اوج گرفتن دوباره اعتراضات بر حق مردم ایران که اعتصاب کارگران پروژه ای نفت و پتروشیمی در ابعادی بی سابقه پیش درآمد آن بود، بعد از انتخابات فرمایشی ریاست جمهوری اتفاق افتاد. به دنبال آن اعتراضات مردم خوزستان، به نبود آب و مطالبات تلمبار شده و گسترش این مبارزات در شهرهای دیگر و موج وسیع نفرت و نارضایتی علیه جمهوری اسلامی، این حکومت را به ورطه سرنگونی نزدیکتر کرده است. رژیم اسلامی سرمایه تا کنون هیچ پاسخ روشن و قابل قبولی برای مطالبات کارگران و مردم معترض نداشته و ندارد. در حقیقت این اعتراضات و مطالبات معترضین  در خوزستان، فقط برای آب  و یا دستمزد بالاتر از ١٢ میلیون تومان برای کارگران نیست. فراتر از این است. روشن است که همه مردم ایران حتی آن بخش محافظه کار و منتفع از وجود جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی هم میدانند و متوجه شده اند که جمهوری اسلامی با نفرت عمومی بی حد و حصری در جامعه مواجه است و زمان رفتنش فرا رسیده است. 


تحولات چند سال اخیر از سال ٩۶ تا کنون را اگر نگاه کنیم مشخصی اصلی آن عروج طبقه کارگر به راس مبارزات اجتماعی بود. عروج چپگرایی و مطالبات سرکوب شده مردم تحت ستم بود. عروج جنگ طبقاتی بود. همین اتفاقات بود که به توهم طبقه متوسط و نقش آن پایان داد. آنچه اسم طبقه متوسط را به آن الصاق کرده بودند اعتراضات اقشار خرده بورژوای شهری بود که در فضای سیاسی حاکم بر ایران عمدتا و نه تماما، امید خود را به اصلاح رژیم اسلامی و گشایش سیاسی در چهارچوب جمهوری اسلامی گره زده بود. اما کمونیستها از همان روز اول اعلام کرده بودند این رژیم اصلاح بشو نیست و باید برود. طیف ملی مذهبیها و توده ایها و اکثریتیها و جمهوریخواهان و جبهه ملی ها و حتی بخشی از ناسیونالیسم پروغرب که همگی در زیر عبای آخوند “خوش خیمی” مانند خاتمی اطراق کرده بودند یک بار دیگر سرشان به سنگ خورد و اکنون همگی سرنگونی طلب شده اند. کسانی مانند سازگارا و گنجی و علیجانی و شیرین عبادی و مسیح علینژاد و دهها نفر دیگر از این طیف در سالهای اخیر قدم به قدم از صف اصلاح طلبان فاصله گرفتند و به صف سرنگونی طلبان ملحق شدند.    

پر واضح است که این تحولات بود که بخشی از اصلاح طلبان را به این قناعت رساند که راهی برای ادامه عمر خود بجز پیوستن به صف معترضین “عاقل و خشونت پرهیز”  پیدا نکنند. در شرایطی که حتی کسی مثل احمدی نژاد دوست دارد خود را اپوزیسیون حکومت جمهوری اسلامی معرفی کند، ترک سالن اصلاح طلبان و نقل مکان به صف سرنگونی طلبان برای این طیف امتیازی محسوب نمیشود. البته همه آنها تا به امروز همچنان خود را تحول خواه و معترض مسالمت آمیز مینامند. اما آنها هر اسمی بر خود بگذارند یک واقعیت انکار ناپذیر را جلو چشم جامعه قرار میدهند و آن اینکه ریزش صف حکومتیها ابعاد و عمق بی سابقه ای پیدا کرده است. به قول خودشان ابعاد هسته سخت قدرت هر روز کوچکتر میشود و به حالت شکنندگی نزدیک میگردد. این طیف “تحول خواه مسالمت جو” که امیدشان را به جمهوری اسلامی از دست داده اند، قدم به قدم در حال ورود به صف ناسیونالیستهای پروغرب و یا بهتر است بگویم پرو آمریکا هستند. 

