پیام اخیر رضا پهلوی بخشی از تلاش آمریکا برای مهندسی تحولات در ایران است، از روی تپقهای او در هنگام قرائت پیام میشد فهمید که این پیام ابتکاری شخصی نیست. رد پای این مهندسی را در تیتر باصطلاح “خبری” رادیو فردا “تظاهرات گسترده در آبادان با شعار ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم”، در ترورهای اخیر اسرائیل در ایران، در تهدیدهای اخیر آمریکا برای اقدامات تلافی جویانه در خاورمیانه، در مصادره نفت ایران در کشتی روسی در یونان و در  لغو بازی فوتبال ایران و کانادا میتوان یافت اما نهایتا دو عامل داخلی و جهانی موتور این تحرک بوده اند: یکی شرایط انقلابی حاکم بر ایران و دیگری جنگ در اوکراین.

آمریکا برای اجرای مهندسی رهبری، برخلاف سال ۱۳۵۷، ابزارها و اهرمهای سیاسی و نظامی تعیین کننده ای در دست ندارد. نه جمهوری اسلامی و نه ارتش و سپاه مطیع اوامر آمریکا نیستند. آنچه آمریکا برای “مهندسی” تحولات ایران رویشان حساب باز کرده است شامل سه جز میشود. اول، از دید آمریکا رضا پهلوی یکی از آلترناتیوهای ممکن برای جانشینی جمهوری اسلامی است و به این اعتبار قابل حمایت است. توحش، عقب ماندگی، فقر و فلاکتی که جمهوری اسلامی به توده مردم تحمیل کرده است حکم اعاده حیثیت از حکومت سلطنتی را برای بخشی از توده مردم پیدا کرده است. علاوه بر آن، بخشی از طبقه متوسط حامی ارگانیک رضای پهلوی است [١]. دوم، علیرغم اینکه اعتراضات توده ای خصوصا از دیماه ٩۶ اعتراضات یکپارچه کارگری و ضد سرمایه داری بوده اند، کمونیستها اتوریته ای در اعتراضات ندارند. اعتراضات خود جوشند. پس یک خلا رهبری وجود دارد. سوم، توده مردم ناراضی به رهبری روی میاورند که توان بقدرت رسیدن را در او ببینند. پس اگر چنین القا شود که آمریکا و دولتهای غربی حامی رضا پهلوی هستند و باین اعتبار او توان کسب قدرت سیاسی را دارد، میتوان بر موج اعتراضات جاری، هر قدر انقلابی، سوار شد. روشن است که رضا پهلوی لازم است هم در قامت فردی  به قدرت آمریکا تکیه زده باشد و هم با خواستهای توده معترض زحمتکش همراهی نشان دهد، یا حداقل خود را در مقابل خواستهای آنها قرار ندهد. در این مسیر است که رضا پهلوی ناچار است پوپولیست شود، همه با هم کند، خود را فرا طبقاتی و هوادار عام المنفعه نشان دهد و تلاش کند یک شعار محوری با محتوای ناسیونالیستی بسازد و به توده مردم بفروشد. آنها را “قانع” کند که خواست محوریشان حکومت رضا پهلوی است. اینهمه را چگونه میتوان مهندسی کرد و به مردم فروخت؟ ظاهرا به کمک رسانه های فارسی زبان دولتهای غربی و یا وابسته به آنها از قبیل بی بی سی، رادیو فردا، صدای آمریکا، من و تو، ایران اینترنشنال، دویچه وله، رادیو فرانسه، رادیو اروپا. آیا این خام خیالی نیست؟ آیا اینهمه را میتوان بکمک چند رسانه به توده زحمتکش فروخت؟ عکس العمل سوسیالیستها به این اقدامات چه بود؟ چه میباید میبود؟ چه اقدامات اثباتی لازم است در دستور کار سوسیالیستهای کارگری قرار بگیرند؟ تلاش این نوشته پاسخی حتی الامکان عینی به این سوالات است. برای رسیدن به پاسخ رادیکال و ممکن، شناخت عینی از موقعیت جامعه و نیروهای تعیین کننده و درگیر در آن الزامیست.

