پیشگفتار مترجم :

«بنا براین از نظر ابن خلدون، ما به درون تمدن «می افتیم» یا بهتر بگویم به بُز دلی تشویق می شویم. و او از گفتنش اِبائی ندارد : تنها با بکارگیری خشونت و عهده دار کردن ِبَربَر های پیرامونی، می‌توان تمدنی ساخت. اگر این را برای یک متفکر غربی توضیح دهید متوجه نمی شود. باید گفت که اسلام برای خشونتی که در هیچ دین دیگری وجود ندارد، فضا را باز می کند. از این منظر، ابن خلدون احتمالاً فقط می‌تواند مسلمان باشد.» گابریل مارتینز-گُرو- تاریخ نگارفرانسوی

در تابستان ۱۹۹۳ مقاله‌ای در مجله foreign Affairs منتشر شد که نویسنده آمریکائی آن، ساموئل هانتینگتون «۱» را واداشت تا برای روشنگری بیشتر، کتاب پر سر و صدای «بر خورد تمدن‌ها» را بنویسد.این پروفسور هاروارد خیلی زود فهمیده بود که مقاله اش واکنش‌ها ی مثبت و منفی زیادی را برانگیخته و با تعبیر و تفسیر های گوناگون به کجراه کشیده شده است. این کتاب در ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شد و در سال ۲۰۰۰ ترجمه آن به پیشخوان کتابفروشی های فرانسه روانه گردید و از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جزء متن های مرجع به شمار آمد.

عمدتا هانتینگتون استدلال می‌کند که از پایان جنگ سرد، این هویت‌ها و فرهنگ ها هستند که باعث در گیری و اتحاد بین دولت ها می شوند، نه ایدئولوژی‌های سیاسی. بنابراین جهان تمایل دارد به تمدن هائی تقسیم شود که چندین دولت را در بر می گیرند.بنابراین بین دولت و تمدن هیچ انطباقی وجود ندارد. برای هانتینگتون، تمدن نمایانگر گسترده‌ ترین موجودیت فرهنگی است : « این بالاترین شکل گروه بندی و بالاترین سطح هویت فرهنگی است که انسان‌ها به آن نیاز دارند تا خود را از سایر گونه ها متمایز کنند. واین وجه تمایز، هم با عناصر عینی مانند زبان، تاریخ، مذهب، آداب وُ رسوم، نهادها و هم با عناصر ذهنی ی خودشناسی تعریف می شود. »

در ۳ ژانویه ۱۹۹۲، چند روز پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، دانشمندان روسی و آمریکائی در مسکو گرد هم آمدند. در طول مراسم رسمی، پرچم فدراسیون جدید روسیه وارونه به اهتزاز در آمد… این حکایت به طرز طعنه آمیزی نمادی از آغاز جهانی نو درغروب پایانی قرن بیستم بود. هانتینگتون هشدار می‌دهد که در این دنیای جدید، « پرچم مانند سایر نماد های هویت ِ فرهنگی، ضروری است»(ص ۱۶) این کارشناس علوم سیاسی از این نظریه دفاع می‌ کند که « فرهنگ، هویت‌های فرهنگی[…..] ساختارهای همبستگی،فروپاشی و درگیری را در جهان پس از جنگ سرد تعین می کنند.» هانتینگتون سیاست جدید جهان را چند قطبی و چند تمدنی می بیند. او همچنین توضیح می‌دهد که جوامع غیرغربی قطعاً مدرن شده‌اند اما همه آن‌ها غربی نشده اند.و بر عکس ، آن‌ها فرهنگ و هویت خود را مجدداً تائید کرده اند.نویسنده ی «بر خورد تمدن ها» همچنین تاکید می‌کند که ادعا های جهان شمول بودن ِ غرب ، امروزه تهدیدی برای خودش است.و بویژه به تمدن‌های دیگر آسیا و جهان اسلام، قوت بیشتری می بخشد. در نهایت – همچنان به گفته هانتینگتون – غرب در معرض تهدید است و باید با تائید مجدد فرهنگ و هویت خود، به همراه ِدیگر کشورهای اروپائی، راه نجاتی از این مخمصه پیدا کند.

