داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

شوک «قتل هولناک بابک خُرمدین»، کارگردان و هنرمند ایرانی، توسط پدرش و با همکاری مادرش فضای رسانه ایی ایران را فراگرفته است و طبیعتا همه می خواهند سریع علت یا علتهایی روانی/اجتماعی یا فرهنگی برای این قتل هولناک بدست بیاورند تا از این شوک و سردرگمی در بیایند. مطمئنا نیز این قتلی که در اوج خونسردی و با همدستی پدرو مادر رخ داده است، دارای علل روانی/فرهنگی و اجتماعی است. حتی ناشی از تاثیرات شیمیایی بودن پدر نیز هست. اما ابتدا بایستی بگذاری این «شوک» ترا «بی زبان بکند، متحیر و گیج» بسازد تا آنگاه بتوانی با منظر و چشم اندازی قویتر و مهمتر از این قتل هولناک و خونسردانه روبرو بشوی. بویژه که حال پدر و مادرش اعلام کرده اند که قبلا داماد و دختر اولشان را به قتل رسانده اند و پدرش گفته است که اگر ازاد بشود دختر دیگرش را نیز به قتل می رساند، چون او نیز دختر و مادر خوبی نیست و باعث ازار و اذیت پدر و مادرش شده است.

یعنی بایستی بگذاری دو عنصر اصلی این قتل شوک أور ترا بی زبان و متحیر بسازند. دو عنصری که اینها هستند: اولا «قتل در عین خونسردی (in cold blood)» صورت گرفته است و از طرف دیگر یک «فرزندکُشی» توسط اولیا رخ داده است. عنصر سوم و هم پیوند نیز این است که انها از کارشان ابراز پیشیمانی و ندامت نمی کنند و حتی احساس می کنند که کاری درست و بحق انجام داده اند، بویژه پدرش.

زیرا ازین منظر که وارد دیدار با این رخداد هولناک بشوی، با ساختار و منظر محوری این جنایت روبرو می شوی. اینکه ما اینجا با یک «قتل ناموسی» روبرو هستیم که نمونه های قبلیش را در قتل «رومینا» و یا قتل «میترا» توسط شوهر اصلاح طلبش دیده ایم و یا در اسیدپاشیها و غیره. دوم اینکه پدرشان با همدستی مادر به این خاطر بابک و دیگر فرزندانش را کشته یا می خواهد بکشد، زیرا به گفته ی خودشان فرزندانشان به قواعد اخلاقی و ناموسی عمل نکرده و در واقع «ناپاک و منحرف» بوده اند. نقش هولناک این واژه های کلیدی «ناپاک و منحرف» در این قتل ناموسی و در همه قتلهای ناموسی مشابه و در فرهنگ حاکم ناموسی بایستی درست فهمیده بشود تا بعد بهتر درک کرد که چرا این قاتلان در این لحظات حتی احساس پدری یا مادری از یادشان می رود. زیرا در ان موقع اسیر نگاه هیپنوتیز و سادیستی «فرهنگ ناموسی» هستند و خویش را نماینده ی خدا و ناموس احساس می کنند. دچار یک «ژوییسانس یا تمتع خشن و عاشق خون» سادیستی و ناموسی هستند. بشخصه در حالت بشدت شهوانی و در موقعیت یک منحرف جنسی سادیست هستند که قربانی برای خدای بزرگش می طلبد و قربانی می کند تا امرزیده شود و ابرویش نجات بیابد. ( یا مگر قتلهای زنجیره ایی نیز بشخصه دچار این حالت هولناک ناموسی و خشن نبوده اند. به یاد قتل هولناک «فروهرها» بیافتید)

یعنی این قتل ناموسی هولناک و سیستماتیک بر اساس تفکر «نجاست/پاکی» و برای حفظ ابروی دروغین خانواده و اخلاق حاکم رخ داده است. عملا چیزی معمولی در این فرهنگ ناموسی و خشن و با پشتیبانی قانون ناموسی و مذهبی و فرهنگ پاکی و رستگاری است. فقط خونسردی و همراهی پدر ومادر ان را شوکه اور کرده است. اما او در واقع تبلور نوینی از فرهنگ ناموسی و پاکی و رستگاری و اخلاق حاکم است. تبلور تفکر وسواسی و هولناک «پاکی و پاکسازی» است که پایه و اساس همه جنایتهای ناموسی در فرهنگ ما و همه خشونتهای سیاسی و اجتماعی یا جنسی و جنسیتی معاصر ما هستد. ناشی از فرهنگ خیر/شری است.

