یا چرا راه ما بشکل «ساختاری و رادیکال» متفاوت از راه و انتخاب دیگرانی چون اپوزیسیون اصلاح طلب یا برانداز داخل یا خارج از کشور است که در نهایت دو روی یک سکه هستند و می توانند به هم تبدیل بشوند. همانطور که معمولا اصلاح طلب داخلی بعد از آمدن به خارج و دیدار با خواست و اراده ی معطوف به قدرت پدرهای نوی خارجی یکدفعه افراطی و برانداز می شوند، یا همان اصلاح طلب حافظ حکومت در نهایت می ماند که همزمان در یک رسانه ی خارجی چون بی بی سی و غیره فعالیت می کند. یا چرا راه ما به همینگونه و شدیدتر بشکل ساختاری و رادیکال متفاوت از راه و انتخاب اصول گرا حکومتی/ اصلاح طلب حکومتی است که آنها نیز در نهایت دو روی یک سکه هستند و به این خاطر می توانند بنا به شرایط و بنا به تناسب قوا به هم تبدیل بشوند. زیرا چه حکومت و اجزای مختلفش و چه بخش عمده ی این اپوزیسیون اصلاح طلب/ افراطی در نهایت نیمه مدرن و گرفتارند. زیرا در نهایت همه در نقش بندگانی وسواسی یا هیستریک در این دنیای مدرن حضور دارند و لنگ در هوا و خنزرپنزریند. به این خاطر إآنها در حین تحلیل و کُنش سیاسی فقط «نیت خوانی» می کنند. یا دل به امیدی واهی می بندند و نوحه می خوانند که نکند وضع بدتر بشود اگر حریف خیلی بد سر کار بیاید. یا در نقش اپوزیسیون افراطی اسیر پارانوییای « توطئه و مهندسی خواندن همه چیز» می شوند. یعنی به حریف چنان قدرتی می بخشند که در خواب هم نمی بیند. ودر حینی که انها حتی از مهندسی ساده ترین مباحث زندگی روزمره ی مردم درمانده اند و کشور را به مرز فلاکت و ویرانی کشانده اند. زیرا چه اصلاح طلب به امید «پدری خوب و شکلاتی» و چه چه برانداز خشن و هیستریک در نهایت «بندگان و فرزندانی» هستند که نمی خواهند خویشاوندی بنیادین خویش با پدر دیکتاتورشان را ببینند و بناچار در نهایت فقط حافظان همان سیستم باقی می مانند که می خواهند اصلاحش بکنند و یا آن را براندازند. به قول طنز ذیل آنها با سوال خطای همیشگی که «رای بدهیم یا رای ندهیم» در نهایت گوسفند باقی می مانند و گوسفندوار ذبح اسلامی می شوند و به پروسه ی تحول مدرن جامعه شان ضربه زده و می زنند. زیرا توجه به صحنه و ساختار اصلی هر رخداد سیاسی و اجتماعی نمی کنند و اینکه در او و بنفع تحول دموکراتیک چگونه به عنوان فرد یا جمع «جاگیری» بکنند و چگونه با شعار درست صحنه را بدست بگیرند، هژمونی بر صحنه و رخداد را بدست بیاورند که موضوع اصلی هر تحول اجتماعی یا مدنی و سیاسی است.

