در یادداشت قبلی ام که ده روز پیش تحت عنوان “ما و خیزش انقلابی جاری” منتشر شد قول داده بودم در قسمت بعدی از “نقش ما” در خیزش انقلابی جاری صحبت کنم. اولین مشکلم در وفادار ماندن به آن وعده این است که آیا شرایط انقلابی هنوز برقرار است؟ آیا هنوز یک خیزشی انقلابی در جریان است؟

خیزش دانشجوئی تیر ماه ۷۸ تنها شش روز ادامه داشت، خیزش دیماه ٩۶ تنها ده روز دوام داشت و خیزش آبان ٩٨ حول و حوش دو هفته ادامه پیدا کرد. خیزش اخیر توده کارگر و زحمتکش در نیمه اردیبهشت ماه امسال آغاز شد و پیش از اینکه شعله خشم شان فروکش کند به اعتراضاتی که در پی فروپاشی ساختمان متروپل در آبادان شکل گرفت متصل شد و تا نیمه دوم خرداد ادامه پیدا کرد. در انتهای خرداد ماه اعتراضات متوقف نشده اند اما آیا هنوز در شرایط انقلابی بسر میبریم؟

در فردای انقلاب ۵٧ ما شاهد شرایط انقلابی متعددی بودیم اما به غیر از امتداد انقلاب پنجاه و هفت که تا سی خرداد ۶٠ ادامه یافت، تنها اعتراضات ١٣٨٨ بود که دوام نسبتا طولانی تری پیدا کرد. تداوم انقلاب ۵٧ تا دو سال و نیم بعد از آن به یمن بوجود آمدن یک دوره انتقالی و بی ثبات حکومتی ممکن شده بود. دوره ایکه علاوه بر عامل عینی تداوم انقلاب یعنی حضور مستمر اعتراضات کارگری، امکان حضور علنی و فعال عامل ذهنی استمرار انقلاب، که در ادامه با عنوان مارکسیسم انقلابی عروج پیدا کرد، فراهم شده بود.

اعتراضات ٨٨، علیرغم اینکه جمهوری اسلامی با کشتار سی خرداد آنسال قصد سرکوب قطعی اش را داشت ادامه یافت چرا که طبقه متوسطی که موتور اعتراضات موسوم به “رای من کجاست؟” بود به رهبریت جناحی از حاکمیت برای اصلاحات تمکین و تکیه کرد. همین امر به شکاف درونی حکومت شدت بخشیده بنوبه خود در برقراری یک شرایط انقلابی تاثیر گذار بود. خیزش ۶ دیماه ۸۸ حاصل شرایط انقلابی و زمینه ساز شرایط دخالت جنبش رادیکال کارگری شد اما از فقدان رهبری رنج میبرد. عامل عینی انقلاب یعنی توده زحمتکشان تا سرحد مقابله آشتی ناپذیر و قهرآمیز با عمال جمهوری اسلامی به پیش رفتند، خلا رهبری اما باعث به پیروزی نرسیدن خیزش ۶ دیماه شد چرا که بمحض فرا رفتن اعتراضات از چارچوب اصلاحات و تقابل با کلیت جمهوری اسلامی، رهبری سبز همصدا با جناح غالب، در سرکوب خیزش کنندگان وارد عمل شد. سپس در مراسم دولتی بیست و دو بهمن هوادارانش را به سیاهی لشگر جمهوری اسلامی تبدیل کرد و همراه با آن جنبش سبزش را دفن کرد.

سرنوشت اعتراضات هشتاد و هشت میتوانست متفاوت باشد اگر، و این اگر بزرگی است، رهبری اعتراضات قهرآمیز ۶ دیماه تا آنزمان شکل گرفته با بدنه ای که آن قیام را بپا کرد چفت شده بود. باینترتیب ما کمونیستها از ٢٣ خرداد تا ۶ دیماه فرصت داشتیم که به رهبری چنین قیامی شکل بدهیم. این طولانی ترین فرصتی بود که یک شرایط انقلابی پس از شکست انقلاب ۵٧ برایمان فراهم کرده بود. نتوانستیم. چرا؟ حال اگر در آن فاصله زمانی تقریبا هفت ماهه ودر پناه یک فضای نسبتا باز، که به یمن اعتراضات فراهم شده بود، نتوانستیم به رهبر یک قیام توده ای ارتقا پیدا کنیم، چرا امروز فکر میکنیم توانائی شکل دادن به رهبری خیزشهای توده ای، که عمرشان ۶ روز تا یکماه بیشتر نیست، را داریم؟

کسی میتواند رهبر یک خیزش توده ای شود که اعتبارنامه خود را پیش از خیزش دریافت کرده باشد. اعتبار که خیر، مصادره رهبری در وسط یک شرایط انقلابی تنها کار امثال رضا پهلوی آنهم با پشتوانه غول پیکر سرمایه داری جهانی است. اعتبار ما کمونیستها اما به انسجام نظر و یکپارچگی حرف و عمل مان در دیروز و امروز بستگی دارد. در اینجا لازم میبینم “ما” و بستر اجتماعی ما را از نظر خودم مشخص کنم. منظور من از ما، فعالین سوسیالیست کارگری به تعبیر مارکس در مانیفست کمونیست است و بستر اجتماعی ما، جنبش کارگری است.