هانتینگتون به وجود تمدن‌ها ی عمده چون : غربی، آمریکای لاتین، اسلامی، چینی، هندو، ارتدکس، بودائی و ژاپنی در کتابش اشاره کرده و تمدن را « فرهنگی به معنای وسیع » تعریف می کند.(ص.۴۵) به گفته او تمدن‌ها، «ما» ی بزرگی هستند که در برابر «آنها» ی دیگر ایستادگی می کنند. (ص.۴۸). نویسنده یاد آوری می‌کند که «بیشتر جوامع، (درک اخلاقی) نسبتاً مشابهی در مورد درست و یا نادرست بودن مفاهیم دارند» (ص.۶۹) با این حال، این مبنای اخلاقی مشترک مطلقاً برای ساختن تمدن واحد جهانی کافی نیست. زبان و مذهب از عناصر اساسی هر فرهنگ و تمدن است. اما تاکنون نه زبان ِ جهانی همگان شمول و نه دین جهانی مشترک بوجود آمده اند.

او افول نسبی غرب را را می‌بیند که پس از چها رقرن تسلط بر جهان، اکنون شاهد کاهش نفوذ خود در سراسر جهان است و قدرتش « در مقایسه با تمدن‌های دیگر کاهش می یابد»(ص.۱۰۸) این کارشناس امور سیاسی، همچنین به بومی شدن تمدن‌های دیگر اشاره می‌کند : « جوامع غیر غربی با افزایش امکانات اقتصادی، نظامی و سیاسی خود، با انرژی بیشتری بر فضایل ارزش ها، نهاد ها و فرهنگ خود تأکید می‌کنند (ص.۱۲۶) و این تجدید هویت با بازگشت عمیق به دین همراه است.

هانتینگتون، به نقل از ژیل کپل Gilles Kepel، دانشمند علوم سیاسی فرانسوی و نویسنده ی کتاب انتقام خدا : مسیحیان، یهودیان و مسلمانان، جهان را باز پس می گیرند(۱۹۹۱)، چنین ادامه می‌دهد : این رُنسانس ( عصر نوزائی) مذهبی ، رد ِ مدرنیته نیست، بلکه رد غرب و « فرهنگ سکولار، نسبی گرا و منحط ِ آن» است (۱۴۲) این امر بویژه در تمدن‌های آسیائی و در جهان اسلام مشهود است. کشور های آسیایی مانند ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی، اندونزی، هند یا چین تا حد زیادی در قرن بیستم مدرن شدند، اما فرهنگ و هویت خود را حفظ و مجددا تائید نمودند. سپس در گسترش کامل، چین احیا گر « سرمایه داری و مشارکت در اقتصاد جهانی از یک سو، اقتدار گرائی و مشارکت مجدد در فرهنگ سنتی چین از سوی دیگر» شد(ص.۱۴۸). هانتینگتون در تحلیل خود حوصله به خرج می‌دهد و زمان می‌گذارد تا مبانی تمدن غرب را بازبینی کند: از آن جمله می‌توان ازمیراث کلاسیک ( اندیشه یونان و قانون روم)، کاتولیکیسم و پروتستانتیسم، کثرت زبان‌های اروپائی، جدائی قدرت‌های معنوی و دنیوی، حاکمیت قانون و کثرت گرائی اجتماعی نام برد.

هانتینگتون می‌نویسد : « تمدن‌ها بزرگترین قبایل انسانی را تشکیل می‌دهند و بر خورد تمدن‌ها یک درگیری قبیله‌ای در مقیاس جهانی است»(ص.۳۰۳). و از نظر او تجدید حیات اسلام، یکی از رویدادهای بزرگ تمدن جهانی بشمار می‌آید و او این نو زائی اسلام را با رِفُرم پروتستانیسم در قرن شانزدهم مقایسه می کند. و هر دو آن‌ها از رکود و فساد نهاد های موجود انتقاد می‌کنند : دیروز کلیسا و امروز غرب را باعث وُ بانی می شناسند. و گذشته از این، آن‌ها « بازگشت به نسخه خالص تر و دقیق‌تر از دین خود» را مطالبه می نمایند.(ص.۱۵۷) و این بلند پروازی های مسلمانان، بویژه پس از در آمدهای نفتی در جهان عرب ظهور کرد. و رونق اقتصادی، « ثروت و قدرت بسیاری از ملل مسلمان را افزایش داد و آن‌ها را قادر ساخت تا روابط سلطه و تابعیت را که با غرب وجود داشت، وارونه کنند.»(ص.۱۶۶) هانتینگتون در ادامه می‌گوید که در اسلام، قبایل و اُمت ( جمعیت مومنان) بسیار مهمتر از دولت-ملت هستند. « زیرا آن‌ها عمدنا محصول خود سری و هوس بازی‌های امپریالیسم غربی هستند و مرز ها یشان با مرز های گروه‌های قومی منطبق نیست»(ص. ۲۵۶).

