اخیرا بهمن کیارستمی فیلمی مستند و کوتاه به نام «زالو» را به اشتراک عمومی گذاشته است که مشخص است سالها پیش درست کرده است، ولی به خاطر موضوع دردناکش و از طرف دیگر چون پای پدر مشهورش عباس کیارستمی و واکنش هوادارانش در میان است، تا کنون از انتشار آن خودداری کرده بود. پخش این اثر طبیعتا با جنجال و واکنشهای له و علیه آن روبرو بوده است. بویژه طرفداران عباس کیارستمی از انتشار این فیلم مستند و هنری عصبانی هستند. زیرا بهمن کیارستمی در این فیلم نشان می دهد که چگونه پدرش به شکل سیستماتیک به خشونت زبانی و تربیتی علیه او تن می پردازد، چون او انتظارات و توقعاتش را براورده نساخته بود. در واقع بایستی فیلم مستند «زالو» از بهمن کیارستمی را به سان «نامه ایی اعتراضی به پدر و به کل نظام خانوادگی و تربیتی» خواند، نامه ایی اعتراضی به شیوه های تربیتی غلط و به پدری که «نقش نمادین پدری را نقض می کند» و به او زخم می زند و تحقیرش می کند. با انکه اعمال عباس کیارستمی از روی دلسوزی و نگرانی پدرانه است، اما این دلسوزی با تحقیر و سرکوفت زدن رخ می دهد و در واقع به هویت و فردیت متفاوت فرزندش بهمن به شدت ضربه می زند. زیرا عباس کیارستمی در برخورد به خطاهای فرزندش نقش ارباب یا پدر «اعتراف گیر» و ندامت طلب را به عهده می گیرد و با شیوه های بدی چون تحقیر، تولید احساس گناه و سرکوفت مداوم، به او و به خطاهایش چون تجدیدی و مردود شدن برخورد می کند، بجای اینکه مثلا به حرف او و مشکلات و تمناهایش گوش بدهد و مثلا رشته اش را عوض بکند. یا بجای اینکه با فرزندش به سراغ یک روان درمانگر خانواده برود تا شاید به کمک نفر سوم و متخصصی متوجه مشکلات ناگفته ی فرزندش و معضلات ندیده رابطه ی پدر/فرزندی میان خودشان بشود، می خواهد با تهیه فیلمی مستند به درک این موضوع نایل آید که چرا فرزندان تکالیف مدرسه شان را خوب انجام نمی دهند. یا جای خالی مادر توسط «نگاه دوربینی» پُر می شود که حال هرچه بیشتر به یک نگاه شکنجه دهنده و سرزنش کننده تبدیل می شود و می خواهد برای ثبت در تاریخ اعتراف بگیرد. در این معنا این فیلم یک فیلم مهم است و ما نمونه ی مدرن و کلاسیک اینگونه اثار هنری را در اثر معروف فرانس کافکا به نام «نامه ایی به پدرم» می بینیم که طبیعتا بسیار قویتر و بحث برانگیزتر چه در شکل و چه در محتواست. اما فیلم مستند «زالو» نیز در حد خویش نامه ایی هنری و اعتراضی برای بیان اعتراض به شیوه های تربیتی استبدادی پدر و حرفهای نگفته ی پسری به پدرش است. یا وقتی گاه او در برابر دوربین چهره اش را در حین اعتراف گیری پدرانه برمی گرداند، ما شاهد لکه ایی کبود بر روی صورت او هستیم. گویی او می خواهد به دوربین نشان می دهد که خشونتی فیزیکی نیز رخ داده است و شاید محل سیلی پدر باشد. اما بهرحال فیلم به ما نشان می دهد که برخورد عباس کیارستمی به خطاهای فرزندش به شکل یک خشونت سیستماتیک زبانی و سرکوفت گونه بوده است و حال به این شکل فرزندش حرفش را به او می زند. با انکه پدر مُرده است و هیچگاه نامه به دستش نمی رسد. همانطور که نامه ی پدر کافکا نیز گویا هیچگاه به دست پدرش نمی رسد، چون مادرش ان نامه را به پدر فرانس کافکا نمی دهد و با این حال «نامه همیشه به مقصد می رسد»، همانطور که نامه ی کافکا به دست همگان رسید و همانطور که نامه ی بهمن کیارستمی اکنون به دست پدرش «عباس کیارستمی و هوادارانش می رسد، یا باید به دست یکایک ما برسد، تا ما با معضلات تربیتی فرهنگ و جامعه ی خویش روبرو بشویم که حتی شخصیت های برجسته ی ما از آن بری نیستند. یا برای اینکه ما حاضر بشویم با «کمبودها و خطاهایی» از عباس کیارستمی معروف و در نقش پدر روبرو بشویم و از تکرار خطاهای مشابه خودداری بکنیم. همان عباس کیارستمی که فیلمهای فراوان و تحسین برانگیز برای «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» ساخته بود. این نامه ی بهمن به پدرش همزمان بیان عشقی زخم خورده و دلرنجی فرزندی نیز هست. اینکه چگونه و چرا پدرش او را «زالو» می خواند و تا پایان عمر زالو می پندارد و او را انطور که هست نمی خواهد و رد می کند، چون «توقعات و انتظارات» پدری خودشیفته و بظاهر خیلی توانا را نمی تواند براورده بسازد که همزمان پدر و ایده ال هنری او و بخشی از جامعه ی ما نیز هست.. اینکه اینجا نیز قرار است در پای ایده الی پدرانه یا خانوادگی و جمعی یک فردیت و تفاوتی قربانی بشود یا اینقدر مورد سرزنش واقع بشود تا براه راست هدایت بشود. حتی اگر این سرزنش از روی دلسوزی و عشق باشد، اما در این دلسوزی و عشق خودمدارانه و متکبرانه همان حماقت عامیانه و خشنی جاری است که در نقاشی «قربانی شدن اسماعیل» از نقاش معروف دوران باروک «کاراواجیو» در قیافه ی ابراهیم مومن و پدر مومن حاضر و نمایان است و بناچار وحشتی در چشمان و نگاه ایزاک یا بهمن و زخمی عمیق در جسم و جان انها ایجاد می کند که به سادگی قابل ترمیم نیست.

همانطور که تیتر «زالو» در واقع در معنای روانکاوی لکان یک «اسم دال یا یک سیگنیفیکانت» است. یعنی جایی است که «حقایق مهم و هولناکی» برملا می شوند که باید دیده بشوند، تا یکایک ما به عنوان پدر یا مادر متوجه خطر «توقعات و انتظارات افراطی» و یا متوجه ی «خطاهای تربیتی» و خشونت های زبانی و فیزیکی باشیم که می توانیم در حین ابراز خشم عاشقانه به فرزندانمان اعمال بکنیم. اینکه بدرستی می گویند که «راه جهنم با حس نیت مفروش است.». از طرف دیگر چنین خشونت زبانی و سیستماتیکی از طرف فرد هنرمند و معروفی چون عباس کیارستمی هم درداور است و هم همزمان نشان می دهد که چرا هیچ انسانی یا هیچ هنرمندی بی خطا نیست و بایستی قادر به خودانتقادی بود. یا بایستی حاضر به نقد و انتقاد از جوانب مختلف زندگی و اثار یک هنرمند بود و سیاه/سفیدی یا مرید/مرادی نگاه نکرد. همانطور که «زالو» ی بهمن کیارستمی دارای لایه های زیرین و بینامتنی فرهنگی/اجتماعی/ سیاسی است که بدون دیدن انها نمی توان عمق مُعضل را خوب درک کرد و یا دید که چرا این برخورد خشن عباس کیارستمی همزمان یک «رگه ی شخصیتی» از او را نمایان می سازد که کمتر نقادی خواسته است در اثار و اعمال او ببیند و بایستی با ان روبرو شد تا بتوان ارثیه فرهنگی و هنری او را بهتر سنجید و از ان استفاده کرد. ازینرو متن روانکاوانه و نقادانه ی ذیل بر فیلم مستند و خوب و قوی «زالو» از عباس کیارستمی، چه در شکل و چه در محتوا، در چند سکانس و صحنه ی متفاوت و همپیوند، می خواهد به این موضوع بپردازد که «زالوی اصلی و محوری» کیست و چیست و چگونه مرتب بازتولید می شود و چرا بایستی او را با تولید ساختار نوین دموکراتیک، با رشد دیالوگ، چالش و نقادی قوی در همه حوزه های خانوادگی تا مدنی و هنری، و با نهادینه ساختن ساختارهای نوین و مدرن تربیتی و فرهنگی و سیاسی ریشه کن یا حداقل کم اثر ساخت. تا فرزندان این جامعه یا اسیر زخمهای پدرسالاری و مادرسالاری نشوند و یا فردا انها برای مقابله با خطای پدران بشخصه دست به افراط دیگر دست نزنند و گاه بچه هایشان را «لوس و بی مرز» بار نیاورند. یعنی بهرحال در سیستم نارسیسیک و در نگاه و زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی باقی بمانند و دور باطل خشونت به اشکال مختلف ادامه بیابد. تا سرانجام جامعه ی ما جرات بکند با جنایات و ازارهای فیریکی و جنسی در محیط خانوادگی و با دیسکورسهای همپیوند فرهنگی و مذهبی آن روبرو بشود و جلوی چنین جنایات خاموشی را با حمایت قاون مدنی و با رشد فرهنگ جسارت مدنی و بیان اشکار حقایق و زخمها بهتر بگیرد.

