ماجرای دعوای آزاده مسیح زاده و اصغر فرهادی و هیاهوی همگانی حول «کُپی بودن فیلم قهرمان» اصغر فرهادی از فیلم مستند «دو سر برد، دو سر باخت» از آزاده مسیح زاده، در واقع حکایتی خنده دار و مضحک است. یک هیاهوی جنجالی هیستریک و مضحکی است که از یک طرف خنگی و بیسوادی عمومی در باب تفاوت «فیلم مستند با فیلم سینمایی» از یک موضوع مشترک را نشان می دهد و از طرف دیگر علاقه ی این جامعه و حتی هنرمندانش را به بازیهای جنجالی هیستریک و حیدری/نعمتی را نشان می دهد. اینکه هر کسی می خواهد سریع حادثه یا موضوعی را قبضه بکند، به جای اینکه رعایت قواعد مدرن در این مباحث را بکنند و از یاد نبرند که سوژه ی مورد دعوایشان یک ادم زنده است که در نهایت در قبضه ی هیچکدام از انها و از روایتهای آنها نیست. زیرا قبل از همه اگر کسی باید گله از فیلم «قهرمان» فرهادی داشته باشد، بایستی همان «زندانی شیرازی» آقای «شکری» باشد که در فیلم قهرمان اشاره ایی به آن نمی شود که این فیلم اقتباسی ازاد از حادثه ی زندگی او هست. یا سوال اصلی این است که ایا اصغر فرهادی بخاطر ساختن فیلم زندگیش به شکل «اقتباسی آزاد» از او اجازه گرفته است و یا حتی بهای مالی اجازه دادنش را پرداخته است تا دردی از دردهای مالی و بدهکاریهایش کم بشود. زیرا نمونه های این نوع فیلمها در سینمای مدرن فراوان است و در متن به یک نمونه ی معروف آن یعنی به فیلم «ترمینال» از «استیون اسپیلبرگ» بر اساس زندگی یک ایرانی به نام «مهران» در فرودگاه پاریس اشاره می کنم. اما در نمونه ی ایرانی مسیح زاده خودش را صاحب «سوژه و ادم واقعی» می داند که داستانش در رسانه ها ابتدا منتشر شده است و بعد او به سراغش رفته است و از او فیلمی مستند در چهارچوب یک برنامه ی اموزشی در «وورکشاپی» از اصغر فرهادی و گروهش ساخته است. مرتب ادعاهای نو مطرح می کند و اینکه بزور از او امضا گرفته اند و از یاد می برد که مفهوم «کُپی رایت» مدرن اساسا به بحث و درخواست او نمی خورد، زیرا موضوع او این نیست که فیلم اصغر فرهادی از فیلم او و از صحنه هایش کپی برداری کرده است، بی انکه از او اجازه بگیرد، بلکه اینکه «سوژه ی فیلمش» را دزیده است. چون او بقول خودش اول ازین اتفاق واقعی و رسانه ایی یک فیلم مستند ساخته است. یا از طرف دیگر سوال اساسی این است که چرا اصغر فرهادی و گروهش که بهرحال قوانین مدرن فیلم و اقتباس ازاد را می شناسند، به شرایط و قواعد حقوقی و مدرن استفاده از منابعی چون اثر مسیح زاده برای فیلمشان توجه نکرده اند و اخر مجبور می شوند، در کنار رد اتهامات فراوانی از مسیح زاده، بگویند که چون سریع فیلم منتشر شد، برخی اسامی در بخش اسامی فیلم قرار نگرفته اند و اینکه اثر مسیح زاده نیز بخشی از قسمت تحقیق در مورد اثر بوده است (به این لینک مراجعه بکنید). یا از طرف دیگر مسیح زاده به قول انها حتی درخواست سیهم بودن در تمامی درامدهای فیلم را داشته است. یا احتمالا می خواهد که اسمش در کنار اصغر فرهادی به عنوان کارگردان دوم قرار داده می شد. یا چرا اصغر فرهادی هراس از اذعان به این موضوع دارد که بگوید فیلم مسیح زاده را قبل از تولید فیلمش دیده است. زیرا بهرحال این فیلم مستند زودتر تولید شده است و طبیعی است که به عنوان کارگردان به آن نیز نگاهی بکند یا تیم و گروهش به آن نگاه کرده باشد. از طرف دیگر موضوع مهمتر اما این است که چرا چنین موضوعی اینقدر جنجالی می شود که در جهان مدرن براحتی قابل حل می بود و اصلا چنین توجه ایی را بوجود نمی اورد و یا باعث جوک و خنده ی رسانه ایی می شد. اینکه این رخداد هیستریک و مضحک و عمومی چه چیزی در باب فضای فرهنگی و هنری ما برملا می سازد و در باب سطح دانایی ما از مباحث مهمی چون مباحث اقتباس سینمایی و یا مباحث کپی رایت و غیره.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جنگ هیستریک مسیح زاده/فرهادی و بازنده ی اصلی این حماقت جمعی!