بنابر این صف معترضین و سرنگونی طلبان در مقابل جمهوری اسلامی به سرعت گسترش می یابد. چنانچه هر نوع اعتراضی که به خیابان کشیده میشود با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر اصل ولایت فقیه و مرگ بر خامنه ای همراه میشود. فضای سیاسی ایران کاملا دو قطبی شده است. جامعه ایران به قطب مخالفین و مدافعین حکومت تقسیم شده است. امروز برای هر ناظر سیاسی قابل مشاهده و فرض است که دهها میلیون از مردم ایران در مقابل حکومت صف کشیده اند و حکومت فقط با اتکا به اسلحه و سرکوب توانسته است سر پا بماند. اما همین ابزار هم کارایی سابق را برای رژیم ندارد. در یک پروسه زمانی بسیاری از ابزارهای سرکوب و حفظ حاکمیت از کار انداخته شده و یا بی تاثیر شده اند. برای مثال اصلاح طلبان نمیتوانند همانند سه دهه گذشته نقش عایق و ضربه گیر بین مردم و حکومت را بازی کنند. زیرا برای مردم روشن شد که اینها بخشی از همان حکومت و سرکوبگران مردم هستند. نیروهای ایدئولوژیک اسلامی دیگر وجود خارجی ندارند. آنچه به عنوان نیروی سرکوب باقی مانده است نیروهای مزدوری هستند که هر آن احساس خطر کنند میدان را ترک و دنبال مکان امنی برای حفظ خود خواهند بود. دستگاهای تبلیغاتی و تحمیق مردم تقریبا بی اعتبار شده و هر حرفی از یک آخوند و یا مدافع رژیم در جامعه شنیده شود مردم با پوزخند و جوک کردن این دارودسته بیش از پیش بی اعتبارشان میکنند. 

بنابر این مانند سالهای قبل جمهوری اسلامی نمیتواند از ابزار ساکت کردن و منحرف کردن جهت مبارزه مردم به اسم اصلاح طلبان و دستگاههای تبلیغاتی استفاده کند. فراتر از این بخشی از همین اصلاح طلبان خودشان به اپوزیسیون پیوسته و سرنگونی طلب شده اند. صف طویل همین توجیه گران اصلاح طلب در خارج و داخل را ببینید که بعضا چنان حرف میزنند انگار از روز اول در مقابل جمهوری اسلامی بوده اند. انگار در سرکوب مردم نقشی نداشته اند. انگار اینها نبودند که در دهه  شصت در زندانها شکنجه میکردند و تیر خلاص میزدند. بخشی از این طیف که در حاشیه حکومت بودند یادشان رفته است و دوست دارند کسی بیادشان نیاورد که چگونه پشت سر خمینی و بعدا خاتمی صف کشیده بودند و به اپوزیسیون سرنگونی طلب لیچار میگفتند. 

اما این روند بالاخره باید طی میشد و این بخش میانی و حاشیه حکومت ناچار به پریدن به این ور جوب میشدند. کسانی که هنوز آن طرف در کنار حکومت ایستاده اند تصمیم شان را گرفته اند و میخواهند حکومت را نگهدارند. کسانی که هنوز در وسط ایستاده و نظاره گر تعادل قوا هستند بعد از مدتی متوجه خواهند شد که  ناچار هستند انتخاب کنند. اما همان ۶۰ میلیونی که رای ندادند بعلاوه بخشی از مردم محافظ‌ه کاری که تحت تاثیر تبلیغات مسموم اصلاح طلبان قرار گرفته و نگران سوریه ای شدن ایران هستند برای اجرایی شدن مطالباتشان راهی بجز اعتراض به وضع موجود ندارند. هنگامیکه مردم میبینند که بی حفاظ در اثر بیماری کرونا کشتار میشوند، هنگامیکه میبینند رهبر الدنگ جمهوری اسلامی ورود واکسن موثر را ممنوع اعلام میکند و در نتیجه عزیزان این مردم مثل برگ خزان بر زمین می افتند، هنگامیکه میبینند فقر و گرسنگی جامعه ایران را در چنگال خود گرفته است و کوه ثروت میلیاردی حاکمان اسلامی در کنار دره عمیق فقر و گرسنگی هر روز به چهره عزیزان این مردم چنگ میزند، راهی بجز سرنگونی این حکومت برای مردم نمی ماند. در بطن چنین فضایی است که مخالفین انقلاب آزادیخواهانه مردم بخشا به مدافعین انقلاب تبدیل شده اند. 