در سطحی کنکرت تر، “ما” در این نوشته به کسانی اطلاق میشود که حداقل تا مباحث “سلبی، اثباتی” و “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” به جنبش کمونیسم کارگری ای که منصور حکمت رهبر فکری و عملی اش بود تعلق داشتند. منصور حکمت از حول و حوش کنگره سوم حزب کمونیست کارگری ایران در دو بحث بالا دچار لغزشهائی شد که روی سرنوشت احزاب کمونیست کارگری تاثیر عمیق و پایداری بجا گذاشت. نقدم به آن مباحث را میتوانید در “رجعت به مارکس” مطالعه کنید [١]. در زیر سعی میکنم به استنتاجات عملی این لغزشها و از این گذر به سوال اصلی این یادداشت پاسخ دهم.

چکیده استنتاج عملی مباحث “سلبی – اثباتی” و “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” عبارت آشنای کورش مدرسی در مقطع جدائی او از حککا در سال ١٣٨٢ بود: “سوسیالیسم مردم را رم میدهد”. باید اضافه کنم بستر اجتماعی ای عبارت مدرسی –که خود یکی از استنتاجات بحث سلبی، اثباتی است — جنبش کارگری نیست، “جنبش سرنگونی” است. جنبش سرنگونی ظاهرا جنبشی سیال است که تعلق، خواست و منافع طبقاتی ندارد. فرا طبقاتی است و تنها در پی خلع ید از حاکمیت جمهوری اسلامی است. سلبی است بدون اینکه اثباتی باشد. در هر صورت، عبارت “ناقابل” آقای مدرسی نه تنها هویت سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست بعدا رسمی و حزب حکتمیست غیر رسمی بعدا منشعب شده از آن، بلکه به هویت حککا که ظاهرا در تعارض با عبارت بالا قرار داشت، تبدیل شد. ترجمه عملی “سوسیالیسم مردم را رم میدهد” برای رسمی ها با اعلام توهمات مالیخولیائی در “تشکیل دولت با حجاریان” آغاز شد و بسرعت سر از بستر بورژوازی ملی این گرایش چپ سنتی، خلقی، ضد آمریکائی در آورد. در این مسیر اسلامیون را ‘مجریان خدمات اجتماعی’ معرفی کردند، حزب کمونیست کارگری عراق را بیربط کردند و همین دیروز در تلویزیون ایران انترناسیونال اعلام کردند “رضا پهلوی با دوسال تاخیر به عرصه ای شیفت کرده است که ما دو سال است آنجا بودیم”.

حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) با فرمولبندی حمید تقوائی در سال ٨٨ به “سوسیالیسم مردم را رم میدهد” بار نظری داد و آنرا با عبارت “حکومت انسانی” جایگزین بخشی از شعار هویتی حککا، “حکومت کارگری” کرد. البته تقوائی بدون پیشینه دست به چنین کاری نزد. او و مدرسی پیش از این “مردم” را درست به همان تعبیر بورژوائی اش جایگزین کارگر کرده بودند. مدرسی و تقوائی قبل از جدائی با همفکری یکدیگر حکومت کارگری را از “آزادی، برابری، حکومت کارگری” حذف کرده به عبارت بورژوائی “آزادی، برابری” تقلیل داده بودند. این پیشینه “ما” در آستانه خیزش سال ١٣٨٨ بود. حزب حکمتیست که اصولا در آن خیزش شرکتی نداشت، مخالفش بود. حککا با “حکومت انسانی” و “با موسوی کشتی نمیگیرم” به استقبال شرایط انقلابی رفت. توده انقلابی و زحمتکشی که در ۶ دیماه ٨٨ بدفاع قهرآمیز از خود برخاسته بود اعتبار نامه حککا را مردود اعلام کرد چرا که حککا انتخابش را کرده بود. مخاطب حککا مردم به تعبیر کاملا بورژوائی آن بود که شامل سلطنت طلب و ملی گرا و موسوی و کارگر و کاسب و بازاری و دولتمردان دست راستی غرب میشد که ظاهرا همگی در خدمت سرنگون طلبی سهم خود را ادا میکردند. به این اعتبار یا در واقع بدلیل بی اعتباری حککا، “ما” بواقع نمیتوانست رهبر ۶ دیماه شود.

