چکیده: مفهوم «انقلاب منفعلِ» آنتونیو گرامشی اغلب بهمثابهی یک روایت تاریخی متمایز، یک مفهوم سیاسی، یا نظریهی شکلگیری دولت درک شده است. اما من در این مقاله * پیشنهاد میکنم که این مفهوم را بهمثابهی «فرمولی کاوشگرایانه»** درون «ساختار معماری واژگانی» دفترهای زندان درک کنیم.
من، برمبنای تحلیلِ زمانسپار [diachronic] و بافتارباورِ [contextualist] این فرمول، استدلال میکنم که پژوهش گرامشی دربارهی انقلابِ منفعل بهمثابهی عنصری انتقادی در چارچوب تکامل درک متمایز او از مفهوم « فراروی» [sublation] و «فعلیّتبخشی» [actualization] شعار «انقلاب در تداوم» پدید آمد. توجه به این رابطهی دیالکتیکی امکان میدهد که ابعاد سیاسی و استراتژیک انقلاب منفعل برجسته شود و مسیرهای پژوهشی جدیدی برای بحث دربارهی زایایی تحلیلی و موضوعیت معاصر این مفهوم ارائه شود.
********************
مفهوم متمایز «انقلاب منفعل» آنتونیو گرامشی در سالهای اخیر مورد توجه روزافزون قرار گرفته است، هم از حیث مطالعات نظری در خصوص انسجام درونی آن، و هم از حیث مطالعات تجربیای که از این مفهوم برای واکاوی فرایندهای سیاسی معاصر بهره میگیرند. طرح اولیهی این مفهوم ابتدا به شکلی مردد در ۲۷ یادداشت (که با وقفههایی در فاصلهی سالهای اواخر ۱۹۳۰و اوایل ۱۹۳۵ نوشته شده) در نوشتههایی که بعدها به دفترهای زندان شهرت یافت مطرح شده است. تمرکز گرامشی بر نقش روشنفکران در سازماندهی فرهنگْ موضوع بحثی بود که بلافاصله پس از انتشار نسخهی موضوعی نوشتههای زندانِ او در دههی ۱۹۴۰ درگرفت، درحالیکه مفهوم «هژمونی» ــ با توجه به اقبالی که بعدها به آن شد، به طرز غیرمنتظرهای ــ تنها پس از ۱۹۵۶ به شهرت رسید.
اما تنها در دههی ۱۹۷۰ و بیشتر در پی انتشار ویراست انتقادی دفترهای زندان والنتینو جراتانا (که نقطهی عطف مهمی به حساب میآید) در ۱۹۷۵ بود که توجه بیشتری به مفهوم انقلابِ منفعل معطوف شد.
از آن زمان به بعد، توجه به اهمیت و متمایزبودن این مفهوم در قیاس با دیگر نظریههای انقلاب، و «فعلیّت» آن در شرایط سیاسی متفاوت، رو به فزونی گذاشت. انقلابِ منفعل، از زمان صورتبندی پرابهامش و غفلت نسبی از آن در خلال ۲۵ سال اول شهرتِ پساجنگ گرامشی، به تدریج به یکی از مهمترین رشتههای سرخ مورد استفاده در مطالعات متنشناسی بدل شد که راه خود را از هزارتوی دفترهای زندان گشود.
با این حال، انقلاب منفعل تنها برای مطالعات گرامشی یا تاریخ مارکسیسم اهمیت نیافت. این مفهوم اینک یکی از تأثیرگذارترین مفاهیمی است که از سنتهای مختلف مارکسیستی در گسترهی وسیعتر دانشپژوهی تاریخی و معاصر نشأت میگیرد. این مفهوم به طرزی بارآور برای واکاوی لحظههای شکلگیری دولت و شورش مردمی در موارد متنوعی مانند تضادهای مدرنیزاسیون دولت دورهی ویلهلم آلمان، دولت استعماری (و پسااستعماری) هند، مکزیک انقلابی و پیامدهای آن، «موج صورتی» در آمریکای لاتین و پیشینیان آن (به ویژه در برزیل)، ظهور اسلامگرایی در ترکیه، آفریقای پساآپارتاید، انقلاب مصر و خیزش عربی بهکار میرود.
دستکم چهار دریافت از معنای انقلاب منفعل را میتوان در دانشپژوهی متأخر شناسایی کرد.
نخست، تصور میشود این مفهوم بیانگر بازصورتبندی مفهوم جاافتادهترِ «انقلاب (بورژوایی) از بالا» است، که بهمثابهی فرایندی درک میشود که در آن نخبگان سیاسی موجودْ دورههای طغیان و دگرگونی اجتماعی را تحریک و مدیریت میکنند.
دوم، انقلاب منفعل بهمثابهی رقیب یا مکملِ دیگر نظریههای جامعهشناختیِ کلان تاریخیِ شکلگیری دولت، مدرنیزاسیون و استعمارزدایی تصور میشود.
سوم، به ویژه هنگامیکه از دریچهی سنت ایتالیایی ترنسفورمیسمو بنگریم، انقلاب منفعل بهمثابهی یک استراتژی سیاسی ویژه و فن کشورداری، و گاهی در پیوند با نظریههای حکومتداری مفهومپردازی میشود.
چهارم، انقلاب منفعل برای ایجاد نظرگاهی مفید برای واکاوی سرشت و دگردیسی سرمایهداری معاصر (خواه آن را «نئولیبرالیسم» بنامیم خواه چیز دیگر) مورد بحث قرار میگیرد. [۱۰]
در طی تاریخِ پذیرش مفهوم انقلاب منفعل که سیاست از جنبههای گوناگون در آن بسیار تعیینکننده بوده است، این مفهوم عملاً به چیزی بدل شد که آدام مورتون آن را «مفهوم آمیخته» [portmanteau concept] مینامد، یا اگر بخواهیم به شیوهی دیگری صورتبندی کنیم، «پیوستاری» از تفسیرهای مختلف است: درواقع مجموعهای از مفاهیم که گاه ضعیفترین شباهت خانوادگی را با هم دارند.
هریک از این مفاهیم از طریق تاکید بر یک یا چند درونمایه (باز)ساخته شدهاند که گرامشی تحت آن سرفصل، در یک یا چند یادداشت به بسط آنها پرداخته است، تا بتواند تفسیری جامع ارائه دهند که انقلاب منفعل «واقعاً» به چه معناست یا «هستهی مفهومی» آن در کجا قرار دارد.
اکثر این خوانشها، بهرغم تفاوت در رویکرد یا نتیجهگیری، کمابیش در سه پیشفرض ضمنیِ تفسیری اشتراک دارند که هر کدام را میتوان به گرایشهای روششناختی مهمی در تاریخ اندیشهی معاصر مربوط ساخت:
نخست، این خوانشها معتقدند که منسجمترین روش برای درک مفهوم انقلاب منفعل «روایی کردن» آن است، یعنی بهوجودآوردن یک روایت متوالی گاهشمارانه از «قرن طولانی نوزدهم» که به نظر میرسد در یادداشتهای مختلفی از دفترهای زندان به شیوهای غیرخطی پراکنده شده است. این پیشفرضْ همان چیزی است که هایدن وایت گرایش به تلقی روایت بهمثابه نوعی «فرا –کُد» برای ایجاد معنا و انسجام توصیف میکند، شکلی که در آن نظمی منطقی بر پدیدههای گسسته از یکدیگر اعمال میشود.
دوم، فرض این خوانشها بر این است که این روایتْ وسیلهای برای آشکارکردن «معنای مورد نظر» گرامشی است که هدف این خوانش، خواه به منظور بازسازی (در حوزهی مطالعات متنشناختی) باشد، خواه به منظور کاربست تحلیلی (در حوزهی مطالعات تجربی) بر مبنای یک برساخت پیشینی یا مفروض. این پیشفرض را میتوان به تأملات کوانتین اسکینر مرتبط دانست که معتقد است برای بازسازی «معنای» هر گزارهی مفروض در بافتار تاریخی آن، باید هم قصدِ (درونیِ) مؤلف را مد نظر قرار داد و هم «نیروی گفت-کنشی» بیان (بیرونی، «متعارف») آن را.
سوم، این خوانشها برای این باورند که انقلاب منفعل «مفهومی» است که بیانگر این روایت و معنای مورد نظر است، زیرا یا مقدم بر این روایت و معنای آن است یا کاملکنندهشان؛ مقدم است به این معنی که این مفهوم بیانگر منطق امر عامی است که بر هر تجلی خاصِ این اصطلاح که بهمثابهی واقعیتیابی یک قصد درک میشود حاکم است؛ کاملکنندهی آن است به این معنی که یک «چکیدهی» وحدتبخش از انواع معانیِ بالقوه ناسازگار در اختیارمان میگذارد که در روند این روایت تبیین شدهاند. این پیشفرض را میتوان بر اساس تاکید راینهارت کوسلکت بر وحدت چندظرفیتی درک کرد که مفهومِ «ناب» را از واژهی محض متمایز میکند.
در مجموع، این سه پیشفرضِ تفسیریْ دستورالعملهای روشنی برای درک نقش انقلاب منفعل در دفترهای زندان (که به پراکندگی و غیرنظاممند بودن مشهور است) بهمثابهی یک روند «بازسازی» فراهم میکنند: بازسازی یک روایت تلویحی که بهطور گاهشمارانه ارائه نشده است، بازسازی معنای مدنظر گرامشی که صراحتاً بیان نشده است، و بازسازی یک مفهوم آگاهیبخش که هیچکجا به وضوح تعریف و تعیین نشده است. از این رو، اغلب تصور میشود که اهمیت مفهوم بازسازی شدهی انقلاب منفعل اساساً در طرح یک مفهوم متمایز از فرایند شکلگیری و دگرگونی (نافرجام یا شکستخوردهی) دولت مدرن، چه در ایتالیا چه بهطور کلی، نهفته است. از این دیدگاه میتوان نتایجی استراتژیک یا سیاسی استخراج کرد، نتایجی که هم توسط گرامشی و هم توسط خوانندگان بعدی او گرفته شده است؛ اما این روایت تاریخی و مفهوم تاریخی شکلگیری دولت است که «معنای مورد نظر» و اصلی گرامشی تلقی شده است.
