آنقدر کلیپ های کاراکتر بچه در نمایش خانگی “مهمونی” تکثیر یافته است که کمتر کسی را می شود بی خبر از آن پیدا کرد. ابعاد این شخصیت عروسکی یک درس واره جامعه شناسی است و در دهه های آینده می شود با ترجمه حال و هوای این شخصیت، تاریخ امروز ما را تفسیر کنند. حال و هوایی که شاید خود ما از فهم عمیق آن عاجز باشیم و گرفتار شدن ما در سیاست نگذارد بفهمیم بر جامعه و هویت ما چه گذشته است. 

اگرچه خنده سهم مسلم ما از زندگی است ولی هیچ گاه نمی شود برداشت یک صاحب تفکر از آثار چاپلین را مساوی نگاه زغوغای جهان فارغ دیگران حساب کرد. هرچند بزرگیِ چاپلین از آن روست که هیچ کس جز عقب ماندگان ذهنی را نمیتوان یافت که معنای طنز اجتماعی او را احساس نکرده باشد. همچون شخصیت مشهورکودک در آثار چاپلین، غمی که در طنز بچه مهمونی موج می زند نگاه عدالت جوی سازنده را از متن جامعه ایرانی بازنشر می سازد. فلسفه این اثر را می توان نوعی امپرسیونیزم هنری در ایران پسا حکومت اسلامی برشمرد. سازندگان این اثر جدید یا همان خالقان مجموعه ماندگار کلاه قرمزی برای چند نسل متوالی، در مجموعه مهمونی با کاراکترهای جدید به نوعی در جاده ایمپرشنیزم یا بقول ما امپرسونیزم هنری با قدم های جدیدتر و جسورانه تر به حرکت درآمده اند و بنا به همان نام ایمپِرِشِنیزم در پی “تأثیر” بر مخاطب خویش اند و این تأثیر را از طریق بیان حقیقت “تأثُر” خویش از فضایی که تجربه کرده اند صورت می دهند و در اثر خویش به بازنمایی ادراک و هستی خالق اثر از آن فضا مبادرت ورزیده اند. درست همانگونه که در نقاشی های امپرسیونیستی حرکت و جنبش به عنوان یک عضو اساسی از “ادراک” و تجربه انسانی به نقش در می آید و با کیفیت های در حال تغییر نور و اهمیت یافتن سوژه های عادی با زوایای بصری غیرمعمول به مخاطب عرضه می گردد و درحال القای حس ادراک خالق به ادرک پذیری بیننده است در آثار رسانه ای حاصل از ادبیات نمایشی هم حرکت نویسنده و خالق اثر نیز سرشار از جنبش اجتماعی موضوعات و سوژه های جامعه شناسانه است. همانگونه که کومپوزیسیون اوپن یا همان ترکیب باز باید همراه با تاکید بر تصویرگری دقیق نور باشد زیرا در نگاه تأثیرگرایی امپرسیونیزم به دنبال برجسته سازی تأثیرات تونل زمان در اثر تصویری هستیم، در یک طنز اجتماعی نیز فضای یک خانه با درهای باز به روی پشه و مگس و بچه دستفروش باید نمایانگر تاثیر تونل زمان بر اثرپذیری خالق از ابعاد مختلف اجتماع و اثرگذاری او بر مخاطبان اثرباشد.  

