بهرام رحمانی / bahram.rehmani@gmail.com

 

در بیست ‌و نهمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم سوئد که روز جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰-‌‌‌۱۵ اکتبر ۲۰۲۱ برگزار شد، جعفر سیدمحمدی برنجستانی از کمپ سازمان مجاهدین خلق ایران در آلبانی، به‌عنوان شاهد و از طریق ویدئویی درباره اعدام برادرش و خانواده‌اش صحبت کرد.

رییس دادگاه: سلام صبح به‌خیر به همگی خوش آمدید به دادگاه استکهلم. بازجویی را محدود می‌کنیم به برادر شما جعفر. وکیل شما اول شروع می‌کند و کمی توضیح می‌دهد.

وکیل مشاور: سلام جعفر. درباره برادرتان عقیل صحبت می‌کنیم. وی متولد ۱۳۳۴ مصادف با ۱۹۵۵ است. برای این که راحت‌تر باشد من شما را با اسم کوچک جعفر و برادرتان عقیل صدا می‌زنم. عقیل از هواداران فعال مجاهدین بود. او در تظاهرات بزرگی که در تاریخ ۱۳۶۰ انجام شد شرکت کرد. گفته می‌شود در این تظاهرات تقریبا حدود ۵۰۰ هزار نفر فقط در تهران شرکت کردند. عقیل در سال ۱۳۶۰ دستگیر شد و آن‌طور که جعفر فکر می‌کند ۱۰ سال برای او حکم دادند. عقیل هم در زندان اوین و هم گوهردشت بود. بعدی از زمانی که عقیل دستگیر شد پدر و مادرش دنبالش بودند تا این که در سال ۶۱ او را پیدا کنند که در زندان اوین بود.

پدر و مادر وقتی او را ملاقات کردند دیدند خیلی تغییر کرده و مورد شکنجه قرار گرفته است. خانواده‌اش حتی در زندان گوهردشت هم به ملاقات عقیل می‌رفتند. در مورد خود جعفر که قرار است امروز شهادت دهد خودش در زندان نبود. جعفر تحت تعقیب بود و در ایران مخفیانه زندگی می‌کرد تا این که در سال ۱۳۶۲ از ایران خارج شد. به خاطر اوضاع و احوالی که د ر ایران وجود داشت وی نمی‌توانست با خانواده‌اش تماس بگیرد. جعفر در سال ۱۳۶۷ با حانواده‌اش تماس بر قرار کرد. آن موقع به او اطلاع دادند که برادرش در زندان گوهردشت است. بعد از مدت زمانی به پدر و مادرش خبر می‌دهند بروند به زندان اوین و وسایل پسرشان را تحویل بگیرید. جعفر با افراد دیگری هم شحصا صحبت کرده و فهمیده برادرش نخست در زندان اوین بوده و سپس او را به زندان گوهردشت بردند و در آن‌جا اعدام شده است. جعفر در مورد پدر و مادرش هم نمی‌‌داند آیا آن‌ها زنده‌اند و یا نه. اما حدس می‌زند آن‌ها زنده نباشند. از بقیه خواهر و بردارش‌هایش هم خبر ندارد اما حدس می‌زند در ایران باشند. در مقدمه همی‌ها را می‌خواستم بگویم. مرسی.

رییس دادگاه: حالا تصویر دادستان را به شما نشان می‌دهیم. جعفر این بازجویی با صدا و جعفر ضبط می‌شود. بفرماییی داستان.

دادستان: نام من کریستینا لیندر کارلستت است و یکی از دادستان‌ها هستم که بازجویی امروز را انجام می دهم. در حین بازجویی باید خیلی مشخص باشد آن مسایلی که مطرح می‌کنید مستقیما به خودت مربوط است و یا از کسانی دیگری شنیده‌اید. درست است عقیل در ۱۳۶۰ دستگیر شد؟

جعفر: درسته.

دادستان: عقیل چند سال داشت هنگامی که دستگیر شد؟

جعفر: عقیل هنگامی که در ۱۰ اسفند ۱۳۶۰ دستگیر شد ۲۶ سال داشت.