در ابتدا باید گفت که نه فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی، برخلاف برخی دیگر فیلمهای قوی او، فیلمی جذاب و قوی است (در این باب به نقد اخیر من بر این فیلم مراجعه بکنید) و نه فیلم مستند «دوسر برد، دوسر باخت» از مسیح زاده یک فیلم مستند خوب و قوی است. تنها چیزی که می توان گفت از هم دزیده اند، این است که هر دو توزرد از آب در امده اند و با انکه این مقایسه تا حدودی درست نیست. چون بهرحال فیلم قهرمان از اصغر فرهادی دارای قدرتهای روایتی خویش است و به این دلیل نیز جوایزی بین اللمللی گرفته است، در کنار «امتیاز تک ماده ایی» برای این فیلمهای جهان سومی. اما فیلم مسیح زاده مشخص است که کارهای اولیه یک دانشجوی فیلمسازی است و در کل چیز بدردبخوری نیست و بدنبال پاسخی برای یک هیاهوی پول گمشده می گردد و در نهایت اسیر همان هیاهوست، بجای اینکه ساختارهای حول این هیاهو را ببیند و نشان بدهد.

یا خانم مسیح زاده نمی تواند با استناد به قانون «کُپی رایت» بگوید که فرهادی «سوژه ی فیلمش را از او دزدیده است». زیرا این یک حادثه ی واقعی و رسانه ایی است و خود او نیز سوژه ی داستانش را بر اساس اخبار دیگران و خبرگزاری فارس و غیره شروع می کند. مگر اینکه بر اساس فیلمش نشان بدهد که فیلم قهرمان حالت روایتش یا صحنه هایش را از او دزیده است که چنین حرفی احمقانه است، وقتی دو تا فیلم را با هم مقایسه بکنید. فیلم فرهادی بسیار متفاوت است. در واقع مسیح زاده یک «ادم واقعی» و همزمان یک «سوژه ی رسانه ایی» را قبضه می کند و می گوید مال او است، چون اول از او فیلم مستند ساخته است. این می شود «کُپی رایت» به شیوه ی ایرانی و مضحک. با آنکه همه ی این کارهای او احتمالا برای این است تا فیلم ضعیفش بیشتر دیده بشود و مورد توجه فضای عاشق جنجال ایرانی قرار بگیرد. وگرنه خداییش کی می امد در مورد فیلم مستند ضعیفش چیزی بنویسد؟