هرگز در اسلام، دولت ِ انسجام بخشی دیده نشده است و این بزرگترین مشکل اسلام در میان جهان پهناور ِ تمدن هاست. به عبارت دیگر، هیچ کشور مسلمانی نمی‌تواند ادعا کند که چون چین، دارای وزنه ای برای جهان کنفوسیوس و یا آمریکا برای جهان غرب است.در نیمه دوم قرن گذشته، رونق اقتصادی خاور دور، سیاست جهانی را ناچار به بازبینی خود کرد. و او همچنین تفاوت‌های عمیق فرهنگی، بین آسیائی ها و غربی‌ها را، به رخ همگان کشید.ذهنیت کنفوسیوس، سیمان محکمی برای جوامع آسیائی در برابر آمریکا بوده است. اولی – کشور های خاور دور-، اقتدار، رعایت سلسله مراتب، ردِ هرگونه مطالبه و زیاده خواهی، برتری دولت بر جامعه و فرد را اولویت بخشیده، و دومی – یعنی غرب – بر آزادی، برابری، دموکراسی، فرد گرائی،انتقاد از اقتدارو رقابت‌های حقوق فردی و دستاورد های کوتاه مدت را ارج نهاده است.به گفته هانتینگتون، چین رقیب بزرگ ایالات متحده در طول قرن بیست و یکم خواهد بود.

او اطمینان می‌دهد که « در گیری ها بین ایالات متحده و چین، اساسا جنگ قدرت است و هر یک از آن‌ها از اعتراف به رهبری و هژمونی آن دیگری، اجتناب می ورزد.(ص.۳۳۸) و چین با تاریخ، فرهنگ، موقعیت اقتصادی و غرور باز یافته اش؛ همه ابزار ها را برای تضمین موقعیت هژمونیک خود در خاور دور و به چالش کشیدنِ ابر قدرت آمریکا، در اختیار دارد.

در چهار راه جبهه ی تمدن‌های گوناگون، برخی از کشورها هنوز در تلاشند تا برای پرسش های هویتی و فرهنگی خود پاسخی پیدا کنند. و گاهی می‌توان در میان آنها، کشورهای بزرگ و دولت های صاحب نامی را پیدا کرد که بین غرب زدگی و بومی ماندن(شدن)، و یا انتخاب بین چند تمدن، دچار گسستگی می شوند. روسیه بین جهان ارتدکس و اروپا، ترکیه بین اسلام و اروپا، مکزیک بین آمریکای جنوبی و غرب، استرالیا بین آسیا و غرب، چهار شقه شده اند. و هانتینگتون در کتابش از آمریکای لاتین و آفریقا نیز نام برده است. و از نگاه او، اگر آمریکای لاتین بیشتر و بیشتر علاقه به غربی شدن از خود نشان می دهد، آفریقا تمایل چندانی به آن نشان نمی دهد. با این وجود، این دو تمدن بسیار وابسته به غرب هستند.و در حال حاضر، آن‌ها نفوذ چندانی در روابط جدید قدرت‌های جهان امروز ندارند. و این کارشناس امور سیاسی، تهاجم شوروی به افغانستان و جنگ خلیج فارس را منادی ِ بر خورد تمدن‌ها می داند.این جنگ‌ها « مظهر گذار به نوع تازه‌ای از درگیری‌های قومی و در گیری بین گروه‌های متعلق به تمدن‌های گوناگون بوده است.» (ص. ۳۶۵).

