روانکاوی لکان به ما یاد می دهد که «فرامن اخلاقی» جبار و تقدس گرا و دشمن ظاهریش «شهوت بی مرز و خشن» در واقع دو روی یک سکه هستند و یکدیگر را مرتب بازتولید می کند. یا به زعم لکان در اثر مهمش «کانت با ساد»، در واقع سوژه ی اخلاقی مطلق کانتی حقیقت عملی و واقعی اش را در «سوژه ی سادیستی و بی مرز ساد» نمایان می سازد. همانطور که فروید قبل از آن به ما نشان می دهد که «نویروز فیلم نگاتیو انحراف جنسی» است. اینکه در پشت هر انسان نویروتیک وسواسی، در پشت هر فرهنگ و زبان وسواسی و ضد نجاست، در پی پاکی و رستگاری مذهبی و اخلاقی، در واقع «منحرف جنسی» سادیستی قرار دارد که حاضر است امیال و تنانگی خویش و دیگران را فدای ارمان های جبار و بی مرزش بکند. اینکه پاکی او مالامال از ناپاکی و دروغگویی است. یا ازینرو «پدرکُشی و فرزندکُشی» در واقع دو روی یک سکه هستند و بناچار در یک دور باطل مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند. تاریخ معاصر ما درستی این گُزاره های روانکاوی را با فاجعه های دردناک خویش ثابت کرده و می کند. یا به این خاطر ما هنوز اسیر همان دور باطل سیاه/سفیدی و خیر/شری هستیم، چون حاضر به پرداخت بهای بلوغ فردی و جمعی و قادر به ورود به منظر رنسانس زمینی و رنگارنگ و دموکراتیک نبوده ایم. اینکه هنوز نمی توانیم از فرهنگ شهیدپرستی، قربانی طلبی، تعزیه و کین توزی بخوبی بسوی فرهنگ و زبان یا ذایقه ی ستایشگر زندگی و تنانگی و رنگارنگی و رندی عبور و گذر بکنیم و پوست بیاندازیم. یا از فرهنگ خشن و نارسیسیک «یا من یا تو» عبور بکنیم و وارد جهان نمادین و تثلیثی و رندانه بشویم و بتوانیم راههای تحول را ببینیم و بیافرینیم، زیرا آنگاه باید همیشه از «اری گفتن به زندگی و به زمین» حرکت بکنیم و از منافع واقعی و مشخص مردم و کشورمان سیاست ورزی خویش را شروع بکنیم. اما ما به خاطر ناتوانی از این تحول مهم، بخاطر ناتوانی از پذیرش «کستراسیون نمادین»، هنوز مجبوریم از یکسو اسیر حاکمیتی جبار و پدری خنزرپنزری باشیم که به جای حرکت از منافع مردم و کشورش، و در خدمت رشد مردم و کشورش، از منافع قدرت طلبانه ی خویش و در خدمت یک نگرش انقلابی و دیکتاتورمنشانه از مذهب و اسلام حرکت می کند. یا مرتب مردم خویش را به گوشت دم توپ و به قربانیان امیال بلندپروازانه ی خویش تبدیل می کند، انها را قربانی منافع و اهداف بنیادگرایانه یا تمامیت خواهانه ی خویش می کند و برایش باور به اسلام سلطان منش خویش مهمتر از منافع واقعی کشور و مردمش هست. همانطور که اکثریت اپوزیسیون هیستریک و براندازش نیز به جای دفاع از جان و مال مردم و کشورشان، عمدتا از سیاست «هرچه بدتر، بهتر» حرکت می کنند و چنان کین توزانه در پی براندازی دشمن و پدر جبار خویش هستند که حاضرند به بهایش هرچه بیشتر مردمشان زجر بکشند و کشورشان داغان بشود. اینکه انها نیز منافع واقعی و روزانه ی مردمشان و ضرورتهای تحول دموکراتیک را فدای امیال کین توزانه و هیستریک خویش می کنند تا سریع تر به قدرت خیالی خویش دست بیابند و یا به پول و شهرت دست بیابند.