اما چرا چنین موضوعی در سینما و رسانه ی ایرانی اینگونه جنجالی می شود؟ زیرا در فضای نیمه مدرن و گرفتار ایرانی، درک درستی از این تعاریف و حقوق مدرن وجود ندارد و همه چیز سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی سنجیده می شود. یا مردم و هنرمندهایش در نهایت عاشق جنجال و تخمه شکاندن و غیبت و دعوای حیدری/نعمتی هستند و اینکه چگونه از اب گل الود ماهی بگیرند و به نوایی برسند یا چند دقیقه معروف بشوند. ما شاهد این فضای هبستریک و جنجالی و با جنگ حیدری/نعمتی در کل فضای فرهنگی و هنری ایرانی هستیم. از یک طرف شاهد مردان استادی هستیم که خیال می کنند خدای جهانند و هر غلطی می توانند بکنند، و مثل برخی باصطلاح استادان چون ایداین اغداشلو و دیگران به زنان هنرمند دیگر ازار جنسی می رسانند، ایا مثل اصغر فرهادی اینجا حتی جرات اذعان به این را ندارد که بگوید فیلم مسیح زاده را در کنار منابع دیگر دیده است و بعد همزمان از اقتباس متفاوت خودش سخن بگوید و به حرف دزدی سوژه با استدلال مدرن و سینمایی و با نشان مثال های فراوان بخندد. ازینرو در سخنان گروه او نیز تناقضاتی هست. از طرف دیگر شاهد مریدان مرد و زنی هستیم که حال شروع به حمله ی هیستریک به ایده ال سابق می کنند و شروع به مظلوم نمایی می کنند بجای اینکه با قدرت هنری و فکری خویش حرف تازه ایی بزنند. در نهایت هر کدام می خواهند «چیزی را قبضه بکنند» و صاحب چیزی باشند که عملا هیچ صاحب نهایی ندارد، نه یک ادم و موضوع واقعی و نه در نهایت یک سوژه و موضوع و اثر هنری. دقیقا چون جهان مدرن می پذیرد که هیچگاه صاحب نهایی چیزی نیست، پس هم بهتر تن به قواعد کار و آفرینش هنری می دهد و هم مرتب می تواند روایات نو از هر چیزی بیافریند و در ژانرهای مختلف. زیرا «چیز گمشده» برای همیشه از دست رفته است تا به بهایش مرتب تاویلهای نو و متفاوت و با اشاره ایی به واقعیت زبانمند بوجود بیاید. ازینرو این موضوع در جهان مدرن چیزی پیش پاافتاده است که یک فیلم سینمایی می تواند از یک حادثه ی واقعی چون جریان «زندانی شیرازی» یک اقتباس و روایت نوین سینمایی بیافریند، همانطور که فیلم مستند مسیح زاده نیز بر اساس اطلاعات و ویدیوهای قبل از خودش در باب این موضوع در رسانه هایی چون خبرگزاری و تلویزیون فارس و غیره بوجود آمده است. زیرا در سینمای مدرن نمونه های فراوانی از این است که از یک «رخداد واقعی فردی یا جمعی» فیلمهای متفاوت ساخته شده و می شود و یا از یک اثر هنری مرتب روایتهای نو افریده می شود و یا «ریمیک» بوجود می اید. یا طبیعی است که یک کارگردان گروه تحقیقی برای تهیه اطلاعات و یافتن لوکیشن خوب و غیره در مورد موضوع فیلمش بفرستند. آنهم وقتی این حادثه جنجال رسانه ایی شده است.

یا در واقع فقط کافی می بود که اصغر فرهادی در فیلمش در بخش نامها و توضیحات اشاره به این می کرد که جدا از تحقیق گروه خودش مثلا فیلم مستند دانشجوی <ورک شاپ» خویش یعنی مسیح زاده را نیز دیده است و نامی هم از او می برد و یا برای استفاده از تحقیقش درامدی به او می داد. چرا او این کار معمولی را نمی کند. شاید در فضای ایرانی «استاد استاد کردن» و با روابط مرید/مرادی انتظار داشته است که دانشجویش خوشحال باشد که فیلمش را دیده است و از یاد برده است که هر زحمتی باید بهایش پرداخت بشود. زیرا این قانون مدرن است. یا کافی می بود که مسیح زاده بدنبال این خواست بود که به فیلم مستندش به سان منبعی از «اقتباس فیلم» اشاره بشود و خواهان پرداخت حق اقتباس از اثرش باشد، اما اینکه او می گوید که فیلم قهرمان «دزدی و کُپی شده از فیلم مستند» اوست، چیزی جز یک دروغ گنده و احمقانه نیست و برای خودنمایی است تا کمبود قدرت هنریش را با این جنجال پُِر بکند و در واقع خودشیفتگی خودنمایانه ی یک بنده و مرید هیستریک را نشان می دهد که می خواهد یکروزه استاد بشود.

