انتخاب ما چه در زمینه ی فردی یا در عرصه های سیاسی و اجتماعی همیشه نشان می دهد که تمنا و فانتسم های پنهان ما چیست یا چیستند. بگو انتخابت کیست و چیست، تا بگویم که کیستی و تمنای محوریت چیست!. بویژه وقتی در این «انتخاب اگاهانه/ناآگاهانه» ما شاهد پدیده ی «تکرار» و اجبار به تکرار باشیم. انگاه بایستی از منظر روانکاوی فروید تا لکان دقیق نگریست که چه فانتسم و تمتع یا ژوییسانس بیمارگونه ایی باعث این اجبار به تکرار می شود. اجبار به تکراری که ما از جمله در انتخاب و شیفتگی عبدالکریم سروش برای پدران بظاهر قوی چون آقای خمینی دیده ایم و حال در نوع انتخابش برای ریاست جمهوری اخیر بار دیگر نمایان می شود. اینکه این بار او مثل استاتوس بالا در «آقای همتی» این پدر خوب و قوی را می بیند و شوق زده می شود و راز خویش را دیگربار آشکار می کند. همانطور که نثر و شیوه ی نگارش از نوع مُنشیان دربار قاجار و با مجیزگویی و مداحی اشکار و بشدت کهترانه و بندگانه ی او این راز و سیمپتوم عبدالکریم سروش و در نهایت بخش عمده ی روشنفکر دینی و روایت حاکم از مذهب و سیاست در کشور ما را برملا می کند. اینکه چه حاکمانی که خویش را امام و ولی فقیه «ارمان و خدایی جبار» می پندارند و به خویش حق هر عمل فراقانونی را می دهند و چه روشنفکران دینی چون سروش که با لعاب پسامدرنی می خواهند «خدایی عارفانه» بیافریند و در نهایت اما باز هم می خواهند نماینده و پیغمبر او و «محرم راز» بشوند، همه و همه در نهایت از منظر روانکاوانه ی لکانی در یک «موقعیت و جایگاه منحرفانه» قرار دارند. یعنی حتی ان لحظه که خیال می کنند ارباب هستند، فقط «بنده و ابزار» تمتع و خوشی بی مرز و خشن ارمان و ارباب و خدایی هستند و به خویش و به دیگران دروغ می گویند و بناچار حالات و رفتارها و خشونتهای سادومازوخیستی و افراط/ تفریطی می افرینند. یا ازینرو لحن کلام و نوع رفتارشان در نهایت مجیزگویانه یا مداحانه و یا نوحه گونه می شود و یکدفعه از خود بیخود می شوند و برای ارباب و ارمان بزرگ سینه چاک می دهند و راز خویش را برملا می سازند. زیرا هیچکس به زندگی نمی تواند کلک بزند و آن حقیقتی که سرکوب یا نفی می شود، آنگاه به شیوه ی «اجبار به تکرار» و به حالت دور باطل، به شیوه ی تکرار رفتارها و انتخابهای اینگونه دیگر بار راز خویش و «جایگاه بیمارگونه و گرفتار خویش» را در ساختار تحولات مدرن سیاسی/مذهبی را نشان می دهد. اینکه، مثل شیفتگی خنده دار سروش برای همتی، مجبور می شود دُن کیشوت وار در پدران خنزرپنزری و ناتوان یکدفعه قهرمان و مُنجی ببیند و برایشان هورا بکشد. زیرا همیشه در اشتیاق پدری و اربابی قوی و حال مهربان و توانا است. زیرا نمی خواهد به این حقیقت مهم و به این پیش شرط بلوغ فردی و جمعی تن بدهد که بقول لکان «پدر خوب، پدر مُرده و تبدیل شده به قانون نمادین» است. یعنی باید به جای اشتیاق برای منجیان و پدران دروغین به تحولات ساختاری و انتخاباتی توجه بکنی و اینکه چگونه ساختارهای انتصابی و بسته را بشکنی و دیسکورس مدرن را جایگزینش بکنی. به جای اینکه به آن دل ببندی که در این ساختار مسدود پدر و منجی تو حال یکدفعه کاری کارستان بکند و معجزه بیافریند، چون هاله ی نور دروغین دارد. یعنی آقای عبدالکریم سروش تا آن زمان که به «ندا و سروش ضمیر نااگاه» خویش تن ندهد، با «کمبود و دروغ و فانتسمهای پنهان» خویش روبرو نشود و بهای «کستراسیون نمادین» را نپردازد، مجبور است، مثل کل این دوران و حکومت مذهبی هر بار موش بزاید و بیشتر خراب بکند. زیرا بدون «رویارویی با این حقایق هولناک فردی و جمعی» تحول ممکن نیست و تا انزمان پروتستانیسم مذهبی او به ثمر نمی رسد و هر بار با چنین «سوتی های اشکار و مجیزگویانه» ایی بار دیگر نشان می دهد که چرا موضع گیریهایش همیشه به حالت «بنده ایی» است که شوق پدری قوی و این بار مهربان دارد تا عزیز دُردانه و محرم راز یا پیغمبرش باشد. یا در عمل بناچار ملیجکی خنده دار و مُضحک چون فیگور و حالتش در این انتخاب و استاتوس بالا از او می شود. زیرا در هر گزاره و انتخابی همیشه صحنه و سناریویی وجود دارد و دقیقا نوع جاگیری و حالت فیگور گوینده ی سخن به او حقیقت سخن و رازش را برملا می کند.