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

زالوی رابطه ی عباس کیارستمی و پسرش بهمن؟ یا نامه ایی به پدر!

نقد ذیل می خواهد نکات و مناظری ساختاری و روانکاوانه بر فیلم مستند و بحث برانگیز «زالو» از بهمن کیارستمی را باز بکند تا نامه ی بهمن کیارستمی به پدرش، به یکایک ما و به فرهنگ ما و اهمیتش بهتر درک بشود. یا نکات نوینی از صحنه ی محوری و خشونت افرین در رابطه ی پدر/فزرند و میان نسلها دیده بشود که حتی برای خود او نیز می تواند نو و جدید باشد. زیرا هر واقعیتی و هر متنی همیشه متون پنهان و بینابینی یا زیرمتن هایی دارد که باید دیده بشوند تا صحنه بهتر باز و راهگشا بشود. تا ببینیم که چرا «زالو»ی اصلی و محوری یک خشونت تربیتی در پیوند با ساختارهای همپیوند فرهنگی و سیاسی و با رگه های شدید پدرسالاری در عباس کیارستمی و در پدرانی هست که نمی بینند «نام پدر و نقش پدر و مادر نمادین و بالغانه» را نقض می کنند، هر بار که در نقش پدر جبار یا در نقش پدر و مادر متوقع و افراطی در محیط خانوادگی و نسبت به فرزندانشان ظاهر می شوند.یا وقتی در نقش استاد و ارباب هنر یا ولی فقیه در عرصه ی هنر و اندیشه و سیاست ظاهر می شوند و بناچار خشونت و فاجعه در دوری باطل می افرینند. همانطور که نقد چنین کمبودها و فاجعه هایی در رفتار فردی چون عباس کیارستمی و یا در محیط تربیتی ایرانی، به معنای نفی قدرتهای دیگر او و انها نیست. زیرا اگر برخورد ما نیز سیاه/سفیدی باشد، انگاه چیزی جز تکرار فاجعه و خشونت نکرده ایم. جوانب ساختاری و روانکاوانه ی این فیلم کوتاه و مستند و بشدت شخصی و انسانی به چهار شکل و منظر ذیل هستند که هرکدام جداگانه و به شکل مختصر تشریح و باز می شوند:

۱/ توقعات پدرانه یا مادرانه و خطاهای فرزندان! یا چرا روابط اولیاء/فرزند همیشه با چالش عشق و قدرت و با بحرانهایی همراه است و نمی توان پدری خوب بود، بی انکه در نگاه فرزندت ببینی که او نیز ترا خوب می بیند و می تواند با تو از دردهایش سخن بگوید! زیرا بلوغ یک نقش بدون بلوغ نقش دیگر ممکن نیست!

نقد من از این منظر نیست که چرا عباس کیارستمی از تجدیدی پسرش خشمگین شده است و یا سرش داد کشیده است. زیرا کدام پدر و مادری هست که بگوید در این شرایط عصیانی نمی شود و یا در روابط تربیتی اش هیچ خطایی نکرده است و یا یک بار گوش بچه اش را نکشیده است. همانطور که هرچقدر هم خوب تربیت بکنی، باز هم فرزندان نکات کمبودی می بینند که ما نمی بینیم و بعدا به ما در سنین جوانی می گویند تا با طغیان و انتقاد خویش راه نوین خویش را بروند و بیافرینند..

