تابستان ۲۰۱۹ بود که هشتگ #من_هم برای نخستین بار در فضای توییتر توسط کاربران ایرانی استفاده شد؛ این هشتگ به سرعتی چون طوفان سرتاسر فضای مجازی را درنوردید و همراه خود روایتهایی از آزارها، تعرضها و تجاوزهای پیشتر پنهانشده را آشکار ساخت. در ابتدا این موج «شجاعتِ» افشای خشونتهای جنسی تجربهشده در جامعه را به زنان داد تا جایی که بیش از ۲۰۰ روایت تعرض در مورد «کیوان امام وردی»، دولتِ سرمایهداری مردسالار را مجبور به بازداشت متهم کرد. پس از آن روایتهای مختلفی توسط کاربرانی با هویتهای مشخص و غیرمشخص که اکثرا زنانی از طبقات بالادست جامعه و حاضران در محافل «روشنفکری» و «ژورنالیستی» را شامل میشد؛ در بسترهای مختلف رسانههای جمعی منتشر شد که عموما شخصیتهای مشهور را هدف قرار میدادند.
این نوشته سعی دارد تحلیلی انتقادی از ساختار، برنامه و هدف «جنبش من هم در ایران» ارائه دهد و ضمن حمایت همهجانبه از دستاوردهای ارزشمند این جنبش در زمینهی جامعهشناسی زنان، نقصانهای اساسی و ریشهای آن را گوشزد کند. پیشتر گفتاری از اسلاوی ژیژک فیلسوف و روانکاو چپگرا در نقد «جنبش می تو در آمریکا» با ترجمهی ف.دشتی منتشر شده بود که اگرچه انتقادی درست را در مورد جامعهی آمریکا مطرح میساخت، در بسیاری از موارد قابل تطبیق با جامعه و ساختار این جنبش در ایران نبود لذا من از این نوشته و نوشتهی دیگری از مصاحبهی جودیت باتلر فیلسوفِ پساساختارگرا، فمینیست، استاد ادبیات تطبیقی و نظریهی انتقادی و نویسندهی کتاب «آشفتگی جنسیتی» دربارهی جنبش میتو در آمریکا با ترجمهی فرناز سیفی استفاده کرده ام تا ضمن مقایسهی ریشهای شرایط و نقصانهای این جنبش در آمریکا و ایران، آنرا با جنبشی دیگر به نام «یک زن هم کمتر نه!» یا «Ni una menos» در آرژانتین مقایسه کنم (جودیت باتلر در مصاحبهاش مختصراً از این جنبش صحبت میکند و ریشهها و اهداف آنرا با میتو در آمریکا مقایسه میکند. همچنین مقالهای دربارهی این جنبش توسط فرناز سیفی نوشته شده است).
چند روز پیش در اشارهای ضمنی، هشدار داده بودم که اگر «جنبش من هم در ایران» نتواند از سطحی که در آن قرار دارد به عمق جامعه نفوذ کند، فجیعترین اشکال تعرض و تجاوز جنسی -که اکثرا زنان طبقهی فرودست را قربانی میکند- را در برنگیرد و صرفا در تنبیه فردیِ متعارضین و متجاوزین خلاصه شود بی آنکه به مسئلهی تجاوز که برآمده از نهاد قدرت است به صورت ریشهای بپردازد و در پی درهم شکستن ساختارِ مردسالاری -که وابستگی عمیقی با سرمایهداری در مفهوم جهانی و تاریخی آن دارد- نباشد؛ ناچارا جنبشی متعلق به طبقهی بالادست (بورژوازی و خردهبورژوازی نزدیک به آن) باقی میماند و نهایتا رویکردی اصلاحطلبانه، نه انقلابی اتخاذ کرده است، اکنون پس از گذشت زمان و تاحدودی کمرنگشدن تب و تاب این موج در میان کاربران ایرانی، مشاهده میشود که باقیماندهی این موج همچنان در همان سطحِ «متعارضین و متجاوزینِ مشهور» و اکثرا «قربانیان» مشهور باقی مانده است؛ لذا لازم دانستم نکاتی اساسی را دربارهی روند حرکتی این موج و عدم اتصالش به طبقات پایینتر، منتقل کنم و همچنین به این سوال بنیادین بپردازم: «چرا جنبش میتو جنبشی وابسته به طبقات بالادست باقی میماند؟»
در ابتدا و پیش از واکاوی بیشتر این جنبش در ایران، لازم است به نقطهی شروع جنبش میتو در آمریکا مراجعه کنیم، موجی اعتراضی و بنیادین به ساختار مردسالارانهی جامعهی سرمایهداری که توسط زنانی از پایینترین طبقات جامعه آغاز شد و در سال ۲۰۱۷ رسماً و عملاً توسط سلبریتیها و نمایندگان فمینیستِ طبقهی حاکم مصادره شده است.
اسلاوی ژیژک دربارهی شروع این جنبش میگوید: “میتو در واقع ده سال پیش از سوی زنان سیاهپوست شروع شد. و حتی این اصطلاح هم پیشنهاد آنان بود. همان زنان امروز دوباره صدای معترضانهشان را بلند کردهاند و میگویند: “میتو” دیگر آن چیزی نیست که قبلا بود”.
