گفتوگوی فهیم رسا با عبدی کلانتری- منبع : انگاره ، تابستان ۱۳۹۱ ، افغانستان-
آقای کلانتری، برای آغاز این گفتوگو میشود برداشتتان را از آزادی بیان بگویید و اینکه چرا آزادی بیان؟
آزادی بیان در یک جامعه دموکراتیک، حقّی است که به شهروندان داده میشود تا بدون ترس از پَیگرد و سرکوب دولتی، دست به انتشار عقایدشان بزنند. نمونهای از آن را میتوان در قانون اساسی ایالات متحده (متمّم اوّل) مشاهده کرد. آنجا گفته میشود حقّ آزادی بیان تحتِ حفاظت قانون اساسی است. تثبیت این حق از آن رو برای دموکراسی اهمّیّت دارد که شهروندان بتوانند از دولت خود انتقاد کنند بدون آنکه متهم به خیانت، توطئه علیه امنیت کشور، یا ضدیّت با نظام شوند. حوزه آزادی بیان در کشوری مثل ایالات متحده بسیار وسیع است و به شهروند اجازه میدهد اگر جایی او را به اجبار مجبور به سکوت کردند یا به خاطر ابراز عقیده به او آزاری رساندند، حمایت قانون را طلب کند. فراموش نکنیم که «قانون» مستقل از دولت است. قوه قضاییه در کشور دموکراتیک میتواند اعضای دولت را به خاطر قانون شکنی مورد پَیگرد قرار دهد. نظام دادگستری از حقّ شهروند در برابر حکومت و در برابر گروههای فشار غیردولتی حمایت به عمل میآورد. براین اساس، چاپ و انتشار همه نوع روزنامه، نشریه و کتاب، آزادانه صورت میگیرد و هرگز شاهد آن نیستید که روزنامهای از سوی دولت تعطیل شود.
علاوه بر انتقاد از حکومت و حاکمان، حقّ آزادی بیان از این لحاظ به سلامت یک جامعه کمک میکند که اجازه میدهد نویسندهگان، روزنامهنگاران، هنرمندان، در مقام منتقد، کاستیها و ناهنجاریها را گوشزد کنند. منتقدان در ستونهای دایمی روزنامهها، در برنامههای رادیوتلویزیونی، شوهای تفریحی، در طنزنامهها، یا برنامههای زنده کمدی و صحنهای، این امکان را پیدا میکنند تا آیینهای در برابر جامعه قرار دهند که کمبودها و اشکالات خود را ببیند. باعث بحث و گفتوگو در حوزه عمومی میشوند. مردم، بدون ترس از مقامات، تمرین «دیالوگ» میکنند و دیدگاههای موافق و مخالف را میسنجند؛ «سنجش انتقادی» را میآموزند، طرز مصالحه و میانجیگری را در امور محلّه، شهر، و ایالت تجربه میکنند و از این راه «مشارکت مردمی» که بنیان دموکراسی است تحقق پیدا می کند.
اساساً تثبیت آزادی بیان به عنوان یک «حق» باعث گسترش احساسی از امنیت اجتماعی میشود که انسانها از کودکی آن را باطنی میکنند و در قوامبخشیدن به نوع شخصیت آنها بسیار حائز اهمّیّت است. این یک تجربهء «وجودی» یا «اگزیستانسیل» است که معمولاً ساکنان یک کشور دیکتاتوری که هیچگاه طعم آزادی را نچشیدهاند آن را درک نمیکنند. اگر فردی از یک کشور دیکتاتوری به کشوری آزاد سفر، یا حتّا به طور کامل مهاجرت کند، مدّتهای مدید طول خواهد کشید تا این احساس و تجربه وجودی را باطنی و از درون آن را احساس کند. در یک فرهنگ بسته و محافظهکار، فشار بیرونی تبدیل به فشار درونی میشود، افراد حتّا در خلوت نیز این فشار را احساس میکنند، گویی چشمی از بالا مدام آنها را زیر نظر دارد و افکار و حرکات آنها را ثبت می کند! بنابراین، «آزادی» علاوه بر جنبه حقوقی و قانونی، یک ساختار احساسی است. چیزی است که از درون ما را میسازد و عواطف و احساس و رفتارمان را رنگآمیزی می کند. نخست ما باید این آزادی را ــ طی طول زندگی از کودکی به بعد ــ تجربه کنیم تا سپس بتوانیم آن را در منش و رفتار به شکل آزادگی و آزادمنشی بروز دهیم.