اول: شرایط انقلابی

تلاش آمریکا و بنگاههای خبریش در علم کردن رضا پهلوی بعنوان یک آلترناتیو، ابتکاری برای رژیم چنج نیست، اقدامی پراگماتیستی است. آلترناتیو آمریکا برای ایران از سال ۱۳۵۷ تا شروع جنگ اوکراین در اسفند ۱۴۰۰، جمهوری اسلامی بود و بس[٢]. آمریکا حتی برای جمهوری اتمی اسلامی تز درست کرده بود، اختلاف بنیادی با آن نداشت‌. تلاش امروز آمریکا برای دخالت در تعیین نوع حکومت آتی در ایران شیفتی در موضع چهار دهه گذشته آن است. این موضع ناشی از دو فاکتور تعیین کننده در تحولات داخلی و جهانی است. مهمترین فاکتور وجود یک شرایط عینی و انقلابی در ایران است. تلاش آمریکا در نتیجه تلاشی برای سوار شدن بر موج یک انقلاب کارگری بمنظور به شکست کشاندن آن است. فرط اخبار اعتراضات علیه جمهوری اسلامی، اعتصابات و درگیریها مرا از تکرار آنچه خوانندگان این سطور به آن وقوف کامل دارند باز میدارد. آنچه امروز در ایران حاکم است مصداق دقیقی از شرایط انقلابی است که توسط لنین به نحو احسن تبیین شد.[٣]

دوم: جنگ اوکراین

از هنگام فروپاشی دیوار برلین تمام شواهد دال بر این بودند که آمریکا جایگاه خود بعنوان یک ابر قدرت جهانی را در فردای جنگ سرد از دست میدهد. تلاشهای آمریکا برای تثبیت خود بعنوان تنها ابرقدرت جهان از مقطع حمله اولش به عراق در ۱۹۹۱ تا “جنگ بی پایان” با تروریسم اسلامی ناکام ماند. این جنگها بازنده داشتند اما برنده نداشتند. تز “یک دنیا، یک ابر قدرت” که عصاره دکترین “نظم نوین جهانی” دهه ٩٠ م آمریکا بود با تلاش به توافقاتی برای ایجاد “یک دنیا، چند بلوک قدرت” از طرف سایر دولتهای کوچک و بزرگ در سراسر جهان پاسخ گرفت اما هیچ بلوک یا مجموعه بلوکهای قدرتمندی در جهان تثبیت نشدند. پس خلا قدرت‌های فراکشوری پس از جنگ سرد پر نشد.‌ آیا جهان سرمایه داری نمی‌تواند بدون قدرت‌های فراکشوری به حیات خود ادامه دهد؟ در تمام تاریخ شناخته شده جوامع طبقاتی بشری در ۵-۶ هزار سال گذشته، کشورگشایی و برپائی امپراطوری بدلایل گوناگونی همزاد دولت‌های حاکم بوده است. سرمایه داری استثنائی از این قاعده کلی نبوده است، دلایلش متفاوت است.

در اینجا لازم است منظور از “بلوک قدرت” را مشخص کرد. اگر شاخص قدرت بلوکی — بلوک بمعنای اتحاد راس دار و استراتژیک مجموعه ای از دولت‌های سرمایه داری — را دو بلوک شرق و غرب در دوران جنگ سرد بدانیم، باید پرسید که مهمترین عنصر شکل دهنده به قدرت هر یک از این دو بلوک چه بود؟ برای پاسخ به این سوال باید به مقطعی برگردیم که این دو بلوک بعنوان دو ابرقدرت عروج پیدا کردند که در اینصورت به مقطع پیروزی متفقین بر نیروهای محور میرسیم که در دل خود توافقات یالتا و مسکو و پوستدام را بهمراه آورد یعنی مقطعی که دنیا عملا به ملک بلوک تحت نفوذ آمریکا و بلوک تحت نفوذ شوروی تقسیم شد. اولین و مهمترین شاخص قدرت برای تمامی دولت‌های جهان در تن دادن به این تقسیم بندی توانائی نظامی آمریکا و شوروی بود. این شاخص قدرت شامل حال دو دولت آمریکا و شوروی در برسمیت شناختن یکدیگر بعنوان ابر قدرت نیز میشد.

