خطری که الان بیش از همه چیز وجود دارد، این است که از من آخوند گول بخورید!
حکایت حکومت ولایت فقیه در سرزمین ایران
[ قسمت ۱۱۸] بخش دوم از فصل دوم (۸)
ولی فقیه سوم؛ خطری که در کمین است!
تدوین و تحقیق از: محمد شوری( نویسنده و روزنامه نگار )
@shourimohammad

[روزنامه] انقلاب اسلامی:
ما به این نتیجه رسیدیم که ولی امر، به قولی راس هرم، یا به قولی مرکز دایره امور مختلف مملکتی خواهد شد که از طریق انتخابات سیستماتیک تعیین می شود، سوال این است که آیا انتخاب ولی امر به شکل سیستمهای انتخاباتی امروزی مساله ای ایجاد نمی کند؟
نکته دومی که ضمن صحبت های جناب حجتی کرمانی و دکترآیت مشخص شد این است که درسیستمهای انتخاباتی به شکل امروزی _که سریع انجام می شود_ یا مبنای انتخابات را باید اکثریت نسبی یا اکثریت مطلق بگذاریم و انتخابات به هریک از دو شکل فوق که انجام شود باز گویای این واقعیت است که شخص انتخاب شده مورد انتخاب و رای اکثریت کامل جامعه نیست! اگر انتخابات را اکثریت مطلق بگذاریم مجبوریم در یک مرحله کاندیداها را به دو نفر محدود کنیم یعنی در دور اول تعداد کاندیداها زیاد است و در دوم تنها دو نفر حائز اکثریت بیشتر کاندیدا می شوند. و این در  سیستم انتخاباتی یک مشخصه پیش می آورد که در زبان انتخاباتی مصطلح است که در دوره دوم انتخابات مردمی که رای می دهند اکثریت شان بهترین فرد را انتخاب نمی کنند، بلکه بدترین فرد را حذف می کنند! یعنی به ترتیبی به کمتر، بهتر رای می دهند! حال اینکه در مرجعیت ما همیشه بهترین فرد را انتخاب می کنیم بدون قید و شرط!
[ علی ] گلزاده غفوری:
اگر بخواهیم این مساله را سوژه ای قرار بدهیم و مدتی معطل شویم، این خودش اولین انحراف است. بنابراین من می گویم شما سوالات را طوری طرح کنید که جواب ها جنبه عملی و بعد معرف یک سیستم فکری باشد.
شما وقتی می پرسید 《ولی امر》، قبلا می دانید امر یعنی چه! و امر مربوط به چه کسی است؟ و مصرف کننده این فرمان ها چه کسانی هستند؟ و قوانین باید در باره کی اجرا شود و چه چیزی زمین مانده که شما احتیاج به 《ولی》 دارید!؟ با تصور این مسائل، بسیاری از جواب ها در خود سوال زمینه اش روشن می شود. بنابراین مساله این است که گاهی ما می خواهیم بطور کلی در این زمینه بحث کنیم، مثل یک بحث علمی آکادمیک در باره سیستم سیاست در اسلام، حکومت در اسلام، حکومت در دنیا؛ و یک وقت مشکلات و مسائل موجود را که برای مان پیش آمده. به نظر من اول بهتر است مبنای بحث بر این باشد که ولایت امر یا تصدی امور با ولایت فقیه چیست؟
مساله به اینجا بر می گردد که ما اصالت را به کی قائلیم؟ اصالت از بالا به پائین است یا از پائین به بالا؟ یا در راه مصلحت تامین این ها که مخلوقات این جهان هستند؟
برای اینکه بهتر به آن سلسله به اصطلاح کمالی که بدان منظور آفریده شده اند، هدایت شوند، نهادهایی لازم است. نهاد مرجعیت و نهاد هر چیزی که شما فکر کنید برای انسان هاست و انسان ها برای آن ها نیستند و متاسفانه وقتی وارد مرحله عمل که می شود چیزهایی که اول چهره اصیلی داشتند بعدا خودشان به عنون یک مانع بزرگ رشد در جامعه پیدا شدند.
بنابراین اولین شرط این است که ما اول اسر و اغلال ها را از خود دور سازیم. حتی در قالب های دینی یک سری اسر و اغلال هایی هست که الان هم یک نوع تعصبات دنبالش وجود دارد و به این زودی هم تمام شدنی نیستند و این زمان می خواهد که عقل ها رشد کنند و کم کم این اسر و اغلال ها ضعیف شوند و گرنه یک اسر و اغلالی که مثل زنجیر کهنه شده باشد و زنگ زده باشد، باز می کنند و یک زنجیر قشنگ تر و طلایی تر را، همراه با چند کلمه متتاسب هم که رویش نوشتند و اولش هم با تبرک، دوباره گریبانگیر می شود.