زیرا کافیست که دو تا فیلم را با هم نگاه و مقایسه بکنید تا هم ضعف هر دو تا را ببینید، اگر توانایی دیدن و نقد داشته باشید، هم ببینید که چرا در «اقتباس ازاد» فیلم قهرمان از حادثه ی «زندانی شیرازی» و احتمالا از فیلم مسیح زاده ما شاهد تغییرات جدید در جزییات و در روایت فیلم و در موضوع فیلم هستیم. اینکه مثلا در فیلم مستند مسیح زاده زندانی شیرازی به خاطر نپرداختن مهریه به زندان افتاده است و در فیلم به خاطر بدهی به شوهرخواهرش. یا فرزندش در واقع یک دختر است و مشکل لکنت زبان ندارد، یا در فیلم مستند به ان اشاره ایی نمی شود. در حالیکه در فیلم قهرمان این موضوع به شکل متفاوت مطرح می شود و حضور این فیگور یک نقش مهم در فیلم دارد، یا حضور شوهرخواهری که در فیلم مستند اصلا وجود ندارد. یا اینکه در فیلم مستند زندانی خودش پول را یافته است و در فیلم قهرمان، همسر اینده اش این را یافته است. در فیلم مستند اصلا صحبتی از همسر اینده نیست و زندانی در واقع هنوز یاد همسر سابقش هست. همانطور که موضوع محوری فیلم قهرمان چیزی کاملا متفاوت از موضوع فیلم مستند مسیح زاده است و این موضوع متفاوت کل فضای دو فیلم را متفاوت می کند، به مباحث متفاوتی می پردازند. در فیلم قهرمان فرهادی ما با «حماقت و سادگی و دورویی جهان اخلاقی و قهرمانانه و روان اخلاقی در دوری باطل از یک زندان به زندان و بدهکاری بعدی» روبروییم و بدبختانه همین چیز را هم فرهادی درست و قوی انجام نمی دهد، همانطور که در نقدم بر این فیلم مطرح کردم. زیرا این فیلم یکی از بدترین فیلمهای فرهادی است. هر جایزه ایی که هم که گرفته باشد. در فیلم مستند مسیح زاده اما موضوع فیلم در واقع این است که می خواهد ببیند که ایا جریان حقیقت داشته است یا نداشته است و اگر در ابتدای فیلمش با «زندانی» همدلی می کند، در واقع در پایان فیلم بیشتر حرفش این است که اصلا زن گمشده ایی در میان نبوده است که پول را گرفته باشد. در حالیکه نقش زن گمشده در فیلم قهرمان کاملا متفاوت است (به نقدم مراجعه بکنید).

حال چطور می شود اینجا با این همه تفاوت اشکار در شکل و محتوای روایت دو فیلم مستند و سینمایی، ادعای «دزدی هنری» کرد و اینکه فیلم قهرمان از فیلم مسیح زاده کُپی شده است. این همه خنگی و حماقت تنها وقتی ممکن است که با ملت و هنرمندانی عاشق هیاهوی هیستریک و حالات افراط/تفریطی روبرو باشیم، مثل همان هیاهوی حول «زندانی» در دو فیلم. اینکه این هیاهوی بیرون حول هیچ در واقع بازتاب بیرونی و تکرار همان هیاهوی بدور زندانی فداکار بوده است. اینکه این ملت عاشق این هستند، یک روز برای قهرمانی و هنرمندی هورا بکشند و فردا به او فحش بدهند و جنگ ظالم/مظلومی راه بیاندازنند. همانطور که قهرمانان و سلبریتی هایش بشدت عامیانه هستند و ته دلشان از روابط مرید/مرادی خوششان می اید. اینکه این جماعت «عامه ی روشنفکر و نقاد و هنردوست یا هنرمند» عمدتا عاشق مصیبت نامه و نمایش هیستریک عاشورایی باشند و یا عاشق دیده شدن به هر شکلی هستند و اینکه با مظلوم نمایی دیده بشوند. اینکه هم ظالم و هم مظلومش در نهایت بندگانی خنزرپنزری بیش نیستند.

به این خاطر بی دلیل نیست که خانم مسیح زاده حتی در فیلم مستندش هم می خواهد مرتب دیده بشود. به جای اینکه به موضوع فیلمش و جوانب مختلفش بهتر اجازه ی دیده شدن و برملا شدن جوانب مختلفش را بدهد. اینکه او می خواهد به راز و ته جریان پی ببرد، بجای اینکه بگذارد قضیه با جوانب مختلفش نمایان بشود و در انتها «تعلیقی برای تماشاچی» بوجود بیاورد تا بفکر بیافتد. اما از او نباید انتظار چنین موضوعاتی را داشت. او می خواهد با هیاهو باج بگیرد و معروف بشود و عده ایی احمق و خنگ هم که عاشق این بازیهای هیستریک و سیاه/سفیدی هستند، بدنبالش راه می افتند. همانطور که خطای اصغر فرهادی این است که باید در بخش بیان نامها در فیلمش به فیلم مستند مسیح زاده اشاره می کرد اگر از این فیلم به عنوان منبعی استفاده کرده بود که احتمالش وجود دارد. اما انکه صحبت از «دزدی هنری و کپی کردن» بکند، فقط نشان می دهد خنگ است و هیچ چیز از مفاهیم فیلم مستند و فیلم سینمایی و تفاوتهایشان نمی فهمد و یا فقط نشان می دهد که عاشق هیاهو و جنگ حیدری/نعمتی است.

