ساختار «راسیستی یا نژادپرستانه»ی دور باطل جنگ اسراییل/فلسطین!

یا آنچه باید دید و از آن گذشت، تا دور باطل بشکند و تحولی مشترک و جهانی رخ بدهد!

داریوش برادری، کارشناس ارشد روانشناسی/ سایکوتراپیست

مشکل اسراییل/فلسطین را وقتی می توان واقعا حل کرد که «ساختار محوری راسیستی و نٰژادپرستانه» نهفته در این بحران و نژادکشی را دید و آنجا که تمامی تاریخ معاصر تکرار اسطوره هایی می شود که فرهنگ یهودی یا فلسطینی بدورش افریده شده است. حضور این ساختار راسیستی را شما در همه حالات جنگ نابرابر و احمقانه اسراییل/ فلسطینی ها می بینید: چه وقتی یهودیان می خواهند سرزمین مقدسشان را عاری از غریبگان بکنند و چه وقتی فلسطینیها می خواهند وطن مقدسشان را بازگیرند و یهودیان نابکار را سرجایشان بنشانند. در واقع تاریخ اسراییل معاصر تاریخ تولید یک « اخراج و اشغال مداوم و نسل کشی» از طرف قوم حاکم اسراییل و از طرف دیگر به شکل جنگ انتاگونیستی و از نوع «قیام بردگان» و محکوم به شکست از نوع فلسطینی است، طبیعتا با همکاری دول امریکایی و اروپایی یا منطقه و جهانی در تولید این «سمفونی مردگان و خشونت».

هدف این جنگ راسیستی نیز طبیعتا نسل کشی غریبه و تحکیم حاکمیت قوم حاکم یهود است. همانطور که در عکس و نمودار ذیل می بینید، در مسیر این جدال و اشغال از سالهای ۱۹۴۶ تا بحال فلسطین مرتب کوچکتر و کم جمعیت تر می شود. یعنی یک نسل کشی مداوم رخ می دهد. بقول «ژیل دلوز» اسراییل مرتب دست به نژادکشی و گرفتن سرزمینهای فلسطینی ها کرده و می کند، چون خیال می کند که می تواند همان کاری را انجام بدهد که امریکاییان با سرخ پوستان انجام دادند. اینکه کم کم از بین شان ببرند و یا در قرارگاهها و مناطقی محاصره شده و فقیر آنها را سکنی بدهند تا کم کم بمیرند یا بیمار بشوند و یا طغیان کور بکنند و سرکوب بشوند. یا از طرف دیگر با ویسکی و مشروب زمین گیرشان بکنند. به این خاطر تفکر صهیونیستی یک تفکر نژادپرستانه و راسیستی و خطرناک است.

از طرف دیگر فلسطینی ها و حماس نیز می خواهند حساب «یهودیانی ملحدی» را برسند که سرزمین مقدس اسلامیشان را اشغال کرده اند و به این خاطر چون یک «قیام بردگان راسیستی» عمل می کنند و هر چه بیشتر دست به خودکشی فردی یا جمعی می زنند.

در نهایت هر دو طرف «فرهنگ بزرگ یهودی و اسلامی» را نابود می کنند و نمی توانند هیچگاه به این حقیقت دست بیابند که دقیقا اسراییل و فلسطین در واقع برادران یا «غریبه اشنایان» یکدیگر هستند. غریبه اشنایی که هم جذب می کند و هم ترس ایجاد می کند و همزمان محل حضور «تفاوت و تمناهای غریبه ی» ما است. همانطور که این جدال نابرابر و اینکه مهمترین نماد دموکراسی در منطقه یعنی اسراییل دست به چنین نسل کشی مداوم می زند، طبیعتا باعت تنش مداوم در منطقه و ضعف جنبشهای دموکراتیک و رشد فاناتیسم مذهبی و اسلامی می شود.