اما هنوز هستند اصلاح طلبانی ریاکار و ناسیونالیستهای کوته بین ترکه در وصف مبارزه بدون خشونت و اینکه انقلاب “بد” است حرافی میکنند. اینها یا متوجه نیستند و یا آگاهانه اقدام به ریاکاری و تحمیق مردم میکنند. زیرا در جامعه ای که همه منفذهای تغییر بسته شده باشد بجز ریختن به خیابان و سرنگونی حکومت راهی برای مردم باقی نمیماند. انقلاب امری نیست که به فرمان و طبق برنامه این یا آن حزب و گرایش سیاسی اتفاق بیفتد. با این حال از منظر ما کمونیستهای کارگری انقلاب چیزی فراتر از سرنگونی است. یک حکومت میتواند سرنگون بشود بدون اینکه الزاما انقلابی شکل گرفته باشد. انقلاب در جامعه سرمایه داری امروز یعنی انقلاب اجتماعی و اقتصادی، یعنی جابجایی طبقات حاکم. یعنی لغو استثمار انسان از انسان، یعنی حاکمیت مستقیم مردم از طریق شوراهای شان و…. پیروزی چنین انقلابی یعنی لغو هر نوع تبعیض سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و این امر فقط با حاکمیت سیاسی مستقیم شهروندان و حکومت شوراهای مردم به عنوان ارگان قانون گذاری و مجری قانون ممکن میشود. 

برای پیروزی چنین انقلابی بدون یک صف متشکل ضد سرمایه داری و مدافع جامعه ای آزاد و برابر و مرفه نمیتوان کاری کرد. این صف از همین امروز و در دل همین جنبش سرنگونی طلبی به درجاتی شکل گرفته و در حال شکل گیری است رهبران لایق و خوش فکر در جنبش کارگری و در جامعه ایران ابعاد هزاران نفره دارند و در هر عرصه ای از مبارزه این فعالین و سخنگویان و رهبران حضور دارند. کسانیکه میخواهند رهبران سنتی در خارج ایران نقش خمینی را بازی کنند و چپهایی که همان نوستالوژی را در تصویر دارند هنوز متوجه نقش مهم و زیر و روکننده میدیای اجتماعی و نقش رهبران کمونیست و باتجربه جنبش کارگری و جامعه ایران نشده اند. هنوز در فضای قرن بیستم زندگی میکنند. شک نداشته باشید روزی اینها هم از خواب بیدار خواهند شد اما آن روز احتمالا خیلی دیگر خواهد بود. همچنانکه اصلاح طلبان بسیار دیر از خواب بیدار شدند و از تاریخ بجا ماندند. 