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

راز عبدالکریم سروش:«شیفتگی یافتن پدری» چون خُمینی و همتی!

وقتی عبدالکریم سروش به «همت قدکوتاه» همتی دل می بندد و بنده وار مجیز می گوید!

موضع گیری انتخاباتی عبدالکریم سروش در استاتوس بالا بار دیگر «معضل بنیادین و کوری محوری» فیگور سروش و تفکرش را نمایان می سازد. بویژه اینجا در واقع «نثر کلامش» است که حقیقت او را لو می دهد. بی دلیل نیست که لکان می گوید «ضمیر نااگاه در خارج قرار دارد»، بر لبه ی زبان و در لحن کلام و در نوع کُنش و رفتار و انتخاب فردی یا جمعی حضور دارد و نمایان می شود. وقتی ازین منظر لکانی به استاتوس ذیل و نثر درباری و خنده دار سروش و به موضع گیری انتخاباتیش بنگرید، چه می بینید؟

اینکه عبدالکریم سروش این دفعه به شکلی جدید «بازگشت به خویشتن» می کند، در نقش « مُنشی و کاتب درباری دوران قاجار» می رود و مجیزگویانه و مداحانه برای «رای دادن به همتی» نظر می دهد و دستمال یزدی پهن می کند. طبیعتا این طرفداری اغراق امیز و مضحک گونه ی او، _ و از موضع کاتب، مُنشی و کهتری مجیزگو _، به اینجا می رسد که می خواهد همتی را چنان بزرگ و باد بکند که گویی او «جمال عبدالناصر» ایران است. یعنی حکایت قورباغه ایی می شودکه اینقدر خودش را باد می کند، یا دیگرانی چون سروش بادش می کنند تا گاو بشود و اخر بناچار می ترکد، چون نه به گروه خونی او و نه به ساختار این انتخابات چنین پدیده و شرایطی چون جمال عبدالناصر می خورد. چه برسد به انکه بیاد بیاوریم که جمال عبدالناصر نیز ضعفهای خویش را داشت و به این خاطر اخر شکست خورد.