در این معنا پدر بابک خرمدین در حال اجرای «قانون ناموسی هولناک و مذهبی/ایرانی» است و به این خاطر احساس درد پدری نمی کند. در این صحنه او «مامور هولناک ناموس و نجابت و یک ولی فقیه» است و حکم صادر می کند که چه چیز پاک و چه چیز ناپاک است و باید از بین برود تا ابرو و اخلاق ناموسی حفظ بشود. مطمئنا شیمیایی شدن پدر در تولید یا شدت یابی این گرایش خشن مذهبی و ناموسی بسیار موثر بوده و هست. زیرا در واقع او دچار «اختلال استرسی پس از آسیب روانی» چون جنگ و شیمیایی شدن است و اکنون خویش را دوباره در صحنه ی جنگ ناموسی حق علیه باطل می بیند و خیال می کند کارش برحق بوده است. فرزندش و اعتبار خانواده اش را نجات داده است. یا دیگر کمتر ازار از انها می بیند.. همراهی مادر نکته ی دیگر هولناک در این موضوع است و اینکه نزد او نیز باید دید که تا چه این فرهنگ ناموسی و مذهبی تاثیرگذار بوده است و تا چه حد تحت تاثیر حس اطاعت سنتی زنانه بوده است.

ازین منظر ناموسی و هولناک است که انگاه سخن پدر بابک خرمدین بهتر و معنای هولناکش دقیقتر فهمیده می شود، وقتی اخیرا گفته است که علت قتل فرزندانشان « اعتیاد انها و انحراف اخلاقی» بوده است. اما این توضیح نمی دهد که چرا بایستی اینگونه هولناک انها را بکشند و تکه تکه بکنند، در سطل زباله بیاندازند و حتی قتلهای قبلیشان بر ملا نشود، تا وقتی از منظر قتل ناموسی ننگریم که در جامعه و قانون ایرانی هیچگاه عمیقا مجازات نشده و نمی شود و حتی بنوعی به انها به سان قهرمانان ناموس می نگرند و یا از انها دفاع می کنند. خنده دارتر از همه سخن ان روانپزشکی است که گفته است اینها از لحاظ روانی سالم هستند. چون اینگونه اشکار و بدون شرمساری به جنایت خویش اعتراف می کنند. در حالیکه همین «نبود احساس شرمساری و درد و عشق انسانی و به فرزند» نشان می دهد که آنها بشدت بیمارند و یا اینکه پدر تحت تاثیر حالات شیمایی و اختلال استرسی پس از آسیب روانی نیز هست. بخشی از این بیماران بعدها دچار «فلاش بک» می شوند و یا دست به قتل جنون وار دیگران و نزدیکان می زنند. بویژه وقتی که درمان صحیح دارویی/روانی خوب صورت نگیرد که در ایران اصولا موضوعی تازه و نارس است. اما وقتی فرهنگ ناموسی خشن بسان بیماری هولناک دیده نشود و دیسکورس حاکم باشد، انگاه روانپزشکش نیز اینگونه ناموسی می نگرد و سخن می گوید. اینکه همه به درجات مختلف اسیر «کلام مقدس و ذایقه ناموسی» شده اند که در واقع یک «فتیش» خطرناک و خشونت افرین است.