بر بنیاد همین برداشت، چی محدودیّتهایی را در این گستره باید پاس داشت و آیا خطّ قرمزی را برای آزادی بیان میشناسید؟
بله، خطهای قرمز بسیاری وجود دارند. برای نمونه، در ایالات متحده اگر شرکتهای تجاری و کسـبه، در امر بازاریابی در مورد محصولاتشان، ادّعاهای کاذب و دروغ به شکل آگهی تجارتی به مردم عرضه کنند، قانون را نقض کردهاند. بیان کذب که منجر به آسیبی اجتماعی شود، ذیل حقّ آزادی بیان قرار نمیگیرد. پخش ادبیات و تصاویر پورنوگرافیکی که کودکان و خردسالان را به خدمت گرفته باشند غیرقانونی است. یا تحریک و تشویق عدهای به خشونت و رفتار تعرّضآمیز مجازات قانونی در بردارد.
تشخیص اینکه یک شهروند از خط قرمز عبور کرده یا نکرده با دادگاه است. گروههای فشار، نهادهای دینی، یا اعضای دولت نمیتوانند سرخود شهروندی را به خاطر ابراز عقیده مجازات کنند یا پیشاپیش دهان او را ببندند. خطوط قرمز دیگری هم هست که شما میتوانید با مطالعه حقوق قانون اساسی نسبت به آنها آگاهی کسب کنید. در میانِ این خطوط قرمز امّا چیزی به نام «مقدسات» و «باورهای دینی» جایی ندارند.
در مورد خطوط قرمز، دو سه نکته هست که به گمان من، برای ما که از فرهنگ دیگری میآییم، درک آن حائز اهمّیّت است. یکی اینکه، ما در ایران(و شاید هم در کشور شما افغانستان) تا آنجا که من اطّلاع دارم، هنوز درک دقیقی از مفهوم «مغایر با قانون اساسی»(unconstitutional) نداریم. در حوزه ادراک حقوقی، ما فقط تا این اندازه میتوانیم رفتاری را بسنجیم که بدانیم آیا آن «قانونی» است یا «غیرقانونی». امّا در ایالات متحده، که دولت آن یک دولت فدرال است، میان «غیرقانونی» و «مغایر با قانون اساسی» تفاوت وجود دارد. این احتمال وجود دارد که حکم یک قاضی، که از لحاظ قانونی واجبالاجرا است، مغایر با قانون اساسی باشد. حتّا فراتر ازاین، امکان دارد در سطح محلّی یا ایالتی، قانونگذاران مجلس، قانونی را به تصویب برسانند که بعداً «مغایر با قانون اساسی» شناخته شود. قانون به تصویب رسیده، تا زمانی که لغو نشده، شهروندان آن ایالت را موظف به پیروی میکند (مثلاً قانون منع لواط یا «سادومی»، یا قانون منع آتش زدن پرچم کشور). امّا این امکان هم وجود دارد که تعدادی از شهروندان آن ایالت شکایت به «دیوان عالی» ببرند و قانون مزبور را به عنوان قانونی که «مغایر با قانون اساسی» و «آنکاستیتوشنال» است، مورد چالش قرار دهند. «دیوان عالی» بالاترین مرجع قضایی برای دفاع از قانون اساسی کشور است. بنابراین میبینیم حتّا خود «قانون» هم میتواند از خط قرمز عبور کند اگر معلوم شود که تصویب آن «مغایر با قانون اساسی» بوده است. تفسیر «حق آزادی بیان» در متمّم اول قانون اساسی، خود تخصصی است در رشته حقوق در امریکا.
