یک وفاق و اجماع جمعی حول «چهار اصل دموکراتیک» نامبرده شده در جستار دوم بوجود بیاید تا تحول مدرن و رنسانس و پوست اندازی نو رخ بدهد. زیرا برای متحدشدن بایستی همزمان مرزهای درونی و برونی ما با یکدیگر و از سوی دیگر با مخالفان ما مشخص باشد و اینکه چرا ما ملتی واحد و رنگارنگ و حول ساختار قانون اساسی دموکراتیک و شهروندی و دنیوی هستیم و حول شعار محوری «زن/زندگی/آزادی» به هم پیوند زنجیره وار و رنگارنگ می خوریم. تا همزمان مرز ما با همه کسانی مشخص بشود که به این اصول پایبند نیستند و یا گرفتار جدال ناموسی و انتاگونیستی هستند که هر روز نامی جدید می گیرد و نام فردایش می تواند جنگ قومی یا جنگ فاشیستی علیه رنگارنگی قومی و غیره باشد، اگر که ما به این هویت مدرن و به این وفاق جمعی نو حول این اصول بنیادین دست نیابم و ان نشویم که هستیم. یعنی اگر که نسل رنسانس و هزارفلاتش نشویم. زیرا در زندگی و در هر رخداد آخر مهم این است که از چه جایگاه و منظری نظر می دهی و بر اساس چه اصولی حرکت می کنی.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: چرا شعار جنگ مسلحانه در شرایط کنونی شعاری فاجعه بار است!

به کسانی که الان شعار می دهند مردم را به سلاح مجهز بکنید، یا به سلاح سنگین مجهز بکنید، یا مثل مسیح علینژاد از خارج و بایدن می خواهند که ملت ایران را توانمند بکنید، انگار که ما معلول هستیم، یا کسانی که همین الان «شعار جنگ مسلحانه علیه حکومت» می دهند و عمدتا هم از خارج و پشت گود حرف می زنند، باید گفت که حکایت شما به شکل مضحک حکایت «کریم شیره ایی است که می گفت تند می خواهم، زود می خواهم، همین الان می خواهم». از طرف دیگر حکایت شما به شکل هولناکش حکایت ذات و جان کین توز و خودمداری هست که حاضر است مثل حکومت جمهوری اسلامی جان نوجوانان و جوانان ما را فدای اهداف قدرت طلبانه ی خویش بکند. اینکه انهایی که الان از «مبارزه ی مسلحانه» حرف می زنند، چیزی جز این نمی کنند که این جنبش را به مسلخ گاه بفرستند، دست به «فرزندکُشی» بزنند و براحتی دیگران را قربانی تمتع و لذت قدرت طلبانه ی خویش و آرمانشان بکنند. یعنی انها فرزندان همین حکومتند و از ذایقه ی انها هستند و چیزی بدتر به بار می اورند. (ایا انها و مایی که مثل عکس ذیل در انقلاب بهمن با شادی جنگ مسلحانه کردند، حال پیوند ان فضای انتاگونیستی، جنگ مسلحانه و ثمرات بعدیش را می بینند و اینکه چگونه بر سر شاخ بُن می بردیم.)

زیرا برای هر کسی که کمی شم و حس مدرن داشته باشد، یا قادر به حس قوی و بالغانه ی شرایط و فضای حوادث باشد، مشخص است که راه کنونی ما دقیقا همان چیزی است که الان اتفاق می افتد. اینکه باید انچه را رخ می دهد تعمیق و گسترده و رنگارنگ ساخت.

۱. اینکه از یکسو این فضا و جو نوین خیابان و مدرسه و کودکستان و دانشگاه و رسانه ها را با کمترین تلفات طوری گسترده و رنگارنگ بسازیم که برای همه هرچه بیشتر جا بیافتد چرا حجاب اجباری و نهاد امر به معروف و نهی از منکر رفتنی است. تا حتی ملاها هم مجبور بشوند در خیابان با لباس معمولی بیرون بیایند و یا با احترام از کنار دختران و زنان با پوشش ازاد ما رد بشوند. زیرا زبان و جهان سیاه/سفیدی رفتنی است. تا هر تلاش سرکوبگرانه ی حکومت برای خفه کردن علامت و نشانه ایی از این شوق نو، مثل معذرت خواهی الناز رکابی به دستور حکومتی و با دستگیری برادرش، باعث بشود که هزینه ی بیشتری بدهند، همبستگی ملی را بیشتر بکند و ریزش درونی و تفرقه ی درون حکومت و اقشار بالا و پایینش را افزایش بدهد.