در نهایت برای اینکه معیاری هنری و مدرن بدست خوانندگان بدهم تا بهتر به عمق خنگی و حماقت مضحک این جنجال هیستریک پی ببرند، به این موضوع اشاره می کنم که یک فیلم مستند و یک فیلم سینمایی در ژانر اجتماعی می توانند از یک «موتیو مشترک» حرکت و استفاده بکنند اما در نهایت دو واقعیت متفاوت می افرینند، دو روایت متفاوت می افرینند. زیرا دو دنیای متفاوت هستند و با انکه می توان حالاتی تلفیقی نیز از انها افرید که بحثی دیگر است. تفاوت مهم و ساختاری آنها این است که فیلم مستند می خواهد با استناد و تکیه به واقعیت و شواهد و با مصاحبه با افراد واقعی به درک علل و ساختار رخداد و موضوعی مثل «جریان زندانی شیراز و هیاهوی حول پول گمشده» پی ببرد و به تماشاچی امکان بدهد چیزهای نوینی ببینند و حس بکنند، در حالیکه فیلم سینمایی می خواهد با تکیه و توجه به یک چنین «رخداد واقعی»، از آن یک واقعیت سینمایی نو و متفاوتی بیافریند تا حقایق و واقعیاتی پتانسیل یا نو و مهمتر برملا بشوند که در واقعیت مستند اصلا دیده نمی شوند. ازینرو اگر فیلم مستند ناچار است دقت بکند که در اسناد و شواهد دستی نبرد، اما فیلم و روایت سینمایی با «تحریف و اغراق واقعیت» شروع می شود، حتی اگر یک فیلم واقع گرایانه باشد. روایت سینمایی از ابتدا با دروغی شروع می شود تا واقعیات مهمتری نمایان بشود. ازینرو فیلم سینمایی یا روایی همیشه در واقعیت و فاکتها دست می برد و آن را تحریف می کند تا واقعیتهای پتانسیلش را برملا بسازد و درهای بینابینی آن را برای تعلیق و تاویلهای نو باز بکند، مثل کاری که اصغر فرهادی با فیگورهایی چون بچه ی او و داستان یافتن پول و بدهکاریش و غیره می کند و شواهد واقعی را تحریف می کند، به شکل فیلم خودش در می اورد .چون فیلم در نهایت یک «اقتباس ازاد» است و یک تاویل متفاوت. همانطور که هیچ فیلم مستندی نیز صددرصد مستند نیست و همیشه تاویل و میزانسنی وجود دارد. یا فیلم های فراوان اجتماعی وجود دارد که در پیوند یا گرفته از حوادث واقعی بوده اند، یا از فیلمهای مستندی در طرح اولیه روایت سینمایی استفاده کرده اند و با این حال یک روایت نوین سینمایی از آن درست کرده اند.

از این منظر است که انگاه اصل موضوع بهتر برملا می شود. اینکه تمامی این هیاهو برای این است که خانم مسیح زاده می داند فیلم مستندش چیز بدردبخوری نیست و اصلا مورد توجه واقع نمیشد اگر این ادعا را نمی کرد. و اصغر فرهادی و یارانش می دانند که بایستی بنا به قواعد مدرن به استفاده شان از این منبع در کنار تحقیقات خویش اعتراف می کردند و حقوق مالیش را می پرداختند، اما به موقع دست به این کار نزدند و خیال کردند چون استاد میل کرده است پس برحق است و استاد احتمالا انتظار نداشت که شاگرد و دانشجوی «وورک شاپش» چنین اعتراض و هیاهویی بکند و ناشکر باشد. بجای اینکه حق مدرنش را بپردازد. بقیه هم که سوار این جریان شدند، ملتی عاشق هیاهو و جنجال حیدری/نعمتی هستند و یا هر مفهوم مدرن را به جنگ ظالم/مظلوم هیستریک تبدیل می کنند.

به اینخاطر نمی بینی که کسانی واقعا این دو فیلم را دیده باشند و با هم نقد کرده باشند و تفاوتها و تشابه هایشان را نشان داده باشند. کاری که یک نقاد باید انجام بدهد. اما یک نقاد خوب تفاوت این ژانرها را هم می شناسد و گول هیاهو را نمی خورد، مگر اینکه در خودش همین روحیه ی عامه پسندانه ی هیستریک و قهرمانانه باشد و عاشق تخمه شکستن و بدگویی و خراب کردن یکدیگر باشند.

