تصویری از اسماعیل خویی در کودکی. او ۹ تیر ۱۳۱۷ در مشهد به دنیا آمده.


وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می‌بردت از بام ‌های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید
آه،
آن فاصله های کوتاه.

وقتی که من بچه بودم،
خوبی زنی بود
که بوی سیگار می‌داد،
و اشک های درشتش
از پشت آن عینک ذره‌ بینی
با صوت قرآن می‌آمیخت.

وقتی که من بچه بودم،
آب و زمین و هوا بیشتر بود،
و جیرجیرک
شب‌ها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می‌خواند.

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تا زوزه آن سگ پیر و رنجور
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم.

وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
با باد می رفت
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .

وقتی که من بچه بودم ،
درهر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .

وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .

وقتی که من بچه بودم ،
بر پنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .

وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .

وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما …
کم بود !

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)