سر بریده من‌ را به دستهاش گرفت
سر بریده ی من که برای او هیچم
سر بریده ی من که به حرمت بودن
همیشه سر ز قوانین کهنه می پیچم
سر بریده ی من را به کوچه ها چرخاند
دوباره مثل گذشته به غربتم خندید
به جای دست نوازش به دست خاکم داد
دوباره نسخه ی یک درد کهنه را پیچید
و من که مثل همیشه به مرگ می خندم
هنوز زنده ام و بار بودنم اینجاست
به روی پشت ضعیف و تنی که دیگر نیست
به روی چشم‌های بسته ی تمام شماست
بلی تمام شماها که تار موی مرا
دلیل آتش دوزخ، عذاب می بینید
بلی تمام شماها که سخت در خوابید
بلی تمام شماها که خواب می بینید
و‌در میان همان خواب‌های شهوانی
مرا بدون لباس و حجاب می بینید
و هر زمان که بخواهید صاحبان منید
و در جنون و تجاوز ثواب می بینید
فغان ز دست شمایان فغان ز نادانی
فغان ز قوانین این چنین بیابانی
و من چگونه بگویم بریده ام از ظلم
و من چگونه بگویم مرا نجات دهید
و‌ من چگونه بگویم به این من تنها
به این جنازه ی ساکن حق حیات دهید
چقدر ساده ز خود بگذرم که او باشد
و حق اول من حق زندگی کردن
و حق ساده ی من حق گفتگو باشد !؟
و من اگرچه فقط تلخ روزگارم بود
و من اگرچه فقط در سکوت پیچیدم
و من اگرچه به هفده بهار شما
خزان پشت خزان را به چشمها دیدم
سر بریده ام اما به جای آزادی ست!
سر بریده ی من که به هیچ می ارزید
سر بریده ی من که به کوچه ها می رفت
سر بریده من خون بهای آزادی است

آزاده رستمی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)