جمهوری اسلامی برای مقابله با این جنبش عظیم و اجتماعی فقط یک ابزار و یک سیاست دارد. ابزار سرکوب و سیاست سرکوب. هماهنگ کردن سران  قوای سه گانه از یک جناح حکومتی و از نزدیکان خامنه ای و طراحی و اجرای آن بوسیله شخص خامنه ای در این دوره اساسا برای مقابله با همین مردم  به پا خواسته بود. حاکمان ابزاری بجز اسلحه و زندان و شکنجه که همگی ادوات سرکوب هستند در دست ندارند. نه تبلیغاتشان و نه اصلاح طلبانشان نه علم کردن دشمن خارجی و نه ترساندن مردم از سوریه ای شدن ایران وغیر دیگر کار نمیکند. آنچه برای ماندن حکومت امروز کارایی دارد سرکوب و فقط سرکوب است نه هیچ چیز دیگری. اما ابزار سرکوب جمهوری اسلامی برایی سالهای قبل را ندارد. زیرا هم ابعاد اعتراض گسترده است و هم صف سرکوبگران نمیتوانند برای مدت طولانی منسجم بمانند. شقه شدن باز هم بیشتر حکومت و ریزش نیروهایش یکی از احتمالات نزدیک است. زیرا فشار جنبشهای اعتراضی باز هم صف حاکمان رژیم را شقه خواهد کرد. دیدن حقایق در پس این واقعیات سیاسی و اجتماعی امری مهم است که باید با نقد نظرات تحلیلگران این عرصه مستدل و نمایان بشود. در غیر اینصورت سطحی نگری و دیدگاهای خرده بورژوایی کوتاه مدت بر بخشی از اپوزیسیون میتواند غلبه کند و این به ضرر جنبش سرنگونی جاری و انقلاب کارگری است. 

خلاصه کنم با توجه به فاکتورهای فوق تعادل قوای بین مردم و حکومت وارد مرحله تازه ای شده است. این بار بیش از موارد قبلی اعتراضات مردم مورد حمایت بخشهای مختلف جامعه قرار گرفته است. اعتماد بنفس مردم معترض بیشتر شده و امید به سرنگونی جمهوری اسلامی را بیشتر از پیش گسترده و ممکن کرده است. صف حکومت ریزش کرده و این تجزیه شدن حاکمان همچنان ادامه دارد. در دل این تحولات نظریات و دیدگاهای احزاب و فعالین سیاسی ایرانی با اتکا به جنبشی که به آن تعلق دارند وارد بازار سیاست شده اند. اما اغلب آنها ترجیح میدهند که دیدگاه جنبشی و طبقاتی خود را پنهان و مسکوت بگذارند. همه آنها ترجیح داده اند جنبش سرنگونی جاری و اعتراض و جنب و جوش جامعه را صرفا ضد حکومت و محدود به جابجایی قدرت سیاسی اما غیر طبقاتی و غیر جنبشی معرفی کنند. 

بر همین اساس تحلیلها و ارزیابیهای متفاوتی وارد بازار مکاره سیاست شده اند. همه آنها ترجیح میدهند جایگاه جنبشی خود را مسکوت بگذارند. حکومتیها با تنها ابزاری که میشناسند مردم را عوامل بیگانه و دشمن میدانند و با اسلحه در مقابل آنها ایستاده اند و میکشند. اینها در قتل و کشتار تجربه و تبحر ویژه ای دارند. اصلاح طلبان حکومتی و حاشیه حکومت با هشدار “تجزیه طلبی خطر اصلی است”!؟ به سرکوبگران توجیه سرکوبشان را ارائه میدهند، اما لطف کرده و حق مردم برای داشتن آب را برسمیت میشناسند. ناسیونالیستهای پروغرب با تمام دارو دسته های رنگارنگشان بر همان سکوی اصلاح طلبان ایستاده و ضمن هم نوایی علیه “تجزیه طلبی” و تکرار خسته کننده حفظ تمامیت ارضی و “مبارزه مسالمت آمیز و بدون خشونت” (انگار در چهل و دو سال گذشته این مردم بوده اند که خشونت کرده و دهها هزار نفر اعدام شده اند و….) میگویند باید از این حکومت عبور کرد. قومپرستان و ناسیونالیستهای قومی با تاکید بر “هویت” قومی در این میان به دنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود و سهم خواهی خود هستند. 