من در این مقاله بر مبنای رویکرد دیگری به خوانش دفترهای زندان، درک دیگری از مفهوم مهم انقلاب منفعل ارائه میدهم. من بهجای مفروضگرفتن معنایی واحد از انقلاب منفعل در سراسر متنهای متفاوت گرامشی که بین سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۵ نوشته شده است، بر دنبالکردن گرایشهای اخیر در حوزهی دانشپژوهشی متنشناختی گرامشی تاکید میکنم که بر تحلیلِ زمانسپار و بافتارباورِ کاربرد مفهومِ انقلاب منفعل در لحظههای خاصی از تدوین دفترهای زندان پافشاری میکنند. اما، برخلاف خوانشهایی که تاریخ تکاملی یک «مفهومِ» کموبیش واحد را (براساس مدل مبتنی بر فعلیّتیافتن یک امر بالقوه، آشکارشدن یک امر تلویحی، یا «بلوغ» یک امر پیشتر «جنینی») مطرح میکنند، من از خوانشی دفاع میکنم که به خاصبودگی و زمانمندیِ هر مورد از کاربرد توجه میکند، بدون آنکه وحدت آغازین یا نهایی آنها در یک مفهوم را پیشفرض بگیرد.
از این رو، من بهجای تلاش برای بازسازی انقلاب منفعل بهمثابهی یک روایت تاریخی متمایز، مفهومی سیاسی، یا نظریهای برای شکلگیری دولت، پیشنهاد میکنم که این مفهوم را «فرمولی کاوشگرایانه» (heuristic) تلقی کنیم.
هدف من از بهکارگیری این انگاره تأکید بر طریقی است که در آنْ فرمول انقلاب منفعل ــ به طرق متفاوت و در زمانهای متفاوت ــ بهمثابهی یک چشمانداز سازماندهنده در فرایند پژوهش مداوم گرامشی عمل میکند، نه گسترهای که بیانگر یک روایت، یک مفهوم، یا یک نظریهی بدیع باشد.
بنابراین، مقالهی حاضر کمتر به واکاوی این موضوع میپردازد که تفسیر «معنایی» انقلاب منفعل به طرز قابلقبولی چیست، یا «مقصود» ما از انقلاب منفعل بر چه رخدادهایی دلالت میکند، بلکه بیشتر به نقشی میپردازد که این فرمول در درون آنچه من «معماری واژگانی» دفترهای زندان مینامم ایفا میکند.
هدف من این است که خوانشی ارائه دهم که نشان دهد «روایت» دفترهای زندان ــ یعنی شکل ادبی متمایز و فرایند ترکیبی نوشتههای زندان گرامشی ــ با و از طریقِ فرمول انقلاب منفعل «چه میکند».
من بر اساس این خوانش زمانسپار، استدلال میکنم که فرمول انقلاب منفعل نقشی مهم در هدایت پژوهش گرامشی در لحظههای تعیینکنندهی معینی بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۵ دارد، اما این کارکرد را باید در زمینه و بستر پروژهی بزرگتر گرامشی در زندان درک کرد. این پروژهی بزرگتر، در وهلهی نخست عبارت از تکوین یک نظریهی بدیع دربارهی شکلگیری دولت مدرن نبود. بلکه پروژهی بنیادیتر گرامشی در دفترهای زندان شامل پژوهشی برای رسیدن به یک استراتژی سیاسی بود که بتواند شکل «بالفعل»ِ «انقلاب مداوم» باشد.
پژوهش گرامشی دربارهی انقلاب منفعل، بسیار بیشتر از آنچه عموماً تصور میشود، در خلال شرح و تفصیل نوشتههای موشکافانهی او در مباحث جنبش بینالمللی کمونیستی در دههی ۱۹۲۰ دربارهی معنای مفهوم «انقلاب مداوم» شکل گرفت. انقلاب منفعل بهعنوان «معیاری» برای پژوهشی تاریخی دربارهی تکوین دولت مدرن در خلال قرن طولانی نوزدهم، عملاً محصول فرعی این پروژهی بنیادیتر است؛ شرح و بسط «دقیق و مشروح» انقلاب منفعل، به نوبهی خود، به شفافشدن درک خاص گرامشی از «تداوم» لحظهی انقلابی لازم برای مبارزه با فاشیسم کمک میکند.
از این منظر است که میتوان ماهیت کاوشگرایانهی انقلاب منفعل را بهمثابهی سرشتنماییِ چالشهایی درک کرد که تلاش برای بازسازی شعار «انقلاب مداوم» در شرایط سیاسی تغییریافتهی سالهای بین جنگ با آن روبهرو بود.
در بخش نخست
این مقاله به واکاوی شکلگیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر ۱۹۳۰ بهمثابهی سازماندهی مجدد پژوهشهای پیشین گرامشی میپردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آنچه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش میکنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او دربارهی انقلاب مداوم بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۳ در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال میکنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود دربارهی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس تاکید میکنم.
در بخش دوم،
تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی میکنم، و نشان میدهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او دربارهی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه میشود و آن را تعیین میکند. من پیشنهاد میکنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورتبندی معروفتر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشهی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه میخواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریهپردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فراررویشده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربهی انقلاب ۱۸۴۸ نشأت گرفته است.
در نهایت، در نتیجهگیری، به این نکته میپردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل میگشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویشهای سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی بهمثابهی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیشتری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینهی تاریخیاش در نظر گرفته میشود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن بهمثابهی یک روایت، مفهوم یا نظریهی توسعهی دولت مدرن نیست. مهمتر از همهی این جنبهها، نقش انقلاب منفعل در روشنشدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحثهای اصلی استراتژیک و نظریهی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوهی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.
انقلاب منفعل در دفترهای زندان
دفترهای زندان به یک مرجع بنیادی نظری تأثیرگذار در گسترهی وسیعی از دانشرشتههای آکادمیک در علوم اجتماعی و انسانی تبدیل شده است. با اینحال در زمان تدوین اولیه آنها، اسناد «نیمه- خصوصی» رهبر زندانی یک حزب کمونیست مخفی به شمار میآمد که در شرایط پیچدهی نظارتی با دسترسی محدود به منابع و متون علمی اولیه، و در بحبوحهی دگرگونیهای بنیادین در جنبش بینالمللی کمونیستی خلق شده بود. دو چشمانداز مهم سیاسیْ تعیینکنندهی ماهیت چندوجهی پروژهی گرامشی در دفترهای زندان بودهاند: از یک سو، او تلاش میکرد که ماهیت نیروی مقومِ رژیم فاشیستی را، هم از حیث بنیانهای تاریخیاش و هم از حیث کارکرد معاصرش، تحلیل کند؛ و از سوی دیگر میکوشید موضع انتقادی پیشین خود در قبال جنبش بینالمللی کمونیستی را بر بستر تعمیق اختلاف با استراتژی و تاکتیکهای رسمی بینالملل در مبارزهی ضدفاشیستی اواخر دههی ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ به تفصیل تشریح کند. این بستر و زمینهای است که در آن گرامشی شروع به کشف سودمندی فرمول انقلاب منفعل کرد.
بسیاری از خوانشهای انقلاب منفعل، ملهم از روش معمول گرامشی در «روایتگری»ِ تأملات نظریاش، بر بازسازی روایت تاریخی قرن طولانی نوزدهم تمرکز کردهاند که به نظر میرسد به شکل پراکنده و گاه متناقض در یادداشتهای متفاوت او ارائه شدهاند. این تلقی وجود دارد که انقلاب منفعل بهمثابهی یک روایت تاریخی واجد بسط پیشرونده و تدریجی یک چشمانداز است، چرا که گرامشی واکاوی خود از ایتالیا در دوران ریزورجیمنتو را به اروپا در دوران اوج امپریالیسم، به شرایط جهانی معاصر خودش که به واسطهی فاشیسم و «آمریکاگرایی» تعریف و تعیین شده است، بسط میدهد. اما خوانشی که در این مقاله پیشنهاد میشود بر لحظههای مجزای بهکارگیری انقلاب منفعل بهمثابهی یک فرمول کاوشگرایانه در درون دفترهای زندان متمرکز است. این کاربردها {ی انقلاب منفعل} «گسترش بیش از حد» یا «کشوقوس دادن» به یک پاردایمِ در اصل ملی نیستند، بلکه از طریق ارائهی منسجم و «بههنگام» یک جهتگیری اساساً بینالمللی تعریف میشوند که نقداً از همان آغازِ پژوهشِ گرامشی قابلتشخیص است.
به نظر میرسد نخستین یادداشتی که در آن به انقلاب منفعل اشاره شده در فوریه یا مارس ۱۹۳۰ نوشته شده است. آن طور که گرامشی بهطور خلاصه مینویسد او این مفهوم را از وینچنتسو کواکو، تاریخدان انقلاب ناکام ناپلئونی ۱۷۹۹، وام گرفته است. به نظر میرسد نوآوری گرامشی بهکارگیری و بسط انقلاب منفعل به فراتر از دوران ناپلئونی است تا ویژگیهای متمایز دوران ریزورجیمنتو متأخر ایتالیا را واکاوی کند. بنابراین به نظر میرسد انقلاب منفعل هم از تأملات در بافتار ملی ایتالیا نشأت میگیرد، و هم این تاملات را سازمان میدهد؛ در واقع با توجه به اینکه این اصطلاح در نخستین بخشهای این یادداشت طولانی دربارهی ریزورجیمنتو آمده است، انقلاب منفعل را میتوان منطقاً بهمثابهی تز بنیادین این یادداشت خاص درک کرد. در واقع این «نخستین» ظهور اصطلاح انقلاب منفعل در دفترهای زندان افزودهای است متأخر و با عطف به گذشته. ریزورجیمنتو در زمان نگارش ابتدایی این یادداشت، به جای آنکه با «انقلاب منفعل» مشخص شود خیلی ساده «انقلاب بدون انقلاب» توصیف شده است، یا آنگونه که کمی بعد در این یادداشت آمده یک «فتح سلطنتی».