نکته دوّم این است که در برخی از کشورها مثل ایالات متحده، بسیاری از رسانهها و مطبوعات، شرکتهای خصوصیاند که سیاست داخلی آنها را سهامداران و هیأت مدیران شان تعیین میکنند. درآمد آنها نیر بیشتر از سوی آگهیهای تجارتی شرکتهای خصوصی دیگر تأمین میشود. در نتیجه آنها برای خودشان خطوط قرمزی دارند که تابع همین ملاحظات است و ناظر به این است که به درآمد شرکت لطمهای وارد نشود. این خطوط قرمز داخلی، ربطی به حقّ آزادی بیان یا خطوط قرمز قانون اساسی ندارند. کارمندان این شرکتها، با امضای قرارداد استخدامی، تعهد میسپارند که این خطوط قرمز را رعایت کنند، ولو آنکه در مواردی با حقّ آزادی بیان آنها در تعارض باشد.
و نکته سوّم، مرز میان قانونی و غیرقانونی در یک کشور، یا همان خطوط قرمز، ثابت و دایمی نیست و طی تاریخ جابجا می شود. مبارزات مردم و سازمانهای مترقی علیه تبعیضات است که مدام حیطه آزادیها را میگستراند و در عین حال برای گفتار و رفتار تبعیضآمیز، خطوط قرمز جدیدی را وارد قانون میکند. در امریکا نیز، مثل بسیاری از کشورهای دیگر، نژادپرستی، زنستیزی، یهودیستیزی، کمونیستستیزی، همجنسگراستیزی، (و به تازگی مسلمانستیزی) و تبعیضات نهادینهشده دیگر وجود داشته و دارد. احتمال سوءاستفاده از حق آزادی بیان برای دامنزدن به این تعصبات ــ و تحریک مردم به خشونت علیه یک اقلیت ــ همیشه وجود دارد و باید به طور دایم توسط سازمانهای حقوق بشر مورد دیدهبانی قرار گیرد و افشا شود.
یکی از محورهای بحث و جدل درباره آزادی بیان محدودیتهای آن است. برخیها آزادی بیان را در چارچوب قوانین دولتی، سنّتها و بایدها و نبایدهای اخلاقی تعریف میکنند، و در همین چارچوب، این حقّ شهروندان را نقض میکنند. چی پیوندی میانِ اخلاق و آزادی بیان است؟
هرچند میان قانون و اخلاق، خویشاوندی وجود دارد (در تعیین باید و نباید)، اما این دو از لحاظ مفهومی دو حوزه مجزا هستند. حوزهء قانون کوچکتر از حوزهء اخلاقیات جامعه است. قانون حوزهای است صوری (فورمال) و مدّون و ثبتشده. امر غیرقانونی البته غیراخلاقی هم هست. اما اخلاقیات، که تفکیک امور نیک و بد را در رفتار به عهده دارد، بسیار وسیعتر و پیچیدهتر از مجموعه قوانین است. اخلاقیات از درون زندگی جمعی و عرف و سنت بیرون می آید. اصول اخلاقی، برخلاف قانون مدّون، شکل ثابت و تدوینشده و صوری (فورمال) ندارند و جایی در کتابهای مرجع ثبت نشدهاند.
معمولاً در یک جامعه یا یک کشور با تعدد نظامهای اخلاقی مواجه هستیم. برحسب تعداد جمعیتها، ایل و تبار، مذاهب، قومیتها، رستههای صنفی، جنسیتها، طبقات اجتماعی، یا حتّا نسلها و گروههای سنی، ما با خردهنظامهای اخلاقی و رفتارهای متفاوت سروکار داریم که ممکن است اصولی را مشترک باشند و اصول دیگری را در تعارض با یکدیگر به نمایش بگذارند. این احتمال وجود دارد که حقّ آزادی بیان در قانون اساسی به ثبت برسد، امّا برخی گروهها هنوز در اخلاقیات خود آماده قبول آن نباشند و به اعضای خود چنین حقی را ندهند و آنها را مجازات کنند اگر سخنی خلاف باورهای گروه از آن ها شنیده شود. معمولاً نظام قانونی (قوهء قضاییه) حامی و حافظ حق آزادی بیان است و اگر شهروندی به خاطر سخنش مورد تعدی قرار بگیرد باید از امنیت و آزادی و حقوق او حمایت به عمل آورد. اما اگر قوهء قضاییه این استقلال را نداشته باشد و از قوهء مجریه دستور بگیرد؛ یا اگر نظام حقوقی جامعه به دست ریشسفیدان و سران گروهها و جمعیتها و ایل و تبارها باشد، «حق آزادی بیان»بیمعنا است و تصوّر آن هم ممکن نخواهد بود.