یا مگر تاریخ انسان ایرانی را نباید تاریخ انسانی خواند که برای میل رستگاری و پاکی یا برای دست یابی به یک وحدت وجود نهایی ناممکن با دیگری و خدا مرتب بخشی از خویش و از فردیت و قدرتهای خویش را به قتل می رساند. یا هر گونه حضور خرد و اغوا و قدرتهای زمینی را در دیگری، در زن و در غریبه یا دگراندیش، به قتل می رساند تا به ارامشی دروغین و ناممکن دست بیابد و هیچگاه دست نمی یابد. زیرا خواستش مخالف زندگی و امر نمادین است. ازینرو « بر سر شاخ بُن می بُرد» و دست به خویش کُشی و دگرکُشی در پای کلامی مقدس و فیتشی هولناک می زند و حتی نمی بیند که هر عمل بظاهر رستگارگونه اش بشخصه بشدت خودخواهانه و شهوانی و بی مرز است و اینکه خیال می کند نماینده ی برحق دین یا کلام و ناموسی است. ازینرو محکوم به دور باطل فردی و جمعی در جنگی خیر/شری بوده و هنوز هست و مرتب بر تن و صورت و جان خویش و دیگری تیغ می کشد و مجبور است بکشد. تا زمانی که با دروغ هولناک ناموسی و میل هولناک یگانگی با امر مقدس روبرو بشود و از آن عبور بکند، به حماقت هولناکش بخندد و همه ی نشانه هایش را در دیسکورسهای سیاسی/ اجتماعی و خانوادگی پاک بسازد و با دیسکورسهای دموکراتیک و نمادین جایگزین بکند. تا انگاه که دور باطل را با این «دانش نو و خندان و رادیکال» به رنسانس و نوزایی نو تبدیل بکند و جایی که پدر و پسر، مادر و دختر با هم این فرهنگ ناموسی خشن و امر مقدس خشن را بدور می اندازند و وارد عرصه ی پارادوکس و تثلثیی « عشق همراه با نقد به یکدیگر» می شوند و قادر می گردند مرتب روابط و دیسکورسهای مسدودشان را از مسیر دیالوگ و تاویل نو تغییر بدهند و تحول بیابند و نو بشوند. زیرا دیگر گرفتار امر مقدس و ناموس مقدس و فتیشی دروغین نیستند. زیرا می دانند خدا و ایده جبار و قانون ناموسی مقدس روی دیگرش لذت و تمتع سادیستی از قتل منحرفین است، چه در کمال خونسردی رخ بدهد، یا به حالت لذت بردن گرم از شکنجه و قتل و شلاق زدن دیگری ملحد یا منحرف صورت بگیرد. اینکه تفکر ناموسی و پاکی یا تقدس گرا بشدت شهوانی و خشونت طلب و سادیستی است، یا هیز و وویریست است و می خواهد به همه جا سرک بکشد. زیرا عمل ناموسی یا ایمان کور در واقع اسیر یک «کلام مقدس» است. یا درست تر اسیر یک «فتیش» و سحر فتیش جباری است و به این خاطر مجبور است سیاه و شر بشود و خشونت بیافریند. ازینرو « اخلاق مقدس و شهوت بی مرز»، خیر و شر مقدس دو روی یک سکه هستند و هر دو از موقعیت «منحرف جنسی» دچار فتیش و تمتعی خشن و کور و سادیستی یا مازوخیستی عمل می کنند، همانطور که روانکاوی لکان به ما نشان می دهد. ازینرو مثل نقاشی ذیل از «ساد» محکوم هستند اسیر «سنگ سیاه و فتیش سیاه» بمانند و سیاه و سنگ بشوند، همانطور که لکان در نوشتار مهمش «کانت با ساد» به ما نشان می دهد ( با کلیک بر روی تیتر به ترجمه ی من از این نوشتار مهم لکان دست می یابید.)