نمونه ی معاصرش همین توقف اخیر نشست برجام بود و وقتی که دولت حاکم رییسی و نمایندگانش با قُلدری می خواهد خواستهای حداکثری مطرح بکند و از طرف دیگر هم غنی سازیش را ادامه بدهد. در حالیکه می داند که مردم و کشورش در معرض گرسنگی و ورشکستگی قرار دارند و شرایط مذاکره بر علیه انها و کشور ایران است. اما احمقانه و خودشیفتگانه خیال می کند که می تواند از اب گل الود ماهی بگیرد و به پشتیبانی خیالی چین و روسیه دل می بندد. همانطور که از طرف دیگر اپوزیسیون هیستریک به رهبری مسیح علی نژاد تمام سعی اش را می کند که جلوی مذاکرات را بگیرد و تحریم ها ادامه بیابد. با انکه این چهار سال گذشته به او و به همه نشان داده است که چنین فشار حداکثری قبل از همه مردم را به زمین می زند و راحت تر سرکوب می شوند، به جای اینکه حاکمیت را به شکل رادیکال و با باز کردن فضاها و راهها فلج بکند، سنگرهای مدنی را هرچه بیشتر پس بگیرد و یک اجماع جمعی حول دموکراسی و نفی دیکتاتوری بوجود بیاورد. یا همزمان وحدت در کثرت نو میان نیروهای مدرن حول «دموکراسی و سکولاریسم» را بخوبی جلو ببرد تا لااقل قدرتی و ساختاری وسیع موجود باشد که بتواند دوران گذار از دیکتاتوری به دموکراسی را خوب سامان بدهد. بجای اینکه هر نیرویی به فکر خودش باشد و به امید فروپاشی خشن و خلاء قدرت، خنجرش را برای قتل دیگران از همین حالا تیز بکند. زیرا در شرایط اسفناک کنونی حتی اگر هم روزی واقعا حاکمیت را فلج بکند و همه چیز فرو بریزد، بهایش انگاه این خواهد بود که در چنین شرایط بحرانی و خشنی فقط دیکتاتور یا دیکتاتورهای بدتری از راه برسند و جنگ قومی یا جنگ برادرکُشی نو راه بیافتد (در این باب به مقاله ی اخیرم به نام «پس لرزه های توقف برجام و روشدن حماقت جمعی» مراجعه بکنید.).

ازینرو لازم است که ما در این روزهای حساس و در فینال تحولات کشورمان هر چه بیشتر با شناخت ساختارهای غلط و با بدست داشتن معیارهای مدرن و قوی قادر باشیم دوست و دشمن را از هم بهتر تشخیص بدهیم. یعنی عمیقا حس و لمس بکنیم که چرا مهم است این فضای سادومازوخیستی و هیستریک یا سیاه/سفیدی را بشکنیم که گرهگاه و زیرمتن مشترک پدر حبار و فرزندان قرینه و مشابه اش در اپوزیسیون هستند و بناچار مرتب یکدیگر و فاجعه های نو را بازتولید می کنند. متن ذیل به زبانی چالشی می خواهد دقیقا این معیار مدرن و محوری را در اختیار شما بگذارد تا راحت بتوانید متون مسدود و گرفتار، اعمال خشن و ضد منافع مردم و تحول دموکراتیک را ببینید و از آنها حذر بکنید و یا راحت تر آنها را افشاء بکنید. زیرا راه تحول مدرن ، راه دموکراتیک از مسیر بازکردن راهها و شاهراه های اقتصادی و ارتباطی و با رنگارنگ کردن و جاری کردن همه ساختارهای مدنی و سیاسی/ اجتماعی عبور می کند و بدینوسیله که قدرت مدرن و مدنی از منافع دنیوی مردم و تحول کشورش حرکت می کند، به جای اینکه اسیر ارمان های جبار و اسیر کین توزی به زندگی و به مردمش باشد و راحت مردمش و کشورش را فدای ارمان ها و باورهایش و یا فدای اربابان خیالی و یا واقعی و جدیدش بکند.

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

میل هولناک «قُربانی کردن برای آزادی و رستگاری» بسان گرهگاه حکومت جبار و اپوزیسیون هیستریک!