در افغانستان حوزه اخلاق از حوزه قانون تفکیک نشده و ما گواه تعدّد نظامهای اخلاقیای هستیم که هنوز آماده پذیرش آزادیهای مدنی، از جمله آزادی بیان نیستند. با امورِ مجاز و غیرمجازِ نظامهای اخلاقی چهگونه میتوان برخورد کرد؟
همانطور که الان عرض کردم، مرز امر مجاز و غیر مجاز، یا خطوط قرمز، با تحول جامعه طی تاریخ، جابجا میشود. این مرز ثابت نیست. از فرهنگی به فرهنگ دیگر، خطوط قرمز جایشان را عوض میکنند. جوامعی مثل جوامع ما طی صدسال اخیر با دشواریهای زیاد و به شکل ناموزون وارد دنیای مدرن شدهاند، امّا هنوز یک پای آنها در فرهنگهای پیشامدرن گیرکرده؛ شکلهای زندگی قبیلهای ، روستایی، ایل و تباری هنوز در فضاهای کموبیش بسته پدرسالار و محافظهکار دوام آوردهاند، در حالی که بخشهای دیگر جمعیت در شهرهای بزرگ و در معرض رفتوآمد فرهنگ جهانی اند.
امّا حتّا در شهرها هم فرهنگ فردگرای بورژایی، فرهنگ استقلال فردی و خودمختاری فرد در قبال خانواده و گروه مرجع هنوز به خوبی جا نیفتاده و پذیرفته نشده است. در نتیجه میان شخصیت مدنی افراد به عنوان فرد و هویت گروهی یا قومی و مذهبی آنها تفاوتی وجود ندارد. این تمایز تنها در یک فرهنگ بورژوادموکراتیک معنی پیدا میکند، شرط آن پیشرفت مناسبات بازار و لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و رشد طبقات متوسط است. در جوامعی مثل ایران یا افغانستان، خطوط قرمز بسیار پُررنگ است، به ویژه برای زنان و هنرمندان و روشنفکران. حوزه عمومی نیز در انحصار مردان و پدرسالاران قوم است. از آنجا که میان هویّت دینی و کاراکتر افراد تفاوت چندانی وجود ندارد و در حقیقت شخصیت در هویّت مذهبی ادغام شده، انتقاد از دین برای افراد بسیار گران و مساوی با انکار وجود آنهاست. آنها به سادگی حاضرند برای دفاع از این هویت دست به خشونت بزنند. تحریک و تهییج آنها توسط رهبران سیاسی و دینی و واعظان بالای منبر نیز بسیار آسان است. در نتیجه روند تحول بسیار کند و تدریحی خواهد بود. خطوط قرمز را نمیتوان یک شبه با فرمان دولتی یا با کمک یک نیروی خارجی به عقب راند. تجربه حزب پرچم در افغانستان هنوز از یادها نرفته. کارهای جسورانه ضد سنّت یا تابوشکنیهای فردی نیز بُرد کمی دارد هرچند تحسینانگیز و قابل دفاع اند. فرهنگسازی روندی است کُند، پُر از مخاطره، و قطعاً تراژیک، با قربانیانی از هر دو سوی این جدال کهنه و نو.