در واقع انچه امروز رخ می دهد تکرار مداوم یک اسطوره ایی است که تمامی تاریخ معاصر اسراییل بدور آن می گردد. این اسطوره همان اسطوره ی «قوم برگزیده بودن» از یکسو و حق ارثی حاکمیت بر سرزمین اسراییل است که به بهایش قوم یهود «ختنگی» را می پذیرد. همانطور که در انجیل قدیم امده است. اینکه این سرزمین متعلق به یهودیان است و به این خاطر هر غریبه در آن خطری محسوب می شود. ازینرو در اسطوره ی قوم یهود می بینیم که وقتی سرانجام قوم یهود پس از غربتی طولانی در کویر حق ورود به سرزمین مقدس را می یابد، انگاه حضرت موسی اجازه ی همراهی آنها برای ورود به سرزمین مقدس را ندارد. نه برای اینکه بخاطر طغیانش علیه فرمان یهوه مجازات می شود، انطور که در انجیل قدیم امده است، بلکه برای اینکه بقول فروید و سپس لکان «موسی آخرین مصری میان یهودیان بود» و بنابراین حق ورود به سرزمین مقدس یهودی را نداشت.

خنده دار این است که حتی ناتوانی سازمان ملل و امریکا و بویژه اروپا و المان در شکاندن دور باطل خشونت در غزه و اسراییل بازهم به خاطر این «ساختار و زیرمتن راسیستی» است، جدا از منافع اقتصادی و غیره. اما علت اصلی و محوری «راسیستی» است. زیرا اسراییل بخوبی می تواند اروپا و جهان را بخاطر «هولوکاست» و سرکوب یهودیان در اروپا و غرب تحت فشار دایمی احساس گناه راسیستی بگذارد و اینطور قلمداد بکند که هر انتقادی به او یک دفاع از هولوکاست است. اینکه او با استفاده از سلاح « مظلوم نمایی و احساس گناه» و با استفاده ناحق از نسل کشی یهودیان توسط نازیها و فاشیستها حال حق نسل کشی نو را تایید و محق می سازد. از طرف دیگر در بخشی از اعتراضات جهانی نیز می توان این رگه های ضد یهودی را دید. یا در پشتیبانی ایران و کشورهای منطقه از حماس می توان این ریشه های راسیستی و مذهبی را کاملا حس کرد. بویژه که اینجا راسیسم و مذهب در جنگ فرهنگهای یهود و مسلمان با یکدیگر پیوند خورده اند.

بنابراین راه حل هم وقتی بوجود می اید که این «ساختار و زیرمتن راسیستی و انتاگونیستی» را چه در نسل کُشی ارباب اسراییلی و چه در عملیات خودانتحاری و افراطی فلسطینی دید و به یادشان اورد که چرا انها به هم محتاجند و رنگهای مختلف این سرزمینی هستند که یک مهد تولد مهم فرهنگ جهانی و حداقل مهد تولد سه مذهب اصلی بشری بوده است و بنابراین باید رنگارنگ باشد. زیرا او در واقع یک «همه چیز/هیچ چیز» است. زیرا اورشلیم و جایی که کلیساها و کنیسه و مساجد روی هم و در کنار هم ساخته شده اند، نشان می دهد که «نام واحد خدا وجود ندارد، بلکه نامهای خدا وجود دارند. اینکه زندگی و مذهب همیشه رنگارنگ است» و هیچ نژاد و مذهب پاکی وجود ندارد. اینکه همه به یکدیگر محتاجند و دیگری همان «چیز متفاوتی» است که هم تمنا برمی انگیزد، جذب می کند و هم هراس ایجاد می کند. همان دیگری متفاوتی که بدون ان نمی توانیم رشد بکنیم و خویش را بشناسیم. زیرا «فرد همان دیگری» است.

حضور مداوم این رگه ی راسیستی و طبیتعا «نارسیستی» یا فاشیستی نیز باعث می شود که با هر تغییر قدرت نوینی در امریکا یا جهان همزمان شعله ی درگیری در اسراییل و غزه بالا بزند و نسل کشی فلسطینی ها و قتل مردم عادی اسراییلی ادامه بیابد. اینکه با امدن ترامپ نیروهای دست راستی اسراییلی قدرت گرفتند و حال با امدن بایدن فلسطینی ها هم دوباره میخواهند اعتراضشان را بیان بکنند. اما علت اصلی اینها نیستند. علت اصلی این اعتراضات و خشونتها وجود یک «جنگ راسیستی و انتاگونیستی تا محو نهایی نژاد و قوم دشمن» است که هر دو طرف را داغان کرده و می کند. اینکه هر دو می خواهند «پاک بزییند» و سرزمین شان پاک باشد و نمی بینند که دقیقا این تمتع خشن «پاکسازی» هر چیز بیگانه در خویش و در دیگری همان حضور راسیسم و فاشیسم و علت این دور باطل است. حتی اگر در این جنگ از لحاظ نظامی/ اقتصادی نابرابر اسراییلها مرتب تعداد فلسطینی ها را کمتر بکنند و سرزمینهای بیشتری از آنها را اشغال بکنند. حتی اگر دیگر هیچ فلسطینی نباشد، اما انگاه یهودیان نیز کاملا بازنده خواهند بود و به قومی دچار پارانوییا و خشونت مداوم به خویش و دیگری تبدیل شده اند. ازینرو بقول یک مقام ارشد خودشان « اسراییل هر نبردی را بخاطر قدرت نظامیش می برد اما جنگ را باخته و می بازد.». همانطور که فلسطینی ها مرتب می بازند. چون در نقش «قیام بردگان و هیستریک» در نهایت اسیر تمامیت خواهان مذهبی و راسیست خویش چون حماس و اسلام افراطی شده و می شوند و رنگارنگی خویش را از دست داده و می دهند.