بگذارید یک معیار مدرن در اختیارتان بگذارم تا براحتی سره از ناسره و عنصر مدرن از عنصر دیکتاتورمنش را برایتان سوا و مشخص بکند و راحت پی ببرید که چرا حکومت جبار و خنزرپنزری کنونی و اپوزیسیون افراطی و هیستریک روبرویش و با سلبریتی هایی چون مسیح علی نژاد و امثالهم دو روی یک سکه و دور باطل هستند. این معیار و قاعده ی مدرن برای جداکردن عنصر مدرن از عنصر هولناک یا شبه مدرن این است:

« هر وقت هر فکری و ایده ایی از شما و مردمت خواست که باید زجر بیشتر بکشید تا به ازادی دست بیابید، باید قربانی و شهید بدهید تا به ازادی و رستگاری دست بیابید، بدانید که با دروغی هولناک و با تکرار دور باطل همیشگی این فرهنگ عمدتا زاهدانه/عارفانه، وسواسی/هیستریک روبرویید»، بدانید که با یک تفکر و ایده و ساختار بنیادگرایانه و کین توزانه یا هیستریک روبرویید.

همانطور که ریشه ی این فرهنگ و ذایقه ی « ضد تنانگی و قربانی پرستی» قبل از ورود اسلام نیز در ایران حضور داشته است و ما آن را در قالب فیگور بالای «گاوکُشی توسط میترا» می بینیم که سپس در فرهنگ اوستایی ادامه می یابد و گاو نفس سرانجام به سگ نفس تبدیل می شود که باید کشته و سرکوب بشود، انطور که مذهب اسلام و یا عرفان خراباتی می طلبید. جدا از انکه اصولا اسلام شیعه ی ایرانی متاثر از این رگه های فرهنگ ایرانی نیز بوده و هست.

یا اگر به تاریخ کشورت و انقلابت و تحولاتش تا به کنون بیاندیشی، می بینی که گُزاره ی محوری آن از قبل از انقلاب بهمن، از زمان قهرمان گرایی چریکی و اسلامی تا انقلاب به رهبری خمینی و سیاست محوری حکومت و دیکتاتوری کنونی تا به امروز اینگونه بوده است. اینکه می گویند برای رستگاری باید زجر بکشی و قربانی بشوی، برای نجات میهن یا اسلام و برای برانداختن دیکتاتور و غیره باید قربانی و شهید بشوی یا زجر بکشی و طبیعتا انکه زجر می کشد، زجر هم می دهد و دیگران را راحت تر قربانی اهداف گروهی یا سیاسی خویش می کند. یا راحت تر خویش و زندگیش را فدای ایده الهای انقلابی و مذهبی می کند.

یا اپوزیسیون افراطیش از مجاهدین گرفته تا نمونه های جدیدش چون مسیح علی نژاد و غیره دقیقا همین گزاره را داشته و اجرا می کنند و به این خاطر راحت هوادارانشان را در نبردهای خیالی و فاجعه بار چون مجاهدین به کشتن می دادند و یا الان مثل مسیح علی نژاد و امثالهم از مردمشان می خواهند که خواهان تحریم خویش و گرسنه شدن بیشتر باشند و مخالف هر گونه شکست بایکوت و یا مخالف هر گونه شروع رابطه و همکاری اقتصادی میان جهان مدرن و ایران هستند. اینکه در نهایت همه شان باور دارند که «هرچه بدتر، بهتر» است و اینجاست که می توانی علت محوری و زیرمتن محوری تداوم دیکتاتوری و شکست تحولات را در این «گزاره و زیرمتن محوری قهرمانانه، ناموسی و یا تراژیک/کمدی وار» ببینی. ازینرو قهرمانان همه محکوم به مرگ بوده اند و یا فردا به دیکتاتورهای نو تبدیل شده و می شوند.

زیرا «شجاعت مدنی مدرن» یا تحول مدنی از هر گونه «قهرمان گرایی ناموسی یا تراژیک» و از هرگونه ی سناریوی ظالم/مظلومی و سنتی عبور می کند و همیشه اول از راهی برای حفظ جان و مال و امنیت مردم و شهروندان حرکت می کند تا سپس بر این پایه های بنیادین حیات و حقوق بشری، آنگاه این امکان بوجود بیاید که دیکتاتوری و فضای سیاه/سفیدی بیشتر بشکند و دیسکورس مدنی یا شهروندی هرچه بیشتر به قدرت اصلی تبدیل بشود و ساختارهای سیاسی و اجتماعی را در دست بگیرد و عوض بکند. ( در این باب به «هرم مزلو» بیاندیشید که اساس هیرارشی نیازهای بشری است، نزد هر انسان مدرن یا سنتی در نهایت.)