آیا تمسخر و توهین میتواند جزئی از آزادی بیان به شمار آید؟
تمسخر و توهین اگر به منظور تحقیر یا آزار یک فرد یا یک گروه صورت بگیرد کاری است غیراخلاقی. تا اینجا مسأله روشن است و مورد توافق همه. احتیاجی به بحثهای پیچیدهء فلسفی نیست تا ما، از روی عقل سلیم، واقعیتی بدیهی و پیش پا افتاده را بیان کنیم: آزار لفظیِ دیگری کاری زشت و غیراخلاقی است. اختلاف نظر زمانی پیش میآید که بعضیها تمسخر «مقدسات» را هم مساوی با تحقیر و آزار یک فرد یا گروه تلقی می کنند. این یک سفسطه است. چرا؟ چون «مقدسات» عبارت است از یک سلسله باورها و اعتقادات ماوراء طبیعی که هیچ ارتباطی ندارد به کاراکتر و شخصیت فردی که به آنها اعتقاد دارد. در یک جامعه دموکراتیک و شهری (نه قبیلهای و روستایی) احترام ما به شخصیت افراد است به ویژه به شخصیت مدنی آنها به عنوان شهروند. اینکه شخصیت کسی نیک باشد یا نباشد ربطی به اصول و باورهای متافیزیکی او ندارد. دو شخصیت کاملاً متفاوت میتوانند اعتقادات دینی مشترک داشته باشند و به یک کلیسا و کنیسه بروند. شخصیت فرد و امنیت و آسایش او است که نباید مورد آزار و تعدی قرار بگیرد. ولی ما موظف نیستیم به «اعتقادات» آن فرد احترام ویژهای بگذاریم. به ویژه زمانی که آن اعتقادات تضاد فاحش دارد باارزش های آزادیخواهانه خود ما؛ یا با نظریات علمی مثل تئوری تکامل داروین. از آن فرد هم نباید انتظار داشته باشیم به «اعتقادات ما» احترام بگذارد چون این کار مستلزم نفی باورهای خودش است. مگر اینکه همه بخواهیم دورو و متقلب باشیم و سر یکدیگر را با لبخندهای دروغین شیره بمالیم!
این امر زمانی بارزتر میشود که آن اعتقادات متافیزیکی خود منشأ بسیاری تعصبات و تبعیضها باشد، یعنی زمانی که آن اعتقادات دینی و باورهای خرافی خود زاینده خشونت باشند. مثل اعتقادات شیعی در ایران کنونی ما. به گمان من همین باید معیار باشد، یعنی زمانی که مقدسات، در ارتباط با کانونهای قدرت در فرهنگ و سیاست، عامل تشدید تبعیضاند. نباید گذاشت خرافات خشونتزا و خشونتپرور از گزند تیغ انتقاد مصون بمانند. زبان طنز و تمسخر باید یقه این مقدسات را بگیرد و نگذارد خشونت دینی را در جامعه تسرّی بدهند. این طنز و تمسخر عملی است اخلاقی و درست؛ زیرا میخواهد از خشونت بیشتر جلوگیری کند. از سوی دیگر، اگر اقلیتی دینی، خود مورد اجحاف و تبعیض باشد ـــ مثل مسلمانان در اروپا یا بهاییان در ایران، یا یهودیان در کشورهای عرب مسلمان ـــ در چنین شرایطی نباید به اعتقادات و مقدسات آنها توهین کرد، حتا در مقام روشنگری. چرا اینکار غیراخلاقی است؟ زیرا آن اقلیت در وضع اجتماعی سختی به سر میبرد، نه تنها خود خشونت نمیکند بلکه مورد خشونت هم واقع شده و اعضای آن به خاطر اعتقاداتشان مورد آزار قرار گرفتهاند. برای آزادیخواهان دیگر مهم نیست که این اعتقادات خرافیاند یا نیستند. این اقلیتها با کانونهای قدرت ارتباطی ندارند، به کسی ظلم نمیکنند، آزارشان به کسی نمیرسد. آنها قربانیاند. نمک به زخم آنها پاشیدن به شکل طنز و فکاهه، آب به آسیاب قدرتمدارن میریزد و بهتر است که از آن پرهیزشود.