اما چیزی که عبدالکریم سروش نمی بیند و «کوری ساختاری و بنیادین» موضع گیری او است، همان چیزی است که با نثر و تقلید بقول آقای فرج سرکوهی «ناشیانه، تصنعی و مضحک» یک منشی درباری لو می دهد. اینکه او نمی خواهد ساختار تصنعی، مضحک و انتصابی و درباری کل این انتخاباتی را ببیند که حتی از جمال عبدالناصر یک رئیسی یا همتی می سازد، چه برسد به اینکه برعکس بشود. یا چه چیز خنده دارتر از این ادعای «دکتر بزرگ اقتصاد» آقای همتی که می گوید او جلوی ورشکستگی اقتصادی ایران را گرفته است. در حینی که اقتصاد ایران هر روز بیشتر ورشکسته می شود و مردم هر روز فقیرتر و شرکتهای تولیدی هرچه بیشتر بسته و ورشکسته می شوند. نکته ی مشترک همه ی انها همین «خودباوری دروغینی» است که اینقدر خودش را باد می کند تا با سوزن نقدی و یا با حضور تکه ایی از واقعیت دردناک و مسدود جامعه و اقتصاد بترکد و رازش برملا بشود. اینکه همه ی اینها از سروش تا همتی و غیره ته دلشان خیال می کنند «هاله ی نور» دارند و چیزی خاص و خدایی دارند که در عمل بشدت مضحک و خنزرپنزری است و حکایت از حماقت و کوری بنیادینی میان جماعت کورانی می کند که در آن «کوری عصاکش کور دیگر است» و تازه خیال می کنند خیلی هم می بینند و خیلی هم توانایند. اینکه به انها باید گفت مشکل از اینه اگراندیسمان و بزرگنمایانه شما است که می خواهد گره حقارت و کمبودهایی را بپوشاند. اینکه کافی است که این اینه خودشیفتگانه تان را بشکنید تا ببینید که رازتان چیست و چقدر کوچولو و کوتوله هستید. زیرا راز و حقیقت همیشه برملا می شود. ازین قانون مهم روانکاوی، از این قانون «نام پدر»، فرار ممکن نیست و انکه کور بماند یا بخواهد دیگران را با مجیزگویی کور بکند، محکوم است به دور باطل گرفتار بشود و هرچه بیشتر از درون و بیرون تهی و مضحک و سترون بشود، مثل انتخابات اخیر و کاندیداهایش و مثل مجیزگویی مضحک عبدالکریم سروش برای منجیان تقلبی چون همتی و غیره.

اما موضوع جذاب و رادیکال «زبان نمادین و ضمیر ناآگاه» همین است که ما با زبان و لحن کلاممان همیشه آن چیزی را لو می دهیم که نمی خواهیم ببینیم و یا نمی دانیم که حقیقت ما بوده و هست. اینکه سروش بار دیگر نشان می دهد که «نقطه ی کور رادار» او کجاست و اینکه چرا او در نهایت همیشه یک «مجیزگو» و مداح در خویش دارد و امید به شفای توسط «پدر و رهبری بزرگ» را دارد. به جای اینکه به ساختار رخدادها توجه بکند. این «مداح گوی شیفته ی یک دیگری و پدر قوی»، بناچار یا یکدفعه برای امام خمینی از خودبیخود می شود و او را بزرگترین سیاستمدار می نامد، یا این موقع «همتی را» چون «بزرگمرد کوچکی» می بیند. آنهم در حینی که در چنین ساختار انتصابی و مضحک انتخاباتی و محدودی که حتی اصلاح طلبان حکومتی نیز از آن دلگیر شده اند، اصولا امکان تغییرات قوی سخت و ناممکن است. یعنی سروش در سرزمین قدکوتاهانی که بقول فروغ «معیارهای سنجشش بر مدار صفر حرکت می کند»، آنگاه می خواهد همتی را عبدالناصر جلوه بکند. یعنی در واقع می خواهد کلاغ را رنگ بکند و جای قناری به مردم بفروشد.

به جای اینکه با «جاگیری درست و نقدانه و رندانه» کاری بکند که چه رئیسی و چه همتی و چه انتخابات حکومتی بدانند که حنایشان رنگی ندارد و هرکه می خواهد سر کار بیاید، باید راه باز بکند وگرنه «سر کار است» و هرچه بیشتر خنزرپنزری و لنگ در هوا و ایزوله می شود. اما «مجیزگوی» درون سروش احتیاج به «رهبر و مُنجی ایی» دارد تا طبیعتا «عزیز دُردانه اش» باشد. زیرا هر ناصرالدین شاهی به ملیجکی احتیاج دارد و هر ملیجکی به ناصرالدین شاهی، حتی به شکل مضحک همتی/سروش.