۲. اینکه این جنبش هرچه بیشتر شاد و با اعتمادبنفس نو و رنگارنگ بشود، بدینوسیله که حال هرچه بیشتر خواستهای مدنی و شهروندی دیگری چون خواستهای برحق اقتصادی و کارگری، خواستهای جنسی و جنسیتی، خواستهای برحق قومی و اتنیکی و غیره را بسان ملتی واحد و رنگارنگ مطرح می کند و نشان می دهد که پشت هم هستند و می خواهند با هم مشکلات و سوالها را به شکل مدرن و بر اساس حقوق شهروندی و رواداری مدرن حل بکنند. بی دلیل نیست که این جنبش با یک شعار در واقع کُردی و با قتل ژینا به شکل نوین رشد می کند و حال همه گیر و ایرانی می شود. با چنین گسترده و رنگارنگ شدن و شادشدن جنبش انگاه حفظ دیکتاتوری و نمادهای حکومتیش هر روز بیشتر برای خودشان نیز هزینه دارتر می شود. یا با رشد جنبش خارج از کشور و با پشتیبانی جهانی از ما هرچه بیشتر حکومت مجبور می شود عقب نشینی بکند. زیرا اخوندها در این هزار و چهارصد سال یاد گرفته اند که جاهایی باید «جام زهر» بنوشند و کمی رنگ عوض بکند وگرنه حسابشان رسیده است. و هر دری که انها باز می کنند، انگاه توسط مردم و جنبش به هزار در تبدیل می شود تا تحول مدرن رخ بدهد. زیرا شادی شادی اور و اکسسیو و فزون خواه هست. ازینرو باید تظاهرات ما هرچه بیشتر مالامال از شادی و رقص و رنگارنگی بشود، حتی وقتی شعارهای مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر حجاب اجباری می دهیم. ما باید هرچه بیشتر بخندیم و جوک بگوییم و انها هرچه بیشتر بلرزند و به عاقبت اندیشی بیافتند. زیرا شعار خوب بقول ماکیاولی بزرگ شعاری است که بزرگترین اتحاد را میان ما و بزرگترین تفرقه را میان حریف ایجاد می کند. شیوه ی بازی مدرن و سیاست ورزی مدرن به حالت «شیوه ی پارادوکسیکال و رندانه» است. یعنی به جای اینکه مثل براندازان خنگ و کودن ما بیایند بگویند «یا این یا آن» و مثل حکومت سیاه/سفیدی و گُرگ وار بیاندیشند و گُرگهایی نو بیافرینند، بایستی بتوانی بگویی «هم این و هم آن و خیلی بیشتر.» و مرتب راههای نو در فضای مسدود باز بکنی و بیافرینی تا دیکتاتوری هرچه بیشتر توخالی و متزلزل بشود و نیرو از دست بدهد.

۳. طبیعی است که حکومت و پدری که هر روز بیشتر خنزرپنزری و تهی شده و می شود، از یکسو سعی می کند با خشونت موضعی یا با سرکوبهای موضعی جلوی رشد این جنبش را بگیرد. از طرف دیگر سعی می کند با محدودیت رسانه ایی و با بدنام کردنش آن را کم رمق و ضعیف بسازد و کم کم کم حسابش را برسد. اما این شیوه ها دیگر جواب نمی دهد و در مسیر تحولات بعدی و با رشد گسترش و رنگارنگی جنبش در کل ایران، انگاه بایستی از پدران و مادران خواست که برای نجات جان فرزندان خویش، برای رساندن جامعه به یک امنیت و رفاه واقعی حال هرچه بیشتر دست به اعتصابات و تحصن و نافرمانی مدنی بزنند و خواهان قانون مدرن و شهروندی و حکومت مدرنی باشند که با ولایت فقیه و غیره نمی خورد. اینکه باید همگی جلوی فرزندکُشی را بگیریم و از جان و مال فرزندان و خودمان در برابر خشونت قانون دفاع بکنیم. از قانون مدرن و شهروندی دفاع بکنیم که حامی ما هست و توسط حکومت و قانونش نفی می شود و مورد تجاوز قرار می گیرد.