این جنگ راسیستی/نارسیستی در واقع نمی گذارد که رویای مردم فلسطین و مردم اسراییل تحقق بیابد. اینکه بسان دو ملت و دولت هم پیوند در کنار هم حضور داشته باشند. تا زمانی که این راسیسم و کین توزی متفابل ارباب/بنده را نبینند و از آن نگذرند.

اینکه رویای نقاش بزرگ «مارک شاگال» تا آن زمان تحقق نمی یابد. رویایی که در سه نقاشی بزرگش در مجلس اسراییل بر روی قالی هایی نقش یافته است (عکس بالا) و در واقع این سه قالی نقشباف سه بخش تاریخ قوم یهود و مردم اسراییل، یعنی «دوران خروج، دوران کویر و ده قانون و سپس رسیدن به سرزمین مقدس» را نشان می دهد. گذشته و حال و اینده قوم اسراییل را نشان می دهند. سرزمین مقدسی و اینده ایی که در قالی نقشباف سوم (عکس ذیل) بایستی حال سرزمینی رنگارنگ و چند فرهنگی باشد.زیرا در این سرزمین نو بایستی رویا و پیشگویی «حضرت یعقوب» تحقق بخشد. اینکه در این سرزمین موعود « گرگ و گوسفند در کنار یکدیگر براحتی زندگی می کنند.». اما تاریخ معاصر کشورش چیزی دیگر را نشان می دهد و اینکه چگونه گرگها گوسفندان را می درند و خانه شان را به گرگهای نو می دهند و چگونه گوسفندان با عملیات انتحاری به گرگها ضربه می زنند و هر دو در این جنگ راسیستی هرچه بیشتر «سیاه و شر» می شوند.

رویای مارک شاگال نمی توانست تحقق بیابد، زیرا مارک شاگال نیز نمی خواست با این راسیسم و خلق کشی اشکار کشورش و فرهنگ و تاریخش روبرو بشود، انطور که یهودیان برجسته ی دیگر چون «زیگموند فروید» جرات رویارویی و اعتراض به آن را داشتند. ازینرو زیگموند فروید خویش را «یهودی بی خدا» می نامید.

بنابراین انچه در جلوی چشمان ما هر از چند گاهی رخ می دهد، یک «جنگ راسیستی نابرابر و بالاجبار» از هر دو طرف و با پشتیبانی راسیستی بقیه ی جهان است. مگر اینکه این راز و ساختار راسیستی آن از هر دو طرف و از طرف طرفداران یا مدافعان این یا آن طرف دیده بشود و با عبور از آن این دور باطل شکسته بشود. تا همگی وارد ساختار نمادین چالش و گفتگو با یکدیگر بشوند که قاعده اش به قول لکان این است:« که اینجا هیچکدام از دو طرف نمی تواند به تنهایی پیروز بشود. همانطور که هیچکدام از دو طرف حق ندارد از بین برود یا سرکوب بشود»، تا بتوانند هم به توافقی برسند و هم مرتب با هم در چالش و گفتگو و رقابت بمانند. ازینرو ساختار ساحت نمادین به حالت «تثلیثی» است و اینکه ضلع سوم باعث می شود که مرتب همه چیز از نو نوشته بشود. برخلاف ساحت نارسیستی که به حالت دوگانه و انتاگونیستی یا عشق/نفرتی است و محکوم به دور باطل است. همانطور که این ساحت نارسیستی را به شکل افراطی و خشونت امیز در «تفکر راسیستی یا فاشیستی» دیده و می بینیم. اینکه هر دو طرف باید برای پیروزی خویش و پیروزی مشترک بهایش را بپردازند و از ساختار و رابطه ی راسیستی/نارسیستی «یا تو یا من» عبور بکنند و ببینند که فلسطینی همان اسراییلی تعویق یافته و متفاوت است و اسراییلی همان فلسطینی تعویق یافته و متفاوت است. اگر بخواهیم از اصطلاح «دیفرانس» دریدا استفاده بکنیم.