در مورد مساله عاطفی بودن و منطقی بودن بطور خلاصه اشاره می کنم به فلسفه اصلا ولایت امر. حالا اسمش را حکومت بگذاریم و آن کسانی هم که درطول تاریخ بشری همیشه متصدی امر حکومت بوده اند و خیلی هم علاقمند بودند که متصدی شوند، برای اینکه یک نوع حاکمیت بوده، و بهتر است همینجا عرض کنم که در اسلام حاکمیت برای بشری نسبت به بشر دیگر وجود ندارد. مساله امانت داری است. یعنی حاکمیت مطلقه آفرینش که برای خداست. حالا ببینیم این امانت میان موجودات وقتی می آید با توجه به روابط انسان ها، چه کسی می تواند این امانت را بهتر به دوش بکشد و قبول نماید؟ و به اصطلاح سرپرست مردم، فداکارترین آن ها! کسی که واقعا به عبودیت پی برده و عبودیت هم این حرف ها و کارهای ظاهری نیست، بلکه درک این معناست که من خودم کسی نیستم و حق ندارم که حاکم باشم. بنابراین در اذهان بعضی افراد و طبقات که در طول تاریخ هم بوده، همیشه شکست خوردند و اینجا هم اگر همانطور تلقی شود لاجرم محکوم به شکست است. و ۴، پنج سال دیگر که این احساسات قدری ضعیف تر می شود، طبقه تشکیل دادن و تبعیض قائل شدن، دادگاه ویژه تشکیل دادن ، و بی اعتنایی به مردم بر خلاف فلسفه اصلی کار است.
در قرآن تذکر دو چیز سلبی وجود دارد و می دانیم تا این امر سلبی تحقق پیدا نکند هیچ امر ایجابی نمی تواند موثر باشد. خلاصه مسائل ایجابی را بر اساس این پایه ها می گذارند و یک نوع فشار های بیشتری، منتها با نام های مقدس و با نام های قانون. بنام قانون و بنام حق بزرگترین ستم تا بحال به بشر شده است. بنابراین در فلسفه حکومت همانطور که می دانیم، حضرت علی (ع) هم اشاره کرده است که اگر《کظه ظالم و سغب مظلوم》 نباشد، ما اصلا به حکومت کاری نداریم. معنایش اینست که مردم به این معنا دیگر حکومت نمی خواهند. پس حکومت دو فلسفه دارد و تکیه اصلی هر دو روی ظلم است:《کظه ظالم》 مقصود این است که در روابط اجتماعی یک مشت بر عده ای دیگر سلطه پیدا می کنند. حالا به هر عنوان. سلطه گاهی با زور است، و گاهی با اغفال و گاهی هم با حیله است و یا ریاست است. فرق نمی کند، این ها همه اش ظلم است. 《کظه ظالم》 هم یعنی بدون مسئولیت. همینطور از نتیجه دسترنج مردم به خانه بردن  و خود را عزیز بلاجهت کردن، حالا به هر صورتش که می خواهد باشد.《سغب مظلوم 》یعنی اصلا یک عده به حساب نمی آیند. اصلا این ها فقط به عنوان اینکه یک شی ای هستند در جامعه حضور دارند و اسلام نمی خواهد اینطور باشد و می گوید تمام انسان ها مخلوق خدا هستتد و همه آزاده آفریده شده اند.
بهترین نوع امانت داری که به تعبیر من، حالا اسمش را حکومت می گذارند، این است که این مساله را نگذاریم از حال تعادل خارج شود. یعنی فقط مدافع اینکه کسی مورد ظلم قرار نگیرد. این است که حضرت علی می گوید: 《القوی عندی ضعیف…》: در نزد قوی ضعیف است، حالا هرکسی می خواهد باشد. مگر اینکه حق را بگیرم. تعادل پایدار را در جامعه بوجود بیاورم. و باز می فرماید 《الضعیف عندی قوی حتی اخذحق له》 یعنی فلسفه وجودی قدرتی که مورد اعتماد مردم باشد. پس خود بخود این مشخص شد، تعبیر هم به امانت شد.