اینگونه فروپاشی این دیکتاتوری و جایگزینی اش توسط حکومتی نو و برای دوران گذار شکل می گیرد و همزمان در این مسیر برای همه مشخص می شود که دقیقا چه می خواهند. اینکه همه یک حکومت دموکراتیک و دنیوی بر اساس قانون اساسی مدرن می خواهند که احتیاج به احزاب مختلف و جامعه ی مدنی دارد. اختلاف ما انگاه بر نوع و حالت این حکومت و دولت مدرن هست که به رای اکثریت بستگی دارد و به انتخابات چهارساله و غیره که یکایک ما اکنون در جهان مدرن با ان اشنا هستیم و یا جامعه ی ما در ایران از آن خبر دارد و آن را می خواهد. چون پی برده است که ارزوهای مدرنش بها دارد و باید فرد مدرن و ملت مدرن بشوند تا دولت مدرن داشته باشند و بالعکس.

در این مسیر گسترده شدن و رنگارنگ شدن دموکراسی خواهی جمعی و حول شعار «زن/زندگی/آزادی»، انگاه حکومت کنونی سرانجام از ترس انتقام نهایی ملت مجبور می شود راه را برای دولتهای گذاری و با فیگورهایی چون موسوی و غیره باز بکند. یا اگر دست به حماقت نهایی بزند و به اسلحه و کشتار جمعی پناه ببرد، انگاه طبیعی است که حق مردم است به مقابله ی مسلحانه با خشونت انها بپردازند و جوابشان را بدهند و حکومت را ساقط بکنند. انگاه چنین تحولی نیز فقط در چندروز تمام می شود. زیرا حکومت دیکتاتوری همین اکنون نیز بازی را باخته است و روح جمعی تغییر کرده است. حتی کارل پوپر در کتاب «جامعه ی باز» می گوید که وقتی مثلا یک حکومت به نتیجه ی انتخابات عمل نمی کند و عملا کودتا می کند، انگاه حق ملت است که دست به اسلحه ببرد و انتخاب جمعی را حاکم بسازد. این حق هر ملت و مردم نوینی است که از جان و مال و انتخاب خویش دفاع بکنند، اما به عنوان اخرین راه و نه اولین راه. زیرا برای ما جان هر انسان و فرزندمان مهمتر از هر ارمان و انقلابی است. زیرا انقلابی که شاهدش خون باشد، انقلاب بردگان و مستضعفان است و چیزی بدتر می افریند. همانطور که دیدیم.

این راه و شیوه ی تغییر رادیکال و بر اساس حس و درک مدرن است. این ثمره ی سی و اندی سال پژوهش و چشیدن ساختارهای مدرن و مدنی است تا الان ما بتوانیم به عنوان نخستزادگان نسل رنسانس راهی را نشان بدهیم که جلوی ماست و با این حال کسانی نمی بینند و یا برخی می خواهند این اب را الوده بکنند. یعن نمی خواهند ببینند آنچه جلویشان اتفاق می افتد و راه باز می کند. اینکه نمی خواهند بفهمند و یاد بگیرند که چرا بقول هگل بزرگ «واقعیت عقلانی است و امر عقلانی واقعی است.». اینکه چرا باید بر لبه ی رخداد و لحظه حرکت بکنی و انرا چندنحوی بسازی، بجای اینکه بخواهی به شکل خشن از روی پلکان تحول بپری و به بهایش خشونت بیافرینی و جنبش و تمنایت را مسخ و کین توز بسازی. چون هنوز به ذایقه ی حکومتی دچاری و سیاه/سفیدی می بینی و می چشی. در حالیکه راه تحول نهایی جلوی چشمت در حال بازشدن است و انهم با چه نور و رنگهایی و در وسعتی به بزرگی ایران و خارج از کشور. یا اینکه بخواهی مثل مسیح علینژاد و مجبتی واحدی و غیره فقط در پی نفی احیای برجام و منزوی کردن کامل جمهوری اسلامی باشی که بهایش محاصره ی اقتصادی بیشتر مردم و کشورت هست، بجای اینکه بدنبال تحریمهای هدفمند رهبران حکومتی باشی و راه را برای بازشدن شاهراههای دیپلماتیک و اقتصادی از طرف دیگر باز بکنی تا مردم کمتر زجر بکشند و با حضور خارجیان در ایران امکان سرکوب کمتر بشود. بعدش هم بیابیی مثل مسیح که قبلا به بایدن می گفت شرمت باد که گذاشتی رییسی بیاید امریکا، حال ازش بخواهی که او این جنبش به خیال او معلول را توانمند بکند و طبیعتا بدینوسیله که بایدن پول و احتمالا اسلحه ( در کنار اینترنت ازاد که چیز خوبی است) در اختیار رهبران این جنبش بگذارد که بقول او کسی جز خودش نیست. (در این باب به نقد فیس بوکی من بر این سخن ذیل او در این لینک بنگرید.)