نخستین یادداشت (بنا به ترتیب گاهشمارانه)، به تاریخ نوامبر ۱۹۳۰ که در آن گرامشی به انقلاب منفعل اشاره میکند، این اصطلاح را دیگر در معنایی گسترده و جهانی بهکار میبرد. گرامشی بهجای شروع بحث از تعریف کواکوــ تعریفی که بعدها از آن فاصله گرفت ــ از همان ابتدا نشان میدهد که بهرغم آنکه این فرمول را از کواکو وام گرفته است اما میخواهد معنای متمایزی به آن ببخشد.
«به نظر من مفهوم انقلاب منفعل نه تنها برای ایتالیا بلکه برای کشورهای دیگری هم که به وسیلهی مجموعهای از اصلاحات یا جنگهای ملی، بدون عبور از یک انقلاب سیاسی از نوع رادیکال ژاکوبنی، دست به مدرنسازی دولت میزنند اصطلاح دقیقی است.»
بنابراین، در اینجا انقلاب منفعل برای توصیف نوعی سوندروگِ نه چندان استثنایی به سوی مدرنیته است که نه تنها ایتالیا بلکه دیگر دولتملتهای اروپایی که فاقد «لحظهی ژاکوبنی» بودند طی کردهاند. مورد ایتالیا از همان آغاز بهمثابهی مورد ویژهای از این تجربهی تاریخی کلیتر تلقی شده است.
استفادههای بعدی گرامشی از فرمول انقلاب منفعل از تعیین ویژگیهای ژانوسی و تشریح جزییات این نظرگاه اولیه حکایت دارد. از یک سو، گرامشی به آغازگاه پژوهش خود دربارهی ریزورجیمنتوی ایتالیایی (در دفتر اول، بند ۴۴) باز میگردد و در یک یادداشت افزودهی منحصربهفرد، و ظاهرا حاشیهای، به بازنگری آن میپردازد که اساساً شکلدهندهی شیوهی برخورد خوانندگان بعدی او با این یادداشت است. از سوی دیگر، انقلاب منفعل به لحاظ موضوعی بهعنوان یک ریتم «بههنگام» در سراسر دفترهای زندان بهکار میرود که از طریق آن شکلهای روایت تاریخی و تأملات استراتژیک پهلو به پهلوی یکدیگر برای رسیدن به یک جایگاه برتر نظری پیش میروند.
– «ژاکوبنیسم (محتوایی)» (فوریه – مارس ۱۹۳۰)
اگر به عقب برگردیم، الصاق فرمول انقلاب منفعل در آغاز بحث ریزورجیمنتو (در دفتر اول، بند ۴۴) تأثیر تعیینکنندهای بر چگونگی تفسیر انقلاب منفعل، در این یادداشت خاص و در خود دفترهای زندان، و بازسازی آن در بحثهای بعدی داشته است. یادداشت افزودهی گرامشی هنگام مرور این بحث، نه تنها آن دست خوانشهایی را پذیرفتنی جلوه میدهد که معتقدند انقلاب منفعل از سطح ملی به سطح بینالمللی بازتاب یافته است، به این معنا که صرفاً «امتداد» و «بسط» یک دیدگاه بهظاهر اولیه است، بلکه همچنین شامل بازنویسی موثر یادداشت دفتر اول، بند ۴۴ است که به نوبهی خود به خوانشهایی اعتبار میبخشد که بهجای آنکه این یادداشت را چکیدهی درک متمایز گرامشی از ژاکوبنیسم بدانند، آن را اساساً «ریشهی پیدایش» انقلاب منفعل تلقی میکنند.
در نگارش اولیهی یادداشت دفتر اول، بند ۴۴ در فوریه – مارس ۱۹۳۰، نه انقلاب منفعل، بلکه ژاکوبنیسم است که بهعنوان دریچهی اصلی خوانش ریزورجیمنتو بهکار گرفته شده است. تاکید پیشنویس اولیهی این یادداشت (یعنی پیش از افزودههای پیش از نوامبر ۱۹۳۰) بهطور منسجم بر جریان فکریای استوار است که گرامشی در سراسر دفتر اول بسط داده است، یعنی سرشت مناسبات شهر- روستا در تاریخ ایتالیا.
بنابراین این یادداشتها را باید بهمثابهی بازسازی پروژهی پیش از زندان گرامشی در جنبههایی از مسئلهی جنوب شناسایی کرد، گرچه اینک از دریچهی لنز «ژاکوبنی» درک میشود که کل دفتر یکم را متأثر کرده است. یادداشت بند ۴۴ دفتر اول، با بحث دربارهی ریزورجیمنتو در چارچوب یک دیدگاه بینالمللی تطبیقی آغاز میشود، که بر فقدان «ژاکوبنیسم» در ریزورجیمنتو تاکید دارد؛ ترجیعبند تکرارشوندهی این یادداشت عدم ظهور یک نیروی ژاکوبنیِ بسنده است؛ این یادداشت با تأملات مبهمی دربارهی شعار «ژاکوبنیِ» «انقلاب در تداوم» به پایان میرسد.
اما «ژاکوبنیسمی» که گرامشی به آن اعتبار میبخشد ژاکوبنیسمی نیست که اغلب به شکلی کاریکاتورگونه بهمثابهی نوعی نخبهگرایی به تصویر کشیده میشود یا بهعنوان کودتاگرایی مورد لعن و نفرین است. خود گرامشی جوان از تأثیر این خوانشها مصون نبود، بهطوری که در ۱۹۱۷ قاطعانه اعلام کرد که «انقلابیون روسی ژاکوبن نیستند.» او خیلی زود این دیدگاه را تحت تاثیر ماتیه، که گرامشی اثر او را با عنوان بلشویسم و ژاکوبنیسم [Le Bolchévisme et le Jacobinisme] در سال ۱۹۲۰ برای نشریهی نظم نوین ترجمه کرده بود، کنار گذاشت.
به نظر میرسد پیشنهاد بدیع «ژاکوبنیسمِ پیش از موعد»ِ ماکیاولی به اندازهی ستایش عمیق گرامشی از سنت روسی ژاکوبنیسم، بالاتر از همه اندیشهی لنین ، و بهطور فزاینده در سراسر دفترهای زندان، اهمیت داشته است. نتیجهی این خودانتقادی موثرْ خوانشی بدیع از اهمیت تاریخی و فعلیّتبخشی» ژاکوبنیسم است.
ژاکوبنیسمی که مورد علاقهی گرامشی بود، و از فقدان آن در ریزورجیمنتو ایتالیایی ابراز تأسف میکرد، نه «خرافهپرستی پرجنبوجوش» فضیلت انقلابی است، و نه پیشقراولی برای اقتدارگراییهای قرن بیستم که پیوسته در مرکز تأملات انتقادیتر بوده است.
در عوض، گرامشی در خوانشی که آشکارا هم حامل نشانههای نظریهپردازی بلشویکی دربارهی هژمونی به معنای مناسبات سیاسی بین شهر و روستا است، و هم تاکید ماکیاولیایی بر ضروت میلیشیای «ملی»، در وهلهی نخست بر ژاکوبنها بهمثابهی کسانی که «قویاً برای تضمین پیوند میان شهر و روستا میجنگیدند» متمرکز میشود. از این رو دستاورد اصلی ژاکوبنی، با تاکیدی که در دانشپژوهشی تاریخی به ندرت شاهد آن هستیم، نه فقط از حیث ایجاد وحدت ملی، بلکه از حیث مکانیسم ویژهی تحقق آن، یعنی بسیج دهقانان تحت رهبری جنبش سیاسی شهری مسلط، به تصویر کشیده میشود.
اما گرامشی همچنین محدودیتهای تاریخی ژاکوبنیسم را برجسته کرده است. در همان اوایل ۱۹۳۰ او استدلال میکند که:
«رشد ژاکوبنیسم (محتوایی) [در فرانسه در اوایل قرن نوزدهم] کمال صوریاش را در رژیم پارلمانی یافت که در دورهی بزرگترین وفور انرژیهای «خصوصی» در جامعه، هژمونی طبقهی شهری را بر کل جمعیت در شکل هگلی حکومت با توافق سازمانیافتهی دائمی بهوجود آورد […]. «حد و مرزی» که ژاکوبنها با قانون شاپلیه (یا بیشینه) با آن مواجه شده بودند از سر راه برداشته شد و از طریق فرایندی پیچیده، تئوریک – عملی (حقوقی- سیاسی- اقتصادی) شل شد [allargato]، فرایندی که به مدد توافق سیاسی بهدست آمد (هژمونی حفظ شد)، و پایهی اقتصادی از طریق رشد صنعتی و تجاری تا عصر امپریالیسم و جنگ جهانی بسط یافت و تقویت شد.»