در این میان چپهایی پیدا شده اند که با همان متد و با همان ابزار ارزیابی نیروها و جنبشهای دیگر مردم را یک دست فقط با خواست سرنگونی طلبی و نفی وضع موجود تعریف میکنند. انگار نه طبقه ای در این جامعه وجود دارد نه جنبشی و نه منافع متفاوتی و نه نیروها و جنبشهای متفاوتی! به همین دلیل تنها رادیکالیسمشان این است که اینها خود را سرنگونی طلبان رادیکالی تعریف کنند و عدالت طلب باشند. معلوم نیست وقتیکه این نوع چپ منفعت جنبشها و جایگاه سیاسی و طبقاتی آنها را برسمیت نمیشناسد، وقتی وجود و حضور همین جنبشهای مختلف را در شعارهای میدانی نادیده میگیرد و دوست دارد چشمش را بر آنها ببندد و فقط شعارهای دلخواهش را ببیند، چگونه میخواهد حرف و سیاستش مورد استقبال قرار بگیرد یا جدی تلقی بشود. همین چپ چرا دوست دارد شعارهای مورد نظر خودش را ببیند و شعارهای ارتجاعی رضا شاه روحت شاد را مسکوت بگذارد؟ این چپ در بهترین حالت خود فریب است. زیرا مردم میبینند در آن جامعه طبقات و جنبشهای سیاسی و احزاب و نیروهای سیاسی متفاوتی وجود دارند و منافع متفاوتی را نمایندگی میکنند. میبینند همه این جنبشها سرنگونی طلب هستند و در همین جنبش سرنگونی طلبی تلاش میکنند رنگ خود را به آن بزنند.  

همگان میبینند و میدانند همه جنبشها و نیروهای اپوزیسیون میخواهند سر به تن این رژیم نباشد. اما هیچکدام از آنها راه حل و سیاست و آینده و استراتژی یکسانی را دنبال نمیکنند. به همین دلیل در جنبشهای اعتراضی رد پای همه این نیروها و جنبشها و طبقات را میتوان دید. نیروهای جنبش راست و ناسیونالیستی آگاهانه میخواهند این تفاوتها را در زیر پرده و توهم “منافع ملی و ملیت گرایی” نادیده بگیرند و در زیر پرچم سه رنگ شیر و خورشید و تمامیت ارضی که خود نماد یک پلاتفرم سیاسی و جنبشی است گرد هم بیایند. همچنانکه سابقا خمینی و جنبش اسلامی همین تلاش را کرد، اما نهایتا فقط با سرکوب و نسل کشی توانست آنرا به سرانجام برساند. اینها هم راهی بجز تکرار آن ندارند زیرا در جامعه ای مثل ایران بورژوازی دمکرات و سوسیال دمکرات و لیبرال نداریم. داشتن و دامن زدن به این توهم اگر فریبکارانه نباشد قطعا خودفریبی است.  کسانیکه گفته های رضا پهلوی در مورد شانس قدرت گیری سوسیالیستهای دمکرات یا همان سوسیال دمکراتها بعد از جمهوری اسلامی را دلیل چپ شدن او از سلطنت طلب به لیبرال و سوسیال دمکرات میدانند و اینرا نشانه مثبتی در حرفهای او میپندارند، معلوم است که نه ماهیت او و نه تفاوت جنبشهای سیاسی و طبقاتی و نه ماهیت بورژوازی ایران را نشناخته اند. بورژوازی ایران نمیتواند لیبرال و سوسیال دمکرات و دمکراسی طلب باشد. این اتیکتهای نچسب به قد و قواره بورژوازی ایران نمیخورد. 