سوالی دیگر و به همان اندازه حاد و مهم!

یا برای اینکه واقعا ببینید که چقدر در شما حس و قدرت مدرن لمس رخدادهای سیاسی و اجتماعی رشد کرده است و می توانیدساختارها و دیسکورسهای مدرن داخلی و جهانی تاثیر گذار بر آن را حدس بزنید و کُنشهای فردی و جمعی بهتری انتخاب بکنید، یک لحظه به این سوال ذیل فکر بکنید. اینکه حدس بزنید و بگویید که دول مدرنی چون امریکا و اسراییل و انگلیس و در نهایت به تبعیت از انها اروپا کدام یک از این گزینه های ذیل را در مورد ایران و تحولات حال و اینده اش دنبال می کنند و کدام خواست اولشان هست، تا بدانید که برخورد شما با جهان خارج چگونه باید باشد و چرا باید یاد بگیری «پارادوکس» با دول خارجی و با دیکتاتور داخلی بازی بکنی تا به رنسانس مدرنت دست بیابی:

کدام گزینه ی ذیل گزینه و انتخاب اصلی جهان ازاد برهبری امریکا/اسراییل/ انگلیس در شرایط کنونی و با رشد سقوط رژیم بوده و خواهد بود و در این مسیر تلاش خواهند کرد:

۱. اینکه انها و بویژه امریکا و اسراییل به رشد جنبش تا آن حد کمک می کند که این حکومت تضعیف بشود و به امتیازات انها تن بدهد و از چین و روسیه فاصله ی بیشتری بگیرد، اما نمی خواهند و میل ندارند که این حکومت کامل کنار برود. زیرا با رفتن این حکومت بزرگترین مترسکی را از دست می دهند که در چندسال گذشته اسراییل در منطقه بواسطه ی او بزرگترین قدرت را بدست اورده است و همه کشورهای عربی را از آن خود کرده است. یا امریکا بخاطر خطر ایران بزرگترین فروش اسلحه به منطقه را داشته است و به همراهش فرانسه و انگلیس و غیره. ( فقط به سکوت تعجب اور اسراییل در شرایط کنونی توجه بکنید و با انکه حتما دستی در برانگیختن و اتشین شدن برخی تظاهرات نیز دارد.)

۲/ یا آنها تلاش می کنند به همراهی جنبش دموکراتیک کنونی سریع آن را براندازند و به جنبش کنونی ما بزرگترین کمک ها را می کنند تا حکومتی دموکراتیک بر سر کار بیاید.

۳. اگر آنها ببیند که این حکومت ماندنی نیست و جلوی فروپاشی کامل آن را نمی توانند بگیرد، انگاه سعی خواهند کرد که حکومت بعدی در خدمت شان باشد، بدینوسیله که یا رهبر و حاکم جدیدی از خودش سر کار بیاورد. یا اینکه با تجهیز برخی سازمانهای افراطی قومی سعی می کند به تجزیه ی سریع ایران در شرایط خلاء قدرت کمک برساند. یا اگر خیلی دقیق و شیطانی بخواهند عمل بکنند، هر دو کار را با هم انجام می دهند تا همه تحولات بعدی را در دست بگیرند و هم از توبره و هم از آخور بخورند. ( در دیپلماسی مدرن ازین موضوع ناراحت هم نباید شد، کشور و ملتی که احمق باشد، حقش هست که سر کارش بگذارند. با انکه دیپلماسی مدرن به بهترین وجه وقتی بروز می کند که در هر پیروزی هر دو طرف چیزی ببرند. یعنی پیروزی دیپلماتیک قوی حداقل به حالت «وین/وین» هست.)