بقول لکان «گوینده ی سخن حقیقت پیام خویش را به شکل معکوس از طرف گیرنده ی سخن می گیرد.» اینکه وقتی ما مثل نمودار «ال» ذیل از لکان به کسی می گوییم که « زن یا همسر من هستی»، در واقع بیان می کنیم که «مرد یا شوهر» او هستیم و حقیقت پیاممان برمی گردد و اینکه حال چگونه این نقش را درست و قوی اجرا بکنیم و با دیگری در چالش و گفتگوی عاشقانه یا زناشویی باشیم. همانطور که وقتی به دیگری به حالت ارباب می نگری و او را شیفتگانه و بزرگ می نگری، در واقع لو می دهی که مرید هستی و عاشق روابط مرید/مرادی هستی. یا وقتی از این منظر به گزاره و سخن سروش بنگریم، چه چیز رو می شود. یعنی وقتی این مجیزگویی ناشیانه و مضحک او را و در نقش یک منشی و کاتب قاجاری می شنویم، چه می توانیم به او بگوییم، جز انکه: «دیدی که چقدر کهتر و بنده و منشی درباری هستی و این حقیقت تو بوده و هست. اینکه هر مُنجی و پیغمبری همیشه بنده و کهتر ارباب و آرمانی در نهایت مطلق خواه و خشن و از سوی دیگر خنزرپنزری و سترون بوده و هست.».

اما ایا این «تمنا و جاگیری مجیزگویانه و کهترانه» از نوع سروش همان معضل ساختاری و بنیادین «روشنفکری دینی» از نوع سروش نیست که حتی وقتی می خواهد سکولار و مدرن بشود و «اسلامی عارفانه» بیافریند، اخر بگونه ایی می افریند که باز در نقش «محرم راز» و عزیز دل خدای عارفش بماند و حس پیغمبری بکند. در حینی که بدینوسیله یکی از مهمترین شاخصهای «پروتستانسیم مذهبی» را نفی می کند که می خواهد روحانی و ولی فقیه را به عنوان واسطه ی میان انسان و خدا را از میان بردارد تا رابطه ی مومن/ خدا هر چه بیشتر فردی و دنیوی بشود. تا دیگر کسی ادعای صاحب حقیقت بودن و نماینده خدا بودن نکند و امام نشود. ( در این باب به این نقد روانکاوانه ی من بر رویایی از سروش با تیتر «تعبیر روانکاوانه ی یک رویای ناممکن از عبدالکریم سروش» مراجعه بکنید.) اینکه مثل نقاشی دوم فرانسیس بیکن از «پاپ ولاسکز» ما در تصویر ذیل ما با حقیقت و راز استاتوس سروش و با جاگیری و فانتسمش روبرو می شویم و با عکس حقیقی او:

ایا در این مواقع دقیقا ما با حقیقت «سروش» روبرو نمی شویم که اینگونه با صدای رسا بیان می شود و بی انکه او «سروش ضمیر نااگاهش» را بشنود و کوری بنیادینش را ببیند. پس چه عجب که او نیز مثل این شرایط و انتخابات هرچه بیشتر مضحکتر می شود و چون دزد ناشی مرتب به کاهدون می زند و خودش را لو می دهد. اینکه این سروش بظاهر بزرگ، بزرگیش ناشی از یک «خطای دید ساختاری» است. یعنی حکایت او در میان بقیه روشنفکران دینی حکایت « در میان کوران یک چشم پادشاه است» و نه انکه او واقعا قدبلند باشد. بقیه کوتوله ترند. اینکه او این مواقع نشان می دهد که چرا او همیشه عاشق پدری قدرتمند است تا برایش مجیز بگوید و عزیز دُردانه اش باشد، چه وقتی پای خدای عارفانه اش در میان باشد و یا چه وقتی پای مجیزگویی او برای آقای خمینی و حال برای همتی باشد. اینکه باید به سروش و همتی و غیره گفت که امیدواریم حال این سخن «کنفوسیوس بزرگ» را بفهمید که «خوشبختی ادمی به اندازه ی قد آدمی است.» پس قد بکشید، وگرنه هر روز کوتوله تر و خنده دارتر می شوید. ازین حُکم فرار ممکن نیست. زیرا نامه ی ما همیشه به دستمان می رسد و حقیقتمان برملا می شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)