دادستان: تو چه‌طوری متوجه شدید او دستگیر شده است؟

جعفر: عقیل در شرایط آن زمان مخفی بود و در یک خونه تنها زندگی می‌کرد. همان‌طور که خانم گیتا و کیلم توضیح دادند عقیل دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود. او از مسئولین سازمان دانشجویان بود. عقیل در برنامه‌های تبلیغی زمان انتخابات مجلس و ریاست جمهوری که مجاهدین کاندید داده بود بسیار فعال بود. ولی در فروردین ۵۹ که دانشگاه به‌دلیل تهاجم پاسداران تحت عنوان انقلاب فرهنگی بسته شد عقیل باز هم فعالیتش را با جنبش دانشجویی و مجاهدین ادامه داد. او بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد ۶۰ مخفی شد چون که تحت تعقیب بود. در شب ده اسفند ۱۳۶۰ پاسداران در منطقه «ناصرخسرو» تهران به خانه‌اش هجوم بردند و او را دستگیر کردند و با خودشان بردند. من همان شب و یکی دوساعت بعد از دستگیری برای دیدنش به خانه او رفتم. صاحب خانه عقیل به من گفت عقیل را پاسداران نزدیک بازار تهران دستگیر کردند و با ضرب و شتم و در حالی که می‌گفتند منافق با خودشان بردند.

دادستان: تو و مادرت و بابات کجا زندگی می‌کردید؟

جعفر: من خودم در آن زمان در تشکیلات مجاهدین در تهران بودم و به‌دلیل این که تحت تعقیب بودم مخفی شده بودم. پدر و مادرم در شما ایران در شهر قائم شهر زندگی می‌کردند. تماس تلفنی گرفتم و به آن‌ها گفتم عقیل را دستگیر کردند. جهت کمک به او به تهران بیایید.

دادستان: اسم پدرت چیست؟

جعفر: سید میران.

دادستان: بعد از این که به پدر و مادرت گفتید عقیل را گرفتند بعد چی شد؟

جعفر: یکی دو روز بعد پدر و مادرم به تهران آمدند. ابتدا برای پیگیری به کمیته ناصر خسرو رفتند. پدر و مادرم به مدت چند ماه بین زندان‌های مختلف تردد می‌کردند و پیگیری می‌کردند آیا عقیل آن‌جا ها هست یا نه. بعد از چند ماه به آن‌ها خبر دادند که عقیل در زندان اوین است و به آن‌ها ملاقات دادند.

دادستان: تو هم تونستی بری برادرت را در زندان ببینی؟

جعفر: من توضیح دادم خودم من مخفی زندگی می‌کردم و نمی‌توانستم به دیدار بر برادرم در زندان بروم. اگر می‌رفتم دستگیر می‌کردند و شاید اعدامم می‌کردند.

دادستان: می‌فهمم همان‌طور که وکیل مشاور گفت شما ایران را ترک کردید. گفتید سخت بود با والدین خود تماس برقرار کنید. درسته؟

جعفر: بلی درست است قبل از این که ایران را ترک کنم من تا پاییز ۶۱ در تهران بودم. اولین تماس تلفنی‌ام با خانواده‌ام در همان تهران بود. آن‌‌ها به من گفتند عقیل خیلی شکنجه شده و وضع جسمی‌اش بسیار وخیم است. پدر و مادرم گفتند عقیل در همان فاصله‌ای که دستگیر شده بود بسیار لاغر شده و سر و صرت مصدوم داشت و به سختی راه می‌رفت. من وقتی که از عراق خارج شدم مجددا با پدر و مادرم صحبت کردم و سراغ عقیل را گرفتم. آن‌ها خیلی مختصر گفتند به ملاقاتش می‌رویم اما زیاد سئوال نکن چون که تلفن ما تحت کنترل است و ما را اذیت می‌کنند. عقیل تا بهمن ۶۶ در زندان اوین بود و خانواده‌ام در شهرستان دور بود. هر ماه به ملاقاتش می‌رفتند اما بیش‌تر مادرم می‌رفت و او را می‌دید. در تماسی که من با ‌آن‌ها داشتم گفتند در بهار ۶۷ عقیل را به گوهردشت بردند.