۴. سعی می کنند به رشد جنبش دموکراتیک کمک برساند، با تحریمهای هدفمند رهبران جمهوری اسلامی را هدف می گیرد و فرزندان و خانواده های انها را در خارج زیر فشار قرار می دهد و به انها ویزا نمی دهد و حسابهای بانکی شان را می بندند، اینترنت ازاد برای ایرانیان ایجاد می کنند و از طرف دیگر سعی می کند که با تحقق برجامی که دولت ایران از تحقق کنونیش می ترسد، کاری بکنند که فضای جنگی حول ایران شکسته بشود، شاهراههای اقتصادی و فرهنگی یا دیپلماتیک با ایران باز بشود، زیرا می دانند که جنبش مدنی احتیاج به امنیت و بازشدن فضا دارد تا بتواند با نافرمانی جمعی و گسترده براحتی و با کمترین تلفات دیکتاتور را کنار بزند و حکومت را عوض بکند.

فکر می کنید که بویژه امریکا و اسراییل اکنون کدام گزینه را برگزیده یا برمی گزینند، یا اسراییل و ترامپ سریع کدام گزینه را انتخاب می کردند و چرا بایدن از جهاتی مردد هست. یا چرا نیروهای هیستریک و برانداز ما در اپوزیسیون همه بدنبال راه حل بد یعنی گزینه ی اول یا گزینه ی سوم هستند. زیرا بایستی برایتان لااقل یک چیز مشخص باشد که گزینه ی اول فعلا گزینه ی اصلی آنها هست است، گزینه ی سوم گزینه ی بعدی آنهاست و گزینه ی اخر و گزینه ی دوم فعلا گزینه ها ی دشوار یا ناممکن هستند. با انکه این دو گزینه چهارم یا دوم می توانند به جنبش دموکراتیک ما و به تحقق رنسانس ما کمک بکنند. دول مدرن فعلا از جنبش ما دفاع رسانه ایی یا حداکثر به کمک اینترنت ازاد می کنند اما جلوتر نمی روند چون خوب اول به منافع اقتصادی و سیاسی خویش می اندیشند. مگر اینکه جنبش ما به شکل درستش پیش برود، در مسیر تحولش در عرض شش ماه یا یک سال اینده هرچه بیشتر رهبران نوین خویش را بوجود بیاورد و احزاب و گروههای مختلفی که حول شعار محوری دموکراسی خواهی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ کنار هم می ایستند، تا چه به حکومت جمهوری اسلامی و چه به امریکا و اسراییل و عربستان و انگلیس و اروپا نشان بدهند که چرا بهتر است یکبار هم شده است راه درست را بروند. یا چرا این ایران نوین و دموکراتیک و رنگارنگ به نفع همه و به نفع منطقه و اسرایبل هست. همانطور که ما انگاه با چین و روسیه و بقیه نیز روابط دوستانه و همراه با حفظ مرزهای خویش را خواهیم داشت. زیرا یاد گرفته ایم که یک «دولت مدرن دوست و متحد دایمی و همیشگی ندارد، بلکه علایق دایمی دارد» که همان دفاع از منافع فردی و جمعی مدرن خویش در چهارچوب یک جهان برابر و مدرن و آزاد و به شیوه ی دیپلماتیک و مدرن هست. یعنی اینکه شعاری را استفاده می کنیم که وزیر خارجه ی سابق امریکا هنری کسینجر در باب امریکا می گفت. اینکه «امریکا دوست و متحد همیشگی ندارد، بلکه فقط علایق سیاسی و اقتصادی همیشگی دارد» و اینکه اقای دنیا باشد. ما اما آن را تازه و قویتر می سازیم. زیرا می خواهیم در جهان جدید چندقطبی، کشوری مدرن باشیم و با همسایگانمان قطبی جدید و برابر برای رقابت و چالش مدرن با دیگر دول مدرن و در عین دوستی بوجود بیاوریم. زیرا قدرت ما در رنگارنگی ما هست و در وحدت در رنگارنگی فردی/قومی/ جنسی/جنسیتی/مذهبی و مسلکی و غیره ما. فقط این وحدت در کثرت مدرن احتیاج به ساختار قانونی مدرن و دموکراسی دارد تا هر چه بیشتر باعث شکوه و پیشرفت یک ایران نوین و مدرنی بشود. تا بتواند هرچه بیشتر به وحدت در کثرتی درونی/بیرونی و ساختاری دست بیابد و بر اساس منافع کشور و ملتش و بر بستر چالش و دیالوگ مدنی مرتب تحول بیابد و بهتر و زنجیره وار و چندامکانی بشود.