بنابراین آن مساله ای هم که در اسلام آنقدر روی آن تاکید شده، ناس است: 《احب الناس الی الله…》به نظر می رسد که بهترین حکومت اگر بخواهیم رنگ اسلامی داشته باشد، باید جنبه رشد مردمی داشته باشد. و در اینجا اشاره می کنم به اجتهاد در کسانی که مدعی اجتهاد در جامعه هستند. به عنوان یک تخصص این باید نهایت جهد خودش را در دو ناحیه بکنند، یکی شناخت اسلام، آن هم اسلامی همانطور که گفتیم طوری نباشد هرکس اسلام را وسیله اجرای مقاصد خودش بخواهد قرار دهد و بعد یک چیزهایی را همینطوری بچسبانند و به شکل اسلام یک چیز مقدسی را در میان مردم برقرار کنند‌! بلکه اول باید اصول فکر اسلامی را شناخت، که آن هم اولی اش رفع ظلم و دومی اش رفع شرک است. قرآن هم که اینقدر مبارزه با شرک نموده ما خیال می کنیم یک بت درست کن و جلویش سجده کن. فرق نمی کند. بسیاری از اعمالی که این روزها و این مساله حکومت روحانیت هم که در اروپا شکست خورد، الان هم دنیا تعجب می کند. در مکزیک هم  که من بودم یکی می گفت که آقاحالا شما آمدید رفتید به آن چیزی که اروپا در قرن پانزدهم رفته بود،  روحانی به حکومت چه ربطی دارد و این ها چون خاطره ای که از قرون وسطی و مسحیت داشتند  و آن مصالحه ای که کردند، فقط تاج را می گذاشتند سر آن امپراطور آلمان و فرانسه و بعد باهم ساخته بودند و موقوفات را با هم تقسیم می کردند. خلاصه برای حفظ موقعیت خودش سازش کرد مردم را فروخت و بزرگترین خیانت را به این  طرز تعبیر از دین آن هایی که همین الان هم آثارشان پیداست و در اروپا و واتیکان بقیه آثارشان وجود دارد. قبرهاشان آنجا هست‌ که تاریخ زندگی این ها چه بلایی بسر مردم آورده. و اما اسلام با این ها فرقی دارد که دنیا آنرا نشناخته. من انتظار داشتم در این فرصت کوتاهی که با اینکه انقلاب که هست شورای انقلاب که هست، دست هم که باز هست، مردم هم که هستند. ۴، پنج تا نمونه کار اسلامی که درعمل بشود نشان داد شما برو افقها الفقها را بیاور، وقتی زندگی مردم فرقی نمی کند، وقتی ظلم و زور برقرار است و از آن بدترین دادگاه ویژه معممین!! این اسلام آمده برای اینکار؟!! یا مثلا یک عده ای را که مردم نمی شناسند و آرایشان معلوم نیست تاچه حد مورد اعتماد باشد، این را می شود به حساب اسلام گذاشت.
بنابراین یک وقت حرف می زنیم، یک وقت احساسات داریم. اصول فکر اسلامی را که مبارزه با ظلم و شرک است به هر صورتش که باشد. این  قدم اول است.
دوم نشان دادن چهارتا نمونه عملی. اسلام بی خود روی این مساله تکیه نمی کند:《 ان من بقا الاسلام و بقاء المسلمین! ببینید روی چه تکیه می کند؟ اسلام این است؟ والا روی کاغذ ها بنویسید مذهب جعفری!! امام جعفر صادق حرفش اینه؟ این را باید عمل کرد: 《ان من بقاء الاسلام و بقاءالمسلمین》.  وگر نه اگر شما بخواهید یک قداستی را بگذارید، آنوقت مساله مرجعیت و عاطفه و محبت که مثلا هرکی پیرمردتر و گوش و چشمهایش هم چیزی نشنود و نبیند واقعا بیشتر مورد احترام است!!؟ این یک مساله است.
