میدانم که طرح این سوال مهم در مورد فاجعه ی کنونی پنجشیر و در شرایط روحیه انقلابی/رمانتیکی که میان ایرانیان و افغانهای عزیز حول شخصیت احمد مسعود گرامی و جنبش مقاومت پنجشیر شکل گرفته است، یک طرح سوال مخاطره امیز است و به مذاق خیلی های احتمالا خوش نمی اید، اما وظیفه ی نقد و اندیشه دقیقا طرح سوالهای خطرناکی است که اکثریت نمی خواهند با آن روبرو بشوند. ازینرو هایدگر می گوید که «اندیشیدن یعنی بیاندیشی به آنچه اندیشه برانگیز و مخاطره امیز است.». بویژه که سیاستمداری مدرن همیشه از «شرایط و واقعیت مشخص واز امکانات موجود و ممکن حرکت می کند» و نه از انچه در خیالش دوست دارد. زیرا بقول هگل «انچه عقلانی است، واقعی است و انچه واقعی است، عقلانی است.»

واقعیت پنجشیر و دفاعش در شرایط کنونی چیست؟. اینکه پنجشیر منطقه ایی کوهستانی با تقریبا صدو هشتادهزار جمعیت است که از همه طرف در محاصره ی گروههای طالبانی قرار دارد. از طرف دیگر می بینیم که طالبانی که به سرعت کل کشور را گرفت و قبل از این هم تقریبا هفتاد درصد افغانستان را در دست داشت، اکنون سریع بخشهای عمده ایی از پنجشیر را گرفته است یا کل پنجشیر را گرفته است و گاه با حمله ی دوباره ی نیروی مقاومت کمی عقب می رود و باز برمی گردد. چون در موقعیت نظامی بهتری نیز قرار دارد و سربازان بیشتر او حتی اکنون دارای اعتماد بنفس بیشتری هستند. حتی اگر بگوییم که نیروی مقاومت خیلی از انها در این زمینه قویتر است اما چه فایده وقتی تعدادش کمتر و از همه طرف محاصره باشد و از نظر تسلحیات و کمکها قابل مقایسه با تواناییهای دشمن حمله کننده نباشد. زیرا بهرحال طالبانها با اعتمادبنفس و غرور از اینکه موفق شدند کل افغانستان را در چندهفته بگیرند و امریکاییها و خارجیها را بیرون کرد ند، اکنون هم دارای نیروهای نظامی و کمکی بیشتری هستند و هم نیروهایشان با شجاعت و اعتماد بنفس بیشتری هم می جنگند. همانطور که انها دارای پشتیبانی نظامی و سیاسی توسط پاکستان و حتی دول مدرنی هستند. اما دولتهای مدرنی مثل فرانسه که احمد مسعود از انها انتظار کمک دارد، فعلا دست به دفاع از پنجشیر نخواهند زد، یا کمک نظامی به او نخواهند کرد و فقط شاید خواهان اتش بس بشوند. زیرا انها هم ته دلشان دوست دارند که طالبان بتواند ارامش به کشور را بازگرداند و انگاه امکان بهره برداری از منابع طبیعی افغانستان چون لیتیوم بهتر فراهم بشود. همانطور که اصولا بازگشت طالبان بدون پشتیبانی امریکا و پاکستان و ایران و غیره به این سرعت صورت نمی گرفت. یا با انکه در این پیروزی سریعش در پنجشیر باصطلاح شکست ناپذیر حتما پهپادهای پاکستانی سهیم هستند اما چنین پیشروی سریعی بدون همراهی بخشی از نیروهای محلی هم ناممکن است. اینکه احتمالا «اسب تروایی» هم وجود دارد.