بنابراین این قتل هولناک و خونسردانه ی خانوادگی تبلور و بیان فرهنگ ناموسی و وسواسی هولناکی است که تاریخ و فرهنگ و شورهای انسانی این مردم را همیشه مثله و داغان کرده است، فضای خانه و خیابان را سیاه/سفیدی کرده است و در این چهل و اندی سال حتی به «دیسکورس و قانون حاکم» تبدیل شده است. به یک امر عادی و سراسری تبدیل شده است. همانطور که از طرف دیگر بشدت خنزرپنزری و مضحک نیز شده است. ازینرو فرزندان این فرهنگ ناموسی به ان و به دروغهای هولناک و خنزرپنزریش می خندند و گاه در این فضای بسته و ناموسی دست به هر کار افراطی نیز می زنند تا دمی از زندگی و از روابط جنسی و جنسیتی لذت ممنوعه ببرند. انگاه در چنین لحظه ایی بار دیگر این فرهنگ ناموسی با تمامی خشونت خونسردانه و هولناکش بازمی گردد و «سر دختر و پسر ناپاک و منحرف را می بُرد»و دست به «فرزندکشی» می زند و بقیه شوک می شوند و می گویند چطور دلت امد سر پسرت را بُبری، به جای اینکه فرهنگ و دیسکورس ناموسی و مذهبی را در آن و در همه دیسکورسهای فردی، خانوادگی، سیاسی و قانونی را ببینند و یک بار برای همیشه « قاتل اصلی» و حامیانش را نشان بدهند و او را بزیر بکشند. زیرا حال می توانند بسان نسل رنسانس و نیروی مدرن به بازنگری همه ی ارزشها در خدمت زندگی و رنسانس دنیوی دست بزنند.

ازین جهت که به این «رخداد» بنگریم، آنگاه هم وحشتی را باید حس بکنیم که بر تن و جان قربانیان قتلهای ناموسی حاکم می شوند، وقتی می بینند که بخاطر کمی خوشبختی یا لذت باید سنگسار بشوند و یا اینجا به قتل برسند و انهم از طرف عزیزان خویش، از طرف دیگر این «رخداد هولناک» نشان می دهد که چرا در لحظه ی قتل ناموسی یا اسیدپاشی ناموسی همیشه بیش از یک نفر دست در اندرکار است. همیشه مادری و خانواده ایی است که دشنه را در دست پدر یا پسری می گذارد که باید خواهر منحرف یا برادر منحرف یا همجنس گرا را بکُشد. یا فرهنگ و قانونی ناموسی حضور دارد که این خشونت و قتل را تبرئه و تایید می کند. به این خاطر نیز پدر بابک خرمدین اینگونه بی شرمانه از درستی کارش دفاع می کند و قاضی نیز ته دلش تایید می کند که حق داشته است فرزندان منحرف و خاطیش را بکشد. فقط تاکید می کنند که او بیشتر ملی گراست تا مذهبی باشد. تا تبلیغ نشود که خشکه مذهب بوده است. قتل بابک خرم دین با این حال تکرار قتل بابک خرم دین توسط معتصم و قانون خشن ناموسی و حاکم نیز هست. زیرا چه کسی این فرهنگ ناموسی و پاکی را مرتب تبلیغ کرده و می کند و گشتهای ارشادش را به همه جا فرستاده و هیزانه به همه جا سرک می کشد تا منحرف و ناپاک را گیر بیاندازد و با لذتی بیمارگونه و سادیستی حسابشان را برسد. تا عقده های کورش را روی آنها خالی بکند که کمی ازادی و شادی زمینی می خواهند,

یک نکته ی مهم این قتل ناموسی حالت «خونسردانه و بیرحمانه ی » آن در اجرا و پایانش است. اینکه در این لحظه پدر در کمال خونسردی فرزند یا فرزندانش و نیز دامادش را گویی بیهوش می کند، تکه تکه می کند و با همدستی مادر آنگاه در کیسه زباله می ریزند و به سطل زباله در گوشه هایی از شهر می اندازند. انگار که اصلا فرزند خودشان نیست، یا انسان نیست و حیوانی یا سگی کثیف هستند. این حالت خونسردی قاتلانه یا فقط نزد یک « بیمار روانی پسیکوپاتی» یافت می شود که اصلا عذاب وجدان نمی شناسد و همه چیز را چون شیی می بیند و استفاده می کند یا دور می اندازد، یا مثل نمونه ی ایرانی ان بایستی به حالت یک کین توزی ناموسی با ریشه های مذهبی و غیره باشد که در این لحظه فرزندش برایش تبدیل به چیزی غریبه و کثیف، به سگی یا خوکی ملعون شده است که ازار می دهد و باید کُشته شود و دور انداخته بشود. یعنی یک مراسم «سگ کُشی» راه انداخته می شود، زیرا دوباره سگ نفس باید به قتل برسد، به جای اینکه به جسم و تن های زیبا و قادر به تمنامندی و اغوای زمینی و چندنحوی تبدیل بشوند. زیرا فرزندش یا دیگری یک چیز شرم اور و «زباله ی اضافی و مزاحم» شده است. ما در دنیای معاصر نمونه ایی از این قتلهای خونسردانه و بیرحمانه را در فیلم ذیل «کاپو، در کمال خونسردی» می بینیم که حتی ریمیک آن نیز بعدا با بازیگری هنرمند بزرگ و فقید «سیمور هوفمن» ساخته شد.

