من از خیابان های تهران شکست خورده بودم و از عشق شکست خورده بودم و روزهای بدی بود . یعنی می خواهم بگویم در من یک غمی ریشه دوانده بود آن روزها ، یک جور عمیقی که دیگر نمی فهمیدمش . باهاش زندگی می کردم . مثلا توی هفت تیر ، همین جوری که داد می زنم « سید خندان » یادم می آید که همیشه همین جوری که این جا ایستاده بودم و داد می زدم « سید خندان » چه غمگین بوده ام . بعد فکر می کنم چجوری با آن غمه که آن همه جانکاه هم بود زندگی می کردم ؟ چی شد دق نکردم . یعنی هر جور فکر می کنم می بینم آدمی که ان همه غم را به دوش بکشد تنهایی حقش است خم شود کمرش و دولا دولا راه برود . راه نرود حتی . سینه خیز میرداماد را بپیچد توی شریعتی .
باری ! روزهای بدی بود . عر می زدم . یا عر می زدم یا در آستانهء عر زدن بودم . یکی نبود بگوید زهر مار . چرا دیگران به عاشقانه های تخمی آدم گوش می دهند جای این که بزنند توی گوش آدم و بگویند زهر مار ؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.