چند چامه ی سپید از: خالدبایزیدی(دلیر) برای جانباختگان متروپل و مسافران قطار مشهد یزد که هرگز به خانه هایشان برنگشتند

۱-
گلوله را باکی نیست
ماخود
روزی چندبار
شقیقه هایمان را
هدف قرار می دهیم
بی هیچ تفنگی

۲-
بالها را می بندند
که آسمان را
ازخاطر ببریم
پروازدرخون ما جاریست
بر آبی اندیشه ها

۳-
درآخرین ایستگاه
کبوتری
بوسه های انتظاررا
برریل نوک می زد
کاش بال هایش
مقصدرا بال می زد
نه چشمانش
تکنولوژی را دشنام

۴-
بوسه ها
ازپنجره ی قطارمعلق
قلب های ایستاده
دیگرمنتظرکبوتران
مسافران درایستگاه
نیست

۵-
صدای بارانیت
جاری ست
دردشت وکویر
ودرگوش دختران کولی
گوشواره های گیلاس
آهنگ بهار را
زمزمه می کند

۶-
تاربه تارمی بافد
زنی
آرزوهای برباد رفته اش را
درقاب تنهایی

۷-
ما برای بقای خود
قلاب را
درگلوی ماهی
هی تند تند می کنیم
چه بیرحمانه
آخرین نگاه اش را
به چشمان آبی دریا می سپاریم

۸-
خود می خوردیم
خود را
گلوی کدام ماهی
گیرمی کند
برقلاب مان

۹-
به مرگ بخشید
حرص های
که ازمال دنیا خورد

۱۰-
شبها!
با آرزوهایم
بخواب می روم و
صبح
برشانه های تکیده ام
تاگورستان زندگان
جنازه هایشان را
تشییع می کنم

۱۱-
قند
دردهان خیابان
آب شد
ازشوروشوق اینهمه
جان شیفتگان
برسنگفراش

۱۲-
اگردرد
موادمنفجره بود
بی گمان الان!
نصف جهان
منهدم شده بود

۱۳-
خنده برگردن خورشید
آویختم
ابری آسمانم را
سیاه کرد

۱۴-
نی نوا
به تومی اندیشم
تکه های تنم
زیرآوارطمع مانده است

۱۵-
تا کامم به فتح آبادان شیرین شد
ریزش متروپل
امانم را تلخ کرد

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)