خنده دارتر از همه اما این است که فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی بشدت ضعیف است و مسیح زاده ادعا می کند که از او کُپی کرده است. چه برسد به فیلم مستند مسیح زاده که در نکاتی نیز بسیار محافظه کارانه است و بویژه انجا که رییس زندان در فیلمش می گوید که بقول خمینی زندان دانشگاه است و فرد زندانی بخاطر ارشاد در زندان آدم شده است و پول را پس داده است. با انکه در جایی زندانی می گوید که به او می گفتند چنین حرفهایی هم بزند، اما کل فیلم مستند به جای نشان دادن ساختار گرفتار و سنتی این هیاهو، در نهایت مثل کاراگاه پلیس در پی ان است که به راز جریان پی ببرد و حتی تا اخرین ده و دهات بدنبال زهرا یعقوبی می رود تا اخر به زبان بیزبانی بگوید که زندانی احتمالا دروغ گفته است و کل هیاهو بدنبال هیچ بوده است و نمی فهمد که حماقت فیلم مستند خویش را نشان داده است. بجای اینکه ساختاری فرهنگی و اخلاقی را نشان بدهد که این موضوع برایش یکدفعه اینقدر رسانه ایی و مهم می شود و سپس اینقدر زیر سوال می رود. یا موضوعات مهم دیگری را مطرح بکند حتی اگر به سخنان و ادعاهای زندانی شک می کند. نه اینکه مثل وسط های فیلم خانم کارگردان از دست زندانی سابق عصبانی بشود، برای اینکه به تلفن هایش جواب نمی دهد، و راز دلش را برملا می کند که او می خواهد ته و توی این جریان را در بیاورد. یعنی از وسط های فیلم رابطه ی میان «زندانی سابق» و کارگردان مسیح زاده شکراب می شود و او جواب تلفن هایش را نمی دهد و حتی زیر قولش می زند که با هم بدنبال زهرا یعقوبی در دهاتی بگردند و او با گروه خودش تا اخرین ده در جایی دورافتاده می رود و پی می برد که زهرا یعقوبی در کار نبوده است. یا زهرا یعقوبی واقعی پولی نگرفته است. بی انکه حتی «شک و تعلیقی» درست از کل فیلم مستندش در ذهن تماشاچی درست بکند تا به کل این هیاهو و جنجال مضحک حول هیچ با تردید و خنده ی مدرن بنگرد و سوالات جدی مطرح بکند. اینکه کارگردان مستند ما اخر «ستوان کلمبو» می شود و می خواهد حقیقت گمشده را بیابد و نشان بدهد و بگوید که راز جریان را کشف کرده ست و اخر مجبور است دست خالی بازگردد. همانطور که فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی ما یک حکایت نیم بند و گاه با سوزوگداز هندی و گاه با روایت مدرن از «معضل قهرمان گرایی و امر اخلاقی» در فرهنگ و مردم ما می شود، بی انکه جرات بکند واقعا با این مشکل و با ابعاد همپیوند فردی/جمعی/ سیاسی و فرهنگی آن روبرو بشود و انها را در قالب یک روایت هنری قوی و جذاب نمایان و چندنحوی بسازد. اینکه در واقع کل این جریان و هیاهو یک «هیاهوی بدنبال هیچ» است و کافی بود که کارگردان و استادی چون اصغر فرهادی به زحمت محققانش بیشتر احترام می گذاشت و یا کافی بود که مسیح زاده سعی می کرد واقعا از فرهادی شیوه ی فیلم سازی را یاد بگیرد تا نخواهد با هیاهوی رسانه ایی و هیستریک به نام و نون و نوایی برسد. چون ته دلش می داند که فیلمش به نام «دوسر برد و دوسر باخت» در نهایت یک باخت است و فیلمی سطحی است. هرچند سعی می کند با موزیک به موقع یا با صحنه هایی از مراسم عاشورا و غیره آن را قوی بکند. اما این لحظات قوی ساختار ضعیف و هیاهوپسند فیلمش را برطرف نمی کند و خودشیفتگی او در نشان دادن خویش را. همانطور که فیلم قهرمان فرهادی یک فیلم در نهایت حال بهم زن و ضعیف است که در نهایت قهرمانش در اخر همانقدر ساده لوح و احمق باقی می ماند که در ابتدای فیلم است. یا شاید باید گفت که دقیقا چنین قهرمان بدهکاری و چنین هیاهویی نشان می دهد که معضل ما کجاست و چرا کوه مجبوراست مرتب موش بزاید و ما در هر هنر و عرصه ایی در نهایت بدهکار و قدکوتاه بمانیم و زیاد تلفات بدهیم تا چندتا نیم قدی درست بکنیم که گاه ته دلشان خویش را غول هنر و استاد اعظم حس میکنند.