ما نسل رنسانس حاملان سیاست رادیکال، رند و ساختارشکن مدرنی هستیم که به این شناخت مهم و بنیادین دست یافته است که هر رخدادی همیشه صحنه ایی است و در هر صحنه ایی چون صحنه ی انتخابات مهم این نیست که رای بدهی یا راهی ندهی. این امر ثانوی است. مهم این است که چگونه در صحنه و ساختار «جاگیری» می کنی تا آن تحولی بهتر رخ بدهد که تو و شرایط و دورانت آرزویش را دارد و ضرورتش هست. اینکه چگونه بر صحنه حاکم می شوی و هژمونی جمعی را بدست می گیری. اینکه مثلا چه جاگیری و برخوردی به انتخابات انتصابی و مضحکی از جمله انتخابات ۱۴۰۰ می کنی، تا بتوانی کاری بکنی که هرکه هم بر سر کار بیاید، مجبور بشود خواست مردم را در حد توانش جلو ببرد. یعنی برجام را جلو ببرد و فضای داخل را بازتر بکند و برایش ولایت فقیه هرچه بیشتر هزینه اور و غیر قابل نگه داشتن بشود. زیرا می ترسد که چه در داخل کشور و چه در جهان هرچه بیشتر ایزوله و از درون تهی و خنزرپنزری بشود. چون دیکتاتورها در نهایت حتی بیشتر از پوپولیستهای مدرن دلنگران مشارکت مردم و پشتیبانی آن هستند. حتی اگر بظاهر می گویند که مشارکت حداقلی در انتخابات هم خوب است. زیرا هر سیاستمداری در نهایت نگران نگاه دوربین و برخورد مردمش هست و اینکه هرچه بیشتر از درون دچار گسست و تهی شدن و مضحک شدن نشود. انها از مضحک شدن و ناتوان شدن بیش از همه چیز می ترسند و اینکه پیری و خنزرپنزری بودنشان هرچه بیشتر رو بشود. همانطور که این انتخابات و این شرایط هر روز بیشتر در این مسیر پیش می روند و «کویر هرچه بیشتر رشد می کند.» و همه چیز هرچه بیشتر مضحک و خنزرپنزری شده و می شود. اکنون بایستی با جاگیری درست و جمعی دقیقا این حقیقت را با خنده و طنز عمومی برملا کرد و به انکه می خواهد یا قرار است از صندوق در بیاید، باید نشان داد که همه می دانند «شاه لخت» است، پس بایستی خیلی هنرنمایی بکند تا کمی پشتیبانی و دلگرمی مردمش را بدست بیاورد. این سیاست رادیکال و رند و مدرنی است که می تواند انسدادهای داخلی و خارجی را بشکند و این انتخابات انتصابی در پی حفظ حکومت خویش از روی ترس و پارانوییا را تبدیل به صحنه ی روشدن هرچه بیشتر این فضای خنزرپنزری و ایزوله شدن هرچه بیشتر نیروی افراطی و اصول گرا یا تحریم طلبی بکند که خیال می کند هنوز می تواند با سیاست «حفظ بحران و ترس» به حکومت خویش ادامه بدهد و مردمش را گرفتار روزمرگی بسازد.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

رویکرد خندان و رادیکال ما نسل رنسانس به انتخابات ۱۴۰۰!

ما باید به آقای ابراهیم رئیسی بگوییم که اگر رای ما را می خواهی، باید حتما این دفعه امیر تتلو را «وزیر فرهنگ و ارشادت» بکنی. بویژه که گفته می خواهد به شما رای بدهد و بعد هم به ایران بازگردد. البته به امیر تتلو پیشنهاد می کنیم که بخودش وفادار باشد و «هندوانه را به شرط چاقو» بخرد. یعنی تا وزرات ارشاد را نگرفته است و اجازه ی خال کوبی همه کشور و بویژه رییس جمهور اینده ی احتمالا از قبل انتخاب شده یعنی آقای رئیسی را به او ندهند، به ایران نرود و خودش را بیشتر خراب نکند.

زیرا این موقع ها است که امیر تتلو نشان می دهد چرا او همان «امیرحسین مقصودلو» مانده است که مقصود و عشقش همچنان یک پدر قدرتمندی و «رئیسی» است که هم تو سرش می زند و هم گاه سرش را نوازش می کند. اینکه این همه خال کوبی هم نتوانست اصل و تمنای اصلیش را تغییر بدهد و چیزی دیگر بشود. با انکه خال کوبی از منظر روانکاوی برای این است که ادمی خواهد «زیر پوست دیگری» برود و آن بشود.( در این باب به این مقاله قدیمی من با تیتر «روانکاوی تاتو یا خال کوبی» مراجعه بکنید.)