مشکل عباس کیارستمی در نقش پدری در جای دیگری است. اینکه او «نقش نمادین پدری را نقض می کند.»، یا در معنای روانکاوی «نام پدر را نقض می کند»، وقتی در برخورد با خطاها و کمبودهای فرزندش در نقش پدر جبار و سرزنش گر، سرکوفت زن و اعتراف گیر ظاهر می شود و بدینگونه در واقع زخمهای نارسیستی عمیقی در فرزندش ایجاد می کند و به اعتماد بنفس او به خویش و به زندگی و به پدر نمادین ضربه می زند. طبیعتا این پدر و فرزند مثل هر پدر و فرزند دیگری نیز لحظات زیبا و جالب فراوانی داشته اند، بویژه که جدا از عشق پدر/فرزندی همزمان عشق مشترک به «سینما و به دوربین» آنها را به هم پیوند می زند و برای بهمن همراهی با پدرش در حین فیلمبرداری حتما لحظات شیرینی بوده است. اما همه ی این نکات شیرین و یا ارثیه و ثروت به جاگذاشته اش برای دو فرزندش احمد و بهمن نمی تواند این «زخمها و دلرنجی های نارسیسیک» فرزندش بهمن را ترمیم بدهد و به این خاطر است که اینگونه او در این فیلم مستند حرف دلش را به پدرش می زند و نشان می دهد که چرا او در نقش پدر عمدتا شکست خورده و بازنده یا مردود بوده است، در حینیکه او بهمن را بخاطر مردودی و خطاهای دیگرش بازنده و ناتوان یا زالوصفت می نامد. یا عباس کیارستمی حق دارد که نگران آینده فرزندش باشد، وقتی می بیند که او مرتب تجدیدی می اورد و یا مردود می شود. مشکل عباس کیارستمی اما این است که او در نقش پدر عمدتا به حالت «ارباب و پدر خودشیفته و بی خطا» وارد گفتگو با فرزند خطاکار و بی عرضه اش می شود و می خواهد او را شرمسار بکند و از او اعتراف و ندامت بگیرد. اینکه او پدر بازجو و اعتراف گیر می شود و ما با دادگاه کافکایی به شکلی نو و ایرانی روبرو هستیم و انهم از طرف کسی که مخالف خشونت به کودکان و نوجوانان است. اینکه ما اینجا با یک دیسکورس «ارباب/بنده ی هگلی» و به شکل انتقاد و سرزنش و سرکوب ارباب و پدر نارسیست بر فرزند و بنده ی خطاکار و ناتوان روبرو هستیم اینکه عباس کیارستمی از یاد می برد که وقتی رابطه ایی دچار مشکل است، خواه رابطه ی عشقی یا پدر/فرزندی باشد، یا روابط اجتماعی و سیاسی باشد، انگاه هر دو طرف در تولید این مشکل سهیم هستند و از طرف دیگر انکه قدرت بیشتری دارد، در تولید این معضل سهم بیشتری دارد، خواه حکومت در بحران کشور باشد و یا خواه نقش پدر و مادر در بحران و خطاهای کودکانشان باشد. بی انکه بخواهیم مسئولیت کودکان بنا به سن شان در خطایشان را نفی بکنیم. مشکل عباس کیارستمی این است که در نقش پدری سرزنش گر ظاهر می شود که گویی «دانای کل» است و دقیقا می داند فرزندش چرا درس نمی خواند، چون تنبل و ناشُکر و زالوصفت است و بناچار هر واکنش احساسی فرزندش در برابر حملات و اتهامات پدرانه ی خویش را بد می فهمد و بسان بی تفاوتی و بی اهمیت بودن ترجمه و درک می کند. در حالیکه در نگاه بهمن هم استیصال و هم خشم و هم میل فرار از این صحنه نهفته است. چون صحنه عذاب اور و شکنجه دهنده برای او است و انهم پدر مورد عشق و علاقه اش اینگونه او را در گوشه ی رینگ گیر می اندازد و زیر ضربات تهمتها و سرزنشهایش می گیرد و از طرف دیگر وقتی دوربین یا «محبوب دیگرش» قرار است به نفر سوم و به شاهد تایید حماقت و ناتوانیش تبدیل بشود. اینکه همه پی ببرند که او زالو و بی عرضه و خطاکار است و در اینده بایستی با دیدن این ویدئو یاد گناهانش بیافتد و مکافات پس بدهد. فرزندی خطاکار که باید در برابر دوربین اعتراف بکند و چون می داند نمی تواند حرف دلش را واقعا بگوید، آنگاه بناچار حرفش را با سکوت و با لبخندی درداور می زند، یا بدینوسیله که مرتب ناآگاهانه/ اگاهانه صورتش را به سمت دوربین برمی گرداند و ما شاهد لکه ی کبودی بر صورتش می شویم که می تواند جای سیلی پدر باشد. یا ما شاهد ادامه ی این خشونت در سکانس پایانی و چندسال بعد هستیم و انگاه که بهمن بشخصه مردی جوان است و پدرش به او می گوید که بهمن عزیز او در واقع در دوازده سالگی مُرده است و با این بهمن کنونی ارتباطی پدر/فرزندی ندارد و او را از لحاظ احساسی «وارث» خویش و خویشاوند نمی داند و حتی یک لحظه از خودش سوال نمی کند که به عنوان پدر چه نقشی در تولید این شکست فرزندش دارد. چه برسد که خطاهایش را ببیند و از فرزندش به خاطر توهین های مداومش «معذرت خواهی» بکند. عباس کیارستمی بزرگ و بی خطا که خوب چنین کاری نمی کند. خشونت سیستماتیک نهفته در این سخنان و واکنشها وحشتناک است. همانطور که چنین خشونتی وقتی رخ می دهد که پدر یا مادر صاحب قدرت در رابطه ی اولیاء/فرزندی به شکل «نارسیستی» خشمگین و دل ازرده از این باشد که «فرزندش توقعات و انتظاراتش را براورده نساخته است.». ازینرو بقول لکان «عصبانیت و یا خشم ناشی از دلرنجی یک افکت نارسیستی و خشونت افرین است». چون فرد نارسیست ناراحت است که تقاضایش براورده نشده است و خواهان مجازات خطاکار و مقصر است. همانطور که هر خشونت زنانشویی یا خانوادگی تا حتی قتل ناموسی دارای همین صحنه ی نارسیسیک «انتظارات و توقعات براورده نشده» و خشمگین کننده است. ازینرو در این صحنه ی نارسیسیک و سیاه/سفیدی نیز فرزند تماما بدهکار و زالو نامیده می شود و عباس کیارستمی در نقش پدر نمی بینند که او بشخصه در اجرای نقش پدری بشدت بازنده و عامی گونه است و به فرزندش زخم می زند. در واقع او را «عاق و نفرین» می کند، چون فرزند دلخواهش نشده است. فرزندی که بنا به منطق زندگی جواب خشونت پدر را با طغیان و بی تفاوتی بیشتر می دهد و مردودی هایش بیشتر می شود. یا مثل صحنه ایی از فیلم، در همان لحظه که با باختها و مردودی هایش حرف پدرش را تایید می کند و اینکه باصطلاح بازنده است و عرضه ایی ندارد، اما همزمان دارد عملا به او می گوید:«ببین همین را می خواستی و باز هم نفهمیدی که موضوع چیست». یا ما فقط با از یک کوره در رفتن یکباره یا دو باره روبرو نیستیم و اینکه حرفی ناجور یا سرکوفتی شدید به فرزندت بزنی و بعد از او معذرت بخواهی، بلکه همانطور که در فیلم می بینیم این برخورد تحقیرگرانه ی عباس کیارستمی و «زالو و بی عرضه خواندن فرزند» خویش در بزرگسالی او نیز ادامه می یابد. یک تحقیر و خورد کردن سیستماتیک و درازمدت است، با انکه در میان آنها حتما لحظات شیرین هم در این مدت بوده است، اما ساختار اصلی رابطه شان، رابطه ی یک پدر ناراضی و خشمگین از فرزندی نالایق و بی عرضه هست و این ساختار رابطه همان خشونت اصلی و نماد گرفتاری در یک ساختار خودشیفتگانه و خشونت اور و با توقعات بیجا و بدون توانایی به دیالوگ واقعی با فرزند خویش است. دیالوگی واقعی و تمنامند و دوطرفه که لازم است تا عباس کیارستمی ببیند که چرا بهمن مرتب تجدید و مردود می شود و می خواهد با این مردود شدن «مردودیت و بازندگی چه چیزی و چه شرایطی را برملا بسازد. ازینرو از منظر روانکاوی «فرزند حامل سیمپتوم و بحران خانوادگی است.» و ما همیشه با معضلی ساختاری و مشترک روبرو هستیم که توسط خانواده و بویژه توسط پدر و مادر نمی خواهد دیده بشوند و پس زده یا دفع و مستتر می شوند. ما نمی دانیم که ایا عباس کیارستمی بهمن را نیز بخاطر خطاهایش کتک زده است، یا آیا بارها نیز کتک زده است، اما می توان خشونت نهفته و زبانی یا فیزیکی در برخورد عباس کیارستمی به فرزندش را کاملا مشاهده کرد و اینکه این خشونت زبانی تداوم داشته است و لکه ی کبود بر صورت بهمن حکایت از خشونتهای فیزیکی نیز می کند.

یا بایستی متوجه ی تفاوت مهم میان چالش احساسی و گاه افراطی اولیاء/فرزندان با ازار فیزیکی و جنسی یا با تنبیه و سرکوب مداوم فرزندان خویش بود. چون دومی به هیچ وجه مورد قبول نیست و بحق پیگرد قانونی دارد. دعواهای اندک و حتی شدید میان فرزندان و اولیاء در واقع راهی است تا هر دو هر چه بیشتر به نقش نمادین پدر و مادر و فرزند تن بدهند و مسئولیت خطاهای خویش را هم بنا به سن و نقش شان بپدیرند. یا اگر پدرومادر توسط کارهای فرزندشان چنان از کوره در رفتند که سرش داد می کشند یا حتی ناخواسته یک بار چنان از کوره در بروند که کمی گوشش را بکشند، انگاه باید از او معذرت خواهی بکنند و اینکه حق چنین کاری را نداشتند و با او شیوه های مجازات بهتری برای حرکات اشتباه یا خطرناکش بوجود بیاورند. مثلا اینکه دو روز حق استفاده از بازی اینترنتی اش را ندارد یا زمانش محدودتر می شود، وقتی او وظایف مدرسه یا خانه اش را انجام نمی دهد. همانطور که خودشان نیز باید بها بپردازند اگر وظایفشان را به سان پدر و مادر درست انجام ندهند و فرزندشان از انها نیز بخواهد که حال خودشان نیز مجازات بشوند و یک روز تلویزیون نگاه نکنند. تا فرزند ببینند که زندگی «دادن و گرفتنی متقابل» است و اینکه هر چیزی بهایی دارد و پدر و مادر او نیز بی عیب نیستند. زیرا در ارتباط اولیا/فرزندان نیز حتی تربیت نیز دوطرفه است و فقط یکطرفه نیست و ازینرو مهم است که به انتقادات فرزندان نیز گوش داد و به خطاها و اشتباهات خویش اعتراف کرد. همانطور که بایستی بازیها و کلکهای آنها را شناخت و رندانه جوابشان داد، تا ببینند که باید بنا به سنشان مسئولیت در برابر زندگیشان بگیرند و مستقل تر بشوند. زیرا هیچ رابطه ایی بدون بحران نیست و بدون بحران هم هیچ تحولی رخ نمی دهد.

اینکه ما اینجا با درستی گزاره ی لکان روبرو می شویم که می گوید «گوینده ی سخن حقیقت پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن» می گیرد. یعنی وقتی عباس کیارستمی به فرزندش می گوید تو فرزند من هستی، به این معناست که می گوید من پدر تو هستم و می دانم پدر بودن دارای وظایف و مسئولیت هایی است. همانطور که وقتی بهمن او را پدر می خواند، حقیقت سخنش به این شکل به سوی او برمی گردد که می داند پسر اوست و پسر بودن دارای وظایف و مسئولیت هایی بنا به سن و سالش هست. ازین منظر است که وقتی عباس کیارستمی در نهایت پسرش را بنوعی «عاق» می کند و او را از جنس خویش و بسان انسانی توانا و یا فیلسمازی خوب نمی بیند، بلکه او را زالو و بی عرضه می خواند، انگاه حقیقت پیامش به شکل معکوس از طرف این فیلم پسرش به سوی او بازمی گردد که بزبان بیزبانی به او می گوید که «ببین زالوی واقعی کیست و کی نمی خواست با خودش و با خطاهایش روبرو بشود و کدام از یک ما واقعا باید شرمسار و سرافکنده باشد، چون نقش پدری خویش را درست انجام نداده است.».

۲/ «زالو» بسان اسم دال یا سیگنیفیکانتی که حقایق مهمی را برملا می سازد و اشاره به اسامی دال دیگر در ساختارهای تربیتی/حقوقی/فرهنگی و سیاسی ما دارد!