برخیها میپرسند اگر نشر کاریکاتورهای پیامبر اسلام «آزادی بیان» است، چرا «هالوکاست» در مقوله آزادی بیان نمیآید؟ چرا گونترگراس ـ پس از یک شعر ـ به اسراییل ممنوعالورود اعلام میشود؟
تشبیه هالوکاست به «مقدسات»، تشبیه دقیقی نیست؛ زیرا هیچ دولت یا حزبی در اروپا و امریکا در صدد نیست که با یک برنامه دقیق و سیستماتیک دست به کشتار وسیع میلیونها مسلمان ساکن این کشورها بزند. امّا اگر از اغراق بپرهیزیم و قصدمان سفسطه و خاموش کردن هنرمندان آزادیخواه و منتقدان حکومتهای اسلامی نباشد، شاید بارقهای از حقیقت را در این مقایسه بتوانیم بپذیریم. منظور من آن است که در مقام یک انسان آزادیخواه، اگر دردِ واقعی ما دردِ مردم محروم و کم امتیاز باشد، نه «درد دین و مقدسات» آنگاه شاید در این مقایسه حقیقتی نهفته باشد.
همانطور که گفتم «مقدسات» یعنی یک سلسله باورهای متافیزیکی درباره خلقت جهان، ماهیت خالق، شخصیتهایی افسانهای یا تاریخی که واسط میان خدا و مردم عادیاند، باور به یک سلسه معجزات و رویداهای خارق طبیعت، اعتقاد به بهشت و دوزخ و پاداش و جزا و همچنین یک سلسله احکام باید و نباید: امر و نهی درباره نحوه پوشش و خورد و خوراک و اینکه چه چیز طاهر است و چه چیز نجس و کدام حلال یا حرام. و مهمتر از همه چه رفتاری مساوی با گناه یا شرک یا الحاد است و باید جلوی آن را گرفت (همین بخش از مقدسات است که معمولاً منشأ خشونت و تبعیض میشود). طبعاً ما یک نوع «مقدسات» هم نداریم بلکه به تعداد جوامع و فرهنگها، «مقدسات» هم متنوع و گاه مغایر با یکدیگر اند. هرکس مقدسات خود را حقیقت مطلق میپندارد و خدایان و پیامبران دیگر را در مرتبهای پایینتر از خدا و رسول خودش تصور میکند. طی تاریخ، ادیان رقیب برای از میدان به در کردن «مقدسات» یکدیگر از هیچ تلاشی فروگزار نکردهاند.
امّا هالوکاست یک فاجعهء تاریخ معاصر است که طی آن شش میلیون انسان به طور سیستماتیک و برنامهریزی شده به قتل رسیدند. مسؤولان این جنایت، کسانی بودند با باورهای نژادپرستانه (آریایی) و دینی (مسیحی) و سیاسی (ناسیونال سوسیالیسم = نازیسم). آنها کمر به نابودی تمامی یهودیان بسته بودند. این فاجعه را تنها میتوان با فجایع مشابه در تاریخ معاصر مقایسه کرد، مثل قتل عام ارمنیان توسط امپراتوری اسلامی عثمانی در آسیای صغیر، یا قتل عام ژاپنیها در جنگ جهانی دوم توسط بمباران اتمی امریکا. یا در مقیاس کوچکتر قتل عام سیستماتیک بیش از هشت هزار مسلمانان توسط ارتش صربستان در جنگهای بوسنی در نیمه دهه نود قرن بیستم. یا قتل عام دو سه هزار فلسطینی در «صبرا و شتیلا» توسط فالانژهای لبنان زیر نظارت و چتر حمایتی ارتش اسراییل به سرکردگی آریل شارون.