جستار دوم: سوالی حاد!

یا چرا باید جاگیری شما نو بشود و چرا باید این اصول بنیادین را بپذیرید تا تحول و پوست اندازی نهایی به دولت و ملت مدرن ممکن باشد!

زیرا دیکتاتوری شکست خورده است. چه بخواهد یا نخواهد. سوال اصلی و موضوع اصلی چیزی دیگر است!

تفاوت ما نخستزادگان نسل رنسانس و یا نخستزادگان ملتی واحد و رنگارنگ با بقیه در جاگیری بنیادین و متفاوت ما حول رخدادهای کنونی و در برخورد به دیکتاتوری حاکم است.

نیروهای مدرن ایرانی عمدتا یا ارزوی رهایی در اینده از دست این انسداد و دیکتاتوری اسلامی را دارند و یا آرزو دارند که هر چه زودتر از دست انها راحت بشوند و از طرف دیگر هراس دارند که باز هم شکست بخورند و یا بدتر بشود.بنابراین زندگی و کُنش اجتماعی آنها ترکیبی از امید و دلهره هست.برخی نیز که هنوز عمیقا سنتی باقی مانده اند، فقط در پی قتل دیکتاتور هستند و یا امید دارند که در خلاء قدرت بعد از دیکتاتور به قدرت خیالی فردی، گروهی یا قومی خویش دست بیابند. بنابراین شیوه ی برخورد انها به حوادث به حالت ریختن بنزین در اتش و تولید فیک نیوز و امید واهی است.

در حالیکه ما نخستزادگان نسل رنسانس و مهاجران دوفرهنگی که هر چه بیشتر قادر شده ایم مدرن حس و لمس بکنیم و بیاندیشیم، می دانیم که با این اعتراضات نوین و با ذایقه ی متفاوت و زمینی اش، با شعار متفاوتش «زن/زندگی/آزادی»، در واقع دیکتاتوری شکست خورده است، و دیگر هم نمی تواند بماند یا به قدرت قبلی برگردد. زیرا پایانش فرارسیده است. اینکه ما می دانیم او جدال قدرت را باخته است و به این خاطر بشدت توخالی و خنزرپنزری شده است و هر روز بیشتر ریزش درونی و بیرونی می کند. فقط نمی داند یا هنوز نمی خواهد باور بکند که مُرده هست. بنابراین ما با خنده و رندی به حال و اینده می نگریم و حرکت می کنیم. چون موضوعمان فقط این است که انچه عملا در بطن و سطح اجتماع و در ساختارهایش اتفاق افتاده است و جاری شده است، حال هرچه بیشتر رخ بدهد. از همه مهمتر این تحول نهایی به گونه ایی رخ بدهد که کمترین تلفات را برای مردم ما و بخصوص برای جوانان دختر و پسرش داشته باشد که ما باید از جانشان در برابر خشونت حکومت مستاصل دفاع بکنیم و انها را الکی تحریک به حرکات شتابزده نکنیم. باید به انها یاد بدهیم که هرچه بیشتر خیابان و فضا و دانشگاه را دنیوی و شاد و رقصان و بدون حجاب اجباری بکنند، شعارهای مدنی و رنگارنگ بدهند، بی انکه خودشان را در خطر غیر ضروری قرار بدهند، تا انزمان که هرچه بیشتر اعتصابات و تظاهرات گسترده و رنگارنگ در کل کشور راه بیافتد. همانطور که این جوانان حق دارند در برابر خشونت حکومتی از جان و مال خویش و همراهانشان دفاع بکنند و همزمان باید از تداوم خشونت ورزی دوری بورزند تا تفاوت ما با انها هرچه بیشتر معلوم بشود و اینکه چرا ما نمایندگان جامعه ی مدنی و قانون مدنی هستیم. از طرف دیگر ما حواسمان به این است که ایا اصل موضوع تحول یعنی اجماع جمعی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ حول این چهار موضوع محوری بوجود می اید یا نه. زیرا. اگر این اجماع جمعی رخ ندهد و تبدیل به دیسکورس و ذایقه ی نو و عمومی نشود، انگاه خطر اینکه پایان دیکتاتوری خنزرپنزری شروع دیکتاتوریهای نو و فاجعه های بدتر باشد، زیاد است.