بنابراین گرامشی آنچه را که بهمثابهی «واقعاً موجود»، یا به زبان خود او، «ژاکوبنیسم تاریخی» توصیف میشود پدیدهای متناقض میداند. از یک سو، سرشت طبقاتی محدود جنبش ژاکوبنی در خلال انقلاب فرانسه به خوبی آشکار شده بود، چرا که قانون شاپلیه در ۱۹۱۷ (گرامشی تحت تاثیر ماتیه بعدها در حاشیه اضافه کرد: «یا بیشنیه») نشان داد که ژاکوبنهای بورژوا، از طریق تلاش برای محدودساختن شکلهای سازماندهی و فعالیت سیاسی مستقلشان، به متحدان پیشین خود درمیان طبقات مردمی روی آوردند. از سوی دیگر، سیر تکامل متناقض و مردد رژیمهای پارلمانی بورژوایی از اوایل قرن نوزدهم به بعد و از جوامع مدنی مکمل آنها فراروی کرد [superato] و ادعاهای ژاکوبنیسم برای وحدت ملی ـ مردمی را به «شکل صوری تکمیل کرد».
به نظر میرسد استدلال گرامشی در اینجا میان «ژاکوبنیسم تاریخی» و آنچه آندره تُسِل به طرز مفیدی «متاژاکوبنیسم» میخواند تمایز قائل است. دفترهای زندان دگردیسی متناقض ژاکوبنیسم تاریخی را از چالش رادیکال با وضع موجود به یکی از حامیان اولیهی وضع موجود واکاوی میکند، اما «متاژاکوبنیسم» به تلاش گرامشی برای تشخیص روشهایی که «روح» خاص ژاکوبنیسم بهواسطهی تاریخ سیاسی پسین فراروی میکند ــ یعنی هم لغو و هم ابقا میشود ــ ارجاع میدهد.
بنابراین یادداشت دفتر اول، بند ۴۴ موفق میشود به «حد و مرزهای» ژاکوبنها که در ۱۸۴۸ بار دیگر به شکل «شبحی» تهدیدکننده پدیدار شده بود توجه کند: «در آلمان، انقلاب ۱۸۴۸ به سبب فقدان تمرکز بورژوایی شکست میخورد (نوع ژاکوبنی شعار را مارکس در خلال انقلاب ۱۸۴۸ آلمان فراهم کرد: «انقلاب مداوم»).» متاژاکوبنیسم در نتیجهگیری این یادداشت بیشتر آشکار میشود.
گرامشی استدلال میکند که بلشویکها اگرچه شعار ژاکوبنی مارکس را استفاده نکردند، اما «آن را در شکل تاریخی انضمامی و زندهاش، مطابق با زمان و مکان بهکار بردند، بهمثابهی چیزی که از تمام خلل و فرج جامعهای که باید دگرگون شود همچون اتحاد دو طبقه با هژمونی طبقهی شهری بیرون زده بود.»
از این رو، نخستین دفتر گرامشی و یادداشت مبسوط دفتر اول، بند ۴۴ در اصل به بررسی نقاط قدرت و ضعف سنت ژاکوبنی اختصاص دارد، و در چارچوب یک نقد درونماندگار، نقاط قوت را در برابر نقاط ضعف قرار میدهد. انقلاب منفعل هنگامیکه بهطور متناوب در دفترهای بعدی بهکار میرود، عملاً در معنای سازمانیابی این «حد و مرز» و «تکمیل صوری» ژاکوبنیسم تاریخی درک میشود، که حضوری شبحوار دارد که نشانگر غیبت «متاژاکوبنیسم» است.
- دیالکتیک نظرورزانهی کروچه و «غیاب ابتکار مردمی» (ژانویه – می ۱۹۳۲)
اگر جلوتر برویم میبینیم که انقلاب منفعل در دفترهای بعدی با ریتمی «بههنگام» بهکار گرفته شده است، ریتمی با دورههای تأملات فشرده دربارهی اهمیت احتمالی این مفهوم و در پی آن لحظههای بیاعتنایی کامل یا نسبی در خصوص آن. اما این ریتم به این معنا، به موقع است که تأملات گرامشی دربارهی اهمیت احتمالی انقلاب منفعل بهطور مستمر به واسطهی بازگشت به درونمایهی انقلاب مداوم، بهمثابهی نقطهی مقابل دیالکتیکی انقلاب منفعل، «بههنگام شده است»، سه مرحله از این سیرتحول را میتوان از هم متمایز کرد، که هر کدام بر مبنای درگیری گرامشی با یکی از بحثهای اصلیاش در دفترهای زندان متعین میشوند.
اما پیش از آغاز این سیر تحول، فرمول انقلاب منفعل یک سال پس از اولین بهکارگیری این فرمول عملاً از فرهنگ لغات گرامشی ناپدید میشود. در خلال ۱۹۳۱ انرژی گرامشی صرف بسط جزئیات دیدگاههای فلسفیای شد که بعدها به فرمولبندی بدیع مارکسیسم با عنوان «فلسفهی پراکسیس» انجامید.
تنها در اوایل ۱۹۳۲ بود که این پژوهشهای فلسفی ترجمانی تاریخنگارانه یافت که در آن دلالتهای انقلاب منفعل در بدو امر مورد بررسی قرار گرفت. مرحلهی نخست این سیر تکاملی در سایهی نقد گرامشی از کروچه، و به ویژه در سایهی رابطهی کروچه با میراث ریزورجیمنتو، طی شد. در این مرحله بود که گرامشی خطوط کلی بسیاری از درونمایهها، بحثها و فرمولبندیهایی را که اکنون بهطور گسترده بهمثابهی «عناصر مولفهی اصلی»ِ مفهوم انقلاب منفعل شناخته میشود مشخص ساخت. بنابراین در ژانویه و فوریه ۱۹۳۲، در دفتر هشتم، گرامشی انقلاب منفعل را در معنای فرمول «انقلاب – ترمیم» (که از ادگار کینه وام گرفته است) و در مفهوم «بازسازیهای مترقی» توضیح میدهد.
در همین یادداشت، گرامشی توضیح معروف خود از خصوصیات انقلاب منفعل بهمثابهی «غیاب ابتکار مردمی» را ارائه میدهد، که بر محققشدن نسبی {و نه کامل} و لاجرم کژدیسگی مطالبات مردمی استوار است. یادداشت دیگری در این بازه وجود دارد که انقلاب منفعل را با سنت «تحولگرایی» [transformism] در دولت پساریزورجیمنتوی ایتالیا مقایسه میکند، اما گرامشی بلافاصله، در نقدی دقیق به محدودیتهای تاریخگرایی کروچه، به بررسی فرمول «محافظهکاری – ابتکار» میپردازد. گرامشی در همین دوره علاقهی خود به سنت «انقلاب مداوم» را ادامه میدهد، و «فراروی» آن را بهمثابهی «هژمونی» تعریف میکند که همانا «جنگ موضعی» است.
انقلاب منفعل در سراسر {یادداشتهای} آوریل و مه ۱۹۳۲ برجسته است، گرچه توجه گرامشی اینک با نیروی بیشتری به درونمایههای معاصر تغییر جهت داده است. در این زمان، سبک و سیاقهای مختلفی را در بهکارگیری این فرمول میتوان تشخیص داد؛ در حالیکه پیشتر این فرمول کاربردی تفسیری در تحلیل تاریخی داشت، اما اینک به نظر میرسد بهمثابهی توصیفی برای استراتژی یا فن سیاسی بهکار میرود. گرامشی میپرسد که آیا فاشیسم ممکن است «شکلی از «انقلاب منفعل» مختص قرن بیستم باشد، درست همانطور که لیبرالیسم شکلی از «انقلاب منفعل» مختص قرن نوزدهم بود؟» او تصریح میکند که به این پرسش میتوان به شکل پاسخ مثبت داد:
«انقلاب منفعل مبتنی است بر واقعیت تحول «اصلاحطلبانهی» ساختار اقتصادی از اقتصادی فردگرایانه به اقتصادی مبتنی بر برنامهریزی (اقتصاد مدیریتشده) [economia secondo un piano (economia diretta)] و ظهور یک «اقتصاد بینابینی»، یعنی اقتصادی مابین اقتصاد فردگرایانهی ناب و اقتصاد برنامهریزیشده در معنای دقیقه کلمه، که گذار به شکلهای سیاسی و فرهنگی پیشرفتهتر را بدون تحولات ویرانگر نابودکننده و رادیکال ممکن میسازد. «کورپراتیویسم» با توسعهی خود میتواند این نظام اقتصادی بینابینی با خصیصهی «منفعل» باشد یا بشود.»
گرامشی در ادامه استدلال میکند که این مفهوم (یعنی درک انقلاب منفعل بهمثابهی کورپراتیویسم، نه بهمثابهی انقلاب منفعل فینفسه) «میتواند با آنچه در سیاست، در تقابل با جنگ جنبشی، «جنگ موضعی» خوانده میشود در ارتباط باشد.»
اما هستهی پژوهش گرامشی در آوریل ـ می ۱۹۳۲ را در چکیدهی مقدماتی او در بخش نخست دفتر دهم میتوان یافت. این چکیدهْ خطوط اصلی درونمایههایی را که در ماههای بعد و سال بعد آشکار شدند به روشی ترکیبی مشخص و برجسته میکند. گرامشی فرایندی را مورد توجه قرار میدهد که از طریق آن فرمول کواکو از تأملات تاریخی به «فرمولی برای «عمل»» تبدیل میشود، یک «دیالکتیک تاریخی «نظرورزانه»» که با پرودون قابل مقایسه است، «دیالکتیک «روشنفکرانی» که خود را تجسد تزها و آنتیتزها در نتیجه پدیدآورندگان سنتز میدانند.» گرامشی درست با همین میزان از تاکید این پرسش را مطرح میکند که آیا ایتالیا ممکن است همان رابطهای را با اتحاد جماهیر شوروی داشته باشد که آلمان دورانِ کانت و هگل با فرانسهی روبسپیری و ناپلئونی داشت؟
انقلاب منفعل در این مرحله خصیصهی تأملات نظرورزانه دربارهی تاریخ و فرای آن را بهخود میگیرد، یک شکل کنشگر از خنثیسازی که گرامشی معتقد است در استراتژی تاریخشناسانهی کروچه برای آغاز تاریخ خود از اروپا و ایتالیا پس از واقعه تاثیرگذار است.
