رسالهای در تعریف روشنفکر و نقش و جایگاه روشنفکران از نگاه محافظهکاران و راستهای افراطی، نولیبرالها، لنین، تروتسکی، استالین، گرامشی، بوردیو، لاکلائو و موف، ادوارد سعید، و وظایف و تعهد روشنفکران.
******************
بخشی از متن:
“برای آنتونیوگرامشی، ساختار اقتصادی هر جامعه در شکل دادن طبقات نقش جدی دارد، اما شکلگیری طبقه و پیشبرد مبارزهی طبقاتی را نمیتوان تنها به نقش فرد در سیستم اقتصادی تقلیل داد.
هم سرمایهی اقتصادی و هم سرمایهی فرهنگی در شکلگیری طبقات، و کار فرهنگی در مبارزات طبقاتی نقش دارند. در دستگاه فکری وی، مبارزات و اتحادهای بین طبقات در میدان سیاست، در کشاکش باورها و اندیشهها سامان میگیرد.
این میدان هم منطق خاص خود را دارد و بازیگران اصلی در آن، احزاب سیاسی، اتحادیههای کارگران و کارفرمایان، اندیشکدهها و نظایر آنها هستند. به این ترتیب، قلمرو فرهنگی در روایاتگرامشی، عرصهی مهم مبارزه میان طبقات هم هست.
نکتهی تازهی دیگر در اندیشهی گرامشی این بود که تحول و تکامل سرمایهداری را نه با تغییرات در ساختار اقتصادی (امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحلهی سرمایهداری)، بلکه با ظهور جامعهی مدنی (اتحادیهها، انجمنها، جنبشها و سازمانهایی که نه بخشی از اقتصاد هستند و نه دولت) تعریف میکرد.
بنابراین، او به پدیدار شدن اتحادیههای کارگری، سازمانهای مذهبی، رسانهها، مدارس، انجمنهای داوطلبانه و احزاب سیاسی که نسبتاً مستقل از قدرت سیاسی و اقتصادی بودند، بهمثابه «سنگرهای جامعهی مدنی» مینگریست. این سازمانها، هم وسیلهای برای جلب رضایت اقشار فرودست و تحت سلطه در چارچوب سیستم سرمایهداری بودند، و هم بهطور مؤثری فضایی به وجود میآوردند که فعالیتهای سیاسی در راه مبارزه برای منافع این اقشار در آن صورت میگرفت.
چنین دیدگاهی پیامدهای شگرفی برای ایده دگرگونی اجتماعی داشت. تا زمانی که تغییر در سیستم اندیشه و گفتمان یک جامعه از طریق مبارزه در سازمانهای «جامعهی مدنی» صورت نگیرد، هرگونه تغییر و جابهجایی قدرت سیاسی، تنها چهرهی سلطهگران را عوض میکند و سلطهگری، به شکل دیگری پیش میرود. لذا لازم است که در یک مسیر طولانی و طاقتفرسا، مبارزه را در سنگر سازمانهای جامعهی مدنی پیش ببریم، گفتمانهای حاکم در آن سیستم اجتماعی را تغییر دهیم، و تعادل قدرت (hegemony) را در آنجا بر هم بزنیم، تا تغییری جدی و ماندگار حاصل شود.
در عین حال نباید این روند را «یک بار برای همیشه» دید. مبارزهی صد ساله علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی، که در دههی ۱۹۸۰ به اوجش رسید و با اثراتی که هنوز هم ادامه دارد، و یا جنبش طولانی و هنوز هم در جریان حقوق مدنی در ایالات متحده (civil rights movement) در راه منافع سیاهان، بیانگر این نگاه هستند. با این تأکید به نقش فرهنگ و مبارزهی فرهنگی است که گرامشی توجه زیادی به نقش روشنفکران و رابطهی آنها با طبقات فرودست و طبقات مسلط دارد.
به اعتقاد گرامشی هر گروه اجتماعی، برای دفاع از منافعاش، از گروهی از روشنفکران (برای فرموله کردن صحیح و مردمپسند این منافع و تبلیغ برای این فرمولبندیها) استفاده میکند. پس گروههای مختلف روشنفکران، در خدمت گروههای گوناگون اجتماعی هستند. به بیان ادوارد سعید، «روشنفکران همیشه در برابر دو انتخاب قرار میگیرند، یا در خدمت قدرتمداران سیاسی یا اقتصادی باشند، یا آنکه در جبههی کمقدرتان، فرودستان و فراموششدگان کار و تلاش کنند».
به این ترتیبگرامشی نقش دیگری برای روشنفکران (در مقابل تحلیلهای تقلیلگرایانهی اقتصادی که روشنفکران را با پیشینهی طبقاتی آنها توضیح میدهد)، تصویر میکند. روشنفکران در اندیشهی وی با نقش اجتماعی که بازی میکنند، و نه با خاستگاه طبقاتی آنان، تعریف میشوند.گرامشی صراحتاً نظریهای را که بر اساس آن روشنفکران یک گروه اجتماعی همگن و متمایز از سایر طبقات اجتماعی هستند و یا حتی یک طبقهی مستقل را تشکیل میدهند رد میکند و مینویسد: «روشنفکران طبقهی مستقلی را تشکیل نمیدهند، اما هر طبقهای روشنفکران خود را دارد».
به این ترتیب طبقهی کارگر هم نیازمند روشنفکران خود است تا از طریق گفتگو با آنان و با تکیه بر تجارب و خواستهای مشخص کارگران، به پیشبرد مبارزه در راه منافع طبقهی کارگر کمک کند. توجه کنید که این جا یک فرق اساسی با دیدگاه لنینی است که مدعی شده بود؛ کارگران به خودی خود ناتوان از دستیابی به آگاهی فراتر از مسائل سندیکایی هستند. برای گرامشی سخن برسر آوردن معرفت طبقاتی از بیرون، برای ایجاد آگاهی سیاسی در میان کارگران نیست، بلکه کمک به پردازش معرفتی است که از قبل در میان آنان وجود داشته است.
روشنفکر طبقهی کارگر در این تعریف، تنها میتواند از طریق ارتباط نزدیک با کارگران و زندگی آنها، با شناخت نزدیک از خرد و فهم آنان، از طریق گفتگویی بر مبنای دو مخاطب هموزن (و نه یکی بالا و دیگری پایین) به بسط و گسترش چنین فهمی همت گمارد.
به بیان دیگر،گرامشی بر مبادلهی آموزشی متقابل بین روشنفکران و مردم پافشاری میکرد و بر آن بود که این رابطهی آموزشی باید در هر دو جهت جریان داشته باشد. وی بارها هشدار میدهد که روشنفکران نباید خود را کنشگران خاص و ممتازی بدانند که «حقیقت» را، خارج از مبارزات مردم در جامعه، کشف میکنند و سپس آن را به مردم انتقال میدهند.
بهعکس آنها باید از سنتهای محلی مردم، درسهای ارزشمندی دربارهی ویژگیهای شرایط تاریخی جامعهای که در آن کار میکنند، بیاموزند.
بدون شناخت این تاریخ، سنت، هنجارها و فرهنگ جامعه، در واقع نه رابطهای شکل میگیرد و نه تاثیری ممکن است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.