مقاومت در برابر قدرت‌های بیگانه بر اساس اصول ناسیونالیستی یا سوسیالیستی نبود، بلکه اصول اسلامی در این میان نقش ایفاء می‌کرد و به نام جهاد انجام شد. غربی‌ها و مسلمانان اصلاً خوانش یکسانی از این درگیری‌ها نداشته اند. هانتینگتون این دوگانگی را چنین بیان می‌کند : «جائی که غرب پیروزی جهان آزاد را می بیند، مسلمانان پیروزی اسلام را می بینند» (ص.۳۶۶) نا پدید شدن اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی یوگسلاوی نیز نمادی از بازگشت تمدن‌ها و درگیری قومی و مذهبی آنهاست. افراد دیگر خود را به عنوان کمونیست و یا شهر وند یوگسلاوی تعریف نمی کردند، اما «احساس نیاز به هویت جدیدی را در خود دیدند و آن را در قوم گرائی و مذهب یافتند» (ص.۳۹۳).

مهاجرت موضوع اساسی سیاست و جهان معاصر ست. حرکت و جا بجائی جمعیت ها و گروه ها خود را تکرار می کند، تشدید می‌شود و تعادل تمدن‌ها را بر هم می زند. نویسنده کتاب « برخورد تمدن ها» ادعا می‌کند که «موج جدید مهاجرت عمدتا نتیجه استعمار زدائی و ایجاد دولت ها و رژیم هائ پلیسی جدید است که مردم را تشویق و یا مجبور به کوچ کردن می کند. و همه این‌ها نتیجه مدرنیزاسیون و توسعه فن آوری است» (ص.۲۹۰).

داشتن قدرت، غربی‌ها را کور کرده است. ولی نباید آنرا ضربه‌ای کُشنده و کار ساز در این زمینه به شمار آورد. هانتینگتون از آن‌ها می‌خواهد تا دیر نشده هویت و فرهنگ خود را تائید کنند. و آن‌ها را تشویق می‌کند تا نهادهای مکمل ناتو برای یکپارچگی اقتصادی و سیاسی بهتر ایجاد کنند و امید وار باشند که قدرت از دست رفته را باز خواهند یافت. غرب یک تمدن بالغ است که دیگر پویائی اقتصادی و بُنیه ی کافی ی جمعیتی برای تحمیل اراده خود بر جوامع دیگر را ندارد(ص.۴۶۸) و به نظر او ضروری است که رهبران غربی از تمایل غربی سازی جهان دست بردارند و تنها برای حفظ و احیای پایه‌های اساسی و منحصر به فرد ِ تمدن غرب تلاش کنند.

مسلماً خواست هانتینگتون، بر خورد تمدن‌ها نیست، بر عکس، او با دقت و آینده نگری از واقعیت ِ دنیائی پیچیده و متضاد پرده برداری می کند. این دانشمند امور سیاسی آمریکائی، خوش‌ بینانه می‌خواهد به این نتیجه برسد که شاید این شُوک «در یک نظم بین المللی، که اکنون مبتنی بر تمدن هاست، مطمئن ترین محافظ در برابر جنگ جهانی » باشد. ع.ش

***

 
 

و اینک نظر دو تاریخ نگار فرانسوی را در گفتگویی با روزنامه‌ نگار سرشناس لوموند که در شماره ۲۰ مه ۲۰۲۱ منتشر شده است، می‌خوانیم :

اروپا با تمایز و تقابل با اسلام، نتوانست از نقش کلیدی آن در جامعه اروپائی – علیرغم خود آگاهی اروپائیان – بر کنار بماند. نه چندان دور زمانی، این مشاهدات برای بسیاری از مورخان و از همه ی گرایش ها، آشکار بود. و مارکسیستی مانند اریک هابسبام «۲» بریتانیائی (۱۹۱۷-۲۰۱۲) Eric Hobsbawm, توانست بنویسد که « سرانجام، ایده ی تاریخ اروپا که در نقشه جغرافیائی تعریف می شود، بدون در نظر گرفتن تأثیر ظهور اسلام در آن، امکان‌پذیرنیست» (مارکس و تاریخ. ۲۰۰۸) به تازه گی دو تاریخ نگار به این موضوع بر می‌گردند:گابریل مارتینز-گرو Gabriel Martinez-Gros با کتاب « در آن سوی جنگ‌های صلیبی. اسلام بین صلیبی ها و مغول ها» ۳۰۴ص. و اولیویه هان Olovier Hanne با کتاب «اروپا و اسلام. تاریخ دو تمدن- قرن هفتم تا بیستم-». ۴۳۲ص. ژان بیرنبام