اعتراضات کارگری دیماه ٩۶ تا امروز، که اینبار کارگران را نه در حمایت از جناح ملی یا اسلامی سرمایه داری بلکه بعنوان ناجی جامعه به میدان تعیین تکلیف قدرت سیاسی کشاند، جامعه را با آلترناتیو اداره شورائی آشنا و حول آن قطبی کرد. اعتصابات و اعتراضات کارگران صنعتی از جمله کارگران نفت، پتروشیمی، ماشین سازی اراک، هپکو، قند هفت تپه و همچنین کارگران معادن مختلف، توزیع برق، شرکت واحد، رانندگان کامیون، خبازان، بیکاران، بازنشستگان، معلمان و پرستاران به شاخصی برای شناخت اپوزیسیون ضد سرمایه داری جمهوری اسلامی تبدیل شدند. به همان نسبت که اعتراضات کارگری گسترده تر شدند، تلاش خطوط مختلف سیاسی برای کسب هژمونی از یکسو و تلاشهای جمهوری اسلامی برای نفوذ و به انفعال کشاندن اعتراضات کارگری از سوی دیگر بلاانقطاع ادامه داشته است. “ما” بعنوان عنصر ذهنی این اعتراضات کجا قرار گرفتیم؟

هر صحبتی از اعتراضات کارگری در چهار و نیم سال گذشته بدون رجوع به مبارزات کارگران هفت تپه و خصوصا نقش اسماعیل بخشی در آن به بیراهه رفتن است. در اینجا البته قصد وارد شدن به جزئیات مبارزات میدانی هفت تپه را ندارم بلکه ضمن تاکید بر جایگاه ویژه آن در ارتقا مبارزات، هدف این یادداشت استنتاجات سیاسی فعالین هفت تپه با محوریت تعیین تکلیف با قدرت سیاسی است.

آنچه هفت تپه را هفت تپه کرد پرچم سیاسی اداره شورائی بود که متعاقب اعتراضات دیماه ٩۶ بلند شد اما تفسیر اداره شورائی یکسان نبود‌. اداره شورائی طی سه سال و نیم با تفسیر برخی فعالین هفت تپه از آن به نظارت شورایی تغییر پیدا کرد. نظارت شورایی هم متعاقبا به عضویت نمایندگان کارگران در هیئت مدیره تعبیر شد و سپس در ادامه دگردیسی خود تفسیر باز هم جدیدتری پیدا کرد، اسماعیل بخشی گفت: «پیش از خصوصی‌سازی تا زمانی که مدیریت تمام بخش‌های هفت‌تپه به دست پرسنل هفت‌تپه بود، شرکت خیلی خوب اداره می‌شد. وقتی می‌گوییم پرسنل هفت‌تپه منظورمان از بالاترین رده‌های مدیریت تا آبیار است. تا زمانی که تصمیم گیران، هدفگذاران این شرکت از خود پرسنل بوده و در آن رشد کرده‌اند که به تخصص و سطوح بالا رسیده‌اند، ما مشکلی نخواهیم داشت».

این تفسیر جدید در واقع بیان دیگری برای “ما میخواهیم کارها بدست افراد کاردان سپرده شود” بود! شرط اساسی رسیدن به این هدف، و از این طریق رسیدن به تمام اهداف کارگران هفته تپه – و به این اعتبار کل کارگران و زحمتکشان “جامعه” – ظاهرا خلع ید از بخش خصوصی بوده، که انجام گرفته است. پس اداره شورائی که عبارت دیگری برای حکومت کارگری بود به مدیریت حرفه ای بورژوائی مجتمع تقلیل یافت.

این تفسیر از اداره شورائی یک گرایش آشنای سیاسی در جنبش کارگری را نمایندگی میکند، گرایشی دست راستی که هدف غائیش اداره تولید توسط کارگران (در اینمورد نه حتی صرفا کارگران بلکه “بومیان”) صرفنظر از ماهیت روابط سرمایه داری حاکم بر امر تولید است. این گرایش نهایتا نماینده نوعی از اصلاح طلبی، رفرمیسم، است که در سنت کمونیسم کارگری بعنوان گرایش “کارگر کارگری” شناخته میشود. گرایشی که برخلاف ما سوسیالیستهای کارگری که خواهان برچیدن روابط سرمایه داری هستیم، با نفس روابط سرمایه داری منافات ندارد‌.

حککا و حکمتیستهای رسمی خود را پشت اداره شورائی منتها با تفسیر بورژوائی بالا از آن پنهان کرده اند تا باین ترتیب مدعی شوند که “ما” بعنوان عامل ذهنی مبارزات میدانی کارگران نقش خود را بازی کرده، پس رهبر بالقوه کارگران هستیم!