کودکی که در اثر مهمونی ایرج طهماسب جای شخصیت هایی چون کلاه قرمزی را گرفته بدون آنکه مثل او محور داستان و توسعه دامنه اثر و پدید آمدن شخصیت های بعدی همچون پسرخاله باشد، نمادی از تحول جامعه ایرانی در یک فرآیند سی ساله است که دیگر چیزی مانند کلاه قرمزی و پسرخاله را در خود مشاهده نمی کند. “بچه” حاصل یک سلسله بی عدالتی هاست و نتیجه یک فرآیند توسعه ناکارآمدست که نه گفتمان آزادی خواهی آن نتیجه ای بخشیده نه عدالتخواهی آن دردی را از بیخ دوا کرده است و نه دیپلماسی بیرونی آن توانسته ارمغانی برای درون به بار آورد. بچه ای که میخواهد زودتر بزرگ شود و شخصیت پیدا کند زیرا جامعه برای چنین بچه ای سهمی از هویت قائل نیست و او رقبایی به سن وسال خویش کمتر دارد و بیشتر حریف مردان قدَری است که همطراز او برای لقمه ای نان تلاش می کنند. بچه دوست دارد به عروسی برود و جلوی درب تالار سیگار بکشد تا “با بانوی” او بیرون بیاید و دستش را بگیرد و برود و استقلال خویش را از طریق تشکیل یک قلمرو به نام خانواده به اثبات و رسمیت برساند. کودکانی که برای خویش شدن خود مبارزه می کنند و تلاش برای بهبود نه، بلکه برای بقای خویش به خرج می دهند. نمادی از این بقای بچه مهمونی، ساندویچ ماکارونی اوست. بخشی که در مقابل محسن کیایی بازیگر نقش های طنز جدید اجرا شده است و بچه می خواهد ساندویچ ماکارونی را از حلقوم او بیرون بکشد و ده ها مقابل از او بهای ماکارونی را در بیاورد. سازنده امپرسیونیست این اثر در فرآیند تاثیرپذیری خود از کانال زمان جامعه ایرانی دیگر شاهد لقمه های نان و پنیر مادر در کوله یا چاشت بند فرزندان نیست بلکه در طراحی کاراکتر بچه به دنبال بازنمایی حقیقتی به نام ساندویچ است که هویت باکلاس خویش را در لفافه ارزانی ماکارونی مخفی ساخته است. بچه قطعه پیتزای خود را در یخچال مخفی نکرده یا ساندویچی با درون مایه ژامبون یا مرغ با انواع پنیرهای غذایی را برای وقت گرسنگی نگه نداشته است بلکه ساندویچی در حداقل شخصیت دارد که همان را هم در معرض تهاجم چشم های گرسنه می بیند و مقابلش بهای درّ و گهر مطالبه می کند. جامعه ای که از شیرینی های زمان کلاه قرمزی و نفت و نان پسرخاله به الزام اثبات کودکان درجامعه رقابتی رسیده ولی حدی بیشتر از ساده ترین نمادهای آن همچون ماکارونی ندارد. در حقیقت فزایندگی مطالبات اجتماعی چنان انباشته شده اند که اگرخالق اثر بخواهد هم نمی تواند به زبان کهن کلاه قرمزی و پسرخاله به بیان تأثّر خویش از آن فضای انباشته و مطالبات بی پاسخ و فروخفته بپردازد همانطور که شخصیت پشه را نمی توان با گابی و یا برعکس اندیشی های دیبی مقایسه کرد و زبانشان را از یک کانتکست و فضای اجتماعی یکسان به روی دایره فهم مردم و طنز مردمی پهن کرد. 

همین روزها که چنین نگاهی را پیرامون ساندویچ ماکارونی بچه اندیشه می کنیم و به صندوق تجربه می ریزیم دقیقا با افزایش ریشه ای بهای کالاهایی مواجهیم که همچون بنزین سال ۹۸ سرسلسه هر جهشی در گرانی قیمت سایر اقلام ضروری اجتماعند. گندم و برنج مبنای قوت لایموت ایرانی ها یا همان بخور و نمیر ملت اند. صداوسیما رسماً با فروشنده برنج در شیراز مصاحبه می کند و او می گوید بنا به دلایل مختلف قیمت حمل این کالا از شمال به اینجا آنقدر گران تمام می شود که نمیتوانیم برنج را به قیمت مصوب بفروشیم یعنی بهای تمام شده بالاتر از قیمت زورکی دولتمردان برای برنج است. از طرف دیگر تولیدکنندگان آرد و گندم می گویند اگر ارز ترجیحی نرسد “ماکارونی” قصه ما هم حداقل سه برابر می شود. حتی سازندگان تن ماهی پیش بینی می کنند بعد ماه رمضان این کالا سیصد درصد رشد قیمت خواهد کرد. وقتی مذاکره با غرب لای دندانه های فشار رقبای منطقه ای و گفتمانی در حکومتداری جهانی به امری بیفایده تبدیل میشود و یک مدل که یک بار یک جا نتیجه داده مرتب در کنش منطقه ای ایران تکرار می شود چون سیاست گذاران حرف دیگری برای تدبیر امر بلد نیستند، مجبوریم برای بستن بودجه یک دولت فشل و دروغگو قیمت بنزین را چنان بالا ببریم که هم ملت معترض را با تمام معدود بودن معترضان بوسیله هلی کوپتر به خاک بیفکنیم و هم برای تنها سه سال بعد دیگر نتوانیم کالایی چون برنج را هم در کاسه قیمتی قابل خرید نگه داریم و مانع از پرواز آن شویم بی آنکه بدانیم نتایج این افزایش قیمت بسیار وسیعتر از خیزش ۹۸ است و آن بلوای اندک که چنان کرد این فریاد گسترده تر دیگر چه ها خواهد کرد. به عبارت دیگر در موقعی هستیم که هر طرف را بگیریم یک طرف دیگر زمین می ماند و هرجا را که وصله می کنیم از جای دیگر بیرون می زند. فقدان مدیریت سیستمی و نگاه یکپارچه باعث می شود که تنها چیز قابل رشد، فساد سیستمی باشد و نتیجتاً همانکس که برای بقای نظام بنزین را گران کرد و گردن جمع سه نفره قوا انداخت فساد سیستمی را هم با فحش و عصبیت انکار نماید. اگر فریادی که در دانشگاه تهران به هنگامه دیماه۹۶ ابراز شد شنیده می گشت نه فقط فاجعه غیرقابل ترمیم ۹۸ رخ نمیداد بلکه به راحتی می شد فهمید هردو جناح حاضر در کشور قادر به کسب اعتماد ملت نیستند و افتضاح ترین مجلس و فاسدترین رئیس تاریخ آن به عنوان پژواک صدای ملت تشکیل نمیشد هرچند که پیشقراول فروپاشی اجتماعی آنقدر با ساز و برگ رو به روزهای آتی ایران کرده است که از همین جمع فاسدان ابله هم صدای هشدار و پرسش از چرایی این بن بست به هوا پمپاژ می شود.  وقتی کسی حاضرنیست در این کشور بار مسئولیت را به دوش بکشد و قدم در اداره امور بردارد یعنی ساختار دو حزبی انقلابی ها دیگر توان پرورش نسل سیاسی جدید را ندارد تا قدرت را برای بقای کشور و اداره ملت سازماندهی کند و نظامیزه کردن مدیریت نیز کلاف سردرگمی را ساخته که ساختار امنیتی کشور را با ناکارآمدی اداری دولت به یکباره در خویش هضم خواهد کرد. نظامی هایی که در کار نظامی خویش کارآمدی نداشتند وامروز با آن همه فریاد و ادعا هیچ حرف تازه ای در دانش و عمل برای مدیریت کشور ندارند در اثر خالی بودن دست دولت باید پس از صعود جدید قیمت ها، شاهد حتی مطب های خالی از بیمار و بیمارستان های ورشکسته خصوصی و اعتراضات معلمان و گرسنگی پیران بازنشسته باشند و هر روز چماق را برای سرکوب یک دسته جدید از مردم صیقل بزنند. درست همان وضعی که دولت جمشید آموزگار پیدا کرد و هرچه برای ترمیم ساختارهای غلط هویدا انجام میداد از جای دیگر باعث افزایش تورم و نارضایی ملت خصوصا جنوب شهری ها میگشت. 