لوموند : ما امروزه در برابر مفهوم «تمدن» بسیار محتاط هستیم. با این حال، اولیویه هان، شما می نویسید که « خودداری از پرداختن به این موضوع، تاریخ نگار و هر کس دیگری را در برابر پرتگاهی ژرف قرار می دهد». معنی آن چیست؟

اولیویه هان : اگر از این مفهوم استفاده نکنیم، که سیستمی از زندگی جمعی با‌ارزش های مشترک را توصیف می کند، در خطر ِ افتادن در نسبی گرائی کامل هستیم. در اینجا یک نزاع اساسی وجود دارد که هر بار تکرار می‌شود : واقعیت ِ آنچه من تحلیل می‌کنم چیست؟ آیا هنگامی که متون تاریخ اروپا را مطالعه می‌کنم فقط به باز نمائی ها، گفتمان ساده‌ای که ساکنان درباره خودشان نقل میکنند بسنده می کنم؛ و یا به واقعیت‌های عینی روی می اورم؟ من سعی دارم که به هر دو آن‌ها نگاهی پرسشگر داشته باشم : به نظر من باید چنین کرد تا در ورطه ی تحلیل ِ گفتمان محض نیافتاد. و از سوی دیگر، پرداختن به تمدن ها نمی‌تواند دلیلی برای توجیه «شوک»(برخورد) تمدن ها که هانتینگتون درباره آن صحبت کرد، باشد.

گابریل مارتینز-گُرو : آری من موافقم که باید از این مفهوم حرف زد. در دهه ۱۹۸۰، خود من چنین استدلال می‌کردم و از جمله کسانی بودم که اهمیت گفتمانی را که اولیویه هان از آن حرف می‌زند تائید می کردم.اما امروزه نظر بسیار متفاوتی دارم، زیرا جهان به شدت تغییر کرده است.من که در آن زمان هانتینگتون را مورد انتقاد قرار دادم، اکنون معتقدم که او تا حد زیادی پیروز شده است.و حتی می‌توانم از این هم فراتر روم و بگویم که رد مطالعه ی تمدن ها، کاملاً و صرفاً رد تاریخ است.به عبارت دیگر، رد ِ نه تنها روایت تاریخ، بلکه رد ستون فقرات جوامع ما از آغاز قرن هجدهم خواهد بود.

لوموند : برای بسیاری از تاریخ نگاران بدیهی بنظر میرسید که اروپا «در برابر اسلام» به خود آگاهی رسیده است. آیا عنوان کتاب شما، می‌خواهد همین را برساند؟

اولیویه هان:دقیقا. باید اذعان کرد که آگاهی اروپائی دائماً در حال تغییر شکل است و عناصر بیشماری چون مسیحیت، رومیسم، در این شکل‌گیری نقش بازی کرده اند. اما آنچه قابل تأمل و وحشت برانگیز است، این است که اروپا از لحظه کشف اسلام در قرن هشتم و به ویژه هنگامی که شروع به درک این می‌کند که تفاوت عمده‌ای در سطح مذهبی و فرهنگی با آن دارد – در قرن دوازدهم -، این احساس تفاوت و بیگانگی موجبی برای باز تعریف خود ِ اروپا می شود.بنابراین اروپائیان با دیدن کتاب مقدس مسلمانان، آن را غیر منطقی ارزیابی کردند . و درعصرنو زائی (رُنسانس) آن را کتابی عقلانی و عینیت گرا تعریف نمودند. اسلام هر بار آئینه است که به اروپا اجازه می‌دهد تا خود را باز تعریف کند.

گابریل مارتینز-گرو : در اینجا من موافق نیستم. فکر نمی‌کنم که اروپا اساساً در آینه اسلام شکل گرفته باشد، زیرا تمدن‌های بزرگ خود را محدود به مرزهای ذهنی خود و به طور کلی هیچ مرزی نمی کنند. وقتی در درون یک تمدن هستید، فقط در چارچوب آنچه که به شما قبولانده می شود، می پذیرید. هنگامی که اروپا ، در قرن دوازدهم به میراث فکری اسلام نزدیک می شود، مذهب اسلام بیشتر خود را شیفته ی علوم یونانی نشان می‌دهد و متن های یونانی را به ترجمه در می آورد. و از زمانی که اسلام مواجه با شوک استعماری از سوی اروپا می شود،اروپا برای مسلمانان یک واقعیت مبهم بود. و این امربرای اروپائیان در برابر اسلام نیز صدق می کرد.