وقتی سرکوب و ارعاب مستقیم کافی نیست، وقتی شورای اسلامی قادر به کنترل فعالیتهای مستقل کارگران نباشد، راه دیگر نفوذ و تاثیر گذاری جمهوری اسلامی به محافل کارگری، بسیجیان (باصطلاح) عدالتخواه مسلمان است. ضمن اینکه این منفذ دخالت جمهوری اسلامی برای فعالین کارگری شناخته شده است، آنها مصونیت عملی در مقابل نفوذ عدالتخواران ندارند. تنها ترکیبی از افشاگری و نقد می‌تواند کارگران و جنبش کارگری را از تاثیر این اقدام جمهوری اسلامی مصون نگه دارد. بقول سمکو نوری “پیشروی کارگران هفت تپه چنان رژیم اسلامی را ترسانده بود که آنها یک حساب جداگانه برای هفت تپه باز کردند”. نفوذ بسیجیان عدالتخوار در هفت تپه از کانال محمد خنیفر، مسلم چشمه خاور، یوسف بهمنی، امید آزادی و با هدایت مستقیم دانشجوی بسیجی، محسن صباغی، ممکن شد. شرح مفصل و مستند این ارتباطات و نتایج عملکردهایشان در هفت تپه را میتوانید در “باز خوانی هفت تپه” بقلم سمکو نوری مطالعه کنید[۲]

حزب حکمتیست غیر رسمی با این پدیده که فقط ملغمه ای از دسیسه و خیانت به کارگران برای خاموش کردن بلندگوی جنبش کارگری نبود بلکه از نظر محتوای نظری – سیاسی – عملی می‌بایست توسط سوسیالیستهای کارگری نقد و افشا میشد چگونه برخورد کرد؟ گفتند کارگران خودشان بهتر میدانند چه مصلحتی دارند! این جوهر تمام استدلال این حزب در دفاع از اقدامات ضد کارگری و ضد کمونیستی عدالتخوارانی شد که اکنون یکسال است عملا هفت تپه را خاموش کرده اند. چرا حکمتیست سیاست “کارگر کارگری” را به عرش اعلی رساند؟ برای اینکه آلترناتیوی نداشت. برای اینکه نقد عملکرد این جماعت، که خود را سخنگوی هفت تپه جا میزدند، صرفا افشای دسیسه های بسیجیان عدالتخوار نبود. حکمتیست می باید با اتکا به سوسیالیسم کارگری تا سطح نقد نظری، سیاسی، عملی و تاکتیکی کسانی که خود را عین خرد جمعی معرفی میکردند، پیش می‌رفت. بجای نقد، حکمتیست درست در سر بزنگاه به “سوسیالیسم مردم را رم میدهد روی آورد چون امر جنبش کارگری ظاهرا حفظ کارخانه و نان شب در انتزاع از سیاست است. ورود به جزئیات این بحث خارج از حوصله این نوشته است. علاقمندان می‌توانند به آرشیو نوشته هایم در سایت آزادی بیان در سال گذشته که شامل جدلهائی با رفقای حکمتیست درباره هفت تپه است رجوع کنند[٣].

نتیجه

مثلث “جنبش سرنگونی، مردم، سوسیالیسم مردم را رم میدهد” بحدی در احزابی که تحت عنوان کمونیست کارگری فعالیت میکنند ریشه دوانده است که بواقع به بخش تفکیک ناپذیر هویت شان تبدیل شده است. “ما” در نتیجه بعنوان تشکل حزبی سوسیالیسم کارگری که لازمه رهبری طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی است وجود خارجی نداریم که حال در موقعیتی قرار گرفته باشیم که “چه باید کرد”های مان را برای ارتقا به رهبری خیزشهای توده زحمتکش ارائه کنیم. ضمن اینکه در همه حال باید از سلاح نقد خود برای ارتقا مبارزات کارگران استفاده کنیم، اولین قدم عملی ما سوسیالیستهای کارگری باید تلاش به شکل دادن یک حزب سوسیالیستی کارگری باشد، نه درگیر شدن در بحثهای انتزاعی و بی حاصل برای یافتن “اکسیر رهبری”.

حزب سوسیالیست کارگری حزبی است که بستر اجتماعی آن جنبش کارگری است، حزبی است که گرایش خاص سوسیالیسم کارگری را در جنبش کارگری نمایندگی میکند، حزبی است که در خیزش بر سر تصاحب قدرت سیاسی تنها به اعتبار نمایندگی فکری و عملی سوسیالیسم کارگری به رهبر تمام ستمدیدگان جامعه ارتقا می یابد.

٣١ خرداد ١۴٠١
**

[١]https://abbasgoya.blogspot.com/2021/04/blog-post_23.html?m=1

[٢]https://www.azadi-b.com/?p=12091

[٣]https://www.azadi-b.com/?cat=318

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)