از طرف دیگر ما شاهد مقاومت دلیرانه جنبش مقاومت برهبری احمد مسعود جوان و با پشتیبانانی افرادی از دولت سابق غنی مثل امرالله صالح و غیره هستیم و در همین مدت ولی یاران مهمی چون آقای «فهیم دشتی» را در جنگ از دست می دهد. اما ایا در این شرایط این مقاومت و جنگ اصولا جواب می دهد و انهم در برابر چنین نیرویی که از همه طرف شما را محاصره کرده است و در چنین شرایطی که همه چیز داخلی و جهانی به نفع انها هست؟ ایا خواست و شیوه ی احمد مسعود که به حالت گازانبری از یکسو به کمک مقاومت در پنجشیر و از سوی دیگر با قیام عمومی در شهرها و ایالات و وقتی طالبان بیشتر نیروهایش در پنجشیر درگیر است، می توانست جواب بدهد یا اکنون جواب می دهد؟ آیا اعتبار احساسی و انسانی این مقاومت می تواند جایگزین تلفات سنگین فردی و انسانی و مالی به نیروی مقاومت و به مردم پنچشیر باشد و آن را جبران بکند؟ از همه مهمتر این شیوه ی مبارزه ی از نوع «کربلایی» و در شرایطی که امکان موفقیت آن اندک است، ایا می تواند واقعا ثمربخش باشد و کمک به رشد جنبش مقاومت و مدنی و برای تحقق پروسه ی دولت/ملت مدرن افغانستان و با توجه به شرایط عمدتا قبیله ایی/روستایی آنجا بکند و وقتی که کین توزیهای قومی در اتش این جنگ کنونی نیز سهم فراوان دارند؟ آیا خطر این نیست که «احمد مسعود» در نهایت یا شکست سنگینی بخورد و یا از همه بدتر به «سرنوشت تراژیک» پدرش احمد شاه مسعود مبتلا بشود؟

یا حتی اگر بگوییم که او شاید با برخی رهبران مهم مقاومت در تاجیکستان باشند، ایا ادامه ی این جنگ می تواند کمکی عملی و ساختاری به عقب زدن طالبان، حفظ جان و مال مردم پنچشیر و از طرف دیگر کمک به رشد و گسترده شدن جنبش مقاومت افغانستان و در مسیر ازادی و قانون مدرن بکند؟ یا اکنون باید به حفظ نیروهای مقاومت و ازادیبخش و با رهبران مهمی چون احمد مسعود جوان پرداخت و با عقلانیت سیاسی به یک عقب نشینی سازمان یافته و به پایان جنگ دست زد و راههای دیگری را رفت که «روح تحول» به قول هگل با زیرکی در جلوی راه نیروهای مدرن در مسیر حال و اینده باز می کند. زیرا تحول دولت/ملت مدرن افغانستان یک ضرورت است که روی دیگرش ضرورت تحقق هویت ملی مدرن افغانستان و بسان «ملتی واحد و رنگارنگ» است.

متن ذیل به طرح این سوالات مهمی می پردازد که در این فضای انقلابی/رمانتیک یا حسینی کمتر کسی شاید به آن بپردازد و یا از طرحش خوشش بیاید. اما دقیقا در این مواقع بایستی قدرت بیان نقد و سوال متفاوت را داشت و از جان مردم و نیروی مقاومت در برابر انتظارات خیالی و شاید ناممکن دفاع کرد و همزمان مواظب بود که پروسه ی تحول مدرن از این شکست ضربه نخورد، بلکه با افتخار به مقاومت قهرمانانش حال ببینند که چگونه راهی را برود که هرچه بیشتر هم جلوی جنگ را بگیرد و هم بیشتر رو بکند که چرا طالبان عملا مخالف گفتگو و صلح است. همانطور که در این مسیر طالبان هرچه بیشتر نشان خواهد داد که از پس معضلات جامعه و اقتصاد کشور برنمی اید و نارضایتی داخلی و خارجی را افزایش می دهد و درگیریهای درونی در درونش رشد می کند. اما گرگها تا زمانی که دشمنی و جنگی در جلویشان هست، به جان هم نمی افتند. ازینرو دیکتاتورها و گروههای بنیادگرا عاشق فضای سیاه/سفیدی و با دشمن و مقصری هستند.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