مساله:《زاده بسطه فی العلم و الجسم》که برای مدیریت جامعه است. مساله دیگری است و این دو تا باید با هم تلفیق شوند. من یک نظر کلی دارم و خطری را هم پیش ببنی می کنم و آن اینکه این دخالت های مستقیم بنام دین موجب تزلزل ایمان مردم می شود و بعدا هم نمی توانند کاری بکنند؛ و البته اسلام شکست نخواهد خورد. این اسلام ادعایی است. بنابراین من نظرم این است که فورا افرادی را که آگاهی وصلاحیت دارند بوسیله شناختن، یعنی این ها را بشناسند. ومتاسفانه یک عده نمی گذارند آدم های خوب در این جامعه شناخته شوند انحصارطلبی جوری است که  اجازه نمی دهد! الان قدم اول این است که باید انسان هایی که توی این جامعه زندگی می کنند وسیله شناخت شان را فراهم نمود و بعد دست مردم را باز کردن و حق را به دست مردم دادن که صاحبان حق هستند، و اگر ۴ تا هم اشتباه بکنند عوضش تربیت می شوند و به راه می افتند.آن نظارت عالیه دینی هم بهترین نوعی است که در دنیا در ولایت وجود دارد. و الان دنیا در این بن بست است که ما به چه مجوز آزادی کسی را محدود کنیم.اگر میان ما انسان های با تقوا پیدا شوند بزرگترین و بهترین نوع حکومت است، به شرطی که خودش آلوده فساد و قدرت نشود.
[ سید موسی ] موسوی [ قهدریجانی] اصفهانی:
در رابطه با مطالبی که دوستان و بخصوص جناب دکتر (غفوری) فرمودند: انقلابی که در جامعه مسلمان ایران رخ داد، از این ویژگی خاص برخوردار بود که در عین حالی که ایمان توده مردم را به صحنه انقلاب کشاند و به این پ مرحله از پیروزی رساند، نمی توان گفت که توده مردم ایران از توده هایی است که بتوان به آن یک توده انقلابی گفت، ( منظور توده انقلابی به معنای سیاسی آن که در دنیا رایج است)، بلکه این ایمان مردم بود که بزودی آن ها  را به تشکل کشاند و به پیروزی رساند. موارد زیادی در تاریخ اتفاق افتاده که در عین حال مشکلات خاص یک نظام فاسد مردم را به مبارزه کشانده، در طول مبارزه، مردم آگاهی های سیاسی لازم را کسب کرده و از یک رشد انقلابی برخوردارمی شوند. این انقلاب ها بزودی ضربه پذیر نیستند. چون کسانی که آمدند و مسیر انقلاب را بدست گرفتند کسانی بودند که سالیان سال در کوران حوادث پخته شده بودند، اما در انقلاب ایران در عین حالی که مردم در صحنه های مختلف انفلاب شرکت کردند، اما نمی توان گفت مردم از آگاهی که برای تداوم انقلاب ضروری است برخوردار باشند. نمونه عملی آن هم مشکلاتی است که از زمان سقوط رژیم تاکنون پیش آمده است. من زیاد نمی خواهم از درون مجلس خبرگان مطالبی را گفته باشم، اما خیلی مجمل و سربسته می گویم که بعضی قسمت ها بر اساس چه معیارها و میزان هایی افرادی را انتخاب کرده اند که لااقل اگر سدی در برابر خیلی از مسائل نباشند کمکی هم نیستند! این طبیعی است که در هر انقلابی کسانی برای نوشتن قانون اساسی انتخاب شده اند که در حقیقت راه آینده انقلاب را مشخص کرده و حداقل شرکتی در انقلاب داشته اند و در ثانی به یک خلاصه ای از اهداف انقلابی آشنایی دارند. اکثریت زیاد مملکت ما در عین اینکه متقی و مومن هستند، اما از آگاهی برخوردار نیستند. از انتخاباتی که از این به بعد هم در مملکت جریان خواهد داشت، مانند انتخابات ریاست جمهوری، شوراها، و مجلس شورای ملی، باز مردم خیلی ضربه پذیرند، زود گول می خورند! خیلی زود کلاه سرشان خواهد رفت! حداقل این است که از من روحانی گول می خورند. صحبتی که جمعه گذشته در کرمانشاه داشتم به مردم گفتم: خطری که الان بیش از همه چیز وجود دارد، این است که از من آخوند گول بخورید. در انتخابات دیروز اگر موقعیت قدرت در اختیار دیگران بود و از طرف آن ها ضربه پذیر بودند، الان از جانب ما این ضربه پذیری را دارید، همانطور که این روزها در صحبت های امام مشاهده می شود، این احساس را عمیقا ایشان می کنند و بیشتر سخنرانی های خود را روی مسائل فرهنگی و رشد فرهنگی مردم پیاده می کنند. من فکر می کنم اگر بخواهیم مردم باشند، [و ] انقلاب دوام بیاورد، باید با تمام نیرو و حتی الامکان آگاهی های لازم و وسیع و ضروری را به مردم داد.
