این شعرها که پیش از این در فصلنامه ی شهرزاد چاپ شده اند کارهای اروتیک یدالله رویایی است در فاصله ای چهل ساله. پاره ای از این شعرها متعلق اند به مجموعه ی «از دوستت دارم» که متأسفانه حذف شده اند از چاپ دوم این کتاب که امسال در تهران منتشر شده است؛ انتشار آنها در اینجا( و پیش از این در شهرزاد) باطل السحر آن سانسور است. درباره ی این شعرها، رویایی در نامه ای به سردبیر شهرزاد نوشته است:
“همانوقت هم این شعرها را مطبوعات ادبی نپذیرفتند، جز یکی (صعود مرگخواهانه) که در مجله فردوسی درآمد و باعث اسکاندال و سروصدای زیاد، توقیف و استیضاح در مجلس شورا و دردسرهائی شد که تنها به “جریحهدار شدن عفت عمومی”، و دادگاه و طعن و توهین مربوط و محدود نمیشد، و مسخره است اگر بگویم که کار به گزارش “ شرف عرضی” و اوامر “همایونی” کشید. لابد کار مملکتداری در خطر افتاده بود، و شعارِ « کشف بدن برای شکنجه، نه آغوش!»
شعر « تن ِ زبان»، که جزو کارهای متأخر رویایی ست، با عنوان «چرا آمد چرا رفت» در فصلنامه ی شهرزاد چاپ شده است. تغییر عنوان و نیز و پاره ای تغییرات در بدنه ی این شعر دخالت خود شاعر است در کار خود.
دوات
«… و بدن را من، مثل دریا، و مثل کویر، وسیع و گونهگون
و قدیم و غنی دیدهام. و “شعرهای بدنی” خود کتابی موعود است…
و یقینَن شاعر حق دارد جز برای رضایت خویش ننویسد،
که شعر نمایشِ انسان و نمایشِ تمام نیروهای تپنده ی اوست…»
از مؤخره چاپ اول کتاب از دوستت دارم، انتشارات روزن،۱۳۴۶
۱
صعود مرگخواهانه
صعودِ مرگ خواهانه
رگ عبور، رگ بنبست
فشار توده ی تخدیری
تجسّدِ نَفَس، تشنّج ابریشم
گسیختن از چارچوب، ریختن از آه
رهائیِ فرو رونده
ـ سلام
از ارتفاع، سلام!
مرا به سطح رطوبت
مرا به تاب و تب گوشت
مرا به ظلمتِ پروانه ی سیاه
مرا به حرصِ گل گوشتخوار
به ضلع و قاعده، به انتهای قنات
مرا به گودِ مادگیات
دعوت کن
درون قلب مثلث،
مرا به باز و بسته شدن
در این محیط چنگکی بیرحم
تهی ز همهمه
پر از سقوط
مرا به ریختن
دیوانه ریختن
دعوت کن
فرودِ نیروی ماهیچهای
عبور در گوگرد
نفس کشیدن در دهلیز
خفه شدن
احاطه شدن
پریدنِ ِ در رخوت
پریدنِ ِ در خواب
فراموشی ِ مژهها
مشخصاتِ مرداب…
ـ آآه…
ـ صدای دود میآید؟
ـ چه ماه تنهایی!
زمستان ۱۳۴۵
۲
بیتاب
از ترس بودم
از شرم بودم
از سایه ی کنار تو بودم
دست من از سکوت پهلوهایت بود
وان مایع طپنده ی محبوس
از پلههای مردانه بالا میرفت
وقتی که در فضای عظیم ترس
در لثه ی کبود تو دندانهای دیوانهام را کشف کردم
چون برج کاه سوختم
و لثه ی تو احتضاری حیوانی داشت
ماه برهنه حاشیه ی شن گریست
و مایعِ حیات، مرا برد
از ترس بودم
از شرم بودم
از فرصت تمام شدن
از حیف، از نفس بودم
وقتی که پَر
در ناف نور گذر میکرد
گفتی تمام منظرههایت را
پرت کن!
اما من،
باغی در آستان زمستان بودم.