سیر وقایعی که به جنگ اوکراین منجر شد بار دیگر نشان داد قدرت بلوک های دولتی تنها به ضخامت توان نظامی شان است و در این میان قدرت هسته ای جایگاه ویژه ای دارد. بعبارت دیگر قدرت یک دولت بورژوائی در مقابل دولتهای دیگر بورژوائی برابر با توان نظامی آن دولت است. روسیه تنها با تهدید هسته ای توانست ناتو را از رو در روئی مستقیم با خود بپرهیزاند. ناتو پیمانی برای قرار گرفتن دولت‌هایی با توان نظامی ضعیف تر زیر چتر حمایت از قدرت نظامی برتر آمریکا است. قیمتی که دولت‌های عضو برای حمایت آمریکا از خود میپردازند، تبدیل کردن حداقل بخشی از کشورشان به یک پایگاه نظامی آمریکا است. وقتی سلاح هسته ای را بعنوان ابزار بازدارنده به توان نظامی یک دولت اضافه کنیم، علاوه بر آمریکا، دو دولت انگلیس و فرانسه نیز قدرت‌های هسته ای پیمان نظامی ناتو بحساب میایند. اما دولتهای فاقد بمب اتم در پیمان ناتو باشکال مستقیم یا غیر مستقیم تنها به قدرت هسته ای آمریکا متکی هستند.

در حالیکه حزب محافظه کار آمریکا در دوران ریاست جمهوری ترامپ بفکر احیای قدرت دوران جنگ سردی آمریکا از طریق یک رقابت حاد اقتصادی با چین بود، دمکرات‌ها از همان مقطع انتخابات تنها راه امتحان نشده و باقیمانده برای تثبیت آمریکا بعنوان تک ابر قدرت دنیا را مقابله با روسیه میدانستند‌. تبلیغات گسترده دموکرات‌ها مبنی بر دخالت روسیه در انتخابات آمریکا، اگر بدرجاتی هم صحت داشتند، بیشتر و پیشتر از هر چیزی زمینه سازی برای یک تقابل نظامی در آینده بود. جنگهای غیر کلاسیک آمریکا با “تروریسم”، که هر تعبیری را شامل میشد، و همچنین حمله به کشورهائی با بنیه نظامی بسیار ضعیف در عمل نتوانست به تثبیت تنها ابر قدرت منجر شود‌. جنگ اوکراین اما همانطور که بر همه عیان است میرود تا به تنشهای تا کنونی غرب با بلوک نوپای روسیه – چین و متحدانش یعنی برزیل – هند – آفریقای جنوبی شکل تمام عیار جنگ نه چندان سردی را بدهد که آمریکا در آن در دو حالت پیروزمند بیرون میاید. در ایده ال ترین حالت، آمریکا در صورت پیروزی نظامی بر روسیه در اوکراین، روسیه را مطیع خود و باینترتیب عملا مدال تنها ابر قدرت دنیا را به سینه میزند. در محتملترین سناریو اما آمریکا در راس قوی ترین بلوک جهان قرار میگیرد.