گرامشی در همین ماهها همزمان به بررسی خود دربارهی انقلاب مداوم ادامه میدهد و بار دیگر استدلال میکند که انقلاب مداوم در انگارهی هژمونی فعلیت مییابد. این درونمایهای است که او در مجموعهای از پنج یادداشت فشرده که در نیمهی دوم ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ نوشته و بازنگری کردهاست، در دفتر «ویژه»ی سیزدهم که به ماکیاولی و شهریار مدرن اختصاص دارد، با عمق تاریخی بیشتری به آنها میپردازد. این نکته حائز اهمیت است که در این دوران (اواخر ۱۹۳۲ و اوایل ۱۹۳۳) پژوهش گرامشی دربارهی انقلاب منفعل عملاً متوقف میشود، زیرا انقلاب مداوم که از دریچهی ماکیاولی به آن نگریسته میشود، به مرکز توجه او تبدیل میشود.
- از ماکیاولی تا مارکس: «پیامد انتقادی ضروری»ِ «پیشگفتار» ۱۸۵۹ (مارس تا ژوئیه ۱۹۳۳)
بنابراین شاید اتفاقی نیست که در مجموعه یادداشتهایی که همگی زیر عنوان «ماکیاولی» آمدهاند، یعنی یادداشتهایی که بین مارس و مه ۱۹۳۳ نوشته شدهاند، گرامشی بار دیگر به بررسی «حد و مرزهای» انقلاب منفعل، بهمثابهی یک روند تاریخی و یک مفهومی نظری، باز میگردد. از این نظر سرفصل «ماکیاولی» هم بهعنوان نقطهی تلاقی خطوط پژوهش دربارهی انقلاب منفعل و انقلاب مداوم عمل میکند، و هم بهمثابهی لحظهی گذار بین آنها. گرامشی در مارس- آوریل ۱۹۳۳، مفهوم جنگ موضعی را که پیشتر ترسیم کرده بود دوباره بازبینی میکند. او میپرسد، آیا ممکن است که «همانندی کاملی بین جنگ موضعی و انقلاب منفعل وجود داشته باشد؟ یا دستکم آیا یک دورهی کامل تاریخی وجود دارد یا میتواند وجود داشته باشد که در آن این دو مفهوم یکی شوند، تا زمانی که جنگ موضعی به جنگ جنبشی بدل شود؟»
گرامشی در اینجا فرضیههای خود در ارتباط با توسعهی ریزورجیمنتو ایتالیایی را مورد بررسی قرار میدهد که در آن «جرح و تعدیلهای ملکولی … به تدریج ترکیب نیروها را تعدیل میکند و تغییر میدهد و بنابراین به ماتریسی از جرح و تعدیلهای جدید تبدیل میشود.» اما خیلی زود پس از آن در آوریل ـ مه ۱۹۳۳، پیوند ماکیاولی، انقلاب منفعل و تأملات بدیع مارکس در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ به رویکردی جدید برای این مسئله میانجامد. انقلاب منفعل دیگر صرفاً در معنای تاریخنگارانه در نظر گرفته نمیشود، بلکه در عوض بهعنوان روشی برای اندیشیدن به شکلهای ممکنبودنِ (یا نبودن) کنش سیاسی در شرایط معاصر گرامشی مد نظر قرار میگیرد.
گرامشی فرازهایی از «پیشگفتار» ۱۸۵۹ مارکس را احتمالاً در مه ۱۹۳۰ ترجمه کرده بود. او در طول تکوین دفترهای زندان، بهطور مرتب برخی از زایاترین فرمولبندیهای «پیشگفتار» را یادآوری میکند، و به آنها تقریباً بهمثابهی اصول موضوعه برای پژوهش دربارهی تاریخ سیاسی قرن نوزدهم و نیز دربارهی انسجام درونی برداشت ماتریالیستی از تاریخ میپردازد. [۶۸] هر دوی این خطوط پژوهشی در بهار و تابستان ۱۹۳۳ ادامه یافتند، اما یا یک تفاوت تعیینکننده: اینک گرامشی به جایگاه اصلموضوعی «پیشگفتار» علاقهی کمتری نشان میدهد و بیشتر به نتایجی علاقهمند است که میتوان از آن استخراج کرد. او استدلال میکند که «مفهوم انقلاب منفعل را میبایست با دقت زیاد از دو اصل موضوعه علوم سیاسی استنباط کرد،» یعنی:
۱)- این اصل که هیچ صورتبندی اجتماعیای از بین نمیرود، تا زمانیکه نیروهای تولیدیای که در چارچوب آن تکامل پیدا میکنند، همچنان جایی برای حرکت پیشروندهی بیشتر داشته باشند؛
۲)- این اصل که جامعه وظایفی را برای خود تعیین نمیکند مگر آنکه شرایط لازم برای حل و فصل شدن آنها از قبل مهیا شده باشد.
همانطور که او بلافاصله در همین یادداشت تصریح میکند، مفهوم انقلاب منفعل را تنها در صورتی میتوان از این اصول «استنباط کرد» که ابتدا از این اصول «هرگونه رد و اثر مکانیکیگرایی و فاشیسم را بزداییم». از این رو فرمولبندی کواکو «بهطور کامل جرحوتعدیل و غنی شده است»، نه بهمثابهی «برنامه»، آنطور که گرامشی بعدتر در یادداشتی به تاریخ ژوئیه ۱۹۳۳ روشن میکند، بلکه بهمثابهی «معیاری برای تفسیر» در غیاب دیگر عناصر دخیل فعال. این کاربرد انقلاب منفعل میتواند معنایی سیاسی داشته باشد، مشروط به اینکه صرفاً آن را «آنتیتزی قوی فرض کنیم، یا در صورت لزوم مسلم بپنداریم،» که به صورت مستقل یا آشتیناپذیر همهی نیروهای خود را به حرکت وا میدارد.
بنابراین میتوان دید که تأملات گرامشی دربارهی انقلاب منفعل در بهار و تابستان ۱۹۳۳ قاطعانه به نقطهی عطفی ارادهگرایانه میرسد. به نظر میرسد در تقابل با گرایش به جبرگرایی ابژکتیوی که در «پیشگفتار» ۱۸۵۹ تجسد یافته است، به همان میزان بهطور بالقوه برداشت «تقدیرگرایانه»ی انقلاب منفعل برجسته میشود، تا به طرز متناقضی الویت و برتری نیروی سوبژکتیو را تایید کند.
اما این خوانش، تحول مهمی را که گرامشی در تابستان ۱۹۳۳، در نتیجهگیری دفتر پانزدهم، بند ۶۲، در پیش گرفت نادیده میگیرد. در آنجا او دیگر انقلاب منفعل را از اصول موضوعهی «پیشگفتار» ۱۸۵۹ استنباط نمیکند، بلکه در عوض انقلاب منفعل را بهمثابهی «پیامد انتقادی ضروری»، یا بهمثابهی نتیجهای که از پیشفرضهای آن در شکل جرح و تعدیل انتقادی حاصل میشود، بازتعریف میکند.
این تمرکز به نوبهی خود به چیزی باز میگردد که گرامشی آن را پیشتر در اکتبر ۱۹۳۰، پیش از پژوهش دربارهی انقلاب منفعل، «وساطت دیالکتیکی» دو اصل بنیادین از متن ۱۸۵۹ توصیف کرده بود: یعنی مفهوم «انقلاب مداوم».
انقلاب مداوم در دفترهای زندان
امروزه مفهوم انقلاب مداوم اغلب همیشه تداعیکنندهی مواضعی است که تروتسکی از ۱۹۰۵ به بعد مطرح کرد، یعنی دگرگونی این مواضع در بحثهای دههی ۱۹۲۰ در مخالفت با نظریهی «سوسیالیسم در یک کشور»، و بسط این نظرات در طی دههی ۱۹۳۰ در ارتباط با نظریهی توسعهی ناموزن و مرکب تروتسکی. برای این سنت نظری، انقلاب مداوم در درجهی نخست نشاندهندهی تداوم فرایند انقلابی، و نقد عمیق انگارهی مرحلهگراییِ زمانی است. گرامشی در دفترهای زندان هر دوی این برداشتها از انقلاب مداوم، هم برداشت تروتسکی و هم برداشت خود را، بهنحو متمایزی نقد کرده است. اما او در عین حال، در مجموعه یادداشتهایی که برای بسیاری از خوانندگان متناقض و مبهم، و گاه گیجکننده و اشتباه، به نظر میآیند، به انقلاب مداوم بهمثابهی بنیانی برای نظریهی هژمونی اعتبار میبخشد.
بحثهای انتقادی دربارهی این تناقضهای ظاهری اغلب بر توضیح این امر تمرکز کردهاند که چگونه ارزیابی کلی گرامشی از تروتسکی به واسطهی مجموعهای از نسبتدادنهای اشتباه و خلط مباحث دچار لطمه شده است. شکی نیست که برخوردِ اغلب تحقیرآمیز گرامشی با تروتسکی در دفترهای زندان ناپیوستگی چشمگیری با ستایش انتقادی پیشین او از نقاط قوت و ضعف تروتسکی، به ویژه بلافاصله پس از اقامت موقت او در روسیه در ۱۹۲۲-۱۹۲۳، دارد. به نظر میرسد گرامشی قویاً تحت تأثیر شرایط عمومی بهاصطلاح «بحث کلامی»ای بود که از اواخر ۱۹۲۴ (در پی انتشار درسهای اکتبر تروتسکی) آغاز شده بود، و احتمالاً بهویژه تحت تأثیر آثار متمایز بوخارین در اینباره بود. همچنین به نظر میرسد در بیش از یک مورد در طول دههی ۱۹۲۰ گرامشی این خطر را پذیرفت که مواضع و جهتگیریهای بوردیگا را به تروتسکی منتسب کند. چنین رویکردی، از طریق واکاوی این تعینهای دقیق زمینهای و جدلی، میکوشد راهی برای بازنگری اساسیتر قرابتهای بالقوه میان اندیشهی گرامشی و تروتسکی، از جمله از منظر نظریههای این دو دربارهی انقلاب مداوم، بگشاید.