البته باید به آقای رئیسی بگوییم که بایستی محمود احمدی نژاد «محذوف» هم حتما وزیر «اطلاعات» کشور بشود، تا صبح تا شب پای تلویزیون بگوید «بگم، می گم ها، واقعا بگم.» اقای قالیباف هم که باید در این جمع وزیران نخاله جایش کم نباشد، وگرنه کی قالی پهن و جمع بکند. فقط مانده که بدانیم چه «وزیر زنی» در کابینه اش واد می کند. وزیر زنی که احتمالا فقط به شکل نمادین چادری بر روی صندلی خواهد بود. یا به شکل وزیر زنی که دست مردانی چون رئیسی و جلیلی و بقیه را از پشت می بندد و از انها به شکل سنتی یک پا مردتر است، مثلا چون مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت جمهوری اسلامی. در نهایت باید «محسن رضایی» نیز پست وزارت «از رو نرفتن» را در این کابینه بگیرد. چون بدون او کابینه کامل نیست. بهرحال ریاست آقای رئیسی حتما مالامال از چیزهای مضحک خواهد بود و حتی تهدیدهایش. فقط معلوم نیست که بعدش اصلا ریاستی می ماند یا نمی ماند. این سوال اصلی است.

بعنی سوال محوری رئیسی و انتخابات ۱۴۰۰ بنابراین یک سوال هاملتی به شیوه ی ایرانی است:« بودن یا نبودن موضوع این است. ماندن یا نماندن پس از این دوره، موضوع این است». چون چیزی که مسلم است، خنزرپنزری بودن و مضحک بودن کل صحنه و ماجراست. از رئیسی که به ریاست نمی خورد تا طرفدارانی چون تتلو و قالیباف و بقیه. تازه بقیه کاندیداها چون «روباه مکار» جلیلی که وضعشون همینگونه هم خراب و لنگ در هواست. فقط جای «گربه نره» ی جدیدی خالی است. یا اگر کسی به همت «همتی» امید ببنند، انگاه حقش همان «مدرسه ی موشها» و دوتا از تکیه کلامهای معروفش هست:

گوش‌دراز: دیوو، دیوو، دارم می‌شنوم. صدای پای یک موشِ بزرگ را می‌شنوم.

خوش‌خواب: من کی‌ام؟ اینجا کجاست؟

بنابراین راه حل و رویکرد ما به این «انتخابات انتصابی مضحک و حتی در چهارچوب اینها بشدت محدود» این نیست که تاس بیاندازیم میان بدتر و بدترین کدام را انتخاب بکنیم. یا بگوییم من رای نمی دهم و افشا می کنم. چون نیازی به افشا نیست. وقتی همه چیز نمایان است. راه حل و رویکرد ما این است که «با خنده و طنز همراه با فاصله ی خویش» و بدون شرکت در انتخابات طوری «جاگیری» بکنیم که همه بدانند «شاه لخت است» و خود شاه خنزرپنزری جدید نیز بداند و بنابراین سعی بکند که حال «شاه خنزرپنزری و اصول گرای جدید و متفاوتی باشد» که می خواهد نرمش نشان بدهد و برجام را تحقق ببخشد و عدالت بوجود بیاورد، بجای اینکه عدالت را تنقیه بکند. یعنی کار و سیاست مدرن جمعی این است که با «جاگیری درست جمعی» کاری بکنی که رییسی و اصول گرایان افراطی راهی برایش نماند، که بخواهد روحانی و ظریف جدید و قویتر بشود و راه باز بکند. یا هر چه بیشتر خراب بکند و کابینه ی نخاله ی وزیرانش هرچه بیشتر مضحک و خنده دار بشوند. تا انگاه که قهقهه ی رنسانس کل این اصطبل اوژیاس را یکسره بشوید و پاک بکند.