آیا شیوه ی مقاومت پنجشیر در افغانستان کنونی واقعا جواب می دهد؟

سوال حاد و سرنوشت ساز این است که ایا انتظار اینکه احمد مسعود و پنجشیری که از چهارطرف در محاصره ی طالبان است، بتواند واقعا محاصره و حمله ی طولانی مدت را تاب بیاورد، اصولا انتظار درستی و یا یک تاکتیک درست مبارزانی در این شرایط بود؟ آنهم وقتی که طالبان مستقیم از طرف پاکستان و غیره حمایت نظامی می شود و وقتی که طالبان کل کشور را پس گرفته است و در اوج قدرتش هست و به خودش می بالد که امریکاییها را بیرون کرده است و دیدیم که به چه سرعت همه جا را گرفت.

آیا همینکه یکدفعه پنجشیر شکست ناپذیر با تلفات سنگین برای اهالی انجا و یا از خود خانواده ی احمد مسعود، در عرض مدت کوتاهی تسخیر شده یا در حال تسخیرشدن هست ( حتی اگر بگوییم که طالبان تلفاتش خیلی بیشتر بوده است که حتما اینگونه هست اما او نیروی جایگزینی بیشتری هم دارد و زیاد ککش نمی گزد)، نشان نمی دهد که فعلا راه مبارزه جنگیدین مسلحانه نیست و انهم در کشوری که مردمش سالهاست از جنگ خسته شده اند. حال اینکه آیا بخاطر خیانت به احمد مسعود یا به خاطر پهپاد پاکستانی چنین پیشروی سریع در پنچشیر صورت گرفته باشد، در نهایت فرقی نمی کند. موضوع این است که این سریع گرفتن همه کشور توسط طالبان و این پیشروی سریع در پنجشیر نشان می دهد که راه مبارزه ی کنونی با طالبان فعلا از مسیر جنگ کوتاه مدت یا درازمدت نیست. یا اینکه بخواهی از یکسو به امید مقاومت پنجشیر و از طرف دیگر مقاومت مدنی در شهرها بنشینی،آنطور که احمد مسعود می اندیشد و در سخنرانی اخرین صوتیش اینگونه تاکتیکی را مرتب ترویج می کند.

وقتی پنجشیر حماسه افرین و صعب العبور اینگونه سریع مورد تصرف طالبان قرار می گیرد و از طرف دیگر وقتی زنانی در کابل برای اعتراض به نابرابی حقوقی توسط حکومت نوی طالبان به خیابان می ایند، در نهایت فقط ده بیست نفر هستند و کتک هم می خورند، ایا نمایان نمی شود که فعلا نمی توان انتظار مقاومت جنگی قوی و طولانی یا انتظار مبارزه ی مدنی گسترده در شهرها را داشت. چه برسد که اینها به شکل ارگانیک هم بپیوندند و و دوطرفه و بشکل گازانبری حساب طالبان را برسند.

این البته به معنای کم ارزش کردن قهرمانان قربانی شده در این جنگ اخیر نیست بلکه دقیقا برای این است که جان بقیه شان و جان مردم پنجشیر حفظ بشود. چون بهرحال طالبان نیروی پیاده و نظامی خیلی بیشتری دارد و می تواند راحت تر تلفاتش را جبران بکند.

یا بیان این نظر به این معنا نیست که بگوییم امید بستن به جنبش پنجشیر خطا بود اما باور به اینکه او بتواند مقاومتی طولانی در برابر حمله ی طالبان بکند، بیشتر یک ارزو و خیال همگانی بود تا اینکه یک تحلیل سیاسی/نظامی قوی و درست باشد. من هم در همان سخنان اولم امید داشتم که جنگ نشود اما اگر جنگ بشود لااقل از یکسو به کمک مقاومت پنجشیر و از سوی دیگر مقاومت مدنی در شهرها طالبان هرچه سریعتر ضعیف بشود و جناحهای مختلفش به جان هم بیافتند.