در واقع این نوع تفکر « قربانی دادن برای ازادی» یک «تفکر نارسیستی» و محکوم به تولید فاجعه است، زیرا سیاه/سفیدی می اندیشد و عمل می کند، همانطور که لکان در نقدش بر هگل و بر تفکر سوسیالیستی «ازادی از مسیر کار و جدال طبقاتی» خطای این منظر نارسیستی و سیاه/سفیدی یا آنتاگونیستی را مطرح می کند. اینکه به قول او «ادم یا قهرمان هیستریک در نهایت فقط یک ارباب نو می خواهد و چیزی جز این بدست نمی اورد.» تاریخ معاصر ما تاریخ تولید شواهد فراوان در حاکمیت و اپوزیسیون برای درستی این نگرش لکانی است. اینکه در نهایت همه شان سعادت مردم و کشورشان را برای وهم ایده ال و ارزویی مذهبی یا قهرمان گرایانه و هیستریک قربانی کرده و می کنند در حالیکه تحول بالغانه یا نمادین همیشه دارای «قدرت تثلیثی» است، راههای مختلف می بیند و از حق زندگی و امنیت مردم حرکت می کند. ازینرو خواهان تحول ساختاری است و نه اینکه دیکتاتوری برود و دیکتاتور بعدی بیاید و عکسش به ماه برود. او از تفکر خشن «یا من یا تو» عبور می کند که همان دور باطل پدرکُشی/پسرکُشی است. این نوع تفکر سیاه/سفیدی یک ذایقه از نوع «قیام بردگان» نیچه است که همیشه اول با «نه گفتن به چیزی» مثل نه گفتن به شاه و یا به جمهوری اسلامی شروع می کند، به جای اینکه با «بعله گفتن به زندگی و دموکراسی» شروع بکنند و ازینرو به گریه و تعزیه و قربانی دادن و دیکتاتوری نه بگویند. این نوع تفکر «قربانی طلبی و قهرمانی» در واقع یک موضع گریی از موقعیت «هیستریک» و بیمارگونه است و بناچار جز زجر و دیکتاتوری چیزی به بار نمی اورد. یا قهرمان هیستریک فردا براحتی به «فروشنده ی ازادی» به هر خریدار جدیدی تبدیل می شود، همانطور که در نمونه های ایرانی این موقعیت هیستریک از مجاهدین تا مسیح علی نژاد و غیره می بینیم. ازینرو این تفکر «قربانی دادن و زجرکشیدن برای یک اینده و رستگاری موهوم» نقطه ی مشترک و زبان مشترک حکومت دیکتاتورمنش ما و اپوزیسیون عمدتا هیستریک و بازاری ما هست. اینکه انها دارای زبان و ذایقه ی مشابه و کین توزانه ی از نوع قیام مستضعفین و قیام بردگان هستند.

چون تفکر مدرن، یا قدرت نمادین و بالغانه، هیچگاه نمی اید بگوید مردم ایران باید الان زجر و گرسنگی بکشند تا روزی حکومتشان بهتر بشود. زیرا اولا می داند هیچ ایده ایی ارزش این را ندارد که بخاطر آن مردمش زجر بکشند و دوم اینکه می داند که وقتی ازادی با قربانی دادن و خون دادن و زجر بخواهد بدست بیاید، بناچار دیکتاتوری و فاجعه ی بدتر می افریند. ازینرو بقول نیچه «حقیقتی که شاهدش خون باشد، یک دروغ خطرناک و از جنس قیام بردگان» است، مثل این حکومت سلطانی و اپوزیسیون هیستریکش چون مسیح علی نژاد. همه شان در خفا و آشکار می خواهند مردم را قربانی تمتع های خویش بدنبال قدرت و شهرت و پول بکنند. چه برسد که حتی اینقدر بی شرم و وقیح باشند که خودشان سیر باشند و در امنیت، ولی مثل حکومت یا مثل مسیح علی نژاد و اپوزیسیون به مردمشان بگویند، تحریم خوب است، زجر بکشید و در رنج باشید تا به رستگاری و ازادی خیالی دست بیابید. این اوج بی شرمی و وقاحت است و جایی است که ما با حقیقت بنیادین و مشترک این حکومت دیکتاتورمنش و اپوزیسیون هیستریک روبرو می شویم و می بینیم که انها پدر و فرزند یکدیگر و دور باطل یکدیگر در «بوف کور» معاصر ما هستند. مگرنه؟

با انکه مسئول اصلی این فاجعه ها طبیعتا حکومت است. زیرا قدرت دست اوست. اما این اپوزیسیون نیز نه تنها به وظیفه ی مدرنش و دفاع از حقوق مردم و کشورش نمی کند و از حق انها برای داشتن ارامش و رفاه و ازادی حرکت نمی کند، بلکه عملا آنها نیز ملتشان را قربانی اهداف و معرکه گیری خویش می کنند. چون از خویشاوندی درونی خویش با حکومت و از ارثیه خطرناک فرهنگی خویش عبور نکرده اند.