معمولاً، کسانی که قربانیان هالوکاست را مسخره میکنند، کسانی هستند با عقاید نژادپرستانه، یهودیستیز، و احیاناً وابسته به احزاب افراطی راستگرا و نئونازی در اروپا و امریکا. همین یهودیستیزان با حضور مسلمانان در خاک کشورشان مخالفت میورزند. ائتلافهای سیاسی احزاب افراطی راستگرا، فضای مساعدی به وجود میآورد که این نژادگرایی در رسانههای راستگرا و محافظهکار هم به شکل توهین به مقدسات مسلمانان بروز کند. هدف این گروهها، به هیچ وجه انتقاد از خشونتگرایی اسلامگرایان افراطی یا جکومتهای اسلامگرا نیست، بلکه قصدشان کلیشهسازی و پلیدجلوهدادن اقلیت مسلمان است و گناه مشکلات اقتصادی را به گردن آنها انداختن. این بستر و زمینه، محیطی خطرناک به وجود میآورد و آرامش و امنیت و گاه جان اقلیت مسلمان را به مخاطره میاندازد. باید، ضمن دفاع بی قید و شرط از آزادی بیان، از به وجود آمدن این فضا و محیط نژادپرستانه در اروپا و آمریکا جلوگیری کرد.
اخلاق عمومی و حفظ نظم و امنیت از خط قرمزهایی هستند که حکومتهای فاشیستی و توتالیتر بدانها تأکید فراوان داشته و از آنها بهرهها بُردهاند، خطوطی که میثاقها و آییننامههای استوار بر حقوق بشر هم آنها را به رسمیّت شناختهاند. به باور شما چهگونه میتوان به این خطوط مشروعیّت داد؟
حکومتهای فاشیستی و توتالیتر معمولاً از زمره نظامهای «فراقانونی» به شمار میآیند. این حکومتها طوری اداره میشوند که گویی به طور دایم در یک «وضعیت استثنایی» یا یک «موقعیت اضطراری» قرار دارند و به همین خاطر باید قوانین را طبق مصلحت نظام به حال تعلیق درآورند. قوه قضاییه (قضات دادگستری، دادگاهها، و دیوان عالی) در این حکومتها استقلال ندارند. از همین رو شهروندان، شهروند واقعی نیستند بلکه در اصل رعایای دولت به شمار میآیند. آنها در قبال بقای دولت مسؤول تلقی میشوند، امّا مستقل از حاکمیت دارای «حق» نیستند. حقوق آنها مدام پامال میشود. این رعایا در عمل خارج از حیطه میثاقها و آییننامههای بینالمللی قرار میگیرند. اگر حکومت آنها پای آن میثاقها را رسماً امضا کرده باشد، و اگر نهادی بینالمللی به طور رسمی موظف به تحمیل مفاد این میثاقها باشد (همچون یک حکومت جهانی)، آنگاه میتوان حکومت خاطی را مورد پَیگرد بینالمللی قرار داد. امّا ما متأسفانه یا خوشبختانه یک دولت جهانی نداریم. بلکه مجموعهای نامتجانس و ناهمسان از دولتهای ملّی داریم که در نهادهای بینالمللی ــ با قدرت نابرابر ــ هریک منافع ملی خاص خودش را تعقیب میکند. در نتیجه، این مسألهای است که باید در وهله اول میان حکومت و رعیت (یا سرور و برده) در سطح ملی حل شود نه سطح بین المللی.
برخی از تحدیدات حتّا مانع شکگرایی عقلانی شده است. گاهی مسایل و شبهاتی پیش میآید که حتّا در محیطهای علمی و اکادمیک و با ادبیّات دروندینی هم نمیشود آنها را مطرح کرد.
آنچه مسلّم است، در یک کشور دموکراتیک، محیط دانشگاهی و آموزش عالی باید از حداکثر آزادی برخوردار باشد تا در همهء حوزه های فکری و علمی راه برای اکتشاف و نوآوری هموار شود. پرسشگری و شک عقلانی بخشی از تعریف نهاد دانشگاهی است، بدون این دو عنصر دانشگاه کارکرد واقعی خود را از دست میدهد. دین در دانشگاه نباید صاحب امتیاز ویژهای باشد. پول و فشار مؤسسات اقتصادی از بیرون نباید استقلال استاد و دانشجو را به خطر اندازند. نهادهای سیاسی و امنیتی نباید بر دانشگاه اعمال نفوذ کنند. در کلاس درس، ترس از پَیگرد نباید زبان استاد و دانشجو را قفل کند!