همینکه عباس کیارستمی فرزند خویش را چندبار «زالو» می خواند و هویت و ذات او را زالوصفت توصیف و تعیین می کند، و از طرف دیگر اینکه بهمن کیارستمی تیتر فیلمش را «زالو» می گذارد، نشان می دهد که اینجا زالو اسم دال یا سیگنیفیکانتی است که حقایقی محوری و دردناک را در رابطه ی پدر/فرزندی آنها برملا می سازد. همانطور که ما از زمان تفکر ساختارگرایی و بویژه از زمان روانکاوی لکان می دانیم که هر اسم دالی چون زالو در پیوند با اسامی دال دیگر در دیسکورس زبانی یا در دیسکورس سیاسی/اجتماعی/فرهنگی است که اینجا به انها اشاره نمی شود، اما خواننده ی توانا باید بتواند لابلای سطرها و واژه ها را نیز بخواند و ببیند و آنجا که درهای دیگر و حقایق مهمترین حضور دارند و می خواهند دیده بشوند. زیرا هر اسم دالی اشاره ایی به اسامی دال دیگر در زنجیره ی دالهاست. مثلا اینجا اسم دال «پدر» در قالب عباس کیارستمی و خشونتش وقتی بهتر فهمیده می شود که این اسم دال در پیوند با «معنا و نقش پدر، ایده ال، رهبر یا استاد» در فرهنگ و زبان ایرانی فهمیده بشود. ازینرو لکان می گوید که «اسم دال چیزی است که توسط آن سوژه برای اسم دال بعدی بیان و نمایندگی می شود.». اینکه اینجا اسم دال «پدر» به اسم دال «پسر» بنا به دیسکورس و باور حاکم از نقش پدر می گوید که باید حرف و خواست او را تحقق ببخشد وگرنه بی عرضه و ناتوان است و نگاه دوربین تبدیل به شکنجه گر و بازجو می شود. نگاه دوربینی که محبوب هر دو هست و حال این محبوب قرار است در کنار پدر افتضاح فرزند را ثبت بکند. خواه نگاه دوربین نماینده «پدر خیالی و جبار» باشد و یا نماینده و تبلور «مادر خیالی و سرزنش کننده» باشد که همراه پدر حال فرزند خاطی را دچار احساس گناه می کند و می خواهد که او از خویش و از کارهایش به شرم بیاید و «آدم» بشود. اما وقتی پدر به نقش نمادین و بالغانه ی خویش عمل نمی کند و نقش پدر خودشیفته و جبار را به عهده می گیرد، انگاه نیز نفر سوم و یا تماشاچی و ناظر اصلی نیز به شکل «پدر سمبولیک یا نمادین» ظاهر نمی شود که دیالوگ همراه با عشق و نقد میان پدر و فرزندی را ثبت می کند، بلکه تبدیل به همکار و بازجوگر دیگر در کنار پدر بازجوگر میشود. اینکه حال پدر نمادین به پدر خیالی و جبار تبدیل می شود و نگاه دوربین تبدیل به نگاه سرزنش گر و منحرف و هیزی می شود که می خواهد ذات زالوصفتش را افشا بکند و او را روحا و با کلمات سرزنش امیز به شکل سادیستی شلاق بزند. در او احساس گناه و شرمساری بیافریند تا سرانجام مقاومتش شکسته بشود و به خواستهای او تن بدهد و ان چیزی بشود که پدر و جامعه می خواهد.

همانطور که عباس کیارستمی نمی بیند که او در نقش پدر نمی تواند به عنوان قاضی القضات رفتار بکند و چون پسرش تجدید شده است، حال بیاید بگوید که حتی روی فیلمش باید شاشید، چون او کار اصلیش را انجام نداده است. ( عکس احمد و بهمن دو فرزند عباس کیارستمی در مراسم تشییع جنازه ی او. میان این دو نیز اختلافات و درگیریهایی بر سر ارثیه معنوی پدرشان بوجود امده است و پسر اولش احمد جلوی انتشار کتابی از بهمن را گرفت که در ان به مسایل و تصاویر خانوادگی اشاره شده بود. نمی دانم ایا بعدا موضوع حل شد یا نشد.)

در این لحظات است که انگاه ما می بینیم چگونه در روابط سیاسی/ اجتماعی/تربیتی ما ایرانیان براحتی «حریم روابط و مرز روابط» میان فرد/ دیگری یا غیر شکسته می شود، بویژه وقتی پای احساس و آرمان و ایده الهایی در میان باشد. با انکه موضوع اصلی و خطای فاجعه بار در این صحنه، احساس دلهره ی پدری چون عباس کیارستمی برای فرزندش نیست، بلکه موضوع اصلی این است که در این جامعه و فرهنگ و در تربیتش انگاه نوع رابطه در نهایت رابطه و دیسکورس«ارباب/بنده ی هگلی» به شکل شرقی و دیکتاتورمنش است، چون در دیسکورس هگلی در نهایت ارباب و بنده باید به شناسایی حقوق یکدیگر نایل بیایند و اینکه به هم محتاجند. اما در مُدل شرقی و ایرانی و دیکتاتورمنش ما، ارباب و پدر نارسیست می تواند فرزند و بنده اش را زالو بخواند و حتی از محبوبش «نگاه دوربین» به سان شاهد و اعتراف گیر استفاده بکند، تا آن زمان که «نگاه دوربین» این فضای تک ساحتی ارباب/بنده گونه را می شکند و در این فیلم مستند رویش را به سوی کیارستمی و به سوی کل صحنه برمی گرداند و ما می بینیم که اینجا کسی که باید شرمنده باشد، در واقع کیارستمی در نقش پدر است. زیر او است که اینجا «ساحت پدری و نمادین را نقض می کند» و از قدرت پدریش سوء استفاده می کند و نمی بیند که خودش را دانای کل و فرزندش را بی عرضه ی کامل می سازد. یا یک طرف ولی فقیه و دیگری در نهایت مومن و بنده ی خاطی می شود که باید تنبیه بشود و در نهایت هم هیچگاه نمی تواند خواست ارباب و پدر را براورده بسازد.

آیا با دیدن این ساختار و صحنه ی ارباب/بنده ایی دیکتاتورمنشانه با «گرهگاه» اصلی کل ساختار سیاسی/اجتماعی و فرهنگی ما و با سیستم مرید/مرادی و ولی فقیه و کیش شخصیت روبرو نمی شوید و اینکه اینجا انچه برملا می شود که «زالوی» اصلی این جامعه و فرهنگ و یکایک ما هست. اگر مواظب و هشیار نباشیم و اگر حاضر به دیدن خطاها و کمبودهای خویش و دیگری و حاضر به معذرت خواهی و پرداخت بهای « گناه نمادین» و بهای بلوغ در هر نقش و ساختاری نباشیم. همانطور که چنین نقدی نه نافی قدرتهای عباس کیارستمی است و نه می خواهد بگوید که بقیه دچار این خطاها نشده ایم و پاک و بی خطا هستیم. چون چنین چیزی دروغ است. بلکه می خواهد نشان بدهد که «زالوی» رابطه ی پدر و فرزندی عباس کیارستمی/ بهمن کیارستمی در واقع چه بوده است و چرا ما باید این زالوی خطرناک و خودشیفته و دیکتاتورمنش را در خویش و در روابط و دیسکورس های سیاسی و اجتماعی و خانوادگیمان بشناسیم و با تولید ساختارهای دموکراتیک، قوانین مدنی و شهروندی، با عبور از زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی، هرچه بیشتر قادر به عبور از این روابط «زالو وار»، خودمدار و با تمتع سادومازوخیستی بشویم. یا قادر به تولید رنگارنگی و وحدت در کثرت درونی و بیرونی یا ساختاری باشیم. یا اینکه چرا آنکه زالوی این دیسکورس ارباب/بنده ی شرقی به جان خودش و روابطش یا فرهنگش افتاده است، محکوم می شود بهایش را به این شکل بپردازد که زخم های عمیق و نارسیسیک در خویش و عزیزانش بوجود بیاورد و یا منظر و نگاه فکری و هنریش به جهان همیشه یک جایش خیلی بلنگد و نتواند بخوبی چندلایه و راهگشا بشود، یا چنین جامعه و فرهنگی انگاه محکوم به دور باطل سیاه/سفیدی پدر جبار و فرزندان هیستریکی خواهد بود که می خواهند از انها انتقام بگیرند. مگر اینکه حاضر به عبور این از چرخه ی خطا باشند و اینکه با عشق و نقد به موضوع و بیان دردشان بپردازند و معضلات و گرهگاهها را برملا بسازند.