اما کم کم متوجه مباحثی دیگر و مهم شدم که قبلا به آن درست نگاه نکرده بودم. چون بهرحال از افغانستان چیزی اندک می دانستم و می دانم. تا انکه دوستی توانا و اشنا به افغانستان خلاف جو عمومی توضیحات خوبی به من داد که حوادث بعدی هم سخنان او را تایید کرد و یا برخی مقالات خوب دیگر در این مورد مانند این مقاله به دیدن خطر نهفته در این تحولات کمکم کردند و با انکه ضعفهایی این مقاله دارد و در نقد قبلی و اخرینم در مورد افغانستان به آن اشاره کردم. یا به این خاطر در این مقاله ی اخرینم در مورد افغانستان این سوال را مطرح کردم که ایا راه درست الان این نیست که صلح را بهرشکلی طلبید. با انکه نمی توان گفت که احمد مسعود تلاش برای مذاکره و صلح نکرد که خیلی هم کرد. اما طالبان نمی خواست یک جنبش مقاومت در دل کشورش داشته باشد و می دانست در همین زما شوق پیروزی میان نیروهایش باید این موضوع را حل و فصل بکند. اما ایا نباید نیروی مقاومت با دیدن امکانات اندک موفقیت به هر شکلی ازین جنگ خودداری می کردند یا الان بهر شکلی این جنگ را پایان بدهند تا احمد مسعود و بقیه زنده بمانند.

در یک جنگی که آدم می داند بازنده است، قدرت بزرگ در «عقب نشینی بموقع» نهفته است و اینکه اینگونه هم مردمت و هم خودت را از کشتار دسته جمعی نجات بدهی. به این خاطر ایا نباید الان همگی خواهان پایان جنگ و کشتار پنجشیریها باشیم.

فعلا طالبان حاکم بر افغانستان است. اول باید این واقعیت سیاسی را پذیرفت تا بعد بتوان راه چاره یافت. بقول هگل « آنچه عقلانی است واقعی است و انچه واقعی است عقلانی است.». ابتدا وقتی عقلانیت هولناک نهفته در حکومت کنونی طالبان بنا به شرایط کشور و پس از دو دهه جنگ خانمانسوز را دید، آنگاه می توان راههای بهتری نیز یافت.

زیرا به باور من راه چاره ی کنونی دقیقا این است که گذاشت طالبان مدتی حکومت بکند و نشان بدهد که چکار می خواهد بکند یا چطور می خواهد با معضلات فقر و بدبختی افعانها و هموطنانش و با خیلی موضوعات مدرن و مدنی جامعه اش روبرو بشود. در این مسیر است که هم ناتوانی او هرچه بیشتر بروز می کند، هم گسست میان جناحهایش بیشتر می شود و از طرف دیگر مقاومت مدنی و توسط اقوام اوج بیشتری می گیرد. از آنطرف هم خطر داعش نیز هست. امارت اسلامی طالبان در دراز مدت و منظورم درازمدتی دو سه ساله یا چندساله است، به باور من محکوم به شکست است. زیرا می خواهد یک رونوشت از جمهوری اسلامی به شکل «امارت اسلامی» بیافریند. چون اصلش فاجعه بار بود و هست، چه برسد به کُپی و رونوشتش. همانطور که در این مسیر انگاه واقعا جنبشهای مدنی و مقاومت می توانند در شهرهای بزرگ و کوچک و در کابل پنج میلیونی رشد بکنند. نه انکه برای دفاع از حقوق زنان فقط چندتا زن بیایند و کتک بخورند. یا احمد مسعود مرتب فرمان مقاومت سراسری بدهد و کسی تکان جدی نخورد یا اعتراضات اندک و کوتاه مدت باشد. چون شرایط روحی و جمعی و سیاسی/اجتماعی برای یک مقاومت سراسری در برابر طالبان اماده نیست و انهم وقتی که بهرحال طالبان توانست به مردم افغانستان و به قومهای اکثریت چون پشتو ثابت بکند که سرانجام با مقاومتش کاری کرد که خارجیان از کشورش برود و بعد از بیست سال به حکومت برگردد. هر چه هم این فقط ظاهر قضیه باشد.