لوموند : کلود لوئی استراوس (۱۹۰۸-۲۰۰۹)، مردم شناس گفت : بَربَر کسی است که دیگری را بَربَر می داند. ولی شما، گابریل مارتینز گرو، می گوئید : بَربَر کسی است که دیگری را متمدن اعلام می‌کند و آنقدر مجذوب این تمدن می‌شود که می‌خواهد به زور آن را تصرف کند.بنابراین، بَربَریت، طبق بیان شما، یک «بزه کاری پرشور» خواهد بود… منظورتان چه بوده است؟

گابریل مارتینز- گرو :هجوم بَربَر های آلمانی در قرن پنجم یا بِربِر ( بِربِر نام قومی که ابتدا در کشور تونس ظاهرشدند، پیش از آنکه در سراسر آفریقای شمالی پخش شوند.مترجم) و تُرک در قرن یازدهم فقط برای فتح یک تمدن صورت می گرفت زیرا مجذوب آن شده بودند. و افزون بر این، آن‌ها خود را از تمدن خویش خالی میکنند تا تمدنی که تسخیر کرده اند، جایگزین آن شود. و در اینجا آنقدر در تمدنی که تسخیر کرده اند، جذب می شوند، که دیگر چشم دیدن تمدن خود را ندارند، آنها دیگر وحشی نیستند. برای نمونه، فرانک ها آنقدر در فرهنگ و تمدن روم و مغول های چین فرو رفته بودند که برخلاف ترک ها یا بِربِرها نمی توانند شیفتگی اسلام را تجربه کنند.شما می‌توانید تنها مجذوب یک تمدن شوید.فرانک ها کسانی را که با آن‌ها می جنگند، تحسین چندانی نمی کنند.اسپانیائی هائی که آندالوزی ( منطقه ای در جنوب اسپانیا. مترجم) را فتح کردند، مسلمان نشدند، چرا که آن‌ها قبلاً تمدن خود را داشتند – مسیحیت، تمدن رومی-…..به همین دلیل جنگ‌های صلیبی برای اسلام، بسیار خطرناک بود.

اولیویه هان : زمانی که اروپائیان در قرون وسطی به شرق رسیدند، حتی اگر تعدادی از دانشمندان در تلاش برای ترجمه قرآن بودند، در‌واقع رمز های آن را نداشتند. بدون توسل به ذات گرائی،در تمدن و تصور اروپائی، همیشه تصویری از زمانه وجود دارد که به سوی بهتر شدن می رود. اروپائی، در میراث مسیحیت و انسان گرایانه اش، همواره براین باور بود که زمانه به سوی رستگاری و پیشرفت می رود.و بر این اساس، خود را مدرن تر از دیگران می بیند.در حالی که در جهان عرب – اسلام چنین نیست. و به همین دلیل می‌توان فهمید که چرا اروپا بیش از حد به خود باور دارد و ارزش تمدنی را در دیگری تصور نمی کند. و گذشته از این، عرب نیز خطرناک تلقی می شود.

اما اوضاع در قرن دوازدهم تغییر می کند، زیرا لاتینی ها به دنبال متن های یونانی هستند که فقط به زبان عربی یافت می شد.مترجم انگلیسی ادلارد دو باث (۱۰۸۰-۱۱۵۲) Adélard de Bath، تنها اعراب را «مدرن» می‌دانست زیرا آن‌ها متون قدیمی را داشتند. و اروپائیان هر آنچه را نیاز داشتند در این مخزن علمی ی یونانی-عربی می یابند. عرب پس از جذب شدن در جهان مدرن، موجودی می‌شود که باید نسبت به او محتاط بود، حتی اگر او مسیحی باشد. زیرا تمامی شرق است ک موجب نگرانی می شود….