یا وقتی حکومت ایران بدون توجه به وضعیت اضطراری مردمش با خواستهای حداکثری به نشست جدید برجام می رود و از موضع قُلدری حرکت می کند و اپوزیسیونش چون مسیح علی نژاد جیغ بنفش در نمایش خیمه شب بازی اسراییل و بخشی از مجلس سنای امریکا برای لغو مذاکرات و تشدید تحریم ها و حمله ی موضعی به ایران می کشند و خوشحالند که عامل تحریم جدید بشوند، آنگاه نباید مکث کرد و فاجعه ی مشترک را دید و برملا ساخت؟. ایا این موقع نباید گفت که شماها همه «وقیح و بی شرمید و خائنان به این مملکت و مردمش هستید»؟. آیا این حقیقت مشترک انها نیست که برملا می شود؟

یا ایا نباید به «وقاحت و بیشرمی» اپوزیسیونی افراطی و خواهان نفی مذاکرات و تحریم بیشتر اعتراض کرد؟ زیرا انها لااقل باید از حقوق مردم و از جانشان دفاع بکنند، وقتی حکومت دیکتاتورمنش به فکرشان نیست. اما آنها نیز همینگونه خشن و دورویانه حاضر به تشدید زجر مردمشان برای تنبیه دیکتاتور و در نهایت برای داغان کردن کشورشان به نفع منافع اربابان جدید و برای پول و شهرت بیشتر هستند و این اوج فاجعه است. برای مثال وقتی مسیح علی نژاد مثل عکس بالا در همین روزهای حساس در مجلس سنای آمریکا روی یک چشمش دستی به علامت پیوند و پشتیبانی با کورشدگان تظاهرات گرسنگان اصفهان می گذارد و با دست دیگر همان تحریمی را تشدید می کند که بخشی از علت گرسنگی این تظاهر کنندگان در کنار بی لیاقتی حکومتش هست. آیا انگاه نباید اینقدر انسان بود که از حقوق مردم در بایکوت و اسیر دیکتاتوری دفاع کرد و گفت این حرکات بی شرمانه و وقیحانه است. اینکه هیچکدامشان اهمیتی به وضعیت واقعی و هولناک مردم و کشورشان نمی دهند که در مرز ورشکستگی اقتصادی و انفجار همه جانبه قرار دارند. چه برسد که اپوزیسیونش بفهمد و بداند که چنین شرایط انفجاری و مستاصل کننده ایی پروسه ی دموکراسی خواهی را نیز داغان می کند و بناچار از این انفجار و ورشکستگی چیزی جز فاجعه ی نو بیرون نمی اید. چون آنکه باد می کارد طوفان درو می کند و انکه طوفان درو می کند، پایان خونین و فاجعه بارش را زمینه سازی می کند و اینکه به زجر ابدی دچار بشود.

باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد، بشنود، وگرنه ول معطلید. وگرنه شما نیز دچار همین وقاحت و بیشرمی حکومت و اپوزیسیون هستید، اگر در خارج از کشور می زیید و از تحریم دفاع می کنید. یا اگر در داخل کشور هستید و از تحریم تا مرز عصیان «مرگ یکبار شیون یکبار» دفاع می کنید، آنگاه بدبختی و قربانی شدن خویش و تحول مدرنتان را می طلبید. یعنی نشان می دهید که چگونه تبلیغات همه سویه ی حکومتی و ارثیه ی فرهنگی «ناموسی و ضد تنانگی و فردیت» در شما کارساز بوده است و شما تبدیل به گوسفندانی برای ذبح شده اید، مثل نقاشی بالا از «قربانی شدن اسماعیل توسط ابراهیم» از نقاش بزرگ دوران باروک «کاراواجیو» و بدون انکه فرشته ایی با گوسفندی از راه برسد و شما نجات بیابید. چون بهای بلوغ را نپرداخته اید. یا تبدیل به «گوشت دم توپ» شده اید. تبدیل به مازوخیستی شده اید که می گذارد اربابانی سادیستی چون حکومت و اپوزیسیون و خارجیان هر کاری با انها بکنند. اربابانی سادیستی که بشخصه در نهایت بندگانی بیش نیستند. زیرا روانکاوی رادیکال لکان نشان می دهد که ارباب سادیست و بنده ی مازوخیست هر دو در نهایت «مفعولان و ابزار/ابژه های» تمتع یک ارمان جبار و یا پدر جبار بیش نیستند. اینکه هر دو در نهایت بندگان حماقت و جنایتی مشترکند.