با این حال آنچه این رویکرد پنهان میکند این است که انتقادهای گرامشی از درک تروتسکی از انقلاب مداوم، خواه مشروع و خواه از جنبهی جدلی تحریفشده، با درک متمایزی از معنای انقلاب مداوم با فرمولبندیِ ارائهشده توسط مارکس و انگلس در اواخر دهه ۱۸۴۰ همراه است. روشنساختن این معنا در واقع دغدغهی اصلی گرامشی بود، و نقد او از تروتسکی عمدتاً تابعی از این دغدغه بود. آنچه برای اهداف مطالعهی حاضر از اهمیت بیشتری برخوردار است توجه به ماهیت درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم، پذیرفتنیبودن ادعای پیروی او از میراث شعار مارکس و انگلس، و رابطهی دیالکتیکی آن با کاربرد انقلاب منفعل در سراسر دفترهای زندان است، و نه دفاع از تروتسکی در برابر نقدهای گرامشی یا تمرکز بر دلایل احتمالی تحریفهای جدلی این نقدها.
– «اتحاد دو طبقه با هژمونی طبقه شهری» (فوریه تا مارس ۱۹۳۰)
همانطور که پیشتر تاکید کردم، نخستین یادداشتی از دفترهای زندان که گرامشی در آن دربارهی مفهوم هژمونی به بحث میپردازد، و بعدها به آن مفهوم انقلاب منفعل را اضافه میکند، با بحثی دربارهی انقلاب مداوم و نقد آنچه از نظر گرامشی نسخهی تروتسکی [برنشتاین] از انقلاب مداوم است، به پایان میرسد. او در فوریه- مارس ۱۹۳۰ استدلال میکند:
«در زمینهی شعار «ژاکوبنی» که مارکس در آلمان ۱۸۴۹-۱۸۴۸ مطرح کرد، باید سرنوشت پیچیدهی آن بررسی شود. این شعار که بهدست گروه پارووس- برنشتاین تجدید حیات یافت، نظاممند شد و شرح و بسط یافت و جنبهی عقلانی پیدا کرد، در ۱۹۰۵ و پس از آن بیاثر و ناکارآمد شد: آموزهای بود انتزاعی که به آزمایشگاه علمی تعلق داشت. اما گرایشی که با آن در این شکل عقلانی مخالفت کرد، بدون آنکه «عمداً» از آن استفاده کند، درواقع آن را در شکل تاریخی، انضمامی و زندهاش، مطابق با زمان و مکان، بهکار برد. بهمثابهی چیزی که از تمام خلل و فرج جامعهای که باید دگرگون میشد، همچون اتحاد دو طبقه با هژمونی طبقهی شهری، بیرون زده بود.
در یک مورد خلق و خوی ژاکوبنی بدون محتوای سیاسی مناسب که مصداق آن کریسپی بود؛ در دومین مورد، خلقوخو و محتوای ژاکوبنی همگام با مناسبات تاریخی جدید بهجای وفاداربودن به برچسب عقلانیاش.»
در این فراز، گرامشی درک تروتسکی از ارجاع مارکس و انگلس به انقلاب مداوم در زمینهی تاریخی آن در دههی ۱۸۴۰ را زیر سوال میبرد، و معتقد است که فقط در صورت درک کامل این مفهوم امکان «فعلیّتیافتن» منسجم این شعار آنان وجود خواهد داشت. حتی مهمتر از آن، گرامشی تفسیری از این شعار ارائه میدهد که نمیتوان به سادگی آن را با استعارههای زمانیای تطبیق داد که مفهوم انقلاب مداوم معمولاً از طریق آنها مفهومپردازی میشود.
گرامشی بهجای استفاده از معادلهای استعاری زمانی همچون تکوینِ «بیوقفه»، «فشرده»، «در هم فرو رفته» یا «پیوسته» ، معتقد است که «تداوم» جنبش انقلابی را باید با واژگان نظری کاملاً متفاوتی درک کرد: هم از حیث پدیداری، یا تحقق یک بُعد نهفتهی پیشین («چیزی که از تمامی خللوفرج جامعهای که باید دگرگون میشد بیرون زد»)، و هم از حیث (باز)مفصلبندی، یا دگرگونی منطقیای که عناصر آن از پیش موجود بود («اتحاد دو طبقه با هژمونی طبقهی شهری»). جالبتر از همه آنکه گرامشی مدعی است که اینها جنبههایی هستند که «شکل تاریخی، انضمامی و زنده»ی انقلاب مداوم را تشکیل میدهند، تقریباً گویی این تفسیری است بدیهی از شعار «ژاکوبنی» مارکس در اواخر دههی ۱۸۴۰.
– ضمیمه: «انقلاب مداوم» از نظر مارکس و انگلس (۱۸۴۸-۱۸۵۰)
اینجا به نظر میرسد گرامشی به درکی سنتی از نقش انقلاب مداوم در اندیشهی مارکس و انگلس استناد میکند که متمایز از تاکید زمانی این مفهوم است که در خلال بحثهای سوسیال دموکراسی روسی در اوایل قرن بیستم بهوجود آمد و از آن زمان تاکنون پارادایم تفسیری مسلط در رابطه با انقلاب مداوم را شکل داده است. همچنین این رویکرد در رابطه با استفادهی خاص مارکس و انگلس از این فرمول (و اشکال متنوع آن) گرایش دارد که معنایی یکریخت از انقلاب مداوم را به منزلهی یک فرایند انقلابی بیوقفه و پیوسته، چه قبل از ۱۸۴۸ و چه پس از آن، پیشفرض بگیرد. آنچه این دیدگاه کماهمیت جلوه میدهد چندظرفیتی بودن این فرمول در متنهای مارکس در سراسر دههی ۱۸۴۰، و به ویژه در پی شکست نیروهای انقلابی در ۱۸۴۸-۱۸۴۹ است، «انقلاب مداوم» در نوشتههای آنان اغلب در معنایی منفی، بهمثابهی نقدی بر محدودیتهای زمانی «سیاستگرایی» بورژوایی، بهکار میرود.
با این حال، در ۱۸۵۰، مارکس و انگلس در «خطابهی ماه مارس کمیتهی مرکزی به اتحادیهی کمونیستها» دیدگاهی را تشریح میکنند که در هستهی خود به شدت نهادی است. آنها بهجای بسط درونمایهی مانیفست کمونیست مبنی بر انقلابیکردن مداوم شیوهی تولید سرمایهداری، آنگونه که اغلب تصور میشود، «انقلاب در تداوم» [die Revolution in Permanenz] را در معنایی بهکار میبرند که عملاً، به واسطهی استفاده از شعار (و احتمالاً برنامهی) رقیب سابقشان، کنشی خودانتقادی به حساب میآید. زیرا این آندریاس گوتشالک، رقیب و مخالف مارکس در جنبش کارگری کُلن بود که پیشتر این شعار را ــ از قضا در متنی که در آن گوتشالک مارکس را به سبب فقدان تعهد واقعی انقلابی و عدم نقد رادیکال بسنده از دموکراسی (بورژوایی) نکوهش کرده بود ــ پیشنهاد داده بود.
به این معنا، در «انقلاب مداوم» مفهوم «تداوم» بهمثابهی «خودتعینّی» [self-determination] بهکار رفته است، مفهومی که به ویژه در روند انقلاب فرانسه در دههی ۱۷۹۰ وجود داشت و همچنان در فرهنگ واژگان فنی حقوقی-قانون اساسی، اگر نه در انگلیسی دستکم در برخی از زبانهای اروپای غربی، وجود دارد. [۸۸] در روند انقلاب فرانسه، از سوگند زمین تنیس در ۱۷۸۹ در رد انحلال مجمع طبقهی سوم، تا اعلام مجامع منطقهای پاریسیها، به ویژه در ۱۷۹۳، که آنها همچنان در وضعیت «تداوم» [en permanence] قرار داشتند، این عبارت برای نشاندادن گرایش به باقیماندن بهعنوان یک بدنهی عمومی فعال سیاسی و فروکاسته نشدن به یک وضعیت شهروندی «منفعل» بهکار میرفت.
نوآوری مارکس و انگس در مارس ۱۸۵۰ در خصوص «تداوم» در انقلاب، که در پرتو این سنت و در بافتار بحثهای فرقهگرایانهی شکست نیروهای انقلابی درک میشد، نه به یک فرایند موقتاً بیوقفه، بلکه به خودمختاری بالقوهی سازمانی و خودسازی جنبش کارگران بهمثابهی نیرویی آشکارا سیاسی (و نه صرفاً اجتماعی) اشاره دارد. بنابراین استفاده از «انقلاب مداوم» میتواند به «خودمختاری سیاسی و نهادی جنبش طبقهی کارگر» ترجمه شود.