یا برای اینکه به عمق فاجعه پی ببرید، یک لحظه همین اتفاق را در یک جهان مدرن مثل المان و فرانسه و غیره تصور بکنید. اینکه حادثه ایی اتفاق بیافتد که تبدیل به یک «جنجال رسانه ایی و خبری» بشود، و بعد یک هنرمندی بیاید یک «فیلم مستند» از این جنجال بسازد و چند مدت بعد یک هنرمند دیگر یک «روایت سینمایی» از آن بسازد و بعد کارگردان فیلم مستند بیاید ادعا بکند که فیلم سینمایی کپی و دزدی از فیلم مستند او است، انهم به این دلیل که فیلم او قبل از فیلم سینمایی به این جنجال رسانه ایی پرداخته است و نه انکه با مقایسه دقیق نشان بدهد که کجا از فیلمش چیزی دزدی کرده است (مسایل مربوط به وورکشاپ فرهادی و با شرکت دانشجویانی چون مسیح زاده فعلا به کنار.). زیرا خود او نیز این جریان را در واقع از نشریات دیگر برداشته است و تاویلی مستند از آن بوجود اورده است. او سرچشمه و منبع اصلی این جریان نیست. زیرا یک اتفاقی است که رخداده است و حال هر هنرمند و هر ژانری بنا به توانش می تواند به آن بپردازد یا اقتباس ازاد از اثار یکدیگر بکند یا اقتباس بینامتنی از یکدیگر بکنند. همانطور که هنرمند مدرن حق اقتباس از اثر دیگری را می پردازد. اما کمتر کسی جرات می کند بیاید بگوید که فیلم سینمایی از فیلم مستند من دزدی شده است. چون مثلا من اول به این جریان رسانه ایی پرداخته ام. یا بدون انکه شواهد دقیق در فیلمش نشان بدهد. یعنی هرکس با چنین جوامع مدرن و با قوانینش و سطح رشد مباحث هنری و سینماییش اشنا باشد، می داند که چه اتفاقی می افتد که کاملا در جهت مخالف این حادثه و هیاهو در ایران است و در نهایت هم قانون مدرن و حقوق مدرن در مورد اقتباس بهتر رعایت می شود و هم هر ادعای افراطی چون دزدی هنری به جوک رسانه ایی نو تبدیل می شود. فقط در کشورهای نیمه مدرنی چون ایران انگاه چنین چیزهایی به جنگ حیدری/نعمتی و ظالم/مظلومی تبدیل می شوند. زیرا زیرمتن و ساختار محوری این جامعه و فرهنگ و فرد همین جنگ نارسیسیک و هیستریک خیر/شری است و اینکه هر مریدی بخواهد جای ارباب را بگیرد و خودش ارباب بشود بجای اینکه روابط مرید/مرادی را بشکند و قدرت و هنری نو و متفاوت بشوند. اینکه این مواقع باید با استفاده از شعری از فروع گفت که «همکاری حروف سربی و جنجالی اندیشه ی حقیر را نجات نتواند داد». زیرا کار بعدیت انگاه لو می دهد که چقدر قدکوتاهی. زیرا بهتر است با تولید قدرت نو از کارگردانهای برتری چون فرهادی بگذری و نشان بدهی که چرا انها نیز بعضی جاها هنوز خوب قد نکشیده اند و اینگونه چالش هنری انجام بدهی. وگرنه بی مایه فطیر است.