همانطور که در چنین قتلها و رخدادهای هولناک که «زبان را از گفتن بازمی دارد»، بخشی غیرقابل فهم و رئال باقی می ماند که ما را با جوانب عمیق و غیرقابل فهم زندگی و شوریدگی انسانی روبرو می سازد. با «ساحت رئال لکانی» روبرو می سازد. جایی که ما هم با اعجاز و سحر محض زندگی و هم با خشونتی محض و غیرقابل فهم نهایی روبرو می شویم. عنصری غیر قابل فهم و درک نهایی که باعث می شود هر رخداد و حادثه ایی مرتب مناظر و جوانب نو نیز بیابد یا بیافریند. بی انکه معنای نهایی و کاملش هیچگاه یافته بشود.

در نهایت بایستی این قتل خونسردانه و ناموسی را در کنار اسطوره ی «قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم» در نقاشی ذیل از نقاش بزرگ «کاراواجو» دید تا هم بتوان وحشت نهفته در نگاه و تن اسماعیل را حس کرد که بابک خرمدین، رومینا و دیگر قربانیان قتلهای ناموسی حس کرده اند، یا وقتی پی برده اند که دقیقا پدرشان یا مادرشان حال مامور اجرای ناموس و حکم مذهبی یا حکم خدا می شود و می خواهد انها را قربانی حفظ ناموسی دروغین بکند. اما از طرف دیگر تفاوت قتلهای ناموسی کنونی از نوع ایرانی و شرقی با اسطوره ی اسماعیل نیز نمایان می شود.