در ایالات متحده، در کنار نظام آموزش دولتی، مدرسهها و دانشگاههای خصوصی نیز هستند که در عمل مثل مؤسسات اقتصادی دیگر عمل میکنند ، یعنی حساب سود و زیان مالی برایشان حداکثر اهمّیّت را دارد. این وضع باعث میشود که آنها در معرض انواع فشارهای اقتصادی وسیاسی قرار بگیرند. در نتیجه، همیشه مبارزهای در جریان است میان گروههای بانفوذ خارجی و نهادهای صنفی دانشجویان و استادان که باید از آزادی آکادمیک حفاظت کنند. شاید همین جا بد نباشد تأکیدکنم که حتّا در دموکراتیک ترین نظامها، حقوق و آزادیها دایماً از سوی گروههای صاحب نفوذ مورد تهدید هستند و بدون دیدهبانی مستمر، دفاع از حقوق شهروندی ممکن نیست. این همان گفته قدیمی را تأیید میکند که آزادی دادنی نیست، گرفتنی است! بدون دیدهبانی مستمر از پایین، فرادستان آزادیها را به نفع خود مصادره می کنند.
یکی از محدودیّت آزادی بیان محدودیت دینی بوده است، رابطه دین با آزادی چهگونه است و آیا میتوان ارزشهای دینی را انتقاد کرد؟ تقابل و معارضه دین و آزادی از کجا آغاز میشود و آیا ماهیّت دین با آزادی در تضاد است یا دینداران متعصب با آزادی سر ستیز دارند؟
بستگی به این دارد که دین را چهگونه تعریف کنیم؛ یا اینکه از کدام دین موجود داریم حرف میزنیم. یا اینکه فاصله دین از حکومت و دولت تا چه اندازه است. دین به عنوان یک سلسله باورهای ماوراء طبیعی و احکام عبادی یک چیز است؛ و «نهاد دین» به عنوان دم و دستگاهی مادی با سلسلهمراتب قدرت اسقفها و کشیشان و ملایان با ماشینهای تبلیغاتیشان چیز دیگر! نهاد دین همیشه در جستوجوی انحصار قدرت است و برای جلوگیری از پراکندهشدن هوادارانش قائل به محدودیتهای بسیار و باید و نبایدهای شدید است، تا حد مجازاتهای مرگبار.
و بعد اینکه همه ادیان مشابه یکدیگر نیستند. هندویسم؟ کونفوسیانیسم؟ دین سرخپوستان امریکا؟ کاتولیسیسم؟ بودیسم؟ شیعیسم؟ حدود دو دوجین دین بزرگ جهانی داریم که هریک به تنهایی شامل صدها شاخه مذهبی رقیب درون خودش است. میزان توافق هر یک با تجدد و دنیای مدرن (یعنی همان اصل آزادی فردی) از مذهبی به مذهب دیگر متفاوت است. رشد تمدنی، توسعه وجه تولید سرمایهداری، رشد صنعت و رونق بازار است که به طور تاریخی در اروپا و امریکا زمینه را برای پذیرش اصل آزادی فردی فراهم کرد. صدور این اصل به سایر نقاط جهان نیازمند آن زمینههای اقتصادی و اجتماعی و تمدنی است. سنّت فلسفه عقلی (یونانی) و نهادهای پرقدمت ِ آکادمیک هم در پذیرش اصل آزادی بسیار مهم باید شمرده شوند. وقتی آنی زمینهها آماده شد و رشد پیدا کرد، مذاهب نیز مورد تفسیر مجدد قرار میگیرند و بیشتر پذیرای اصل آزادی فردی خواهند شد. وقتی که یک مذهب به تمامی وارد دنیای مدرن شد، معمولاً مثل یک چتر اعتقادی عمل میکند که زیر آن طیف بزرگی از عقاید در کنار هم به طور نسبتاً صلحآمیز زندگی میکنند: یک سر این طیف گروههای بسته محافظهکار و ارتدوکس هستند و سر دیگر آن لیبرالهای نیمهسکولار که فقط ظاهر مذهب را نگه میدارند. ایالات متحده نمونه خوبی است از همزیستی صدها مذهب در کنار یکدیگر.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.