چیزی که این وسط اما اصلا سوال نمی شود، این است که ایا سوژه ی اصلی داستان یعنی زندانی شیرازی از بابت تهیه فیلمی در مورد زندگیش به نوایی رسیده است یا نه؟ زیرا این زندگی او هست که فیلم شده است. معمولا این مواقع باید از چنین افرادی نیز سوال کرد. یادم هست وقتی که فیلم «ترمینال» از زندگی یک فرد ایرانی بنام «مهران» در فرودگاه پاریس ساخته شد، به همان ایرانی مبلغی معادل سیصدهزار دلار توسط کارگردان معروف فیلم اسپیلبرگ و تهیه کنندگانش پرداخته شد تا زندگیش تبدیل به فیلم بشود. جالب این بود که آنزمان مهران باز هم در فرودگاه به زندگی ادامه داد. یا قبل از فیلم ترمینال دو فیلم دیگر بر اساس زندگی او در فرودگاه ساخته شده بود ولی هیچکدام از آن دو فیلمساز دیگر نیامدند علیه اسپیلبرگ شکایت عمومی یا جنگ حیدری/نعمتی رسانه ایی راه بیاندازند که تو «سوژه ی فیلم» ما را دزدیدی. چون چنین حرفی خنده دار می بود. همانطور که «استیون اسپیلبرگ» در فیلم خوبش با بازی «توم هنکس» در متن اولیه تغییرات مهمی وارد می کند تا یک روایت نو و جدید و با موضوعات جانبی جدید چون عشق دو نفر و غیره بسازد و یا اسم کشور او را تغییر می دهد و غیره. بنابراین سوال اصلی این است که ایا به این فرد اصلی و سوژه ی دو فیلم مسیح زاده و فرهادی پولی و کمکی در ازای تبدیل شدنش به سوژه ی یک فیلم سینمایی چون «قهرمان» از طرف صاحبان فیلم پرداخت شده است، یا چرا حداقل در ابتدای فیلم اشاره به این نمی شود که فیلم برداشتی آزاد از یک حادثه ی واقعی است. ایا زندانی شیرازی «آقای شکری» راضی بوده است که زندگیش تبدیل به فیلم سینمایی بشود یا نه؟ همانطور که این کمک مالی می توانست به زندگی او کمکی بکند ( اگر کمکی نشده باشد. چون این را نمی دانم یا نمی دانیم). اما این موضوع مهم و مدرن حاشیه این می شود که مسیح زاده می خواهد یک حادثه ی واقعی و رسانه ایی را قبضه بکند، چون به خیال خودش این موضوع «سوژه ی» او بوده است، مال او بوده است و بقیه در فکر این هستند که کی راست می گوید و کی دروغ می گوید و لعنت به این یا به آن می فرستند. فکر کنید اگر مسیح زاده در امریکا می بود و مثلا به عنوان اولین نفر از حادثه ی «وورلد ترید سنتر» فیلمی مستند می ساخت، بعدش چکار می کرد، وقتی این همه فیلم از این حادثه ساخته شده و می شود، یا اگر او فیلم مستندی از سوژه ی ایرانی فیلم «ترمینال» ساخته بود و با انکه جریانش در رسانه های فرانسوی هم منتشر شده بود. آیا می امد می گفت که این سوژه ی من است و بقیه دزدی کرده اند؟ یا جرات نمی کرد چنین ادعای احمقانه ایی بکند، چون می دانست همه به او می خندند و بهایی به او نمی دهند؟ یا اگر بگوید که این جریان اما اینقدر معروف نبود، انگاه نباید با خنده به او گفت، خنگ خدا، اخه مگه باز تغییری در اصل موضوع می کند که وسعت رسانه ایی حادثه چقدر بوده است. چون یک حادثه ی واقعی و سوژه ی رسانه ایی بوده است و نه سوژه ی کشف شده توسط فیلم تو که می خواهی قبضه اش بکنی. اینکه می خواهی زندگی یک ادم را منحصر به خودت بکنی و بگویی از تو باید اجازه بگیرند درباره اش فیلم بسازند یا نه.

پانویس: یک متن از اظهارات مسیح زاده در باب اینکه چگونه فرهادی به او کلک می زند و او را وادار به امضاکردن می کنند و متنی از پاسخهای گروه فیلم فرهادی. در نهایت در هر دو متن ما شاهد این بازی هیستریک هستیم و البته در سخنان مسیح زاده این نمایش هیستریک بیشتر نمایان است، اگر با طنز و رندی مدرن و با معیارهای بالا به آن بنگرید.

۱. اظهارات مسیح زاده

۲. پاسخ تیم رسانه ایی فیلم قهرمان به اتهامات و ابهامات بخش دوم

پانویس ۳: لینک فیلم «دوسربرد دوسر باخت» از آزاده مسیح زاده

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)