کُنش سیاسی «رادیکال، رند و ساختارشکن» دقیقا این است که به ساختار صحنه و به تناسب قوا نگاه بکنی، به جای اینکه چُرتکه بیاندازی که با کدام کاندیدا شرایط بدتر یا بدترین می شود، بی انکه توجه به ساختارها و تناسب قوا بکنی که اساس موضوع است. بجای اینکه توجه به این موضوع اصلی بکنی که چگونه صحنه را در دست بگیری و چنان تناسب قوایی به کمک شعار درست و اتحاد در عمل بوجود بیاوری که نیروهای خودی یا موقتی هرچه بیشتر متحد بشوند و تفرقه در نیروی حریف هر چه بیشتر بشود. تااینگونه حریف را وادار به عقب نشینی و از دست دادن قدرت و سنگرهای مدنی بکنی. اینکه مجبورش بسازی برای حفظ خودش بها بدهد، برای حفظ ده تومان حاضر بشود دو تومان را هزینه بدهد تا هشت تومان را نگه دارد و بعد این بهادادن را هرچه بیشتر عمق و گسترش و حالتی چندمسیری به کمک عمل جمعی و چندرگه ببخشی، مرتب سنگرهای مدنی بیشتری را در خانه و خیابان و در ساختارهای سیاسی و اجتماعی از آنها بگیری، یا بخش بشدت خطرناک حکومت را هرچه بیشتر ایزوله و محدود بکنی و حفظ شرایط موجود را هر چه بیشتر برای انها هزینه ساز بسازی. کُنش سیاسی قوی و رادیکال این است که با رندی و هوش سیاسی، با تمنامند هشیارانه، یعنی با «جاگیری و خواست و شعار درست جمعی»، کاری بکنی که حریف راهی برایش نماند که «در حد امکانش» انطوری بشود که ملت و جمع می خواهد. بجای اینکه بخواهی اصلاح طلبانه مثل فرخ نگهدارها زنجیر بزنی، نوحه بخوانی که ای وای چه می شود این بیاید یا ان بیاید. یا بجای اینکه بخواهی از نوع «براندازانه» جیغ بنفش بکشی و به خیال خودت انتصابات را افشا بکنی و فریاد بزنی که رای نمی دهی،انگار کسی این چیزها را نمی داند. در حینی که حتی خان نیز خبردارشده است که این انتخابات انتصاباتی حتی در چهارچوب جمهوری اسلامی بشدت محدود و پارانوییک است. یا بخواهی حال در خارج پارلمان براندازی ملی از نوع مسیح علی نژاد راه بیاندازی و مثل پدر و امام سابق «دولت تعیین بکنید» و تازه خیال بکنید که شما خار چشم جمهوری اسلامی هستید. خوش باوری هم حدی دارد. اما مگر مشکل مشترک حکومت ولی فقیه و مخالفان اصلاح طلب و یا افراطی و براندازش این نیست که همه «هاله ی نور» دارند و خیال می کنند که ولی فقیه و نماینده ی تمام العمر چیزی هستند.

کُنش سیاسی قوی و رادیکال از «نظرات ایستا و ثابت» و از نیت افراد حرکت نمی کند. زیرا می داند که هر کاندیدایی نه تنها تبلور گروه و دیسکورسی در اجتماع و سیاست است، بلکه می تواند تحت تاثیر تناسب قوا و بخاطر تمنایش به دنبال قدرت و ریاست و سود، نرمش انجام بدهد یا آن چیزی بشود که قبلا تا حدود زیادی مخالفش بود. نمونه اش «سلبریتی های اصلاح طلب» ایرانی است که تا پایشان به خارج رسید و «اراده ی معطوف به قدرت» اربابان جدید اروپایی و امریکایی را دیدند، هرچه بیشتر به «نیروی برانداز» و افراطی تبدیل شدند. همینگونه نیز با این «جاگیری و سیاستمداری رادیکال و خندان جمعی» است که بایستی هم رسوایی این انتصابات مضحک هرچه بیشتر برملا بشود و هم کاری بکنیم که رئیسی و خامنه ایی و حکومت مجبور بشوند خیلی بیشتر نرمش انقلابی نشان بدهند و از «روحانی و ظریف، روحانی تر و ظریف تر» بشوند و برجام را ممکن بسازند، بایکوت را بشکنند و فضا را بازتر بکنند، تا شاید بجای « پشت کردن مردم به آنها و تبدیل شدن جوک همگانی» کمی دلگرمی از مردمی بدست بیاورند که دیگر امت نیستند، بلکه شهروند هستند و هر مامور حکومتی را گوشمالی می دهند که نخواهد هرچه بیشتر مامور دولتی با وظایف مشخص باشد، یا بخواهد ولی فقیه و فرای قانون باشد و عمل بکند. زیرا چنین ملت تمنامند و رندی و بسان وحدت در کثرتی مدرن، پایان هر دیکتاتوری و ساختار دیکتاتوری است. زیرا جایی که امت نیست، دیکتاتور و رهبر فراقانونی هم ممکن نیست. اینها دو روی یک سکه و دو قطب یک دیسکورس هستند. قدرت رادیکال و سیاست مدرن و ساختارشکن و رند اینگونه عمل می کند. اینکه او ساختارها را می بیند و با بهترین «جاگیری» کاری می کند که انسدادها بشکند و دوباره همه چیز جاری و تمنامند بشود و لوله های ارتباط اقتصادی و فرهنگی و میان شهروند و دولت هرچه بیشتر باز بشود و سنگرهای مدنی یکی بعد از دیگری گرفته بشود و دیکتاتور بودن یا ولی فقیه ماندن هرچه بیشتر هزینه اش سنگین و غیرقابل تحمل بشود. تا انگاه که پوست اندازی سیاسی/اجتماعی/ فردی هرچه بیشتر رخ بدهد و تحول دیسکورسیو و رنسانس نو تحقق بیابد.