بعد از آن من تماسی با آن‌ها نداشتم تا این که اواخر تابستان ۶۷ با شنیدن خبر اعدام‌ها نگران شدم و در آبان ماه ۶۷ با پدر و مادرم تماس گرفتم. پدرم به من گفت که ما چهار و یا پنج ماه به‌دنبال عقیل بودیم اما به ما ملاقات نمی‌دادند. تقریبا خرداد ماه ۶۷ بود. پدرم توضیح داد بیش‌تر مادرت به‌طور مستمر می‌رفت جلو زندان گوهردشت اما به او جواب نمی‌دادند. همراه مادر من مادران دیگری هم بودند که آن‌ها هم از شهرستان‌ها آمده بودند و مانند مادر من سرگردان بودند. هفته آخر مهر ماه ۶۷ به پدر و مادرم گفتند شما بروید جلو زندان اوین تا وسایل پسرتان را بگیرید. اما هیچ چیز نگفتند که چرا؟ پدرم وقتی جلو زندان اوین رفت مقامات زندان یک ساک و یک ساعت شکسته را به پدرم دادند. به پدرم گفتند پسر شما منافق بود و ما با فتوای خمینی او را کشتیم. وسایل‌ات را بردار و برو. پدرم پرسید جسدش کجاست؟ جسدش را بدهید. پاسداری که با او صحبت می‌کرد گفت جسدی در کار نیست و توهین‌آمیز گفت برو. گفتم مزارش کجاست مرا هل دادند و گفتند: بروید و حق گرفتن مراسم عزاداری را هم ندارید. پدرم گفت در آن زمان خانواده‌های دیگری هم در مقابل زندان بودند با آن‌ها هم همین رفتار را کردند و کیف‌هایی به آن‌ها دادند و گفتند بروید. در سال ۱۳۷۰ یکی از اقوام نزدیک من به‌نام سیاوش مقیمی به کمپ اشرف در عراق آمد. سیاوش در سال ۷۰ به من گفت از عقیل خبر داشت و هم از خانواده‌ام شنیده بود و هم دو برادر سیاوش به نام‌های کریم‌الله مقیمی بادی کلا و قدرت‌ مقیمی بادی کلا که پزشک ارتش بود در اوین زندانی بودند. کریم و قدرت دو برادران سیاوش در قتل‌عام ۱۳۶۷ در زندان اوین اعدام شدند. سیاوش به من گفت که برادرش کریم به او گفته هنگامی که عقیل در اوین بود بسیار مقاوم بود. کریم گفت وقتی عقیل در اوین بود از مسئولین تشکیلات مجاهدین در زندان بود و به او احترام خاصی می‌گذاشتند. سیاوش گفت جسد عقیل را ندادند تا این که یک ساعت و کیف به پدر و مادرت دادند و محل دفن او را به آن‌ها نگفتند.

دادستان: آیا شما می‌دانید برادرتان عقیل حکمی گرفته بود؟

جعفر: بلی عقل به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود. من دنبال این بود که در سال‌های ۶۶ و ۶۷ عقیل چگونه اعدام شد. برخی زندانیان آزادشده بعد از ۶۷ به ترتیب به اشرف آمدند.

دادستان: ببینید چی باعث شد به ایشان ۱۰ سال حکم زندان بدهند؟ علتش چی بود؟

جعفر: نه خیر دقیق اطلاع ندارم. اما دوستانش حسین فارسی و مجید صاحب جم و زندانی دیگری که به نام محمد سرخیری که ۱۰ سال در اوین زندانی بودند با برادرم هم‌بند بودند. آن‌ها در بهمن ماه با تعدادی دیگری از زندانیان از اوین به گوهردشت منتقل شدند. محمد سرخیری و مجید صاحب جم و حسن فارسی به من گفتند: عقیل در زندان اوین در سال ۵۵ و ۵۶ از مسئولین تشکیلات مجاهدین در زندان بود.

دادستان: چه سال‌هایی؟

مجید: سال‌های ۶۵ و ۶۶. عقیل با جعفر اردکانی در تشکیلات زندان مجاهدین فعال بودند.