شعارهای انقلابی و پرشور در این شرایط ثمربخش نیست بلکه اینکه بتوانی با «قلبی گرم و مغزی سرد» حرکت بکنی و اول از همه به حفظ جان نیروهایت بپردازی و بگذاری شرایط برای تحول نو بهتر برسد و از راههای مختلف کمک به رشد این مقاومت نو و گسترده از مسیر تجربه ی حکومت طالبان و شکست اجنتاب ناپذیرش بکنی. بویژه که جامعه ی رنگارنگ و قومی افغانستان احتیاج جدی به شرایط مدرن و برابری برای این اقوام مختلف دارد تا ملت واحد و رنگارنگ افغانستان بوجود بیاید. وگرنه وضعیت همین خواهد بود که همیشه یک سری نفرتهای نژادی و قومی هم وجود دارد که در واقع رگه ی اصلی یا یک رگه ی مهم این جنگها نیز هستند، جدا از میل دیکتاتور و انحصارطلبی طالبان و امارت اسلامیش. ( بقول فوکو اصولا همه ی جنگهای ملتها از قرن هجدهم تا کنون ریشه ی اصلیش یک ریشه ی راسیستی بوده و هست. این موضوع در مورد جنگهای درون افغانستان هم حکم می کند.)

بنابراین عقلانیت سیاسی و مدنی الان به باور من حکم می کند که به جای اینکه بگوییم احمد مسعود و بقیه باز هم مبارزه بکنند یا به کوه بروند و به زندگی چریکی و در سرمای انجا تن بدهند، باید راهی یافت او و نیروهای اصلی مقاومت را نجات داد و یا سران اصلی را فعلا از کشور خارج ساخت و جنگ را به پایان رساند تا پنحشیر و مردمش بیشتر داغان نشود. سپس در این فاز عقب نشینی مدرن و سازمان یافته شروع به تولید این مقاومت سراسری بدین وسیله کرد که از مردم افغانستان خواست که از طالبان بخواهند حال به معضلاتشان رسیدگی بکند و انها را حل بکند. چون این موضوع و صحنه ی اصلی نبرد مدنی است و جایی که هر دیکتاتور و نیروی سنتی در آٔنجا گیر می افتد. به این خاطر نیروهای انحصارطلب و دیکتاتور نمی خواهند که عملا هیچ صلح و ارامش طولانی وجود داشته باشد تا بی لیاقتی شان در حل مشکلات رو نشود. تا بتوانند مرتب بگویند که اگر این جنگ نبود و این یا ان تحریم نبود، ایران یا افغانستان را بهشت اسلامی می کردند و نمی خواهند ببینند که بهشت اسلامی همان جهنم اصلی است. زیرا نمی خواهد تن به دموکراسی مدرن و به حقوق شهروندی بدهد و نمی توان پروسه ی دولت/ملت مدرن را انجام داد، بی انکه این بهایش را به شیوه ی خویش و با حفظ ویژگی های فرهنگی خویش پرداخت. اما نمی توانی این مفاهیم و ساختارهای ضروری دولت/ملت مدرن را نفی بکنی یا بومی بسازی، چون انموقع محکومی که هرچه بیشتر دچار انسداد و دولت در دولت و گسست درونی و بیرونی بشوی و از پس معضلات مختلف جامعه و اقتصادت بر نیایی. به این خاطر است که بنیادگرایان و دیکتاتورها از فضای گفتگو و عدم تنش خوششان نمی اید و می خواهند بحران باشد و با تولید ترس حکومت بکنند و به کمک فرهنگ شهیدپروری و گریه و تعزیه احساسات و خشم و ترس مردم را برای خویش و علیه دشمن خویش به خدمت بگیرند. بدبختانه نیروهای مخالف این دیکتاتورها اکثرا اما گیر این حیله ی انها می افتند و می خواهند مثل قهرمان به جنگ دیکتاتور بروند و نمی بییند که بدینوسیله حکومتش را طولانی می کند. زیرا دیکتاتورها برای نفس شیدن و قدرت داشتن احتیاج به «بحران و به فضای سیاه/سفیدی» دارند و اینکه مردمشان مرتب در هول و هراس از خطری باشند و یا شکمشان گرسنه باشد.