۳
وقتِ جنونِ پوستی ارتباط
زیرا خلاصه ی تن تو در انگشتهای کپسولی ست
که من خلاصه میشوم
وقتِ جنون پوستی ارتباط
هر بار
که این کلید بار ِ گشودن دارد
و در کنار ِ این عصبِ مستعار
صد شیرخواره رشد طبیعیشان را
با یاد زانوان ِ تو از یاد میبرند
در زانوی تو
چهره ی یک شیرخواره تا ابد
بیرشد مانده است
وقت جنون ِ پوستی ِ ارتباط
باغ مثلث تو
منظومه ی سیاه کلاغان را
از قله ی سپیدار
پر میدهد.
منظومه ی سیاه تو
پرواز هوشیارِ کلاغان است
وقتی خلاصه میشوم.
۴
پرندهای که با من میرفت
تمامِ فاجعه از چشم میرود
و چشم،
میان نامِ تو
ـ تالارِ برگ ـ
فضای فاجعه است
فضا فضاهایش را بارید
و برگ ها که فضاها را تقسیم می کردند.
سقوط کردند
و در تمام طول عصبهایم
فقط صدای گنگی از آن برگِ باستانی
پیچید.
میان نامِ تو بویی گیاهی صدفِ تو
به آبیاری کاکتوس
حساس شد
و پوستم
سریع شد
و پوستم
از آبهای شکسته سریع شد.
در ارتباطهای میان توان و تن
پرندهای متراکم میشد
در ارتباط بلندِ خطابهای دو تن از میان پستی روح.
پرندهای که با من میرفت
تمام فریادش در چشمش بود
و چشم، آه،
تمام فاجعه از چشم میرود.
اردیبهشت ۱۳۴۷
۵
جسمی
با همکاری فروغ فرخزاد
آه ای فرونشاندن جسم
حکومت بیتسکین
ای پاسخ تمام اشکال اضطراب!
وقتی که حرکت غریزه مرا زائید
و جبرِ باد نام مرا بر سطوح سبز درختان نوشت
سفینهها میچرخید ند
و ماه، ماهِ تصرف شده
از انتهای تهیگاه تو تولد دنیا را
بشارت میداد.
سلام!
حرارت چسبنده!
زمستان ۱۳۴۵
۶
تحوّل
و دستهای او،
نیروی نور بود.
نیروی نور با رمق دستهای من،
بیدار شد، حرارت شد،
خورشید شد، سخاوت شد.
خرداد ۱۳۴۳
۷
بوی تن ِ آب
در بستر تهی بیتابم می کند
ای آغوشهای برهنه و بیزار!
در کودکی ِ خاک چه میگذرد؟
۸
من از دوستت دارم
“… و دوستت دارم چیز تازهای نیست، معذالک
چیزی است که بیشتر از هر چیز دوست دارم…”
از مؤخره ی کتاب
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو میگویم
از عاشق
از عارفانه
میگویم
از دوست دارم
از خواهم داشت
از فکرِ ِ عبور در به تنهائی
من با گذر از دل تو میکردم
من با سفرِ سیاهِ چشمِ تو زیباست
خواهم زیست.
من با به تمنای تو
خواهم ماند.
من با سخن از تو خواهم خواند
ما خاطره از شبانه میگیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذتِ ارمغانِ ِ در پنهان …
ما خاطرهایم از به نجواها…
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوهای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذتِ نادر ِ شنیدن باش.
تو از به شباهت، از به زیبائی
بر دیده ی تشنهام تودیدن باش!
اسفند ۱۳۴۱
۹
تصرّف
ای حلقهوار
جسم من از کدام سو
محصور میشود
بالا فریضههای جنون
پائین غریزههای خون.
۱۰
دلتنگی
با همکاری فروغ فرخزاد
شب در گریزِ اسبِ سیاه
یک صف درخت باقی میمانْد
در چهار کهکشان نعل
یک صف درخت
بیشیهه میگذشت.
رگِ بریده دهان باز کرد و ریخت
افق دراز
دِراز
دراز ِ لخته لخته دراز ِ مُذاب
زنی در اصطکاکِ رانهایش
گُر میگرفت
ستارهای رسیده در تهِ خود چکه کرد
صدائی از سرعت پُرسید:
کجا؟
کجا؟
اما جواب
گذشتن بود.
و در گریزِ اسب سیاه
سرعت پیاده میرفت
سرعت، صف ِ درخت بود
که میمانْد.