دادستان: اطلاعاتی به شما داده شده که چه اتفاقی برای برادرت در گوهردشت روی داد؟

جعفر: در واقع عقیل در نوشتن بولتن خبری برای زندانیان مجاهدین خلق فعال بود. مجاهدینی که سرموضع بودند و به همین دلیل آن را خیلی شکنجه می‌کردند. به دلیل فشارهایی که به آن‌ها می‌آوردند در بهمن ۶۶ این زندانیان اعتصاب غذا کردند.

دادستان: این اعتصاب غذا در گوهردشت بود یا اوین؟

جعفر: این آخرین ماهی بود که در اوین بودند به دنبال اعتصاب غذا آن‌ها را شدیدا مورد ضرب و شتم قرار دادند.

دادستان: سیئوال من درباره گوهردشت در سال ۶۷ بود؟

مجید: همین سه زندانی که اسم بردم گفتند ما را با عقیل و به‌همراه ۲۰۰ زندانی به گوهردشت بردند. در وردی گوهردشت آن‌ها را کتک زدند و به سلول‌های انفرادی انتقال دادند. به‌گفته مجید صاحب جم که هم‌بند عقیل بود تا مرداد ۶۷ با هم بودند. مجید به من گفت عقیل را در ۱۵ و یا ۱۸مرداد اما به احتمال زیادی در ۱۵ مرداد به راهرور مرگ و نزد هیات مرگ بردند.

دادستان: چه ماهی؟

مجید: ۱۵ یا ۱۸ مرداد ۶۷. مجید گفت دیگر بعد از آن روز دیگر ما عقیل و گروه دیگری که با او به راهرو مرگ برده بودند ندیدیم و گفتند اعدام شدند. مجید و سرخیری هم تایید کردند که دیگر عقیل را ندیدند و اعدام شده است.

دادستان: بعد از این که عقیل را به گوهردشت بردند آیا خانواده‌ات نوانسته بودند او را آن‌جا ملاقات کنند؟

مجید: بلی پدر و مادر من با او ملاقات کرده بودند و تا خرداد ۶۷ از او خبر داشتند. از خرداد ملاقات‌ها قطع شده بود.

دادستان: آیا به پدر و مادرت اطلاع داده بودند برادرت کجا دفن کرده بودند؟ یا گواهی و غیره داده بودند؟

مجید: تا آن‌جا که من اطلاع دارم محل دفن را نگفتند. اما پدر و مادرم احتمال می‌دهند او  را در محل خاوران تهران دفن کرده باشند.

دادستان: فکر کنم اشتباه فهمیدید پدر و مادرت فهمیده بودند عقیل کجا اعدام شده است؟

مجید: بلی فهمیده بودند. اما آن‌ها زمانی که به گوهردشت مراجعه می‌کردند به‌مدت چند ماه به آن‌ها جواب سربالا می‌دادند. در مهر ماه ۶۷ جلو گوهردشت به آن‌ها گفتند به اوین بروند و سایل پسرتان را تحویل بگیرید.

دادستان: مرسی. سئوالات من تمام شد.

رییس دادگاه: حالا نوبت وکیل مشاور است.

وکیل مشاور: جعفر می‌دانید چرا به آن‌ها گفتن بروند وسایل برادرت را از اوین بگیرند؟

مجید: من می‌دانستم برادرم در گوهردشت بود و خبر دارم که وسایل اعدامی‌ها را در اوین تحویل می‌دادند.

وکیل مشاور: وقتی تو اسم مجید را آوردی منظورت مجید صاحب جم اتابکی است؟

مجید: او یکی از شاهدان پرونده دادگاه سوئد است و هفته آینده شهادت خواهد داد و در اشرف ۳ ساکن است.

وکیل مشاور: می‌خواستم اسم کامل او را بدانم.

مجید: بلی موکل شماست و شما هم دیدید.

وکیل مشاور: کی این دو نفر مجید و حسین فارسی درباره برادرت تعریف کردند؟ چه زمانی؟

مجید: حسین فارسی ابتدا در سال ۷۴ به من گفت و من به دنبال خبر دقیق‌تر بودم سئوالات دقیق‌تری کردم و فهمیدم اطلاعات من درست است.

وکیل مشاور: در چه زمانی در اشرف با هم بودید؟

مجید: زمانی که در اشرف عراق بودیم من و مجید تا سال ۹۲ با هم بودیم قبل از این که به لیبرتی برویم.