ما اینها را میشناسیم و تجربه کرده ایم. اینها حتی روزی که در یک انتخابات آزاد رای نیاورند کودتا میکنند. ابزار بورژوازی برای رسیدن به قدرت در هیچ کجای دنیا دمکراسی و لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی و حقوق بشر نبوده است. ملیت و مذهب و پرچم و تمامیت ارضی و منافع ملی کدهای شناخته شده بورژوازی ملی و جهانی هستند. آن بخش از بورژوازی که ابتدا قدرت را کسب کرده و از تثبیت خود مطمئن شده است تازه به فکر دمکراسی و حقوق بشر و لیبرالیسم افتاده است. این توهمات بچگانه که گویا بورژوازی ایران ناچار به قبول دمکراسی و لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی و …. شده است و با این ابزارها میخواهد قدرت را بگیرد و حفظ کند ویا تکرار این توهم مریخی که گویا بورژوازی ایران اصلا شانس قدرتگیری ندارد و… نباید هیچ انسان معترض و کارگر آگاهی را متوهم کند. برخلاف این متوهمین اگر بورژوازی با همین شعارها هم به قدرت برسد راهی بجز سازمان دادن استثمار و تثبیت جامعه طبقاتی و تحمیل فقر و سرکوب به جامعه ندارد. 

کمونیستها که جای خود دارند و میدانند بورژوازی ایران مستبد متولد شده است. سنتی بجز استبداد و سرکوب نمیشناسد. بنابر این طىقه کارگر و حزب کمونیستی فقط با قدرت طبقه خود و با پرچم طبقه خود میتواند اکثریت جامعه تحت ستم ایران را حول پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی در مقابل بورژوازی سازمان دهد و موفق به کسب قدرت و برپایی جامعه ای آزاد و برابر بشوند. 

بخشی از چپهای فرقه ای از این نوع چپ متوهم هم پرت تراند. این بخش مکتبی چپ، متاسفانه کاری به همه این تنوع و پیچیدگی سیاسی و مبارزه اجتماعی و… ندارد و فقط از تحولات روزمره عکس میگیرد. با توجه به فاکتهایی که میبینند نوستالژی خمینی برای آنها تداعی میشود و همانند مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسند و نا امید و سرخورده میشوند. چنین جریاناتی در جلد خود فرو رفته و با تکرار ایدئولوژی خود سیاست و عمل اجتماعی جنبشهای سیاسی و راههای پیروزی را کنار میگذارند. انگار در تاریخ برهوت جدال ایده ها و افکار بدون انسان و جامعه و جنبش و طبقه و…. زیست میکنند.  

اما آنچه نیروی محرکه ما کمونیستهای کارگری و کارگران آگاه است در قدم اول نپذیرفتن تبعیض و این جامعه خشن و طبقاتی است. جامعه ای که همیشه و در طول تاریخ اقلیتی از حاکمان بر اکثریت انسانها حکومت دلخواهشان را تحمیل کرده اند. استثمار انسان از انسان را قانونی کرده اند. مالکیت را مقدس کرده و انسان مزدبگیر را نرم جامعه تعریف کرده اند. در جامعه مورد نظر آنها انسانها و شهروندان یا صاحب کار اند یا کارکن. شهروندان یا مزدبگیر هستند یا مزد پرداخت کن. دمکراسی و حقوق بشر را به شرطی میپذیرند که مالکیت آنها بر وسایل تولید و حق استثمار را به آنها بدهد و مالکیتشان هم مقدس و قانونی باشد. حال این مالکیت مقدس با اتکا به ایدئولوژی مذهبی یا ملی و ناسیونالیستی و قومی باشد یا لباس لیبرالیسم و دمکراسی و پارلمانتاریسم و…. را بر تن بکند مهم نیست. مهم آن است که این طبقه حاکم باشد و اکثریت جامعه هم مزدبگیر آن اقلیت. این مدینه فاضله بورژواها است. در ایران البته بورژوازی نمیتواند و سنت و توان پوشیدن لباس لیبرالیسم و دمکراسی طلبی و سوسیال دمکراسی را هم ندارد. 

با این شناخت سیاسی و تاریخی، طبقه ما و حزب کمونیستی اش راهی بجز کسب قدرت و سازمان دادن جامعه ای آزاد و برابر و بدون تبعیض نخواهد داشت.  

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)