لوموند : گابریل مارتینز-گرو، شما فرمول متناقض دیگری دارید که الهام گرفته از نویسنده‌ای است که هر دوی شما نگاه ویژه ای به او دارید، مورخ معروف اِبن خَلدون ( ۱۳۳۲-۱۴۰۶ )، شما می گوئید ما به سمت تمدن قد علم نمی کنیم، در آن «می اُفتیم». چرا؟

گابریل مارتینز-گرو : برای درک آن لازم است مفهوم ابن خَلدون را در یک کلمه خلاصه کرد که در نگاه من به جز فروید، مسأله خشونت را هیچ اندیشمندی بگونه او بررسی نکرده است.از نظر ابن خلدون، خشونت یک پدیده ی طبیعی است، همه جوامع آن را می شناسند، اما پیچیده‌ترین آن‌ها تحت قیمومت یک دولت صورت می‌گیرد که فرمان می‌دهد تا زیر دستانش به «قبایل» همسایه ضربه بزنند. بکار گیری خشونتی که امنیت جمعیت مرکزی را با کمک این گله های بی تحرک و خلع سلاح شده، تأمین می کند. و با این عمل دولت می‌تواند تمام انرژی اتباع خود را به سوی پرداخت مالیات سوق دهد. و با این عمل تحقیر کننده قادر خواهد بود تمرکز سرمایه و مهارت را ممکن سازد.

بنا براین از نظر ابن خلدون، ما به درون تمدن «می افتیم» یا بهتر بگویم به بُز دلی تشویق می شویم. و او از گفتنش اِبائی ندارد : تنها با بکارگیری خشونت و عهده دار کردن ِ بَر بَرهای پیرامونی، می‌توان تمدنی ساخت. اگر این را برای یک متفکر غربی توضیح دهید متوجه نمی شود. باید گفت که اسلام برای خشونتی که در هیچ دین دیگری وجود ندارد، فضا را باز می کند. از این منظر، ابن خلدون احتمالاً فقط می‌تواند مسلمان باشد.
اولیویه هان : من به نوبه خود می‌گویم که جهان اسلام اغلب در طرح های متافیزیکی خود محبوس است : جهان اسلام زندانی اسلام خواهد بود، بازداشتگاهی که همه پیشرفت‌ها را فلج می کند. اکنون باید نگاه کنیم که باعث وَ بانی آن چیست و الهیات چه نقشی در آن داشته ااست؟ به عنوان مثال، امپراتوری های اسلامی تا قرن نوزدهم، جهان های چند فرهنگی بودند که در آن بیعت های متعدد، مدیریت های دوره ای وجود داشت و قدرت‌های بالائی تغییر پذیر بودند.استفاده از خشونت دولتی وجود داشت ولی بقای اقلیت‌ها تضمین شده بود.

در پاسخ به اینکه « چه کسی باید در شهر با‌فضیلت باشد؟» اسلام پاسخ می‌دهد : « افراد» و اروپا : « نهاد ها». و با این حال، نظریه پردازان سیاسی اسلام، به همان اندازه که از قوانین مذهبی الهام گرفتند، از تأثیرات بیرونی نیز نتوانستند آسوده باشند : حکمت یونانی،الگو های بیزانسی و ایرانی که تفکر سکولار را در اسلام مطرح کرده اند.
لوموند : « تاریخ بیش از آنکه واقعیت را توصیف کند، به جنگ با او می رود» شما گابریل مارتینز- گرو، این را نوشته اید، در اینجا چه می خواهید بگوئید؟

گابریل مارتینز-گرو : در غرب، یک پس روی ژرف ِ تاریخی وجود دارد، نزولی که با رها شدن ِ میل به تغییر، همراه است. دویست سال، ما تمامی ابزار جهان را برای تحقق رؤیا هایمان در اختیار داشتیم و تاریخ ِ جهانی، که در سده هجدهم جای مسیحیت را گرفته بود، این توهم را در ما به وجود آورد که بتوانیم به انجام آنها، همت گماریم. سن ژوست، در این باره همه چیز را به خوبی خلاصه کرد : « خوشبختی ایده ی جدیدی در اروپاست». حالا این جهادگران هستند که این توهم بزرگ را دارتد.برای آن‌ها اسلام یک ایده ی جدید است که باید در همه جا تحمیل شود.اما تاریخ در دست قدرتمندان است، یعنی کسانی که هنوز اراده و توانائی تغییر جهان را دارند.