زیرا در اسطوره ی اسماعیل و ابراهیم می دانیم که در لحظه ی اخر خدا گوسفندی برای ابراهیم می فرستد تا حال بجای فرزند یک گوسفند برای ایمان و خدایش قربانی بکند و نقاش بزرگ دوران باروک و رنسانس انقدر قوی و رند است که صورت «ابراهیم پیغمیر ایمان» را طوری «عامه وار و متعصب» نشان می دهد که گویی ناراحت است که چرا خدا نمی گذارد اسماعیل را قربانی بکند و فرمانش را اجرا بکند. در حالیکه بقول لکان در سمینار «نامهای خدا» دقیقا در این لحظه و صحنه است که مذهب از حالت مذهب رئال و هولناکی که مرتب قربانی می طلبد، به «مذهب نمادین و تاویل افرین» تبدیل می شود. زیرا ازین ببعد ابراهیم و اسماعیل و هر فرد مذهبی می داند که سخن خدا بشخصه چندنحوی و استعاره گونه است و هیچ معنای نهایی دارد. اینکه هیچکس نماینده ی خدا و سخنش نیست و هر انچه هست تاویل و خوانشی است که باید بنا به شرایط نو و جدید از نو تاویل و نوخوانی بشود. اما وقتی این تحول مهم «نمادین» در یک فرهنگ و مذهب ناموسی و «تقدس گرا» رخ نمی دهد، آنگاه ناموس سنتی و خشن به حالت «ناموس نمادین» یا ناموس و شرافت مدرن در نمی اید. اینکه حال به جای یک فرمان مقدس و خش فرد و جامعه حق داشته باشد به « حفظ مرز خویش و دیگری و حق انتخاب پوشش و رابطه در چهارچوب قانون مدنی دست بیابد». وقتی این تحول مهم و نمادین رخ نمی دهد، آنگاه واژه و کلام یا ایده به حالت «واقعی و یا رئال» حضور می یابد و بنابراین اخته و سترون می کند، خشونت می افریند. زیرا کلام مقدس و ناموس مقدس شده است و نمایندگانی می یابد که حال ماموران سادیستی اجرای احکامش می شوند و خیال می کنند واقعا نماینده ی قانون و خدا یا ناموس هستند. در حالیکه این واژه ها بشخصه چندنحوی و استعاره وار هستند و می توانند مرتب از نو تاویل بشوند. باید بنا به تحولات از نو و بهتر بازخوانی و تاویل بشوند. همانطور که در عرصه زبان و ساحت نمادین هیچکس دیگر راوی کل و نماینده ی مطلق ایده یا چیزی نیست. زیرا هر ایده و کلامی بشخصه «تمنامند و چندنحوی و بخشا در ابهام و ایهام» است. دیگر هیچکس صاحب حقیقت مطلق یا نمایندگی مطلق نیست و هر نقش و مقامی یک «نقش و مقام نمادین و با مسئولیت محدود» و مرزهایش است. چه مقام رهبر یا رییس جمهور باشد، چه مقام استاد و رهبر مذهبی یا فکری باشد و یا چه پدر یا مادر و رییس خانواده باشد. همه ی این نقشها قابل تاویل و با مسئولیت محدود است و باید جوابگو باشد و به تنهایی نمی تواند برای خویش و دیگری تصمیم بگیرد. زیرا تنها وقتی می توانی پدری خوب باشی که حاضر بشوی با فرزندانت وارد گفتگو.و چالش بشوی و یاد بگیری که «پدرشدن» یک تحول دایمی است و از فرزندت نیز مرتب یاد می گیری و باید یاد بگیری، یا در هر رابطه ی مشابه و متفاوت دیگر در روابط انسانی.

اما وقتی این «تحول مهم نمادین و تثلیثی» در یک فرهنگ و زبان رخ ندهد، انگاه مثل فرهنگ و زبان ما گرفتار حالت و دیسکورسهای سیاسی/ اجتماعی و خانوادگی همراه با افراط/تفریط، عشق/نفرتی و سیاه/سفیدی می شویم. اسیر دور باطل خشونت حول یک «نام و ایده ال مقدس» و جنگ خیر/شری می مانیم. همانطور که اسیر مانده ایم. در چنین فرهنگ و زبان «نارسیستی/ رئال، خودشیفته/هولناک» آنگاه فرهنگ ناموس و کیش شخصیت پرستی حاکم می شود و به پای ارمان و ناموس و رهبر مقدس همه چیز قربانی می شود و قاتل خویش را نماینده ی این ایده ال مقدس حس می کند. مشکل فرزندان نیز این است که با انکه دروغ این فرهنگ ناموسی را می بینند و در خفا به ان می خندند و یواشکی از ازادیهایی لذت می برند، ولی چون عمیقا از ان دل نمی کنند و قادر به تولید ذایقه و دیسکورس رنسانس و امر نمادین نیستند، انگاه در نهایت چون «راوی مالیخولیایی و لکاته ی هیستریک بوف کور» می شوند که در دور باطل یک قتل ناموسی لکاته توسط راوی سرانجام دوباره پدر ناموسی و خشن بازتولید می شود. پدر ناموسی و خشنی که بنا به حکم زندگی حال همزمان بشدت خنزرپنزری و مضحک شده است. زیرا زندگی دشمن انسداد و سیاه/سفیدی است. زیرا زندگی تکرار می کند تا تفاوت و رنگارنگی بیافریند و فرد و جامعه ایی که قادر به عبور از تفکر و دیسکورس سیاه/سفیدی به این ساحت نمادین و رنگارنگ نباشد و نتواند به «وحدت در کثرت مدرن» دست بیابد، مجبور است مرتب درجات نوینی از بدبختی و فاجعه ی ناموسی را حس و تجربه بکند. زیرا همانطور که بالا رفتن هزار امکان است، همانطور فروریختن و داغان شدن نیز مرتب اشکال نوینی از فاجعه می افریند. حال ما با نمونه ی جدیدی از تبلور این دور باطل ناموسی و تقدس گرایی و فزرندکُشی روبرو هستیم و این تکرار هولناک است که در واقع بایستی ما را شوکه بکند و به فکر وادارد.