۱۳۴۵
۱۱
تن ِ زبان
« این تن ِ من است، بخوریدش »
( مسیح)
ا)
انسان برهنه تنها نیست
هیچ انسان عجیبی تنها نیست
وقتی که قلههایش را پوست
میگستراند
و هواهای من از پوست
صعودِ هوایند
شکاف از قلّه میگیرند
و میگُسترند
بر سراسرِ پوستِ تو گُستره ی قلّهها
ی)
افق در انتظار افق
و انتظار افق روی راه
راهِ افق را میبندد
همیشه آنکه منتظر است
برای آنکه میرسد از راه سدّ ِ راه
و او که میرسد از راه
برای او که سدِّ چیزیست چیزیست
ن)
چیزی نشسته در چیزی
تا نامِ چیزی دیگر را
از روی راه بردارد
خوابِ افق
دیوار
نبضی که طولِ خون ِ مرا تند تر از خونم میپیماید
میآید
و ارتفاع به سدّ می رسد.
ت)
و باز پوست قُلههایش را
میگستراند
درونِ ِ من از بیرون
فاصله با پوست میگیرد
و پوست
درونِ مرا از بیرون میگیرد
وقتی که قلههایش را پوست
میگسترانّد
ن)
پرچین ِ زیر پوست
توطئه، پرچین
پرچین ِ زیر
زبان ِ پرسه زبان ِ پَر
زبان ِ پرسه بر پِر
زبان پرسه بر چین
بر ابر
بر ابریشم
بر یَشم
زبان ِ پرسه بر چاله بر چول
زبان ِ لیس
با چشمهای خواستن از تن
برهنه میشوی عجیب میشوی
برهنه میشوم عجیب میشوم
و در سوالی حیوانی میمانم:
انسان برهنه تنها نیست
هیچ انسان عجیبی تنها نیست.
م)
زبان پرسه بر کِشاله میکشم
خرچنگِ خفته از جا برمیخیزد
و کیر ـ ماهِ اساطیر ـ
در فکری بیحیا از حیا میافتد
سخت میشود
تا در میان اعضا اعضایم را
به رکعتی
در تو جمع میکنم
با تو جُمعه میکنم
عضو میانیام را
رکوع خفته را
نهفته را
قصر سیاه کوچک تو باز میشود
و ریتم در کمر میگیرد
با رسمِ خطِّ ناخنها بر پُشت
ن)
طلوع ِ پُشت کتیبه کوه
سینای سجده طور
دیوار ِ زاری
ثنای پُشت را زانوزدن
و سر به پیش پای تکاندن
گوئی که زاری بر دیواری
دیوار ِ زاری آری
ا)
جوانههای لرزیدن
بین دو آخ
وقتی که پوست ـ چیزی نمانده از پوست ـ
بینی نمیشناسد
و بین
جز حذفِ بین
ـ بین ِ دو آخ ـ نیست
تا تن- تمامِ تن-
تا تو- تمامِ تو-
تا بیخ
تا ناله
تا درد
تا مرگ،
ـ آخ پس کجا است بیخ؟
س)
وقتی که صخره سیل را
تا میکند
انسانِ برهنه در مرگ تنها نیست
معمار خرابههای من مار
از لانه ی پرستو پائین میآید
و چهره ی تو
بر پلکِ بسته واژه ی مجهولی ست.
ت)
و آب در گرهِ آب میمانّد
در من
و هر درخت
در تو یک درختِ دیگر است
منقارهای درازِ من از بالا
بر لانه لانه لای ِ کوچکِ تو پائین
میبارد میبارد
و باز هر درخت
در تو یک درختِ دیگر است.
ب)
و در عبور ِ از پوست
باران بیرون میمانَد
دیواره ی درون من ای پوست،
ای جدار!
جا در تو میگذارم جایم را
ای حذفِ جای من
ای جا!
خ)
جان چیزی از تن است
حالا که جان
جز چیزی از تن نیست
حالا که جان تن است
ای حذفِ جای من، ای جا،
در سینه در تمام ِ سینه ی تو
جا آنچنان میمانم انگار
دنیا در کسِ تو به آخر رسیده است.
و)
فرار
زیبائی ِ فرار
در قابِ رنگهای فراری
دیوار را
معنای پشتِ دیوار میکُند
معنا منم
ـ معنای پشتِ دیوار ـ
فرّار.
پاریس، ژوئیه ۲۰۰۱
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.