اما این چهار اصل بنیادین و محوری چیستند که یکایک ما باید آنها را بپذیرد تا زنجیره وار و تمنامند، بسان یک بدن جمعی مشترک، أرزومند و هزار رنگ حول تمنای خوشبختی و رفاه مدرن فردی و جمعی به هم پیوند بخوریم و سرانجام پلهای شکسته را از نو و بهتر بیافرینیم و دگردیسی بیابیم:

۱/ اینکه همه ی ما حکومت دموکراسی پارلمانی و بر اساس حقوق بشر می خواهیم و با نوعی از ساختار دنیوی سکولار یا لاییک، با تقسیم قدرت مدرن و با ویژگی های فرهنگی خویش. اینکه باید یک قانون اساسی مدرن داشته باشیم که اصولش جهانی است و قرار نیست به اسم ویژگیهای فرهنگی مسخ بشود بلکه نماد تحقق مدرنیت ایرانی می شود.. همانطور که روی دیگر دولت مدرن آنگاه ملت مدرن و فردیت مدرن و در چهارچوب قانون مدنی است. اینها بدون هم نمی توانند بوجود بیایند. اینکه اما شکل نهایی حکومت دموکراتیک به حالت جمهوری مدرن یا مشروطه ی مدرن و یا سوسیال دموکراتیک باشد، مربوط به رای و انتخاب اکثریت است. مهم این است که هر شکل حکومتی بر اساسی قانون اساسی مدرن استوار باشد. یا برحق بودن حقوق مدنی و شهروندی و قومی مورد قبول همگانی است. اما اینکه ایا مثلا تقسیم بندی قومی مدرن اینگونه یا انگونه و یا قدرال بشود، ناشی از چالش و انتخاب جمعی و رای پارلمانی است.همانگونه که در کشورهای مدرن رایج است.

۲. اینکه قبول بکنیم ما بسان هویت ایرانی نو، بسان جامعه ی مدنی نو، به حالت ملتی واحد و رنگارنگ هستیم. ما می خواهیم کشور ایران واحد و رنگارنگ و مدرن را با هم بیافرینیم. زیرا یکایک ما رنگ و قدرتی از ان هستیم و به هم محتاجیم.

۳. اینکه می پذیریم که هیچکدام حقیقت مطلق را در دست نداریم و جامعه ی مدرن به معنای چالش و دیالوگ نظرات و ذایقه ها بر پایه رواداری متقابل است. اینکه هیچ ایده ایی ارزش آن را ندارد که بخاطر آن یک ایرانی یک ایرانی متفاوت یا دگراندیش را سرکوب بکند یا بکُشد. ایده ها در خدمت انسانند و نه برعکس. زیرا مرگ و سرکوب یکی شروع مرگ و سرکوب دیگری و رنگارنگی است. همانطور که تاریخ ما نشان داد.

