دو-سه سال گذشته را به خاطر موضوع تز دکتریام که درباره جریانشناسی شعر انقلاب است درباره محسن مخملباف، نقشاش در راهاندازی حوزه هنری و دفاع سرسختانهاش از رفتارهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در دهه شصت و دیدگاههای عمیقا ایدئولوژیک او درباره سینمای اسلامی و فیلمنامهنویسی اسلامی در مجله سوره خواندهام. لحن و قلم مخملباف در متونی که دهه شصت در سوره مینوشته بیشک نمونهای از تندروی و افراطیگری است، حتی با استانداردهای زمان خودش و در مقایسه با همپالکیهای خودش مثل حسن حسینی، قیصر امینپور، حسام الدین سراج و حسین مختاباد، سلمان هراتی و خیلیهای دیگر که در آن سالها انقلابی بودند و عضو حوزه، مخلمباف به شکل بارز و واضحی تندرو است. گرچه از سال ۶۶ که از حوزه به همراه دوازده نفر دیگر بیرون آمد و راه دیگری را در پیش گرفت، اوضاع فرق کرد و مخلمباف فیلمهای متفاوتی ساخت و آدم دیگری شد.
حالا دو دهه از آن سالها گذشته است و فریادها از هر طرف بلند است که آی ایهاالناس! چه نشستهاید که مخلمباف برای رساندن پیام صلح سر از اسرائیل در آورده است! از روشنفکر مملکت تا جناب شمقدری دست به دست هم دادهاند برای کوبیدن مخلمباف. بله به یک معنا نباید فراموش کرد آدمی که همیشه عادت به تندروی داشته باشد علیرغم همه تغییراتی که میکند محتمل است که از یک ور قطب به ور دیگرش بیفتد، یعنی از بغل جمهوری اسلامی دربیاید و بیفتد در آغوش اسرائیل. ولی من بر خلاف همه کسانی که بیانیه نوشتند و به او توپیدند که با رفتن به اسرائیل کل ارزشهای بشریت را نادیده گرفته فکر میکنم که اتفاقا اگر هنر و ادبیات مرزهای جزماندیشی و ایدئولوژی را بشکند اتفاقا باید آن را به فال نیک گرفت. حتی اگر کسی که این کار را میکند مخلمباف باشد، گرچه من به افراط و تفریطهای مخلمباف خوشبین نیستم ولی این را هم میدانم که گاهی بهایی که آدمها برای تغییر ایدئولوژیک میپردازند بهای سنگینی است و مخلمباف شجاعانه این بها را پرداخته است و نمونهای است از نسلی که خودشان را دوباره و از نو شناختهاند و در جا نزدهاند و راکد نماندهاند. این طور بخوانید که شمقدری و قزوه و سرشار نشدهاند در حالی که خیلی راحت میتوانستند همانطور بمانند و از مزایای در جا زدن و جزماندیشیشان هم بهره ببرند.
من هیچ کدام از بیانیههایی که در رد و دفاع کار مخملباف تنظیم شدهاند را امضا نکردم، نه چون خیلی آدم خاصی بودم و با همه فرق داشتم. نه. شاید چون بیش از هر چیزی گیج بودم و نگران از این هجمه و حمایتی که ناگهان در واکنش به یک آدم از دل جامعه و روشنفکران ما سر بر میآورد. گذشته و حال مخلمباف را که مرور میکنم و از سویی اراجیف شمقدری را که میخوانم ترجیح میدهم راسته خیابان را بگیرم و بروم پی کارم و به جای بیانیهنویسی و انکار و تمجید به آدمی فکر کنم که بیش از سه دهه است که در زندگی هنری و شخصیاش با ایدئولوژی درگیر است، اینکه یک سرش به جمهوری اسلامی میرسد یک سرش به اسرائیل را هنوز نمیدانم چه طور باید بفهمم. ولی یک چیزی را مدام به خودم یادآوری میکنم، آن هم اینکه اگر هنر و ادبیات هم عرصه مبارزه و بازپسگیری باشند، آن وقت باید هم فرهادی داشت، هم مخلمباف، هم حاتمیکیا، هم لیلا حاتمی و هم گلشیفته فراهانی. من اینها را یک کل منسجم میبینم و وجود هر کدامشان را برای در هم کوفتن یک گوشه پوسیده از ایدئولوژیهای موجود حیاتی و لازم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.