چون هیچکدام جرات نمی کنند بهای بلوغ را بپردازند و به دولت مدرن/ملت و فرد مدرن و اپوزیسیون مدرنی تحول بیابند که قبل از هر چیز با اری گفتن به حفظ زندگی و شادی و به دموکراسی و سکولاریسم شروع می کند و ازینرو درهای رابطه و تحول را «می گشاید» و انهم از همین حالا و نه در فردا یا پس فردا. زیرا می داند راه دستیابی به دموکراسی بازکردن راهها و فضاها و تولید رنگارنگی در ساختارهای درونی و برونی است. زیرا می داند که شیوه ی «یا ازادی یا مرگ» اسیر یک دوالیسم نارسیسیک است و بناچار مجبور است مثل نارسیست خویش را به اب بیاندازد تا با تصویر دروغینش یکی بشود و بمیرد.

اینکه انگاه مثل مازوخیستی چون مسیح خویش را برای قول و شفایی دروغین به شکنجه و صلیب بسپارید، تا انگاه که دم مرگ با حقیقت و دروغ بزرگ خویش و رهبران سادیستت روبرو می شوی و مایوسانه قبل از مرگ مثل مسیح از ته دل زجر می کشی و جیغ می زنی، همانطور که در این« نقاشی سه گانه ی ذیل» در عکس ذیل از «فرانسیس بیکن» می بینیم.

ا

یا آنگاه مثل مسیح مایوسانه دم مرگ در انجیل فریاد می زنید:«ایلی، ایلی لماسبقتنی، لماسبقتنی، خدایا چرا مرا رها و ترک کردی» و انگاه می میرید و تازه همان احمق ها ی هیستریک، همان رهبران هیستریک و جبارت مرگت را بهانه ایی برای روضه خوانی و تعزیه و قربانی طلبی نو می کنند و اینکه به بهایش حکومتشان را تحکیم بکنند و یا به عنوان اپوزیسیون پول و شهرت در قبال مرگ مازوخیستی ات بدست بیاورند. یا رذیلانه مثل برخی از حاضران در پای صلیب مسیح بنا به انجیل متی با شنیدن فریاد مایوس و دردناک مسیح می گویند:« اما بعضی از حاضرین چون اینرا شنیدند گفتند که او الیاس را میخواند*… و دیگران گفتند بگذار ببینیم که ایا الیاس می اید او را برهاند* » و منتظر معجزه ایی شدند و احتمالا در حینی که تخمه و بادام می خوردند و جوک می گفتند. چون انها این مصیبت نامه و تعزیه را می خواهند و بازمی افرینند. ( در این باب به این نقاشی ذیل از «کاراواجیو» به نام «توماس شکاک» بنگرید.)