تحت این شرایط بود که بعدها لنین ، در ۱۹۰۵، «خطابه»ی مارس ۱۸۵۰ را درک میکرد. لنین در پاسخ به استناد صریح پلخانف به طرحوارهای «مرحلهگرا»، به طرز شگفتانگیزی، از اصطلاحات زمانی مشابه در استدلالش استفاده نمیکند. در عوض، او اظهار داشت که «ایده مارکس [در «خطابه»] شامل موارد زیر است:
«ما، سوسیال دمکراتهای آلمانی ۱۸۵۰، سازماننیافته هستیم، در دورهی اول انقلاب شکست خوردیم و کاملاً توسط بورژوازی به دام افتادیم؛ ما باید بهطور مستقل ــ مطلقاً و تحت هر شرایطی بهطور مستقل ــ سازماندهی کنیم …»
در نهایت همین تاکید بر سازماندهی سیاسی مستقل بود که بعدها گرامشی استدلال کرد که پس از ۱۸۴۸ و حتی در شکلهای شدیدتری پس از ۱۸۷۰، در نظریه و عمل هژمونی فراروی کرده بود. زیرا ظرفیت جنبش طبقهی کارگر برای به دست گرفتن رهبریِ (یعنی هژمونیِ) دیگر اقشار اجتماعی (و مهمتر از همه دهقانان) دستاوردهای پیشین استقلال سیاسی و سازمانی طبقهی کارگر را پیشفرض میگیرد. دقیقاً از این منظر است که گرامشی استدلال میکند که سیاست هژمونیکی که بلشویکها پیش، و مهمتر از آن، پس از انقلاب ۱۹۱۷ در پیاش بودند را میتوان بهمثابهی «فعلیتیابی» شعار «انقلاب مداوم» درک کرد.
– «وساطت دیالکتیکی» (اکتبر ۱۹۳۰)
برداشت گرامشی از «فعلیتیابی» انقلاب مداوم، پس از اولین پدیداری این مفهوم در اوایل ۱۹۳۰، در تمامی دفترهای زندان حضور دارد و تاملات او دربارهی انقلاب منفعل را «قطع میکند» یا با وقفه روبهرو میسازد. یک لحظهی مهم اولیه در این فرایند تکوین در نخسین مجموعه یادداشتهای گرامشی دربارهی فلسفه در اواخر ۱۹۳۰ در دفتر چهارم رخ میدهد، آنجا که او انقلاب مداوم را «وساطت دیالکتیکی» دو اصل بنیادین مارکس در پیشگفتار ۱۸۵۹ میداند.
این یادداشت در اکتبر ۱۹۳۰ نوشته شده است ــ یعنی یک ماه قبل از اولین ارجاع به فرمول کواکو از انقلاب منفعل (نوامبر ۱۹۳۰) و تقریباً سه ماه پیش از اینکه او انقلاب منفعل را «پیامد انتقادی» متن مارکس (ژوئن- ژوئیهی ۱۹۳۳) بداند. این یادداشت طولانی، با تیتر «روابط ساختار و روبناها»، طرح اولیهی درونمایههای اصلیای را شکل میدهد که او بعدها در سراسر دفترهای زندان آنها را بهطور گستردهتری بسط داد، از جمله واکاوی بنیادین سه لحظه از روابط نیرو، و ارزش «معرفتشناختی»ِ اذعان و تاکید مارکس بر روبناها.
این یادداشت از مشاهداتی در ارتباط با «قوانین روششناسی تاریخی» حرکت میکند که میتوان از «دو اصل» پیشگفتار استخراج کرد، یعنی این دو اصل که «هیچ جامعهای وظایفی برای خود وضع نمیکند مگر آنکه شرایط لازم و کافی برای حل و فصل شدن آن از قبل موجود باشد» و «هیچ جامعهای از بین نمیرود مگر آنکه نخست تمامی شکلهای زندگی نهفته در مناسبات آن تکامل یافته باشند.» گرامشی در هر ساختار اجتماعی مفروض میان امر «مداوم» و «گهگاهی» تمایز قائل میشود؛ امر «مداوم» شرایط عام امکان دگرگونی (یا ابقای) اجتماعی را بهوجود میآورد، در حالیکه امر «گهگاهی»، که گرامشی علاقهی خاصی به آن دارد، تلاش گروههای اجتماعی متفاوت است برای اینکه نشان دهند که «شرایط ضروری» حل مسائل تاریخاً معین اینک وجود دارد.
میراث انقلاب فرانسه بهعنوان یک مطالعه موردی مشخص مورد استناد قرار گرفته است؛ گرامشی از طریق مطالعهی موجهای نوسانی توسعهی سیاسی بین ۱۷۸۹ و ۱۸۷۰ استدلال میکند که امکان تعیین دقیقتر مناسبات میان ساختار و روبنا، و نیز عناصر مداوم و گهگاهی ساختار، فراهم میشود. میانجی بین شرایط لازم و کافی برای دگرگونی (گهگاهی) و شکلهای ضمنی حیات سازماندهی اجتماعی موجود (مداوم)، «مفهوم انقلاب مداوم» است. این یادداشت اهمیت نظری انقلاب مداوم را ثبت میکند، اما گرامشی در این مرحله جزئیات بیشتری از چشمانداز تاریخیای که بر این ارزشگذاری تاثیر میگذارد ارائه نمیدهد.
– «فراروی» و «فعلیتیابی» (فوریه – مه ۱۹۳۲)
از آنجا که به نظر میرسد انقلاب منفعل در طی سال ۱۹۳۰ در میان دغدغههای اصلی گرامشی دیده نمیشود، و انقلاب مداوم نیز تا اوایل سال ۱۹۳۲ {به کار نظری گرامشی} باز نمیگردد، در مسیری موازی همگام با آن (به معنای زمانی) یادداشتهایی جریان دارد که در آن بسیاری از ویژگیهایی که امروزه ویژگیهای «کلاسیک» انقلاب منفعل به شمار میآید توضیح داده شده است. گرامشی در این فصل جدید مطالعاتی، همچنان به تعریف جنبههای زمانی انقلاب مداوم، نه به معنای فرایندی بیوقفه، بلکه به معنای «پیوستگی ناپیوسته»، ادامه میدهد.
به نظر میرسد که در لحظهی نخست در فوریه ۱۹۳۲، او با تاکید بر همان شرایط سیاسی متفاوتی که با بهکارگیری این شعار در دههی ۱۸۴۰ مشخص میشد در مقایسه با شرایط اوایل قرن بیستم، انقلاب مداوم را به عصر قبل نسبت میدهد. انقلاب مداوم بهمثابهی «بیان علمی ژاکوبنیسم در دورهای که در آن حزبهای سیاسی و اتحادیههای کارگری اقتصادی عمده هنوز شکل نگرفتهاند» توصیف میشود.
انقلاب مداوم در اینجا معادل با «جنگ جنبشی» است، در حالیکه هژمونی به «جنگ موقعیت» تعریف میشود، بهمثابهی پاسخی به ایجاد «’سنگرها‘ و استحکامات دائمی» که با سازمانهای بزرگ مردمی سیاست مدرن نمایندگی میشود.
اما گرامشی همچنین در همین یادداشت استدلال میکند که «مفهوم سیاسی» انقلاب مداوم از ۱۸۴۸ دیگر صرفاً با مفهوم سیاسی هژمونی جایگزین نشده است، درست همانگونه که جنگ موضعی را به سختی میتوان نفی متضاد سادهی جنگ جنبشی دانست. در عوض پس از ۱۸۴۸، انقلاب مداوم به معنای «هژمونی شهری» «فرمولبندی شد و فراروی کرد.» [composto e superato]
مفهوم هژمونی بهمثابهی «فراروی»ِ انقلاب مداوم آنجا اهمیت بیشتری مییابد که گرامشی در آوریل-مه ۱۹۳۲ نخستین گامها به سوی تعمیم نظری و کاربست معاصر انقلاب منفعل برمیدارد، یعنی در ماههایی که او متعاقباً متوجه مفیدبودن این فرمول برای واکاوی فاشیسم شد. به ویژه، این حرکت دیالکتیکیْ شکل مفهوم فعلیتیابی فراروندهی انقلاب منفعل را بهخود میگیرد، یعنی دگرگونی و ابقای همزمان آن، یا حتی، ابقای آن از طریق دگرگونی. او برای واکاوی فاشیسم معتقد است «بزرگترین نظریهپرداز مدرن فلسفهی پراکسیس» [یعنی لنین]،
«در عرصهی مبارزه و سازماندهی سیاسی و با استفاده از واژگانی سیاسی ــ در تقابل با گرایشهای ’اکونومیستی‘ گوناگون ــ جبههی مبارزهی فرهنگی را مورد ارزیابی مجدد قرار داد و دکترین هژمونی را بهمثابهی مکمل نظریهی دولت-بهمثابه- نیرو، و بهمثابهی شکل واقعی دکترین چهلوهشتم {سال ۱۸۴۸} ’انقلاب مداوم‘ بنا کرد.»
– ماکیاولی و بسط امر سیاسی (مه ۱۹۳۲- نوامبر ۱۹۳۳)
گرامشی در مابقی سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ مشغول رونوشتبرداری از پنج یادداشت قدیمیتر در یک دفتر جدید بود که در آنها اشاره به انقلاب مداوم نقش مهمی ایفا میکرد. [۱۰۰] همهی این یادداشتها کمابیش بازنگری گستردهی یادداشتهایی هستند که درست چند ماه قبل نوشته شده بودند، هنگامیکه گرامشی با دید تازهای که به واسطهی شخصیت «شهریار جدید» به رویش گشوده شده بود شروع به بازسازماندهی پژوهشهایش کرد.