ازینرو نیز جهانیان باید خواهان بازگشت دوباره ی صلح و جلوگیری از اشغال سرزمینهای فلسطینی باشند و اینکه هر دو طرف به فضای گفتگو و قبول رنگارنگی در درون خویش و همراه با همسایه وارد بشوند. اینکه بپذیرند «تمنامندی فرد همان تمنامندی دیگری و غیر است.». اینکه جهانیان نیز بایستی بر «راسیسم اشکار یا در خفای» خویش چیره بشوند. چه انجا که یهودیهان را بد می نامند، یا بخاطر احساس گناه قبلی سرکوب یهودیها در کشورشان حال چشم بر نسل کشی فلسطینی ها می بندند، تا با راسیسم خویش روبرو نشوند. راسیسمی که در نگاه جهانی به موضوع اسراییل حاکم است و یا از همه مهمتر در برخورد به ملت خودی و ملت بیگانه حاکم است .راسیسمی که یک ریشه و ساختار محوری «بیو _قدرت یا زیست قدرت» و «بیو پالتییک یا سیاست زیستی» همه ی این کشورهای مدرن و نیمه مدرن و از جمله اسراییل و فلسطین نیز هست، همانطور که میشل فوکو به ما با مفهوم و اصطلاح مهم «بیو _ قدرتش» نشان داده است.

به این خاطر در این دوران کرونا و جنگ جای هیچ فیلسوفی به اندازه ی جای «میشل فوکو» خالی نیست که حضور این «راسیسم یا نژادپرستی» را در جنگهای مدرن و در دیسکورس «بیوپالتیک» مدرن برملا ساخت. اینکه چگونه هدف «بیو قدرت و بیو پالیتیک» که می خواهد برای مردمش« زندگی و سلامت بسازد و بگذارد بمیرد، أنچه مُردنی است» توسط این رگه ی اصلی راسیستی به این تبدیل می شود که قوم خودش بماند، قوی بشود و قوم دیگری بمیرد. یا در تحول بعدی مفهوم «بیوپالیتیک» پس از میشل فوکو آنگاه تبدیل به «نکروپالیتیکی» بشود که حال به شکل فعال در تولید مرگ رقیب دست به کار می شود، یعنی «زندگی برای خودی می افریند و برای بیگانه مرگ فراهم می کند یا می گذارد بمیرد». بدین وسیله که ملت غریبه یا دشمن را محاصره یا بایکوت می کند، در حینی که زندگی مردم خودش را به بهترین شکلی محافظت نظامی یا بهداشتی می کند.

مثلا این سیاست «نکرو پالیتیک یا سیاست مرگ آفرینی فعال» در جنگ اسراییل/ غزه به این شکل رخ می دهد که اسراییلی ها برای مردم خودشان همه امکان نظامی و بهداشتی را فراهم می کنند تا مورد ضربه قرار نگیرند، دیوار اهنی/نظامی بدور اسراییل درست می کنند، یا سریع شهروندان خویش را واکسن می زنند. دز حینی که غزه مرتب در محاصره است و در «کمبود دایمی» غذایی و بهداشتی و غیره می زیید. همانطور که دولت حماس از مردم فلسطین به سان «دیوار گوشتی» استفاده می کند. یا اسراییلی ها به خودشان حق می دهند کودکان و خانواده های فلسطینی را بمباران بکنند، چون به خیال خودشان قبلش اعلام می کنند که کجا را بمباران می کند. بنابراین اگر کسی بمیرد، انگاه خطای انهاست، چون به اخطار توجه نکرده اند. یا وقتی یکی از راکتهای بی ثمر فلسطینی سرانجام از دیوار اهنی/ نظامی اسراییل عبور می کند و مردم بیگناه را می کُشد. یا اینکه به مردم یهودی واکسنها سریع رسیده می شود، اما مردم فلسطین هنوز لنگ در هوایند، چه از لحاظ غذایی یا بهداشتی. چه بخاطر محاصره ی اسراییل و چه بخاطر بی اهمیتی جان مردم برای حکومت حماس. در این مواقع است که می بینیم بیوپالیتیک و حفظ زندگی مردم و جمع وقتی تبدیل به نکروپالیتیک می شود، آنگاه هدفش این می شود که خودی زنده بماند و بگذارد دیگری و غریبه بمیرد و یا در « عرصه ی بی مکان» و بی دفاع و بدون پشتیبانی بزیید و کم کم بمیرد، در « non-place» بزیید و بمیرد. در ناکجاآبادی چون کمپ های فراریان و خارجیان و یا در حین محاصره و بایکوت مردم و کشوری، و وقتی که قواعد مدنی یا قواعد مدرن دیگر رعایت نمی شوند. چون دیگری خطرناک و دشمن راسیستی دیگر بشر محسوب نمی شود تا تحت حقوق بشر قرار بگیرد. او فقط یک فلسطینی یا اسراییلی ناپاک و شر و کمتر از انسان است.