اکنون مساله امامت و ولایت فقیه مطرح است، درست است که مردم ما اکثرا شیعه هستند، در بنیان هایی که در اعتقادشان بوده به یک امامتی که در عقیده اش مطرح است، عشق می ورزد، ولی این امامت تا بحال در حیطه عقیده و ایمانش بوده و در زمان خودش با نمونه عملی آن روبرو نشده است در نتیجه برایش نامفهوم می باشد. برای اکثریت مردم درست است که به حساب اینکه من به آن ها می گویم و روحانیت می گوید و می دانیم که به جمهوری اسلامی و به حکومت اسلامی رای داده است، ولی برای خود آن ها معنایی به آن صورت مشخص ندارد. فکر می کنم وحشتی هم اکنون در خیلی ها جریان دارد گو اینکه سوء نظرهایی هم بوده و تبلیغات سویی هم شده، ولی این حقیقت را نمی توان انکار کرد که وحشتی در مردم شکل گرفته. در خیلی از مردم، جمهوری به آن صورتی در دنیا وجود دارد برایشان مفهوم است. اما الان چیز دیگری مطرح می شود که برایشان نامفهوم است با توجه به اینکه یک سابقه تلخ از تاریخ برای مردم به یادگار مانده است. گاهی عده ای بنام روشنفکر، منهای جنبه های روحانی و معنوی آمده و زمام زندگی مردم را بدست گرفته و ضربه زده اند. و گاهی هم روحانیت منهای زمان و منهای روشنفکری؛ از او هم مردم ضربه های زیادی دزده اند. الان شاید مردم احساس می کنند که تا دیروز طبقه روشنفکر منهای معنویت و روحانیت حاکم بر او بود و بیچاره اش کرده است و امروز هم طبقه روحانیت  منهای روشنفکر می خواهد بر او حاکم شود. شاید جامعه روشنفکر و دانشگاهی احساس می کند که معنای امامت و حکومت اسلامی این است که از این به بعد زمام امور بدست روحانیت است. آن هم روحانیتی که خود تصور می کند! حال آن که در اینجا باید دو مساله را در نظر بگیریم: یکی اینکه روشنفکر و روحانی ما غیر از دیروز است. نه معنای روشنفکر ما منهای معنویت و روشنفکر است و نه روحانیت ما منهای روشنفکر است. ما چهره هایی مثل رضا اصفهانی و حکیمی که در عین حال که بظاهر غیر روحانی هستند، اما تحصیلات دینی و روحانی آن ها بیشتر ازخیلی روحانیون است. آن طرف هم وحانیونی داریم که از خیلی روشنفکرها، روشنفکرتر هستند. اگر برای مردم مشخص شود که امامتی که ما مطرح می کنیم امامتی است که نه این معنا را دارد و نه آن معنا، بلکه انسان از ایده آلی است که وقتی مردم فکر می کنند که یک حکومت صالح و سالم داشته باشند،یک حکومتی که عدالت و آزادی را برای آن ها تضمین کند، چه صفاتی برایش فکر می کنند؟ اگر ما بیائیم صفات مساله را، مشخصات مساله را مطرح کنیم که ما خواسته مان بهترین و پاکتربن افراد است، ما منکر این نیستیم شاید مردم فکر کنند مطرح شدن ولایت فقیه به این معناست که تمام ارزش ها از آن کسی  است که مسائل اسلامی را بداند. و حال آنکه فکر نمی کنم آن هایی که واقعا عمیقا در این زمینه فکر کنند منکر این باشند که کسی که بخواهد رهبری جامعه را بدست گیرد در او ۸۰ درصد مساله مدیریت مطرح است و ۲۰ درصد به سایر خصوصیات و صفات، یعنی آن چیزی که سیاست می گوید، جامعه شناسی می گوید. وقتی که در رقم بالا رهبری را در نظر بگیریم ۸۰ درصد ارزش مال رهبری و مدیریت است‌. در عینی که وقتی با طبقات پائین می رسیم گاهی به جائی می رسیم که ۸۰ درصد تخصص ارزش دارد و ۲۰ درصد مدیریت.