ازین منظر است که می گویم، به باور من این فیلم مستند بهمن کیارستمی یک بیان هنری اعتراض و خشمی کور و هیستریک به پدری جبار نیست، بلکه بیان زخم و اعتراضش به او و به نگاه جمعی و در نهایت به پدری است که خیلی هم دوستش دارد و از او زخم خورده است. پدری که گویا هیچگاه نخواست خطایش را ببیند و یا با هم بنشینند و هر دو از خطاهای گذشته درس بگیرند، با هم جلوتر بروند و رابطه ی پدر/فرزندی بهتری قبل از مرگش تولید بکند و از فرزندش معذرت بخواهد. همانطور که هوادارانش نمی خواهند استاد و رهبرشان دارای هیچ نقص و خطایی باشد و دوست داشتند که این فیلم مستند سانسور بشود. حال بهمن کیارستمی با دیدن و بیان خطای پدر، بایستی با خطا و کمبودهای انسانی خویش نیز و در روابط اینده اش روبرو بشود و از یاد نبرد که هیچکس کامل نیست و خوب است که ما انسانها و روابطمان همیشه یکجایش بلنگد تا مرتب قادر به تحول و کامجویی نو باشیم. اینکه او با دیدن خطای پدر و قبول کمبودها و تمناهای انسانی خویش، حال راهش را برود و یک «کیارستمی» متفاوت و با تحولاتی نو و قویتر باشد و حماقت «دانای کل و پدر کامل» را بشناسد و به آن بخندد. زیرا می داند که پدر دانا و کامل همان پیرمرد خنزرپنزری و مضحک است و اینکه اینها دو روی یک سکه هستند و دومی حقیقت اولی را برملا می سازد. ازین جهت این فیلم مستند و کوتاه یک اثر شجاعانه و از لحاظ هنری نیز یک اثر موفق و قوی است که بی هیچ دستبرد خاصی به ویدیوکلیپ های پدر همزمان عمق خشونت تربیتی و اصل معضل کیارستمی پدر و دانای کل را برملا می سازد و تماشاچی را تکان می دهد. اینکه او کار پدر را بکار می برد تا با تولید یک «کمپوزیسیون خوب»روی دیگرش و معضلش را در روابط شخصی و در مباحث احساسی نمایان بسازد و آنچه کیارستمی پدر نمی خواست ببیند و با آن روبرو بشود.

Image processed by CodeCarvings Piczard ### FREE Community Edition ### on 2016-07-04 19:35:06Z | http://piczard.com | http://codecarvings.com

۳/ رگه ی مشترک «خودشیفتگانه و پدرسالارانه» در نگاه و عملکرد عباس کیارستمی پدر و فیلم ساز!

هر انسانی موجودی پیچیده و چندوجهی است و یک انسان می تواند در زندگی زناشویی یا در رابطه با فرزندانش یک همسر بد یا یک پدر یا مادر خشن و بد باشد، اما در عوض در عرصه ی هنری یا فکری و یا علمی دارای قدرتهای متفاوت و خاصی باشد. نمونه هایش در جهان علم و هنر فراوان است. یکایک ما نیز دارای قدرتها و ضعف هایی در حوزه هایی هستیم. همزمان گاه «رگه های شخصیتی» ماندگاری وجود دارد که در اکثر عرصه های زندگی یکایک ما خویش را نشان می دهد. مثل آدمی که در کل موجودی وسواسی یا هیستریک است. وقتی از این منظر به خطاهای فاجعه بار عباس کیارستمی در نقش پدر بنگریم، و با آنکه این خطاها و خشونتهای تربیتی عباس کیارستمی از ارزش قدرتهای هنری و سینمایی او نمی کاهد و اینها عرصه های مختلف زندگی یک انسانی چون او و یکایک ما هستند. اما همزمان یک «رگه ی مشترک» در زندگی خصوصی و هنری عباس کیارستمی را نشان می دهد. اینکه او در هر دوجا عمدتا از موضع «پدر توانا و راوی اصلی» حرکت می کند و به این خاطر صحنه هایش عمدتا چندلایه نیستند. یعنی مشکل محوریش همان انتقادی است که کارگردان بزرگ سینما «ژان لوک گُدار» به او کرده است و اکثر ایرانیان هوادار کیارستمی حاضر به دیدنش نبوده اند و من در بخش اول نقدم بر اثار کیارستمی ان را ترجمه و بازگردان کرده ام. اینکه کیارستمی حتی در اکثر فیلمهایش نیز برخلاف انکه می خواست کارگردان را حذف بکند و به حادثه اجازه ی حضور بدهد، عملا تمام وقت «منظر و نگاه» و هوش خویش را بر صحنه و فیلمش حاکم می کند و می خواهد حرف خود را اثبات بکند. ازینرو به قول گُدار او بیشتر ادبیات و شعر می آفریند تا فیلم بسازد. یا ما همین مُعضلش را انگاه در تلاش او برای حذف و سانسور اعتراض «مانیا اکبری» به این می بینیم که نمی خواست کسی بداند که کارگردان اصلی فیلم «ده» در واقع مانیا اکبری بوده است و او انجا بیشتر در نقش مشاوره یا تاثیر گذار در تدوین و برش و ساخت نهایی فیلم حضور داشته است، ولی سر بسیاری از فیلم برداریها نبوده است. یا بعدش می رود حتی برای سرکوب اعتراض مانیا اکبری فیلم «ده در ده» را می سازد. خواندن توضیحات مانیا اکبری عزیز در این مورد مهم است.

همانطور که بایستی «بهمن کیارستمی» را به خاطر این جسارتش در تصفیه حساب هنری با پدر خصوصی و همزمان پدر سینماییش و بیان حرفهای نگفته اش به او تحسین کرد. چون مطمئنا خیلی از هواداران و مریدان فتیش «کیارستمی» به او گفته اند که نباید با ارثیه و نام پدرش چنین کاری بکند. در حالیکه دقیقا مهم است که هر فرزندی پدر و مادرش را به نقد بکشد و هم عشقش را به انها و هم انتقاد و کمبودهایشان را نشان بدهد، تا بتواند انگاه راه خویش را برود و ببیند که او نیز هیچگاه بی نقص نخواهد بود و مطمئنا فرزندان او نیز روزی از زخمها و کمبودهای تربیتی اش سخن می گویند تا راه خویش را بیابند. یا ازینرو مهم است که ما ارثیه و اثار هنرمندان بزرگمان چون کیارستمی و بیضایی و غیره را نقد و بررسی بکنیم تا هم انها را با نقد زنده نگه داریم و هم از آنها جلوتر برویم. زیرا بقول نیچه هیچ استادی نیست که نخواهد شاگردش از او جلو بزند. البته به شرطی که استاد اسیر تمتع مرید/مرادی نباشد. یا هیچ هنرمندی نیست که همیشه کار خوب تولید بکند. در مسیر هر هنرمند و اندیشمند بزرگ همیشه کارهای قوی یا نیمه قوی یا حتی بد وجود داشته و خواهد داشت. زیرا هیچکس دانای کل و پدر همیشه توانایی نیست که همیشه می تواند. زیرا قاعده ی زندگی این است که هر رابطه و هر تولید ما همیشه باید یک جایش بلنگد تا مرتب از مسیر چالش و گفتگو و بحران و نقد تحول بیابد و تاویلها و راههای نو در ساختار هنری/فرهنگی/تربیتی یا سیاسی بیافریند و در ساختار روابط انسانی و خانوادگی یا زناشویی ما.