مبارزه برای اروپائی ها کاملاً بیگانه شده است، ما در برابر خود سدی را می‌بینیم که مسیحیت در برابر ما گذاشته و آن منع هر نوع خشونت است.با این حال، ما نمی‌توانیم صرفاً به قدرت فناوری خود تکیه کنیم. باید بدانیم چه کسی در برابر خود داریم و درک نمائیم که باید در برابر فشار افرادی که بر ارزش‌های دیگر تکیه می کنند، مقاومت کنیم.جهادگران جوان تاریخ را در دست خود می گیرند.نه آن تاریخی که افراد «بی تحرک» مانند اولیویه هان و من می نویسیم.بلکه تاریخ آنگونه که ساخته می‌شود:در حال حاضر ، جائی در حومه ما،یا در حومه ای در قاهره یا الجزایر و در دهکده ای در افغانستان. همان‌گونه که همواره ساخته شده است : با سلاح آماده و کار آمد.

اولیویه هان : الیته تاریخ در افغانستان، سوریه، یا عراق نوشته می شود، اما از نظر توان مقابله، هنوز غربی‌ها در نوشتن آن نقش اول را بازی می کنند.بین جنگ تکنولوژی ما و جنگ با سیستم‌های کهنه آنها، طبیعتاً رویاروئی نا برابر باقی می ماند.فعلا پیروزی، اگر از آن ما نیست، نمی توان آن‌ها را پیروز اعلام کرد. ولی در این مورد به شما کاملاً حق می‌دهم رزمندگانی که با سلاح در دست می جنگند تا سر انجام راهی بهشت شوند، پیروز مندند.

روشن است که در ویدئوهای جهادی ها، یک قدرت عاطفی وجود دارد که عضو گیری را بر می انگیزد. نگاه کنید به سخنان رئیس سازمان دولت اسلامی، ابو بکر البغدادی (۱۹۷۱-۲۰۱۹)، بهره برداری او از تاریخ فوق‌العاده است. او بدون مکث، سخنان خلفای اول را به نحوی نقل می کرد که حتی من – که با دنیای آن‌ها فاصله دارم- مجذوب سخنان او شدم !

اما اگر ما اروپائی ها، قوه درک ِ درست مفهوم نظامی خود را از دست داده ایم، باید طبیعتا برای آن راه حل مناسبی پیدا کنیم. ولی در عین حال باید به آنچه که هستیم، به حقوق خود، به عدالت اجتماعی، به آنچه که در مورد مردان و زنان فکر می کنیم، وفادار بمانیم. و درپایان می‌خواهم با تکیه به آرمان شهر رُنه ژیرار [اشاره به تئوری این فیلسوف، نویسنده فرانسوی که معتقد است برای جان سالم به در بردن یک جامعه، همیشه نیاز مند بزغاله ای هستیم که فداکاری اش امکان انتقال تنش‌ها از «همه علیه همه را، به همه علیه یک فرد» امکان‌پذیر می کند. و با قربانی شدن بزغاله اتحاد جمعی فراهم خواهد شد : Bouc emissaire به فرانسه. مترجم] ، تراژدی ما این است که در حلقه ی معروف رُنه ژیرار،این چرخه خشونت باید به قربانی شدن یک بزغاله منجر شود وما با پذیرش آن، به نوعی در این چرخه ی خشونت، که آن را نمی پذیریم، غوطه ور می شویم . و با رَد ِ بخشی از واقعیت، در یک لحظه چشم خود را به روی فرد بی گناهی که دارد قربانی می شود، می بندیم. ولی این پرسش همواره بی پاسخ می ماند : چه کسی بی‌گناه خواهد بود؟

پانویس ها :

[۱] Samuel Huntington پروفسور آمریکائی در علوم سیاسی (۱۹۲۷-۲۰۰۸) که شهرتش را با انتشار کتاب بر خورد تمدن‌ها به دست آورد.
[۲] Eric Hobsbawm تاریخ نگار بریتانیائی ( ۱۹۱۷-۲۰۱۲) در سال ۱۹۳۶ عضو حزب کمونیست شد و تا سال ۱۹۹۱ عهده دار انتشار مجله مارکسیسم امروز بود.
[۳] René Girard فیلسوف (۱۹۲۳-۲۰۱۵)، مردم شناس و تاریخ نگار فرانسوی که دوره دکترای خود را در آمریکا به پایان رسانید و تا پایان زندگیش در آن کشور ماند.
https://www.lemonde.fr/
https://www.revueconflits.com/

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)