به این خاطر احمقانه ترین کاری که مثلا بخش عمده ی اپوزیسیون ایرانی در این چهل و اندی سال اخیر کرده است، این بود و هست که همه اش می خواسته است این حکومت را در سطح جهانی ایزوله و دچار تحریم و غیره بکند که بهایش را بویژه این چهارسال اخیر و در شرایط کنونی دیده و می بینیم. اینکه نتیجه اش این شد که در اصل مردم و کشور داغان شدند و اسیر نان روز و نبود برق شدند و دیگر وقتی برای مباحث دیگر حقوق بشری نداشتند. حکومت هم می گفت که هر کسی اعتراض بکند عامل خارج است و راحت سرکوب می کرد. یا اگر روزی هم در نتیجه ی این همه فشار انفجاری همگانی رخ بدهد، انگاه بلاجبار حکومت یا دیکتاتورهایی بدتر از اینها سر کار می ایند. چون اینها بهرحال سالها خورده اند. آن جدیدها تشنه اند و می خواهند فعلا حساب دشمنانشان را برسند و دلشان را سیر بکنند و با انکه هیچگاه سیر نمی شوند. چون معضل انسان دیکتاتورمنش در جاه ویل درون اوست. اینکه بنیادگراییش تبلور یک «هیچی هولناک و سوراخ سیاهی» است که هیچگاه پُر نمی شود تا انگاه که خودشان را نیز می بلعد.

یا به این خاطر است که امثال من سالهاست دارند داد می زنند که بابا دست از این حماقت بردارید و بگذارید این فضای سیاه/سفیدی و تحریمها شکسته بشود و شاهراههای اقتصادی و دیپلماتیک باز بشود تا انگاه ببینید که چه اتفاقی می افتد و چگونه روسیاهی به زغال می ماند و دیکتاتوری چون یک کاخ پوشالی فرو می ریزد. اما دریغ از یک کم عقلانیت سیاسی و توانایی به دیدن و عمل با «قلبی گرم و مغزی سرد». امید من این است که با ما اما جایگزینی نسلها و ذایقه ها رخ بدهد و نسل رنسانس و رندی به میان بیاید که قادر به این سیاست ورزی مدرن و رندانه و مدنی هست.

با انکه تفاوتهای جدی میان ایران و افغانستان را باید در نظر گرفت. افغانستان هنوز یک سیستم قبیله ایی/روستایی است و اصلا زیرساختارهای مدرن یا نیمه مدرنی را ندارد که ایران در عرصه ی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد. یا مثل ایران بیش از چهل سال مثل دوران معاصر مرتب درگیر بحث مدرنیت و مفاهیم مدرن نبوده است و در حینی که در افغانستان کنونی هنوز جامعه ی روستایی اکثریت را تشکیل می دهد و بخش فراوانی از این اکثریت روستایی هنوز با خواندن و نوشتن مشکل دارد و تحت تاثیر شدید قواعد قومی و مذهبی خویش هستند. با انکه مردم و جامعه ی افغان هم در پی دولت/ملت مدرن خویش بوده اند. اما این تفاوتها جدی است و با این حال افغانستان راهی برای برون رفت از بحرانش بجز تحقق پروسه ی نهای دولت/ملت مدرن ندارد و دقیقا چون شرایطش عقب مانده تر از ایران است، از انرو خطر جنگ و دور باطل برایش حتی شدیدتر از ایران است. چون مباحث مدرن مباحثی ساختاری هستند و نمی توان از انها در رفت. دولت مدرن بها دارد. مشکل کشور ما برعکس این است که حتی طبق نظریه لنینی دیگر نه حکومت می تواند حکومت بکند و خنزرپنزری شده است و نه ملت می خواهد این حکومت بر او حکومت بکند و از او نمی ترسد، ولی از تبدیل کشورش به عراق و افغانستان به حق می ترسد و نیرویی نمی بیند که بتواند تمنای او را تحقق ببخشد. یعنی مشکل اصلی ایران در لحظه ی کنونی حکومت نیست، بلکه نبود نیروی سیاسی مدرنی و نبود درایت سیاسی است که بتواند ازین هم شرایط تحول بخوبی استفاده بکند وگرنه تغییر این حکومت خنزرپنزری عملا کاری ندارد اگر ادم بلد باشد مدرن بیاندیشد و حس بکند. اینجاست که ما می بینیم زندگی دارای اخلاق و اتیک و منطق است و وقتی نتوانی بهای مدرن شدن را بپردازی، انگاه حکایتت می شود کوری فردی و جمعی و اینکه جهانت حکایت کوری عصاکش کور دیگر باشد. چون جرات نکرده ایی از فضای سیاه/سفیدی خوب بیرون بیایی و قادر به دیدن رنگارنگی زندگی و هر لحظه اش باشی و امکاناتی که می افریند و درهایی که باز می کند و می بندد.