ولی وقتی یک نفر در چالش اولیاء/فرزند، یا در چالش سیاسی و هنری و یا در چالش سینمایی نقش «پدر توانا و قاضی القضات و راوی کل» را به عهده می گیرد و به دیگری و به فرزندش به ناچار نقش «بنده ی گناهکار یا ناتوان» و «زالو» را می دهد و مرتب این را تکرار می کند، یا به خطایش اعتراف نمی کند و از فرزندش معذرت خواهی نمی کند، انگاه ما در این صحنه هم با یک معضل تربیتی، هم با یک معضل فرهنگی و سیاسی/اجتماعی روبرو هستیم. اینکه می بینیم که چگونه یک رخداد اینگونه می تواند محل حضور اسامی دال مختلف و دیسکورسهای مختلف تربیتی و فکری و فرهنگی باشد و همیشه چندلایه است. چه برسد که بتوانیم ببینیم که یک فاجعه ایی چون «زلزله» بشخصه یک پدیده ی طبیعی نیست، بلکه یک پدیده ی طبیعی/سیاسی/اجتماعی و فرهنگی و در نتیجه ی نوع معماری و شهرسازی فاجعه بار نیز هست. بنابراین وقتی بخواهی مثل شادروان عباس کیارستمی بزرگ «تریلوژی زلزله» بسازی و بجای برملا کردن این حوادث و جوانب مختلف زلزله، و بجای بلزره انداختن این ساختارهای همپیوند و فاجعه امیز با کمک فیلم و اثرت، فقط بخواهی صحنه ها و سکانس های قوی از مناطق زلزله زده بیافرینی، انگاه اثرت بنوعی تک ساحتی می شود و بعد از مدتی نیز عمدتا فراموش می شود. یا وقتی در نهایت پیام فیلمت این باشد که ببین مردم چطور بعد از زلزله باز هم به زندگی می پردازند و اینکه عشق عارفانه و رمانتیک به زندگی و قبول «زندگی و دیگر هیچ»، آن چیزی است که انسان می طلبد، آنگاه این فیلم مستند «زالو» و اعتراض هنری بهمن کیارستمی به پدرش نشان می دهد که هیچکس فقط زندگی و دیگر هیچ نمی خواهد، بلکه همیشه بهتر و رنگارنگ می خواهد. یا مشکل عباس کیارستمی در نقش پدر این است که برعکس نه فقط به زنده بودن و سالم بودن فرزندش نمی تواند قناعت بکند، ـ که خوب هیچ پدر و مادری نمی تواند، زیرا زندگی همیشه اکسسیو است و بیشتر و چندوجهی می خواهدـ، بلکه عملا خیلی زیاده خواهی می کند، و حرف حرف خودش است و مثلا توجه نمی کند که آیا فرزندش اصلا بدرد این رشته درسی می خورد یا نمی خورد. یا شاید بهتر می بود که در یک رشته ی دیگر درسی می خواند و عباس کیارستمی به حرف فرزندش گوش می داد. همانطور که او در فیلم جایی این را به پدرش می گوید، اما او گوش نمی دهد. یا اینکه به او کمک بکند، راهی دیگر برود و در کنارش به موضوع مورد علاقه اش یعنی فیلمسازی بپردازد. یا مگر خود کیارستمی یک «فیلم ساز خودساخته» و موفق نیست، پس چرا نمی تواند به فرزندش اجازه بدهد راهی غیر متعارف برود؟ بی انکه دلهره اش برای اینده فرزندش بی دلیل باشد. چون خوب یکایک ما نیز می خواهیم فرزندانمان درس بخوانند و مدرکی بدست بیاورند تا بهتر پیشرفت بکنند. اما وقتی بخاطر مدرک روحیه ی بچه ات را داغان بکنی و او را از لحاظ احساسی «عاق و نفرین» بکنی و فرزند خودت نخوانی و بگویی که بهمن او در دوازده سالگی مُرده است، انگاه مرتب خنجری به قلب فرزندت می زنی که زخم هایی جانکاه می آفریند. زخم هایی که هم مرتب از آن خون می ریزد و هم همزمان هراس از رویارویی با آن در فرزند ایجاد می کند. چون بهرحال پدرش یا مادرش را دوست دارد. پس بی دلیل نیست که این فیلم پس از این همه سال در پستو و انباری بودن سرانجام بیرون می اید و حاصل کنکاش فراوان بهمن با خویش و با عشق و دلهره های خویش است، تا سرانجام نامه اش به دست پدرش برسد. پدری که مُرده است و با این حال زنده است و همیشه بخشی از زندگی او خواهد بود، بسان یار و یا بسان زخمی که مرتب چرک می کند و درد نو می افریند، اگر بیان نشود و ترمیم نیابد.

۴/ نگاه دوربین در فیلم «زالو» و در نقشهای مختلفش!

یک نکته ی جالب و نهایی این فیلم مستند «زالو» نقش «نگاه دوربین» است. زیرا نگاه دوربین در این فیلم مرتب دگردیسی می یابد و نقشهای متفاوتی می یابد. مثلا در حین بازجویی پدرانه ی کیارستمی از فرزندش نگاه دوربین تبدیل به «پروژکتور بازجوکننده ایی» می شود که قرار است در چشمهان متهم زُل بزند و «اعترافش» را برای آینده و تاریخ ثبت بکند. تا خطایش و خاطی بودنش، زالو بودنش ثبت بشود. احتمالا کیارستمی می خواست با کمک نگاه دوربین مورد علاقه ی خودش و فرزندش به نتیجه ی متفاوتی برسد، اما چون نمی بیند که از چه موقعیت بدی و به سان پدری جبار و از خودراضی به فرزندش نگاه می کند و او را کوچک و سرزنش می کند، آنگاه متوجه نمی شود که نگاه بازجوگرایانه دوربینش بشدت خشن و هیز است و هرچه بیشتر بهمن و نیز تماشاچی را می آزاد و راز صحنه را برملا می کند. اینکه قرار است اینجا دیگری یا فرزند چنان در تنگنای احساسی و در احساس گناه قرار بگیرد که سرانجام به گناهش اعتراف بکند و تغییر بکند. تا واقعا به قول فرهنگ ایرانی شرمگین از خویش و کارهایش بشود و سرانجام «آدم» بشود. اما همین «نگاه دوربین» در نهایت حماقت و خطای خودشیفتگانه ی چنین تلاش و صحنه ایی را نمایان می سازد که نزدیک به شکنجه ی روحی است و بیشتر زخم می زند، دلرنجی و میل طغیان بوجود می اورد، تا تربیت بکند و به رشد فردیت فرزند کمک بکند. یا ما می بینیم که در سن بزرگسالی هم همان صحنه ی بازجویی و اعلام بی عُرضگی فرزند تکرار می شود. از طرف دیگر در این صحنه های چالش فرزند/پدر جای نفر سوم یعنی جای مادر خالیست. چون عباس کیارستمی از همسرش جداشده بود و گویا دو فرزندش احمد و بهمن پیش او بودند و او مجبور بوده است در کنار کارهای هنریش نقش پدر و مادر را برای فرزندانش بازی بکند. یا حداقل بهمن پیش او زندگی می کرده است.

در لحظات بازجویی پدرانه در واقع نگاه دوربین،به سان محبوب مشترک هردو به عنوان فیلسماز پدر و پسر، گویی قرار است جایگزین جای خالی نگاه مادرانه بشود. اما چون کل صحنه نارسیستی و سیاه/سفیدی است، انگاه نگاه دوربین تبدیل به همکار پدر بازجو و بسان تبلور «نگاه اخلاق جبار عمومی» می شود که از فرزندان می خواهد حق پدری را برسمیت بشناسند و «شکرگذار» باشند و به وظایفشان درست عمل بکنند. اما در مسیر فیلم این نگاه دوربین در واقع یک «تغییر موقعیت و تغییر نگاه» می دهد که بشدت ناملموس است اما اساسی و کارساز است. زیرا «نگاه دوربین» در نهایت روایت و خواست عباس کیارستمی را می شکند و چیزی متفاوت و اصلی را نشان می دهد. اینکه اگر کیارستمی می خواهد به کمک نگاه دوربین زالو بودن و بی عرضه بودن فرزندش را برای اینده ی او و ایندگان ثبت بکند و با تولید شرمساری او را وادار به تغییر و ادم شدن بکند، آنگاه نگاه دوربین و کل فیلم در نهایت شکست او در نقش پدر و خشونت سیستماتیکش را برملا می سازد و اینکه حال باید با آن واقعیتی روبرو بشود که نمی خواست ببیند. اینکه نگاه رندانه و تمنامند دوربین چیزی را برملا می سازد که متاسفانه کیارستمی در زمان حیاتش ناتوان از دیدن آن شد. بناچار او و فرزندش نتوانستند راهی برای ترمیم این زخمها و دلرنجی ها از مسیر گفتگوی تمنامند و صادقانه ی پدرفرزند بیابند و اکنون بهمن کیارستمی ازین مسیر بایستی حرفهای نگفته اش را به پدرش بگوید. اینکه عباس کیارستمی نمی دید که نگاه دوربینش در این صحنه کور است و نگاه دوربین پسرش در نهایت کوری نگاه و خشونت او را در عرصه ی تربیتی برملا می سازد. زیرا همانطور که نمی توان بر زندگی فرزندان خویش کنترل داشت و انها باید راه خویش را بروند و بقول ولفگانگ گوته بایستی به انها فقط «ریشه ایی برای اعتماد و پرهایی برای پرواز» داد تا راه خویش را بیابند و بیافرینند، همانطور هم نگاه دوربین یا همان «سینما_چشم» هیچگاه اسیر یک نگاه و منظر نمی ماند و رندانه مناظر و واقعیت های پنهان یا سرکوب شده را برملا می سازد. زیرا زندگی و هنر بشخصه رنگارنگ و تودرتو و بر اساس رابطه ی متقابل و تمنامند و رندانه ی فیگورها و بازیگرانش در صحنه های مختلف زندگی و در بازیهای زبانی مختلف، از صحنه و بازی زبانی و تمنامند اولیاء/فرزند تا لحظات مشابه در صحنه های هنر و اندیشه و سیاست و میان فیگورهای مختلف و همپیوند چون کارگردان/ بازیگر، دولتمرد/ شهروند و غیره است.