این یادداشتها به طرز جالبی بر اهمیت مفهوم انقلاب مداوم برای درک آنچه معمولاً حوزهی «کلاسیک» انقلاب منفعل تلقی میشود تاکید میکنند: «قرن طولانی نوزدهم» از ۱۷۸۹ تا ۱۸۷۰، بهمثابهی واکنشی به نیروهای پیشروان انقلاب فرانسه. [۱۰۲] اگر یادداشتهای گرامشی که در بهار ۱۹۳۲ انقلاب منفعل را برجسته میکرد قرن نوزدهم را عصر کاهش تدریجی فضای فعالیت سیاسی طبقات فرودست («کمال» رژیم پارلمانی و تحکیم «رضایتمندی سازمانیافته پارلمانی» از بُعد هگلی) میدانست، در عوض این یادداشتها دربارهی انقلاب مداوم فقط چند ماه بعد، همان دورهی تاریخی، به ویژه دوران پس از ۱۸۴۸، را بهمثابهی بسط عرصهی سیاسی درک میکند، یادداشتهایی که اینک پیچیدهتر و به لحاظ نهادی میانجیمند شدهاند. گرامشی معتقد است که این فرایند بود که باعث شرحوتفصیل و فراروی شعار ژاکوبنی در فرمول جدید هژمونی شد:
«در دوران پس از ۱۸۷۰، با گسترش استعماری اروپا، همهی این عناصر تغییر کردند. رابطهی سازمانی داخلی و بینالمللی دولت پیچیدهتر و گستردهتر میشود، و فرمول چهلوهشتم {سال ۱۸۴۸} «انقلاب مداوم» شرح و بسط یافت و در علوم سیاسی در فرمول «هژمونی شهری» فراروی کرد [elaborata e superata]. [۱۰۳]
این تحولات در دیگر بازنگریها و جزئیات دفتر سیزدهم نیز وارد شدهاند، یعنی در همان دورانی که گرامشی انقلاب مداوم را برپایهی تأملاتش دربارهی پیشگفتار ۱۸۵۹ (از آوریل – ژوئن ۱۹۳۳، در دفتر ۱۵) تبیین میکرد. شاید جالبتوجهترین این یادداشتها، یادداشت بند ۳۷ از دفتر سیزدهم است که در آن شاهد بلوغ عکس نقیض «ژاکوبنیسم تاریخی» و آنچه من «متاژاکوبنیسم» گرامشی از اوایل ۱۹۳۰ توصیف کردهام هستیم. در اواخر ۱۹۳۲ یا ۱۹۳۳، گرامشی میتواند ارزیابی خود از ژاکوبنیسم تاریخی را بیشتر مشخص کند. فرمول انقلاب مداوم که «در مرحلهی فعال انقلاب فرانسه» در دههی ۱۷۹۰ «تحقق مییابد [attuata]» به وضوح از شکل «فرارویشدهی انقلاب مداوم که در سنت «متاژاکوبنیسم» پس از ۱۸۴۸ به وجود میآید، و موضوعاتی که در فرمول جدید هژمونی مطرح میشوند، متمایز است.
– دیالکتیک بدون سنتز (۱۹۳۴-۱۹۳۵)
انقلاب منفعل در سالهای پایانی تدوین فعال دفترهای زندان توسط گرامشی دوباره به موضوع غالب بدل میشود (دفترهای زندان در ۱۹۳۵ به دلیل افت سلامتی گرامشی به پایان رسید). این بازگشت شامل تدوین ضمیمهای مردد از این فرمول برای واکاوی پدیدهی معاصر «آمریکاگرایی و فوردیسم» در یک تک یادداشت در نیمهی دوم ۱۹۳۴ است. کاربرد این فرمول، چه از حیث روش قیاسی و چه از حیث تجربی، بهطور صوری شبیه پیشنهاد قبلی گرامشی در بهار ۱۹۳۲ برای واکاوی فاشیسم است. اما در اواخر ۱۹۳۴ یا اوایل ۱۹۳۵، در دفتر نوزدهم، گرامشی دوباره به رونوشتبرداری و بازنگری یادداشت «بنیادین» دفتر اول، بند ۴۴ پرداخت، یادداشتی که در آن او نخست به تأمل دربارهی انقلاب مداوم و سپس انقلاب منفعل پرداخته بود.
ما در مسیر دفترهای زندان شاهد تعیین ویژگیهای ارجاعات و روایتهای تاریخی در پیوند با هر یک از این فرمولها{انقلاب مداوم و انقلاب منفعل} هستیم. اما این نکته که تغییر کاربست این فرمولها به رابطهی ضرورتاً دیالکتیکی آنها وضوحی نظری بخشیده است به همین میزان مهم است، به این ترتیب هریک از این فرمولبندیها دریچهای میسازد که از خلال آن میتوان اهمیت استراتژیک فرمول دیگر را درک کرد.
به نظر میآید که در اوایل ۱۹۳۵ انقلاب منفعل به شکل دقیقتری برای مشخصکردن خصوصیات ریشههای تاریخی چالشهایی بهکار میرود که جنبش ضدفاشیستی در اوایل دههی ۱۹۳۰ با آن روبهرو بود، در حالیکه انقلاب مداوم در معنای دقیقتری بهمثابهی آنتیتز مستقیم آن درک میشود: «شکل تاریخی انضمامی و زنده»ی آنچه از تمامی خللوفرج جامعهای که باید دگرگون شود «بیرون میزند»، یعنی «هژمونی».
نتیجهگیری
من، برخلاف سنتهای تفسیری رایج، معتقدم که انقلاب منفعل را نباید تنها و حتی اساساً بهمثابهی مفهومی بنیادین برای روایت تاریخیِ تکوین و دگرگونی دولت درک کرد.
در عوض، در وهلهی نخست، باید آن را از نظر نقش کاوشگرایانهاش در ساختار معماری واژگانی دفترهای زندان فهمید.
تمرکز بر این نقش کاوشگرایانه، ما را قادر میسازد که با وضوح بیشتری دغدغههای اساساً استراتژیکی را که حاکی از کاربست متفاوت این فرمول از سوی گرامشی است ببینیم.
انقلاب منفعل در پژوهش گرامشی بهمثابهی عنصری برای یک استراتژی سیاسی بسنده برای جنبش بینالمللی کمونیستی در دههی ۱۹۳۰، در رابطهی نزدیک با پروژهی بنیادی او برای تأمل دربارهی فعلیت انقلاب مداوم بهکار گرفته شده است. انقلاب منفعل در سراسر دفترهای زندان از طریقِ و براساسِ کارکرد این پروژهی بزرگتر متعین و تعریف شده است.
فرمول انقلاب منفعل در یکی از مهمترین کاربستهایش به گرامشی امکان میدهد تا راهی برای تمایز قائلشدن میان تجربهی تاریخی ژاکوبنیسم در روند انقلابی فرانسه و «متاژاکوبینسم»، به منزلهی میراثی انتقادی از نقاط قوت آن در شرایط تغییریافتهی ۱۸۴۸ و پس از آن، بیابد.
این فرمول همچنین او را قادر میسازد که شرایطی را توضیح دهد که تحت آن شعار «انقلاب در تداوم»ِ «متاژاکوبنیسم» از ۱۸۴۸ به نظریه و عمل هژمونی دگرگون شود ــ «فراروی کند».
بهطور مشابه، اولویت بررسی همزمان و معاصر انقلاب مداوم به گرامشی اجازه میدهد که مفیدبودن مفهوم انقلاب منفعل را تشخیص دهد، نه بهعنوان هدفی نظریْ فینفسه، بلکه بهمثابهی روشی برای تشخیص چالشهای پیشروی تلاشهایی که برای بازسازی انقلاب مداوم در شرایط سیاسی تغییریافتهی مبارزه با فاشیسم در جریان است.
بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل به معنای «انقلاب از بالا»، نظریههای شکلگیری دولت و مدرنیزاسیون، فنون دولتداری و حکومتداری، و واکاوی پویههای سیاسی جاری به طرز قابل توجهی زمینههای موضوعیتداشتن و مربوطبودن این فرمول را به فراتر از کاربردهای اولیهی آن در دفترهای زندان گسترش دادهاند.
توجه بیشتر به نقش کاوشگرایانهای که انقلاب منفعل در چارچوب پروژهی اولیهی گرامشی ایفا میکند، و رابطهی دیالکتیکی آن با انقلاب مداوم که کاربست گرامشی از این فرمول را تعریف میکند، نه تنها به ما امکان میدهد که طیف کاملتری از معانی زایا و مرتبط با آن را در زمینهی تاریخیاش درک کنیم، بلکه ما را قادر میسازد که انقلاب مداوم را اساساً بهمثابهی سهمی در بحثهای استراتژیک اصلی سنت مارکسیستی زمان گرامشی درک کنیم و از این رو به نقشی که کاربردهای انقلاب منفعل ممکن است در تلاش مشابه برای « فراروی»ِ انقلاب مداوم در شرایط معاصر داشته باشد توجه کنیم.
امروز معنا و اهمیت انقلاب منفعل با پذیرش شرایط و خصوصیات فرمولبندی اولیهی آن قطعاً برای ما به اتمام نرسیده است؛ بلکه چنین ارزیابیای پیششرط ضروری برای ایجاد شکلی معنادار از «فعلیتیابی» معاصر آن، یعنی میراث متحولکنندهی آن، است.
* این مقاله ترجمهای است از:
Gramsci’s Revolutions: Passive and Permanent, by Peter D. Thoma, Modern Intellectual History,
FirstView, 2018, https://doi.org/10.1017/S1479244318000306)
یادداشتها:
[*]. نسخههای پیشین این مقاله در کنفرانسها و سیمنارهایی در دانشگاه هنرهای زیبای میمار سینان استانبول، دپارتمان اقتصاد سیاسی دانشگاه سیدنی، و در دانشگاه آکسفورد ارائه شده است. از شرکتکنندگان این کنفرانسها به سبب مداخلهی انتقادی در بحثهایم سپاسگزارم. همچنین مایلم از فرانچسکا آنتونینی، آرجریک دیویدسون، چهار خوانندهی ناشناس، و ویراستاران این نشریه (Modern Intellectual History) برای نقدها و اظهارنظرهای مفیدشان قدردانی کنم.
[**]. heuristic، مبتنی بر کاوش و رهیافت آنی، کشفکننده، یابنده، وابسته به یادگیری از راه آزمون و خطا، مکاشفهای، کاربرد روشهای اکتشافی سعی و خطا در حل مسئله که در طی یک روند از طریق ارزیابی روند پیشرفت، با تکیه بر رهیافتهای آنی و یا میانبرها، به سمت نتیجه و پاسخ حرکت میکنند ـ م.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.