وکیل مشاور: مرسی جعفر. سئوال دیگری ندارم.

رییس دادگاه: بقیه وکلا. نه سئوالی ندارند. الان سراغ کنت لوئیس در آلبانی می‌رویم.

کنت لوئیس: جعفر من فقط یک سئوال دارم. تو تا سال ۱۳۶۱ در تهران ایران بودید. درسته؟ و آن موقع با پدر و مادرت در ارتباط بودید. خواب خانواده تو برای شما تعریف کردند جه اتفاقی در سال‌های ۶۰ و ۶۱ برای خانواده افتاد است؟

مجید: من برادری دارم به نام مهدی که متولد ۱۳۴۴ بود در فروردین سال ۶۰ هنگامی که دانش‌آموز و ۱۵ ساله بود هنگام توضیح نشریه مجاهدین در خیابان دستگیر شد. زمانی بود که هنوز طبق قانون جمهوری اسلامی نشریه مجاهد آزاد بود. در قائم شهر بسیاری از مردم طرفدار مجاهدین بودند و حدود ۱۰ هزار نشریه مجاهدین در این شهر توسط دانش‌آموزان و دانش‌جویان توزیع می‌شد.

کنت: تعریف کن برای مهدی بعد از دستگیریش اتفاق افتاد؟

مجید: مهدی ۱۵ ساله را با تعدادی دیگر از زندانیان به اوین انتقال دادند. با در نظر گرفتن این که مهدی سن کمی داشت در حالی که زندان اوین بسیار مخوف بود و او در زیر شکنجه‌های روحی و جسمی شدیدی بود. در حالی که همان زمان صدها زندانی در  زندان قائم شهر نگه‌داری می‌شدند.

لوئیس: مهدی چه مدت زمانی در اوین بود؟

مجید: مهدی از فرودین ۶۰ تا ۶۵ به مدت پنج سال در اوین بود و در اثر فشارهای زیاد مریض شد تا این که مجبور شدند او را در سال ۶۵ آزاد کنند.

کنت لوئیس: آیا تو اطلاع داری به او حکمی را ابلاغ کرده بودند یا نه؟

مجید: تا آن‌جا که من اطلاع دارم نه.

لوئیس: دیگه سئوالی ندارم.

رییس دادگاه: کلای مدافع سئوالی دارید. سئوالی از سوی دادگاه استکهم نداریم.

مجید: آیا می‌توانم درباره پدر و مادر بگویم.

رییس دادگاه: لطفا کوتاه و مختصر و مفید.

مجید: در آخرین تماسی که با پدرم در عراق داشتم سال ۹۴ بود. پدرم به من گفته بود وقتی که تو زنگ می‌زنی بلافاصله عناصر وزارت اطلاعات ما را اذیت می‌کنند. خانواده من در شهر قائم شهر بود و این شهر بسیار بزرگ نبود به‌همین دلیل خانواده‌های مجاهدین هم تحت فشار حکومت بودند. پدرم در آن زمان ۹۰ و مادرم ۸۵ سال‌شان بود که شب و روز به ما زنگ می‌زنند و می‌گویند ما از سوی کمیته نجات زنگ می‌زنیم و یا مجید هستیم و… این‌ها از سوی وزارت اطلاعات بودند که خانواده‌ها را اذیت می‌‌کردند.

رییس دادگاه: ما جلسه‌مان تمام شده است. متاسفم همه وقایعی که به شما افتاده است بیش‌تر وقت نداریم. حالا دیگر نمی‌توانیم ادامه دهیم. جلسه تمام شد. مرسی از جعفر که اومد امروز در این دادگاه شهادت دادد. هم‌چنین تشکر می‌کنم از دادگاه آلبانی که این فرصت و امکان را در اختیار ما گذاشتند. جلسه امروز ما خاتمه یافت. برای همه روز خوبی آرزو می‌کنم.

جلسه بعدی با حضور صدیقه حاجی محسن در ۱۸ اکتبر برگزار خواهد شد. قرار بود از کانادا باشد اما اومده این‌جاست. دوشنبه ۱۸ اکتبر ساعت یک و نیم بعد از ظهر جلسه بعدی برگزار خواهد شد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)