مساله مدیریتی که ما در امام به عنوان یکی از مهم ترین محورها مطرح می کنیم، وقتی آگاه به زمان را به صورت یکی از مهم ترین شاخص مطرح می کنیم، یکی از رسالت های ما باید این باشد که این معنا برای مرم روشن شود. ممکن است دو روز دیگر، دو سال دیگر و یا ۱۰ سال دیگر کسی که به ظاهر نه عبا و نه عمامه دارد و نه در حوزه علمیه درس خوانده، آن امامی را که ما می گوئیم بر او منطبق شود. یعنی در تمام روحانیت به معنای لباس کسی نباشد که مدیر و مدبر و آگاه به زمان باشد ولی در آن تیپ این صفات پیدا شود!
نکته دیگری که صحت شد و دوستان پیرامون آن صحبت کردند این بود که امام اگر در اولین مرحله ریاست جمهوری را بپذیرند، خیلی از مشکلات رفع خواهد شد و به مصلحت امروز انقلاب نزدیکتر است! من به عکس فکر می کنم. فکر می کنم که در شرایط فعلی رئیس جمهور انتخاب بشود یا نشود، رهبری امام تا زمانی که زنده است، با توجه به قاطعیت او و ایمانی که مردم به او دارند محفوظ است. با توجه به اینکه رئیس جمهوری که می خواهیم  انتخاب کنیم بافت کاملا جدیدی است، حکومت آینده ما نهاد جدیدی است، در اولین مرحله خواه ناخواه به مشکلاتی بر می خوریم. اکنون نیروها برایمان ناشناخته است. الان به فرد فرد ما این سوال مطرح است که چه کسی به درد این مقام می خورد؟ چون تا بحال دیگران  ما را اداره می کردند. مدیریت هایی که از خود ما بوده نهفته و پنهان مانده و نیاز است که عملا ما مدیریت را بدست بگیریم  تا نیروهایمان شناخته شود. چه بهتر تا زمانی که امام زنده است ما چیزی را که در آینده می خواهیم پیاده کنیم شروع نمائیم تا اگر احیانابه بن بست هایی برخوردیم قابل حل باشد.
[محمد جواد] حجتی کرمانی:
در رابطه با فرمایش اخیر آقای موسوی عرض می کنم که این شکل رئیس جمهور که ما در شرایط موجود می‌خواهیم انتخاب کنیم با حفظ امام، و قدرت امام، به همان صورتی در می آید که آقایان تصویر کردند و آقایان اسم آن را علاف گذاشتند و این یک واقعیت است. ما چنین رئیس جمهوری نمی خواهیم. اصلا لزومی هم ندارد! من تعجب کردم که آقای آیت چنین چیزی را مطرح نمودند. ما یک رئیس جمهوری به معنای واقعی آن می خواهیم. ما می خواهیم کسی که رئیس قوه مجریه است، واقعا رئیس قوه مجریه باشد. در شرایط حاضر از تجربه ای که طی پنج، ۶ ماهه حکومت مهندس بازرگان داریم مشکل اینکه قوه اجرایی بدست شخص دیگری غیر امام باشد لمس کردیم. با همه صداقتی که در انقلاب وجود دارد، این تشرهایی که  امام به دولت زدند و گلایه هایی که مهندس بازرگان از شخص امام و کمیته ها و امثال آن نمود بهترین نمونه است که دو گانگی قدرت در کارها فاجعه آفرین است. هر شخص دیگری غیر از امام به مقام ریاست جمهوری در شرایط فعلی برسد وضع همین خواهد بود که هست. مضافا به اینکه کسانی که در معرض ریاست جمهوری قرار دارند احتمالا کسانی که من در ذهنم وجود دارد و شاید در ذهن شما هم باشد هیچگاه مقبولیت مهندس بازرگان را در زمانی که ایشان به نخست وزیری منصوب شدند ندارند. و اگر انتخدب کردند آن قدرت کافی را ندارند زیرا مخالف زیاد خواهند داشت. کارشکنی و رقابت ها زیاد خواهد بود. و باز کنترل مملکت امکان ندارد. باز امام مجبور است دخالت کند. آنوقت همین داد و بیدادهای مهندس بازرگان را رئیس جمهمور [هم] خواهد داشت و موضع امام در جریان امور مملکت تضعیف خواهد شد!

ماخذ:
روزنامه انقلاب اسلامی ۱۶ مهر ۱۳۵۸.
نشست دوم، مرجع یا رهبر؟ انتخاب یا بیعت؟
علی گلزاده غفوری، سید موسی  موسوی [قهریجانی] اصفهانی، محمد جواد حجتی کرمانی

ادامه دارد… جمعه ها منتشر می شود
جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰

t.me/shourimohammad

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)