گویا بحث مصدق و شاه تمام شدنی نیست. گویی ریشه تمام بدبختیها و نامرادیهای امروز مملکت ریشه در دههی ۳۰ و آن اتفاق کذایی دارد.
یک طرف آن را کودتا مینامد و طرف دیگر رستاخیز و یا قیام ملی!
یکی اقدام شاه در برکناری مصدق را غیر قانونی میداند و دیگری منحل کردن مجلس از طرف مصدق را عامل اصلی به حساب می آورد.
دیروز اسناد سازمان اطلاعات آمریکا (CIA) کودتا بودن آن اتفاق و دست داشتن عوامل بیگانه را تایید می کرد و امروز اسناد و گفته های دولت مردان آمریکایی مهر تاییدی است بر خودجوش بودن حرکت مردمی در برکناری مصدق!
یک هفته کاشانی و شعبان بی مخ سرسپردهی دربار میشوند و عامل سرکوب مردم و هفتهی دیگر حواریون مصدق و مبارزان ضد دیکتاتوری!
مانده ام که ما را چه شده؟! چه به روز خود آورده ایم که حتا از درک یک اتفاق تاریخی- که آنچنان دور هم نیست-
این چنین ناتوانایم ؟!
اسناد آن دوران کم و بیش در دسترس همه بوده و هست تا همین چند سال پیش بعضی از شاهدان عینی آن دوران دربین ما بودند. پرسش بزرگ این است چرا هیچگاه به نحو بایسته و به طور روشن در زمان حکومت پهلوی در این باره اطلاع رسانی و روشن سازی نشد؟ اگر حقایق این چنین است که دوستداران حکومت پهلوی میگویند، بی گمان می بایست کتابها و اسناد بسیاری در زمان حکومت ایشان در اثبات حقانیت ایشان انتشار مییافت.
این که چه کسی درست می گوید و چه کسی راه خطا می پیماید در حوصلهی این نوشتهی کوتاه نیست. این نوشته تنها اشاره به راه و روش نا درستیست که عده ای با دامن زدن به اینگونه بحثها سعی در گل آلوده کردن بیش از پیش فضای -نه چندان روشن- سیاسی کنونی و ماهیگیری فرصت طلبانه در آن دارند.
تاریخ مجموعه ایست از حوادث اتفاق افتاده و واقعیتیست عینی! نمی توان قلم به دست گرفت و تاریخ را آن گونه که دلخواه خودمان است و یا منافعمان ایجاب می کند باز نویسی کرد.
نمی توان با کوبیدن مصدق و امثال او از پهلوی قدیس ساخت. نمی توان ساواک و زندان و شکنجههای آن دوران را از تاریخ حذف کرد. با بزرگنماییِ اشتباههای مصدق نمی توان چهره ای دمکرات برای حکومت پهلوی جعل کرد. نبود آزادیهای سیاسی، نبود مجلس و قوه قضاییه مستقل، جلوگیری از شکلگیری احزاب و سندیکاها و در یک کلام دیکتاتوری واقعیتهایی ست که می بایست در کنار پیشرفت ها و زحمات حکومت پهلوی، هم زمان به آن توجه کرد.
آری مصدق مانند هر سیاستمدار دیگری عاری از اشتباه نبود. یک دنده گی و لجبازیهای او گاهی با مخالفت نزدیک ترین یارانش مواجه می شد ولی کشیدن خط قرمز به فعالیتها و اهداف او زیر سوال بردن مبارزههای سیاسی- اجتماعی تاریخی ماست.
آری مصدق گاهی نماد حرکات پوپولیستیست ولی فراموش نکنیم که پوپولیست زاییدهی نبودِ سامانههای اجتماعی و قانونی و فشارهای غیر دمکراتیک است. اگر فشارهای بیگانه گان نبود و اگر مهرههای سرسپرده موجب ناکارآمدیِ مجلس نمیشدند شاید هرگز امثال مصدق برای جلب حمایت مردم به حضور حیابانی نیازی نمی داشتند.
مصدق را باید در محدودهی شرایط آنزمان و در مقایسه با سیاسیون آن دوران تعریف کرد و این همان تعریف و نگاهی ست که پس از این همه سال همچنان او را به عنوان یک قهرمان ملی در یاد ایرانیان وطن پرست زنده نگاه داشته است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.