تا آنزمان که سرانجام مسیح خندان و رندی، زرتشتی خندان یا نسل رنسانسی نو و رند چون نسل ما بیاید و زیر همه ی این بساط قربانی گری و هیستریک بزند و بگوید که «خر خودتانید» و این فضای نارسیسیک و سیاه/سفیدی و دور باطلش را بدین وسیله بشکند که در همه ساختارها و زبانش رنگارنگی و خنده و رندی و کامجویی زمینی را وارد بکند. تا انسدادها بشکنند، تمنامندی جاری بشود و هزار انسداد یا هزار گسست به هزار فلات و راه نو برای دوستی و رقابت زمینی با دیگران و همسایه در داخل و خارج تبدیل بشود. تا در این فضای نورانی و رنگارنگ و با خنده ی کارناوالی و رندشان همه ی این جماعت دیکتاتورمنش و هیستریک و این موشان کور محکوم به فرار و فروریختن چون یک جهان و مجسمه ی خنزرپنزری و مضحک باشند. تا انکه سرانجام اصطبل اوژیاس پاک بشود و جهان و هزاره ی نوی ما ایرانیان و رنسانس ما شروع بشود و پوست اندازی مدرن با سه ضلعش «دولت مدرن و دموکراتیک/ملت مدرن/ فرد مدرن» و حول دموکراسی و سکولاریسم تحقق بیابد و دگردیسی فردی و جمعی صورت بگیرد. تا ازین ببعد و «از همین حالا» در زمین و جهانی نو و باز و رند با دیگری و رقیب و همسایه و با خدا و زندگی ارتباط و گفتگو بکنیم و انها را رقصان و زیبا بسازیم، چون قادر به رقصیدن هستیم و زبان و واژه هایمان رند و رقصان و همیشه چندنحوی و در حال تحول است و از هرچیز سیاه/سفیدی بیزار است و یا اینها برایش کسالت اور و مسخره هست. چون همه چیز با یک «موضع گیری نو» و با «تاویلی نو و رنگارنگ و رند و زمینی» شروع می شود.

باری انتخاب ما و شماست که در کدام جهان و صحنه می خواهیم عمل بکنیم و بیاندیشیم و کدام را می خواهیم بوجود بیاوریم یا بازتولید بکنیم: زیرا اساس «صحنه و ساختار جدال و بازی» است و اینکه چه صحنه ایی است و تو در چه نقشی همپیوند با آن قرار داری» در جهان و زبان سیاه/سفیدی کنونی حکومت و اپوزیسیون هیستریکش و در نقش هایی سادیستی یا مازوخیستی هستی و یا وارد جهان زمینی و رنگارنگ و رند ما نسل رنسانس می شوی و بسان یار و قدرتی دیگر از این منظر هزار فلات، که پایان این دوران فاجعه بار و با فیگورهای همپیوندش چون خامنه ایی و رییسی و مسیح علی نژاد و جماعت رجاله وار و غیره خواهد بود.

همانطور که انتخاب تان نشان می دهد که حقتان چیست؟ تکرار دور باطل و کورشدن نو تا حد مرگ و خودکُشی فردی یا جمعی و یا جرات واردشدن به جهانی نو و زمینی از همین حالا، و با توانایی دیدن امکانات نوین تحول. وقتی همیشه از موضع دفاع از زندگی و رنگارنگی عمل و حرکت می کنی و ازین منظر «زمینی و نمادین یا چندنحوی» امکانات خوب و بد را می چشی و بهترین انتخاب سیاسی و یا تاکتیکی جدید و رندانه ایی در خدمت سعادت زمینی و دنیوی خودت و مردم کشورت و در همزیستی مدرن با همسایه هایت انجام می دهی و با حداقل هزینه قویترین تحولات مدنی و سیاسی/ فرهنگی را بوجود می اوری. زیرا حامل عنصر نو و رنسانس هستی. زیرا فلات و قدرتی از نسل رنسانس و هزار فلاتش هستی. قدرتی که بشخصه قدرت افرین و رنگارنگ و رند و نظرباز هست و از قربانی شدن و قربانی کردن متنفر است. زیرا او جسم پرشور و خندانی است که به زندگی و به رنگارنگی اری گفته است و به این خاطر سوزان و انسدادشکن است، با خنده و طنز و نقد قوی ساختارهای غلط و حماقت ها و فاجعه ها را می کُشد و فرو می ریزد، ولی نمی سوزد و نمی سوزاند، مثل «زرافه ها ی سوزان» سالوادر دالی.
پایان:

پانویس: برای ورود به این جهان و زبان و ذایقه ی زمینی که سرانجام به این دور باطل می تواند پایان بدهد و راهها را بگشاید و همه چیز را از نو ارزیابی و دنیوی و رنگارنگ بسازد، می توانید از اثاری چون لینک های ذیل و دیگر آثار ما نخستزادگان نسل رنسانس استفاده بکنید.

۱/ سیستمی نو، قدرتی نو برای آفرینش رنسانس ایرانیان

۲/ در ستایش زندگی یا اسرار مگو

۳/ ترجمه ی نوشتار ژک لکان به نام «کانت با ساد»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)