به این خاطر اگر «کاراواجو» می خواست « قربانی کردن فرزند و جنایت ناموسی و تقدس ماب ایرانی» را، این قتل هولناک و خونسردانه ی پدر و مادر بابک خردمدین و هر قربانی ناموسی دیگر در فرهنگ ایرانی و شرق را به شکل نقاشی مشابه ایی بکشد، أنگاه فکر می کنید این نقاشی « قربانی شدن بابک خرمدین» چگونه می بود:؟

به باور من انگاه این نقاشی به صحنه ی قتل ناموسی و هولناک اسماعیل به دست ابراهیم، بابک بدست پدرش و همدستی مادرش، رومینا بدست پدرش، زنان دچار اسیدپاشی توسط اسیدپاشان مرد تبدیل می شد که در آن ما در چهره ی قربانیان این «وحشت و ناباوری فلج کننده ی »اسماعیل را به ده ها درجه بیشتر حس می کردیم. از طرف دیگر قیافه ی متعصب و عامی ابراهیم صدها برابر متعصب تر و عامی تر می شد و به قیافه ی کنونی پدر بابک خرمدین در عکس بالا بعد از جنایت تبدیل می شد که به خودش می بالد. در این نقاشی فرضی کاراواجو اما جای «گوسفند و حضور ساحت نمادین نو» و عبور از قتلهای ناموسی و مذهبی و عبور از حقیقت مطلق خالی می بود. انچه اما حتما دیده می شد، وحشت محض و فلج کننده ی بابک و رومینا از یکسو و از سوی دیگر مضحکی هولناک و عامی این صحنه و دوران یا پدران و مادران و رهبرانی می بود که تاریخ معاصر ما و این تبلور جدیدش را رقم می زند. بی انکه امیدی به رسیدن فرشته و گوسفندی باشد. این هولناکی اصلی و دردناک کل این صحنه ی «قربانی شدن اسماعیل به شکل ایرانی» است.؟ اینکه تا زمانی که عنصر سوم و نقد و تاویل وارد صحنه نشود، این دور باطل و خشن محکوم به تکرار است و هر روز از این باغ خراب چیزی هولناکتر و مضحکتر از راه می رسد.

مگر انکه نسل رنسانس کار خویش را تحقق بخشد و با «هاشور زدن همه چیز»، با ورود زبان و خوانش و تمنامند کردن و چندنحوی کردن همه چیز، از ناموس تا عشق و جنس و جنسیت و قانون، سیاست و روابط خانوادگی، کاری بکند که سرانجام این دوران هولناک « ناموس رئال و نمایندگان هولناکش در قالب قهرمانان ناموسی و گشت ارشاد و حکومت و تفکر سیاه/سفیدی» و غیره به کنار برود. تا جای خویش را به رابطه ی زمینی و قابل تحول میان فرزندان و اولیا و میان نسلها و میان دولت و ملت بدهد که در آن همیشه علاقه با نقد و دیالوگ همراه است و انجا هیچکس نماینده ی مطلق حقیقت و یا ناموسی نیست، تا چنین جنایاتی رخ بدهد. زیرا آنگاه حقیقت و ناموس و ارمانها تبدیل به قانون نمادین و یقین نمادین و تفکر و باور نمادین شده اند، تاویلهایی شده اند که می توانند و باید مرتب تحول بیابند و حالات نو و قویتر یا چندجانبه از روابط جنسی یا جنسیتی یا خانوادگی یا از روابط و دیسکورسهای سیاسی/اجتماعی بیافریند. اینکه همه چیز می تواند مرتب از نو و بهتر نوشته بشود. زیرا هیچکس نمی داند که معنای نهایی حقیقت یا ناموس و خدا و زندگی چیست.