۴/ اینکه همه ی مفاهیم مدرن ما از مفهوم نوع حکومت مدرن تا ملت، قوم و اخلاق و عشق و حقیقت و غیره گرفته تا مباحث اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، بشخصه همیشه چندنحوی بوده و هستند و مرتب می توانند تغییر بیابند و باید از نو و بهتر نوشته بشوند. یا این مفاهیم و ساختارها بر اساس چالش و دیالوگ مدرن در جامعه ی مدنی و میان جامعه ی مدنی و دولت رشد و دگردیسی می یابند. بنابراین ما با هم بحث و گفتگوی صادقانه و بی پرده برای یافتن بهترین راه حلها می کنیم اما دشنه برای قتل رقیب تیز نمی کنیم. زیرا نمی توانی خواست مدرن داشته باشی، بی انکه قادر به قبول دیالوگ و چالش مدرن باشی. با نگاه سیاه/سفیدی و خیر/شری داشته باشی. زیرا انگاه بناچار مدرنیت را مسخ می کنی و دیکتاتوری و فاجعه ی نو می افرینی.. همانطور که تاریخ معاصر ما نشان داده و می دهد.

تنها با قبول این چهار اصل بنیادین به سان شوق و زیرمتن مشترک ما، بسان وفاق جمعی ما هست که انگاه می توانیم ملتی نو و رنگارنگ بشویم، دولتی مدرن بیافرییم و به فردیتهای نوین خویش با رنگهای مختلفش دست بیابیم و رنسانسی نو بیافرینیم. یعنی به «وحدت در کثرتی» درونی/بیرونی و ساختاری دست بیابیم که تحقق آن به معنای تحقق رنسانس مدرن ما و پایان دیکتاتوری و انسداد صدواندی ساله ی اخیر ما هست.

این ذایقه و دیسکورس مشترکی است که ما را باید به هم پیوند بزند تا سرانجام هرچه بیشتر نسل رنسانس و هزارفلاتش به میدان بیاید و انچه رخ بدهد که عملا اتفاق افتاده است. زیرا دیکتاتوری تبدیل به چیزی اضافی و مضحک شده است و هرچه هم خشونت بکند دیگر برنمی گردد. مگر اینکه ما جرات نکنیم گام بعدی را برداریم و نتوانیم هرچه بیشتر به این ملت واحد و رنگارنگ حول این اصول بنیادین تبدیل بشویم و شوقی مشترک بشویم که اصل موضوع است. تا بسان این هویت و ساختار نو و به سان نسل رنسانس و هزارفلاتش بتوانیم همگی بگوییم که ما ملتی مدرن هستیم و بنابراین حکومت و ساختار مدرن متناسب با خویش را می خواهیم. زیرا حق ما این است که خوشبخت بشویم و در همزیستی دوستانه با ملل و همسایگانمان بزییم و بسان جزوی دیگر از این جهان مدرن و از این زمین مشترک باشیم. زیرا از فاجعه هایمان درس گرفته ایم و از بحرانمان بالغ بیرون امده ایم و با قبول قدرتها و ضعفهایمان، با قبول نیازمان به یکدیگر و به وحدت در کثرت مدرنمان حرکت و عمل می کنیم.

این منظر و ساختار و هویت نو همان رنسانس و تحول اصلی و بنیادین است و وقتی که می توانیم همه چیز را دوباره و بهتر خندان و رند و زمینی بسازیم. زیرا برای اینکه خدایی و جهانی رقصان و راهگشا داشته باشی، باید بتوانی با کلام و گفتار و با بدن فردی و جمعی ات برقصی، اغوا و چالش بکنی و شادی و راههای نو بیافرینی. این همان گفتمان مدرن و متفاوت «عارف و عاشق زمینی، خردمند شاد و مومنان سبکبال» از ما نخستزادگان نسل رنسانس است و یا با هر نام و نشان و رنگ دیگر. چه باک، چه بهتر که نامها و تاویلهای مختلف داشته باشد! زیرا ما عاشق رنگارنگی و رندی و بازیگری و دیالوگ هستیم و به آن نیاز داریم، زیرا ما یاد گرفته ایم که به رقیب و یار قوی نیاز داریم تا در چالش و دیالوگ قدرتمندانه و اغواگرانه با آنها مرتب رشد بکنیم و یا با هم به قدرتها و کامجوییهای نو دست بیابیم و سرزمینهای نو بیافرینیم و تاویلهای نو از همه چیز. زیرا همه چیز را می توان مرتب از نو نوشت و باید نوشت و بهتر نوشت. .

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)