جمع بندی!

به باور من فیلم مستند بهمن کیارستمی یک بیان هنری ضعیف خشم کور و هیستریک به پدری جبار نیست، بلکه روایت مستند و هنری قوی و تکان دهنده ی زخم و درد انسانی و حرفهای نگفته اش به پدر و به نگاه دوربین و تماشاچی است. حرفهای نگفته ایی که در همان لحظه ی فیلمبرداری پدر با نوع نگاه و سکوتش به پدر و به تماشاچی و نگاه دوربین می گوید و پدرش به اشتباه آنها را به سان بی توجهی و بی تفاوتی می خواند و رمز زدایی می کند. در حالیکه آن سکوت و تایید مصنوعی حرف پدر مالامال از «فریاد و سخن و استیصال» است و عباس کیارستمی آنها را نمی شنود.در واقع از منظر روانکاوانه بهمن کیارستمی با این روایت سینمایی و مستند قوی و جذاب از دردی فردی دست به یک «قتل پدر به شکل نمادین» و بالغانه می زند. دست به یک «دکانستراکشن هنرمندانه ی» تصویر عباس کیارستمی عاشق کودکان و نوجوانان و معضلاتشان می زند، بی انکه دست به قضاوت اخلاقی بزند یا او را مقصر معضلات خویش بخواند. یعنی او به جای اینکه از نگاه دوربین و غیاب پدر و از علاقه ی تماشاچیان به هیاهو استفاده بکند، تا مثل برخی دیگران حال با پدر غایب و معروفشان تصفیه حساب بکنند و در نهایت نشان بدهند که هنوز هم اسیر تصویر و نگاه همان پدر جبار یا باشکوه هستند، در واقع دست به یک «قتل رندانه و تمنامند تصویر کیارستمی بسان پدری خودشیفته» می زند و همزمان عشقش را به او نشان می دهد. به این خاطر به جای اینکه او در فیلمش حرفهای پدرش را بیاورد و بعد هم حرفهای خودش را بزند و عُقده گشایی هیستریک بکند، فقط صدای پدر را چون یک «اوروویس اخلاقی و بسان نگاه و پدر اخلاقی و حاکم» نگه می دارد و در فیلمبرداری پدر هیچ تغییری نمی دهد، بلکه فقط با تدوین و بُرش و موزیک و کمپوزیسیون خوب کاری می کند که همان سر منبر رفتن خودشیفتگانه و خودستایانه پدر و خشونت رفتارش بشخصه هرچه بیشتر نمایان بشود. کوریش نسبت به فرزندش و به رابطه شان نمایان بشود و اینکه اینجا چه کسی مرتب در نقش زالوی اخلاقی و متوقع می رود و خون دیگری را می خورد و نیش می زند. همزمان صحنه و سکانسها تا حدودی ملتهب و سوال برانگیز باقی می ماند، تا نقادانی چون من نیز جوانب و لایه های دیگرش را نمایان بسازند. یا تماشاچیان شروع به تفسیر نوع رابطه ی پدر/فرزندی در فیلم و در مقایسه با تجارب خویش بکنند. یعنی تماشاچی را مسحور تصاویر نمی سازد، بلکه درگیر با سوالاتی شخصی و جمعی می کند. چون خیلی از ما بشخصه پدر یا مادر هستند، یا بقیه تماشاچیان نیز بشخصه فرزندان کسانی هستند. همانطور که هر پدر و مادری نیز پدر و مادری و دوران کودکی داشته است و این صحنه ها را می شناسد. یا این صحنه ها و بحرانهای مشابه یا با درجه ی کمتر چشیده اند یا می چشند. همانطور که احتمالا همزمان می دانند که چرا لازم است خطای خویش را نیز در روابط اولیاء/فرزندی دید و یکطرفه به قاضی نرفت و یا قادر به معذرت خواهی بود. یا با دیدن این فیلم و خطاهای تربیتی فاجعه بار عباس کیارستمی شاید سرانجام اینگونه عمل بکنند و دست از رفتارها و واکنشهای احساسی و بشدت متوقعانه و خودشیفته نسبت به فرزندانشان دست بردارند و نخواهند از آنها یک «رونوشتی از خویش» بسازند. ازین جهت این فیلم یک اثر هنری مستند کوتاه، قوی و جمع و جور است که می توانست حتی با بازکردن بهتر لایه های میانی و بینابینی، هرچه بیشتر عمومیت موضوع و صحنه را نمایان بسازد، ولی همینکه جسارت به این بیان صادقانه معضل فیلمساز با پدرش داده است، و حاضر شده است خطاهای فاجعه بار پدرش را نیز به نمایش بگذارد، کاری تحسین امیز و جسورانه کرده است. یعنی این علایم نشان از یک استعداد سینمایی خوب می دهند. با انکه پدرش در فیلم به او مستقیما و حتی در بزرگسالی می گوید که هیچ استعداد سینمایی و فیلمسازی خوبی ندارد و در واقع نمی تواند وارث خوبی برای قدرت هنری او باشد. یعنی ما حتی با برداشت و سنجش سینمایی خطای عباس کیارستمی پدر و فیلم ساز از کارهای فرزندش روبرو می شویم که همین فیلم کوتاه و مستند از پسرش بهمن کیارستمی برملا می سازد. اینکه باز تیرش به خطا می رود و نشان می دهد که دچار کوری و کری موضعی است. زیرا از منبر خودشیفتگانه اش پایین نمی اید و تن به چالش تمنامند و نقادانه با فرزند خویش و هنرمند جوانی متفاوت نمی دهد.

ازینرو فیلم «زالو» بیان حرفها و اعتراضات ناگفته ی فرزندی به پدرش و به جامعه و فرهنگ «پدرسالارانه» هست که خیال می کند خیلی می داند یا بی نقص است. در حالیکه از جهاتی بشدت عامی و خنزرپنزری و خشن است. ما در این فیلم شاهد حرفهای ناگفته ی فرزندی به پدرش هستیم، بی انکه حتی مثل پدرش در این فیلم وراجی بکند و در واقع فقط با یک تدوین و بُرش و موزیک خوب حرفهای دلش را در سکوت به او و به ما تماشاچیان می زند و در حینی که پدر تمام مدت در حال سخنرانی و بر روی منبر رفتن است و نمی بیند که دچار «کوری و کری موضعی» نسبت به فرزندش و به خطاهای فرزندش هست. او را و بحرانش را نمی فهمد. یا اینکه با مردود شدنش «دروغ و مردود بودن» چه چیزهایی در خانواده و محیط اطرافش و در روابطش با پدر خودشیفته اش را بیان و برملا می کند. پدری که خیلی هم دوستش دارد و ازو زخم زده است و با انکه نه پدر آنزمان زنده و نه هوادران پدر مُرده هنوز می خواهند خطاهایش را ببینند. یا با اینکه این پدر و فرزند دیگر نمی توانند با هم بنشینند و هر دو از خطاهای گذشته درس بگیرند. زیرا آن پدر دیگر اینجا نیست و با این حال بایستی این دیالوگ و چالش میان بهمن و تصویر پدرش به شکل هنری یا نمادین و یا در قالب روانکاوی رخ بدهد تا پسر نوعی چون بهمن بتواند با درک تمنا و کمبود پدر و نیاکانش، با دیدن خطای خودشیفتگانه و مضحک آنان و انچه از رویارویی با آن می ترسیدند، حال راه خویش را برود و مجبور به تکرار خطای انها نباشد. یا اینکه فردا مرتکب این خطا و دور باطل نشود که به شکل هیستریک و افراطی ضد انها عمل بکند و باز افراط/تفریطی و در یک ساختار نارسیسیک و سیاه/سفیدی بماند. یعنی حال بهمن کیارستمی نوعی با دیدن و بیان خطای پدر و «پدران» بایستی با خطا و کمبودهای انسانی خویش نیز و در روابط اینده اش روبرو بشود و از یاد نبرد که هیچکس کامل نیست. زیرا خوب است که ما انسانها و روابطمان همیشه یکجایش بلنگد، تا مرتب قادر به تحول و کامجویی نو باشیم. اینکه او با دیدن خطای فاجعه بار پدر و پدران و با قبول کمبودها و تمناهای انسانی خویش، حال بایست راهش را برود و یک «کیارستمی» متفاوت و با تحولاتی نو و قویتر باشد. با انکه این تحول از جهتی سخت تر است، وقتی پدر واقعی ات همزمان پدر فکری یا رهبر فکری و هنری ات هم باشد. ازینرو فرزندان آدم های مشهور گاه دچار مشکلات ادیپالی یا نارسیسیک شدیدتری از آدم های معمولی می شوند. اما اگر از این بحران با شجاعت و جسارت فردی و با توانایی به انتقاد و خودانتقادی بگذرند، انگاه می توانند به عرصه هایی نو پا بگذارند که پدرانشان نمی توانستند. ازین جهت این فیلم یک نوید خوب است. من بقیه آثارش را ندیده ام. امیدوارم بهمن کیارستمی حال راهش را دنبال بکند و هرچه بیشتر تاویل و استیل متفاوت هنری خویش را بیافریند.