پرچم نابهنگامی که جرج بوش پسر در مقطع حمله به عراق با عنوان “با ما یا علیه ما” در مقابل دولتهای دنیا قرار داده بود عملا به ضد خود تبدیل شد. صد(ها) میلیون نفر در اقصی نقاط دنیا به مخالفت فعال علیه سیاست جنگی بوش بپا خواستند. علاوه بر آن اغلب دولتهای جهان منجمله تعدادی از دولتهای اروپائی، متحدان همیشگی آمریکا در جنگ سرد، یا از آمریکا فاصله گرفته یا با آن مخالفت کردند. امروز همان پرچم، با ما یا علیه ما، تحت لفافه دیگری توانسته است در فاصله کوتاهی خیل عظیمی از دولت‌های دنیا منجمله تقریبا تمامی دولت‌های اروپائی را به تمکین از رهبری آمریکا بکشاند. علاوه بر آن همان جنبش ضد جنگی که در فوریه ۲۰۰۳ توانست صد میلیون معترض به حمله نظامی آمریکا به عراق را در سراسر دنیا به خیابان بکشاند، امروز با پرچم حمایت از ناتو — همان ناتوئی که در سه دهه گذشته میلیونها نفر را بقتل رسانده و آواره کرده است — به مخالفت با جنگ اوکراین روی آورده است. این مجموعه در خود  پیروزی بزرگی برای اعاده موقعیت و تثبیت آمریکا بعنوان راس بزرگترین بلوک در حال شکلگیری قدرت در دنیا است.

در متن جنگ اوکراین، معیار نزدیکی و دوری آمریکا با دولتهای دیگر دچار تغییرات جدی شده است. از خود روسیه شروع کنیم. روابط استراتژیک اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیک، تکنولوژیک و فرهنگی روسیه با غرب بسرعت خیره کننده ای زیر پا له شدند. آمریکا و اروپا پیه یک رکود اقتصادی در دنیای پسا پاندمی را بجان خریدند. اروپا به یک گسست قطعی با روسیه و یک نزدیکی بیسابقه با آمریکا رسیده است. دولتهای اروپائی که در تمام طول جنگ سرد در پیمانهای نظامی غرب و شرق “بیطرف” مانده بودند، به ناتو پیوستند. شاخص آمریکا برای روابط با جمهوری اسلامی دیگر تز برژینسکی “با جمهوری اتمی اسلامی کنار میائیم” نیست. شاخص، موضع حکومت اسلامی در قبال جنگ در اوکراین است.

جمهوری اسلامی با تمام قوا به بلوک روسیه پیوست، نیروهای حزب الله و فاطمیون و … را برای جنگیدن در جبهه روسیه آماده کرد و احتمالا تا کنون بخشی از آنها را زیر فرماندهی روسیه در اوکراین بکار گرفته باشد. 

تمرکز قسمت بعدی و پایانی این یادداشت روی نقش “ما” خواهد بود.

***

زیرنویس؛

 

[١] به “پایه اجتماعی شعار “رضا شاه روحت شاد””  رجوع کنید.

[٢] برای بحثی جامع در اینمورد به “کشمکش آمریکا – ایران و ما” رجوع کنید

[٣] لنین، فروپاشی انترناسیونال دوم:

»١) هنگامی که برای طبقات حاکم این امکان وجود ندارد که بدون هیچ تغییری حکومت خود را حفظ کنند، هنگامی که در بین “طبقات بالا” به نحوی از انحا بحران وجود داشته باشد، بحران سیاسی طبقه حاکم منجر به شکافی می شود که از طریق آن نارضایتی و خشم طبقات ستمدیده بروز پیدا میکند. برای شرایط انقلابی، معمولاً “طبقات پایین نمی خواهند” به شیوه گذشته زندگی کنند کافی نیست. همچنین لازم است که “طبقات بالا نتوانند” به شیوه قدیمی زندگی کنند.

٢) وقتی رنج و نیاز طبقات تحت ستم بیش از حد معمول افزایش یافته باشد.

٣) هنگامی که به دلایل فوق تحرک توده ها بنحو چشمگیری افزایش یافته باشد، [توده ها که] در “زمان صلح” بدون هیچ شکایتی اجازه میدادند از آنها سرقت شود، اما، در هنگام طغیان، هم بخاطر شرایط بحران و هم توسط خود “طبقات بالا” به یک اقدام تاریخی مستقل کشیده می شوند.«

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)