زیرا بقول لکان «ساحت نمادین مرتب از نو نوشته می شود» و اگر نام خدایی هست، انگاه بایستی نامهای خدا و خوانشهای مختلف و چالش خندان و رند آنها با یکدیگر باشد، همانطور که در سمینار نیمه تمام و مشهورش به نام «نامهای خدا» به این موضوع و از جمله به نقد روانکاوانه ی این نقاشی کاراواجو و معنای «قربانی شدن اسماعیل و رسیدن فرشته و گوسفند» می پردازد که در بالا تکه هایی از نقد او را بازتاب داده ام. اینکه اینجا بایستی مرتب دست به تمنامندی و تاویل افرینی در هر زمینه ایی و بنا به خواستهای انسانی زد، بی انکه هیچ پاکی و بهشت نهایی و حقیقت نهایی در میان باشد. زیرا پاکی مطلق همان جنایت مطلق و خونسردانه ایست که در این حادثه می بینیم و چیزی جز آن نمی افریند. زیرا حقیقت مطلق همان دروغ خون اشام است و به این خاطر خون می طلبد. ازینرو فرهنگ پاکی و رستگاری از همه چیز ناپاکتر است و حاضر به قتل هر ملحد و دگراندیشی است. ازینرو آنکه پاک و مطهر است، همیشه دشنه ایی در دست دارد و خونسردانه در چشمان وحشت زده و شوک شده ی فرزند و قربانی خویش می نگرد. زیرا خیال می کند که نماینده ی مطلق و بر حق خدا و باوری است. خدا و باوری پاک که بشدت جبار و خونخوار است. یک خدای رئال و هولناک است که عاشق خشونت سادیستی و مازوخیستی در اوج خونسردی و حق به جانبی است.

بنابراین شوکه شدنمان را به قدرت و تمنا و اعتراض انسانی و مشترک به این فرهنگ تقدس طلب و ناموسی تبدیل بکنیم و با خنده ی مشترک و همگانی مان یکبار برای همیشه به این ریتوال غیرانسانی « قتل فرزندان در پای ارمان و نگاهی خشن و پاک و خونخوار ناموسی یا تقدس گرا» پایان بدهیم. تا هم فرزندان نجات یابند و هم اولیاء تبدیل به قاتل نشوند و هم انسداد همه جانبه ی این فرهنگ و تاریخ معاصر بشکند و صدای خنده و بازی و اغوا و نقد دختران و پسران و مردان و زنان ایرانی فضای این جامعه را پُر بسازد، بی انکه ترسی از انتقام ناموسی داشته باشند. بی انکه هر جوان ایرانی یا هر زن و مرد ایرانی برای تجربه ی ساده ترین چیزها مرتب بهایی سنگین بپردازند و در سرزمینی بزییند که بقول شاملوی بزرگ در آنجا «مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد.»

پانویس ۱:
لکان در سمینار ناتمام «نامهای پدر» این نقاشی مهم از کاراواجو و معانی مهمش را خیلی قوی نقد کرده است. من قبلا این بحث او را در فیس بوک بارها باز کرده و توضیح داده ام. اما متاسفانه با «اتش سوزی مجازی استاتوسها و کتابهایم» در فیس بوک، بعد از حذف چندهفتگیم، این استاتوسها همه از دست رفته اند و نمی توانم برای شما لینکی بدهم تا در این باره بیشتر بخوانید. با انکه این نقد لکانی از این صحنه ی اسطوره ایی بسیار قوی و مهم است و در کل این سمینار ناتمام بسیار مهم است. امیدوارم روزی وقت بکنم ان را به فارسی ترجمه بکنم.. بزودی می خواهم اعتراضیه ایی بر علیه فیس بوک منتشر بکنم و از انها پاسخ برای حذف و پاکسازی ده سال نوشته هایم می خواهم. رفتاری که بشدت غیر دموکراتیک و سرکوب گرانه است. یا باید اثار مرا دوباره برگردانند یا جواب بدهند. من می خواستم از بسیاری از این استاتوسها بعدها کتاب یا کتابجه هایی با عناوین مختلف منتشر بکنم.

پانویس ۲:
اختلال استرسی پس از أسیب روانی
Post-traumatic stress disorder

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)