برای این تحول قویتر و ساختاری بایستی بهمن کیارستمی متوجه نقطه ضعف اصلی روایت سینماییش نیز باشد. اینکه او به شیوه ی هنری «نامه ایی شخصی و تاثیرگذار به پدرش» می نویسد که همزمان یک هنرمند معروف و پدر سینمایی او نیز هست، اما نمی تواند بخوبی لایه های دیگر زیرین و همپیوند میان «نقش پدر خویش با دیسکورس و نظام پدرسالارانه و خودمدار» را برملا بسازد و یا راهی بهتر برای ورود تماشاچیان به ان صحنه ها و برای سوال افرینی قویتر و ساختارشکن بگشاید. اینکه روایت او نمی تواند از «نامه ی تمنامند و قوی به پدرش» به خوبی به نامه ایی به «پدران» تبدیل بشود و نشان بدهد که انها چگونه «نام پدر و پدر نمادین» را نقض می کنند، وقتی در نقش دیکتاتور خودشیفته در ساختار خانوادگی، هنری و سیاسی و اجتماعی حضور می یابند. یا فیلم نمی تواند بخوبی به سیستم تربیتی و به ساختار روابط خانوادگی و اجتماعی «پدرسالارانه» و به حالات دیکتاتورمنشانه و گاه سادومازوخیستی آنها نقب بزند و درهای بینابینی متن را بهتر باز و سوال برانگیز بکند. همان کاری که از جمله کافکای بزرگ در اثرش به نام «نامه ایی به پدر» می کند و به این خاطر ژیل دلوز بزرگ این اثر و اثار دیگر او را «ادبیات اقلیتی» می نامد که دست به ساختارشکنی در زبان و دیسکورس حاکم و اکثریت می زند. یا ما دو نمونه از این نگاه قادر به تولید لایه های زیرین یک حادثه و اتفاق ساده یا فاجعه بار را از جمله در دو اثر پدر او و عباس کیارستمی بزرگ می بینیم. یعنی ابتدا در فیلم مهم «قضیه شکل اول، شکل دوم» با این توانایی کیارستمی جوان روبرو می شویم و انگاه که او یک حادثه ی ساده در کلاس درس را به محل تبلور دیسکورسهای مختلف تربیتی و فرهنگی از نوع مذهبی و انقلابی تبدیل می کند و نشان می دهد که انها در نهایت همه مثل هم می اندیشنند و برای فردیت ارزشی قایل نیستند. چه عجب که بعد نیز یکایک آنها اسیر نگاه انحصارطلب مذهبی حاکمی می شوند که حضور هیچ نگاه دیگری در کنار خویش را نمی تواند تحمل بکند و در فیلم با هر دو تای انها چون روحانیونی مثل خلخالی و رهبران احزاب چپی مثل کیانوری و یا با روشنفکران چپ یا دموکرات گفتگو و مصاحبه می شود و نظرشان در مورد بهترین نوع برخورد به حادثه ی ساده در کلاس درس پرسیده می شود. نوع دومش را ما در فیلم کیارستمی متاخر به نام «رونوشت برابر اصل» می بینیم که آن نیز یک فیلم قوی و چندلایه و مدرن هست. در فاصله ی زمانی و چند دهه ی میان این دو فیلم اما اکثر فیلم های او و حتی اکثر فیلمهای موفقش چون «کلوزآپ» ناتوان از تولید این نگاه چندوجهی و چندلایه هستند. یا به عمد او از تولید چنین لایه هایی در فیلمش جلوگیری می کند، همانطور که در نقدم مثلا در اثاری چون «کلوزآپ» نشان داده ام. امیدوارم بهمن کیارستمی بتواند حال هرچه بیشتر قادر به تولید فیلمهای مستندی واقعی و همزمان چندلایه و چندنحوی بشود که سوال ایجاد می کنند و لایه های زیرین و دیسکورسیو حوادث معمولی و روزمره را نشان می دهند و اسطوره هایی را برملا می سازند که واقعیت معمولی بدورش ساخته و افریده می شود. ( به لینک نقدهایم در پایین متن مراجعه بکنید.)

یا ما تماشاچیان، از مسیر دیدار احساسی/فکری با این بیان هنری یک زخم و خشونت عمیق و دردناک، بایستی با این حقیقت روبرو بشویم که بهای «نقض نام پدر» و بهای بی توجهی به حریم و فردیت فرزندان خویش و دیگری چیست. یا چرا می توان در نام عشق و علاقه خشونت افرید، وقتی نخواهیم به گفتگوی بالغانه و تمنامند، همراه با عشق و نقد متقابل، با فرزند خویش یا با دیگری و غیر دست بیابیم. زیرا بلوغ یکی بدون بلوغ دیگری ممکن نیست و به این خاطر تربیت نیز هیچگاه یکطرفه نیست و نمی توانی فرزندت را خوب تربیت بکنی، بدون انکه مرتب از خطاهایت و از انتقاد انها یاد بگیری و پدر یا مادر بهتری بشوی و بی انکه بخواهی پدر کامل یا مادر و فرزند کامل و بی نقص بشوی که امری ناممکن است.. زیرا فرزندی می تواند به بلوغ و فردیتی نو دست بیاید که پدر ومادرش نیز نه تنها به او عشق بورزند و به او امکان رشد و استقلال بدهند، بلکه بشخصه نیز در نقش پدر یا مادربودنشان مرتب بالغتر بشوند و بتواند بر ترسهای خویش چیره بشوند و او را رها بسازند و همزمان از دور مراقب و پشتیبانش باشند. اینکه نخواهند فرزندشان تکرار نارسیسیک انها بشود و کلون زنی بکنند. کلون زنی و شبیه سازی خشونت افرینی که انگاه شکل هولناکش در ساختار سیاسی به «تواب افرینی» و سرکوب خشن دگراندیش و عنصر نامتعارف تبدیل می شود. اینکه بایستی با خطاهای عباس کیارستمی پدر و هنرمند و خویش و دیگری روبرو شد و قادر به گفتگوی پارادوکس همراه با عشق و نقد با عزیران خویش یا با دیگری و دیگران بود تا بتوان دور باطل فردی و جمعی یا تربیتی و سیاسی و اجتماعی را شکاند و قادر به تولید ساختارهای نوین دموکراتیک و مدنی شد. یا قادر به ریشه کن سازی دموکراتیک و متداوم هر خشونت خانوادگی،جنسی یا جنسیتی، فرهنگی یا سیاسی از طریق تغییر ساختارهای روابط خانوادگی و بیناسوژه ایی و شهروندی و سیاسی/اجتماعی شد. یعنی بتوان از فضا و زبان نارسیسیک و سیاه/سفیدی هرچه بیشتر وارد فضای نمادین و ثتلیثی شد و «نام پدر» یا قانون بلوغ را پذیرفت و اینکه همیشه راهها و امکانات دیگری برای بلوغ و رشد فردی یا جمعی وجود دارد و همزمان هر راهی همیشه بهایی دارد و باید به حد سن و توان خویش مسئولیت قبول کرد. اینکه اینجا هیچکس پاک و بی خطا نیست و چه خوب که اینگونه است تا چالش و گفتگوهای میان نسلها و میان اقشار مختلف یک جامعه و یا در خانواده هرچه بیشتر عاشقانه و رندانه و راهگشا بشود و کاری بکند که سرانجام پدران و مادران و فرزندان با هم شروع به ساختن نوین و بهتر پلهای شکسته بکنند. زیرا می دانند که به هم محتاجند. زیرا می دانند که «تمنای یکی تمنای دیگری است.». زیرا می دانند که تنها با کمک گفتگو و چالش عاشقانه/ قدرتمندانه با فرزندت می توانی پدر یا مادری خوب و توانا بشوی و بالعکس. زیرا هر تحولی همیشه متقابل و دوطرفه یا سه طرفه است و طرف سوم همان تحول دیسکورسهای تربیتی و فرهنگی و جمعی است.

پانویس؛ در باب دو نقد من در مورد اثار عباس کیارستمی به این دو مقاله مراجعه بکنید:

۱- انتقاد گُدار به سینمای کیارستمی! راز عارفانه ی سینمای کیارستمی (بخش اول)
۲. چالش گُدار و کیارستمی! یا انچه درباره ی سینمای کیارستمی باید بدانیم. (بخش دوم و پایانی)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)