حال خوب است که شما دوستان عزیز افغان که می دانم بشدت نگران کشور و خانواده شان یا نگران احمد مسعود و جنبش مقاومت هستید، دقیقا بخاطر حفظ جان انها و دقیقا برای اینکه اگر با خودتان صادق باشند می بینند که در لحظه ی کنونی امکان حفظ پنجشیر و مقاومت در برابر محاصره ی چهارطرفه بسیار اندک است، از احمد مسعود و سران مقاومت بخواهید از طرف خویش به این جنگ پایان بدهندو دست به یک عقب نشینی سازماندهی شده بزنند. نشان بدهند که جنگجویان قوی هستند و می دانند که کجا نباید دست به خودکُشی جمعی زد. زیرا چه سیاستمدار قوی یا چه جنگجوی قوی ازین حرکت می کند که هیچگاه وارد نبردی نشوی که می دانی امکان بُردت در آن بسیار ضعیف هست یا حتما می بازی. صحنه ی نبرد را تو باید تعیین بکنی. این نبرد اصلی است که هر سیاستمدار و جنگجوی قوی و رند می داند و اینگونه حتی صلح یا عقب نشینی به موقع را وسیله ایی برای تولید جنگ مدنی بعدی و مهمتر و و پیروزی نهایی می کند. چنین نیروی مدرن افغان می گذارد مردمش کمی ارامش طالبانی را بچشند و همزمان معضلات را ببینند و از طرف دیگر کاری می کند که با رشد نارضایتی های همگانی، این اعتراضات مختلف با شعارهای درست بهم پیوند ملی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ بخورند. تا در نهایت مثل عکس ذیل یک «لویاتان جدید» و از نوع مدرن و افغان گونه اش بوجود بیاورند. یا از گسستها و دعواهای اجتناب ناپذیر میان جناحهای قدرت طالبان در این مسیر به نفع خویش استفاده می کنند. یاد می گیرند که مثل یک سیاست مدرن و شهریار مدرن بقول ماکیاولی بزرگ:«شعاری بدهند که به بهترین وجهی نیروهای خودی را حول خویش متحد بکند و بیشترین تفرقه را میان نیروهای زقیب ایجاد بکند». اینکه بلد باشند پارادوکس و رند عمل بکنند و با یک تیر دونشانه بزنند.