اینکه سرانجام چه ملت و چه دولت ما و چه ساختارهای سیاسی و اجتماعیش بپذیرند که حقیقت و ارمان مطلقی وجود ندارد و به این خاطر هیچکس نیز دانای کل یا ولی فقیه ایده و ارمانی نیست. تنها «نمایندگی نمادین و موقتی چیزی» با تاویلهای همراه با قدرت و ضعف خویش وجود دارد و اینکه چالش میان تاویلها و نظرات بر بستر رواداری مشترک و منافع مشترک و دموکراتیک رخ بدهد. اینکه سرانجام چه ملت و چه دولت، چه بدنهای فردی یا بدنه های سیاسی و اجتماعی به این گزاره ی لکانی تن بدهند که «شاهی که خیال می کند سلطان است، احمقتر از گدایی است که خیال می کند شاه است.». اینکه اینجا هیچ صندلی ریاستی ابدی نیست و هر کس بر روی آن برای مدتی بنشنید، وظایف نمادین دارد و تحت کنترل نهادهای دیگر و مدنی است و هیچکس فراقانون نیست و نمی تواند باشد. زیرا بقول لکان «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.» اینکه امام و رهبر سابق به همراه امت بایستی به کنار برود و جایش را به حکومت قانون بر اساس حقوق بشر بدهد. اینکه ساختار سیاسی/اجتماعی/فردی دیکتاتورمنش و خودمدار و با روابط مرید/مرادی و یا سیاه/سفیدی جایش را به ساختارهای دموکراتیک و رنگارنگ و به رهبر دموکراتیک و ملت واحد و رنگارنگ و در ساختار مدنی و شهروندی در یک سیستم دموکراتیک و سکولار بدهد. این راه و جاگیری ما نسل رنسانس است و به این خاطر مسیر ما متفاوت از دیگران و از گذشتگان انقلابی یا اصلاح طلبی، اصول گرا/اصلاح طلبی است که در نهایت هر دو قرینه یکدیگر و دو روی یک سکه هستند و به این خاطر به هم تبدیل می شوند. ما پایان آنها، پایان دیسکورس نیمه مدرن و مسدود «دولت دیکتاتور/امت تابع/فرد تابع یا یاغی وسواسی و هیستریک» و دور باطلش از پدر دیکتاتور به فرزند دیکتاتور بعدی هستیم. ما شروع تحقق دیسکورس «دولت دموکرات/ملت واحد و رنگارنگ ایرانی/ فرد مدرن و رنگارنگ ایرانی» هستیم که تمنا و ضرورت جامعه و شرایط کنونی ما است و برای اینکه از این دور باطل به کمک هم بگذریم. تا با یکدیگر و یا بسان نسلهای مختلف، در یک «وحدت در کثرت درونی و بیرونی» و ساختاری این شکوه و رنسانس نو را بوجود بیاوریم و در کنار یکدیگر پلهای شکسته را از نو و قویتر بسازیم و بیافرینیم. ازینرو ذایقه و زبان و نوع جاگیری ما در رخدادها متفاوت هست و ازینرو ما نیازمند یکدیگریم. زیرا می دانیم که همیشه راه و امکانات دیگری هست و اینجا هیچکس دانای کل نیست، بلکه اینجا منظر رنسانس و هزار فلات و امکانش است و یکایک ما فلات و امکانی از این منظر و تمنای مشترکیم و می خواهیم آن را به «اسم دال نو و به روح جمعی نو» تبدیل بکنیم تا این حماقت هولناک کنونی سرانجام پایان بیابد و پوست اندازی قوی رخ بدهد. بی انکه دوباره کوه موش بزاید و از چاه کنونی به چاه ویل بعدی جنگ قومی یا بایکوت تا حد مرگ و حمله ی نظامی یا غیره بیافتد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)