پایان

اصطلاحات مهم:

Foucault: Biopower, Bio-Macht, Biopolitic

مفهومی مهم در نگرش فوکو که نوع جدیدی از «حالت قدرت» در جهان مدرن را نشان می دهد. اگر در دوران ماقبل مدرن یا در دوران حاکم و شاه، قدرت حاکم در این نهفته است که می تواند بندگانش را بکُشد یا اجازه ی زندگی به آن بدهد، انگاه قدرت در دیسکورس مدرن هرچه بیشتر از حالت قدرت سرکوب کننده به قدرت خلاق تبدیل می شود. ابتدا در مراحل اول دیسکورس مدرن و در قرنهای هفده و هیجده سعی کرده می شود که جامعه و ساختار دارای نظپم و دیسیپلین و قانون همگانی بوجود بیاید و اینکه « فرد و جسم بازده دهنده و قادر به دیسپلین شخصی» ساخته بشود، بدینوسیله که سیستم مشابهی به حالت «نگاه غیر شخصی بیگ برادر» در همه حوزه ها از زندان تا مدرسه و کارخانه افریده می شود که فوکو به آن نام «پان‌اپتیسیسم/سراسربینی» را می دهد، آنگاه در مرحله ی دوم دیسکورس مدرن از قرن نوزدهم حال موضوع «جمع و ملت» در میان است و اینکه حکومت کاری بکند که سطح زندگی و بهداشت بالا برود و مرگ و بیماری جمعی کمتر بشود. اکنون قدرت حاکم به شکل «زیست قدرت» می شود و اینکه ادمها تبدیل به « اطلاعات بیولوژیک و پزشکی» و بانکهای اطلاعاتی می شوند و قدرت دولت بر زندگی مردمش هرچه بیشتر به شکل « کنترل بیرونی و درونی یا زیستی» رشد می کند مشکل این دیسکورس مدرن اما این است که بر اساس «نورمها و قواعدی» دوالیستی حرکت می کند که می گوید چه چیز سالم و چه چیز بیمار یا دیوانه وار است. یا در دوران بیو _قدرت دچار یک رگه ی راسیستی است و به فکر نژاد خویش و بیمار کردن ملت و نژاد دشمن یا مخالف است. شکل هولناک این سیستم مدرن دیسیپلین و بیو_ قدرت به قول فوکو در حکومت هیتلر و نازیها رخ می دهد و دست به پاکسازی نژادی و کشتار یهودیها و کولیها و بقیه می زنند.

Achille Mbembe: Necropolitic, Nekropolitik
نکروپولیتیک اصطلاحی از فیلسوف کامرونی آقای «ممبه» است که در واقع می خواهد اصطلاح «بیو_ قدرت» فوکویی را رادیکالتر و قویتر بسازد. اینکه اگر بیو_قدرت می خواهد «زندگی بسازد و بگذارد بمیرد»، آنگاه بخاطر ساختار راسیستی این قدرت بیولوژیک و دولتی به اینجا کشیده می شود که حال دولتها «زندگی مردم خودی را می سازند و حفظ می کنند، همانطور که از طرف دیگر مرگ غریبه و ملت مخالف را باعث می شوند یا می گذارند بمیرند». مثلا بدین وسیله که از کمک پزشکی به آنها خودداری می کنند و یا مرزهای خویش را بر مهاجران و فراریان می بندند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)