بچه مهمونی در حقیقت برداشت ما از تونل زمان یک ملت است که ازکلاه قرمزی به امروز رسیده و تغییر و تبدل آن برای خالق و مخاطبِ مشترکِ هردوی آنها، به نحوی مشترک قابل ادراک و ایمپرشن است. همین مسیر طی شده نشان میدهد که جامعه به سمت فروپاشی یک ملت می رود و حکومت وابسته به ایدئولوژی در واکنش به آن فقط و فقط میکوشد تا جمع خویش را منسجم تر سازد زیرا این انسجام را رمز بقای مدل های انقلابی می داند و حتی به آنها که سران فتنه می خواند نیز فرجه بازگشت میدهد زیرا آنها را بسیار وفادارتر از بچه های نسل ساندویچ ماکارونی می داند که اگر مردم را به خیزش درآورند به کمتر از کندن ریشه انقلاب و انقلابی ها رضایت نمی دهند. به فرض توفیق حاکمیت در تربیت نسل جدید انقلابی های انقلاب ندیده، آیا میتوان مثل حزب کمونیست چین با یک میلیون نیروی حزبی، بر یک میلیارد انسان حکومت کرد؟ اینجا چنین چیزی ممکن نیست زیرا ملتی که هنوزهم مانند زمان سعدی و قصه موش و گربه عبیدزاکانی میتواند از زیر خاکستر با زبان بچه و پشه به بیان حقایق جاری بپردازد یک گام در بیان حقیقت از تمام ساختار فرهنگی و رسانه ای رسوای حاکمیت جلوتر است. کشوری که از کلاه قرمزی به بچه رسیده و پشه اش به جای پسرخاله هر روز یک سیر جامعه شناختی انجام می دهد بسیار عمیق تر از ریشه های روی آب حکومت های ایدئولوژیک به بازیابی خویشتن خود و انسجام ملی اشتغال دارد. ایدئولوژی در حقیقت تحریف حقیقت است و هم رقیب پوچ علم است و هم با دین به عنوان ابزاری خطرناک بازی می کند که به شدت هم از استحکام آن دین می ترسد. نسلی که می آیند و ساختار حکومت و حقیقت سیاسی اجتماع را قبول ندارند دیگر نمی توانند تفاوت خوراک ساده خویش را با بدنه برتر شهر تاب بیاورند بلکه سرکوب سیاسی را به عنوان شهروندان محکوم به اطاعت و فاقد نقش در اداره جامعه و تشکیلات سیاسی حکومتدارای مبدل به جنبش های زیرپوستی و سرطان های رونده و مهلک می کنند.  

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)