ایا این عقب نشینی مدرن و با سازماندهی خوب برای بازگشتی قویتر و گسترده و همگانی، راه بهتر در شرایط فعلی افغانستان نیست؟ چون بهرحال باید اکنون پذیرفت که طالبان به هر دلیلی قوی است و پنجشیر را بدست می اورد یا بدست آورده است. اینکه بایستی از واقعیت حرکت کرد و اسیر شعارهای انقلابی نشد و نیروهای خوب و کمیاب خویش را براحتی فدا نکرد. بدنبال این باشید که این وحدت در کثرتی را بوجود بیارید که اساس پیروزی و تحقق تحول مدرن افعانستان است و انگاه مثل عکس بالا به «لویاتان» جدید تبدیل می شود و به حالتی که همه با هم در پیوندی ارگانیک قرار می گیرند و دولت دموکراتیک و رنگارنگ افغانستان و روی دیگرش ملت واحد و رنگارنگ افغانستان با تقسیم قدرت متناسب یا با نوعی از فدرالیسم بر اساس اجماع جمعی و همرایی مشترک را می افرینند. اینگونه به حال و اینده بنگرید و عمل بکنید. این پیشنهاد دوستانه ی من به شما و بر اساس تجربه و پژوهش سی و اندی ساله ی خودم و از مسیر عبورم از بحران فردی و جمعی مشترک بسوی مدرنیت ایرانی می باشد. چون حق شما خوشبختی و سعادت زمینی است، مثل ملت ایران، و چه خوب که انگاه چنین رهبرانی دلیری چون احمد مسعود در سیاست و دولت هنوز داشته باشید. به این خاطر یکایک ما در ایران و افغانستان، و باوجود تفاوتهای شرایط و تفاوتهای مراحل تحول به دولت/ملت مدرن، بایستی به عنوان فرد و ملت مدرن «جاگیری و موضع گیری مدرن» در رخدادهای کشورمان بکنیم و از منافع زمینی و ملی خودمان حرکت بکنیم و خودمان و تحول مدرن کشورمان را قربانی ارزوهای خیالی و خشمهای ناشی از فشار و سرکوب طرف مقابل نسازیم، بلکه صحنه ی مبارزه را ما تعیین بکنیم. این اصل موضوع در هر مبارزه و چالش مدنی یا سیاسی و اجتماعی است.

همانطور که این سوالات و پیشنهادات برای کمترشدن روحیه ی مقاومت نیست بلکه برای این است که نشان داد مقاومت جانانه ی مردم پنجشیر و نیروی مقاومت دیده می شود و همزمان باید مواظبشان بود و نگذاشت تلفات زیاد بدهند، وقتی امکان پیروزی اندک است. منظور هم فقط امکان شکست نظامی فعلی است. وگرنه احمد مسعود و یارانش در شرایط فعلی با این مقاومت پُرشور و بدفاع از ازادی و مدرنیت در افغانستان برای همه افغانهای مدرن و آزادیخواه اعتبار فراوانی در داخل و خارج کسب کردند و نشان دادند که روح ازادیخواه ملت افغانستان هستند. به این خاطر بایستی مواظب انها بود. یا بویژه نقش شخصی چون احمد مسعود جوان، که هنوز باید کمی باتجربه تر بشود، می تواند برای حال و اینده ی افغانستان، برای تولید این جنبش مدنی گسترده ی جمعی و برای پیوند زدن رگه های مختلف قومی و ملی یا مدنی این جنبش ملی بخاطر نقش کاریزماتیک و مدرنش و بخاطر نقش پدرش بسیار موثر باشد. به این خاطر بایستی مواظب بود که برای او اتفاقی نیافتد و بخاطر شور انقلابی و احساسی خودش یا اطرافیانش به سرنوشت تراژیک پدرش دچار نشود. دقیقا اینجاهاست که نقش افراد در تاریخ ملتشان می تواند مهم باشد و تحولشان را جلو بیاندازد و یا با مرگ بی موقعش عقب تر بیافتند. با انکه در نهایت تحولات مدرن افغانستان اجتناب ناپذیر است، مثل تحول ایران. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. اینکه اما چگونه رخ بدهد، ناشی از تناسب قوا و میزان رشد دیسکورس و ذایقه ی مدرن و متناسب با ویژگی جامعه ی افغانستان یا ایران است. اینکه تا چه می توانند به وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری یا قومی دست بیابند و تا چه قادر به سیاست ورزی مدرن با «قلبی گرم و مغزی سرد» باشند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)