او با بررسی نقطهی شروع جنبش، آغازگران آن را زنانی از طبقات فرودست جامعه معرفی میکند، زنانی طردشده، محکومِ سکوتِ چندین ساله، محروم از حق تحصیل و مالکیت بر بدن و اندیشه، زنانی بدونِ حق شهروندی، فراموششدگانِ جامعهی کاپیتالیستیِ مردسالار که هرروزه برای حفظ شغل و به دوش کشیدنِ بارِ زیستی خانواده، در برابر خشونت جنسی مردان به خصوص مردان طبقهی بالادست و کارفرمایان و سرپرستانشان به سکوت واداشته شده اند. بلند شدن صدای اعتراض زنان به تبعیض، خشونت و تعرض جنسی و تجاوز از اعماقِ جامعهی بزرگترین ساختار سرمایهداری در تاریخ به راستی حرکتی بزرگ و تاریخی است. ژیژک در این باره میگوید: “این جنبش در زمان خود واقعا یک حرکت عمیق اجتماعی زنان بود؛ برای اولین بار زنان سیاهپوست اعتراض کردند و رنج زندگی روزانه و استثمار روزانهشان را به کوچه و خیابان انتقال دادند”.
برای اولین بار در سال ۲۰۰۶ «تارانا بورک» فعال اجتماعی، از اصطلاح «میتو به معنای من هم» استفاده کرد تا به سایر زنانی که چون او مورد سواستفادهی جنسی قرار گرفته بودند کمک کند تا در برابر این ستم مضاعف جنسیتی ایستادگی کنند؛ او میخواست این زنان احساس جدا افتادگی نداشته باشند، خود را جزئی از یک کلِ سرکوبشده بدانند و در برابر آن خود را سازماندهی کنند.
آنری لوفِوْر جامعهشناس مارکسیست فرانسوی میگوید:
“پاسخ به جدایی و پراکندگی وحدت است؛ همانطور که پاسخ به همگنسازی اجباری نیز تشخیص تفاوتها و تحقق واقعی آنهاست”.
بورک میخواست زنان فردگرا نباشند و این بخش مهم از شیوهی سرکوب یعنی «جلوگیری از اتحاد و تشکلیابی فرودستان» را به خوبی درک کنند و آنرا با وحدتی انقلابی پاسخ بدهند.
او در مصاحبهای در سال ۲۰۱۷، در میانهی انحطاط جنبش میتو تاکید کرد: «که هدف و چشمانداز او در بنا نهادن کارزار میتو این بوده که گفتگو را فراتر از سطح شاکی و متهم برده و به چالش کشیدن و ریشهکن کردن بنیادهای ساختاری قدرت و امتیاز در جامعه را مطرح کند».
او نمیخواست روی اشخاص تمرکز کند؛ بلکه هدفش پرسش این سوال اساسی بود: «چه چیزی عامل ایجاد خشونت جنسی و تبعیض جنسیتی ست و چطور میتوان با آن مقابله کرد؟»
پس از چندی تب و تاب این اعتراضات که با تظاهرات خیابانی و سازماندهی بینظیری همراه بود، با بایکوت خبری رسانهها و سرکوب اجتماعی و البته نادیده گرفته شدنش توسط بخش بزرگی از فمینیستهای لیبرال، فروکش کرد.
در سال ۲۰۱۷ «آلیسا میلانو» بازیگر هالیوودی، تهیهکنندهی معروف «هاروی وینستین» را به آزار جنسی متهم و در توییتر هشتگ #میتو را استفاده کرد؛ در ادامه موجی از افشاگریهای مختلف دربارهی اشخاص مشهور در آمریکا به راه افتاد اما در فضای مجازی تقریبا خبری از زنان کارگر سیاهپوست یا مهاجران لاتینتبار نبود!
آنها به سکوتی اجباری واداشته شدند؛ از فضای مجازی دور بودند و صدایشان به صورت کالایی مصرفی توسط طبقهی بورژوا مصادره شد تا در شبکههای خبری به فروش برسد در حالی که زنان و کودکان طبقات فرودست همچنان هرروزه توسط مردان و زنان طبقات بالادست مورد تهاجم و تعارضِ و تجاوزِ ناشی از امتیازِ قدرت و پول قرار میگرفتند.
ژیژک دربارهی آغازِ موج مجازی میتو در سال ۲۰۱۷ میگوید: “وقتی اخیرا “منهم” شروع شد، سرکردگانش طبقهی متوسط بالا بودند، و یک مرتبه دیدیم که جنبهی طبقاتی جنبش، در معنای سیاهان استثمارشده و زنان طبقهی کارگر و تودهای بودن این حرکت همه ناپدید شد”.
جنبشی که توسط فرودستان آغاز شده بود در نهایت توسط طبقات حاکم مصادره شد، آنجا که زنانی در طبقات بورژوازی و خردهبورژوازی به واسطهی زن بودن بسیاری از موقعیتهای شهرت و ثروت و شغل را از دست میدادند و گاها برای رسیدن به اهداف و امتیازات طبقاتیشان مجبور بودند به تبعیض جنسیتی، تعارض و تجاوزی که از سوی نهاد قدرتِ کاپیتالیستی-مردسالاری در طبقهی خود تن دهند؛ جنبشی که توسط تارانا بورک آغاز شده بود بیشک این زنان را هم در برمیگرفت و برای نابود کردن نهادِ تاریخیِ قدرتِ طبقاتی که ریشههای ستم مضاعف بر زنان و تمامی اشکال استبداد بود، به یکباره تلاش میکرد؛ اما میتویی که توسط «آلیسا میلانو» پدیدار شد تنها زنان همطبقهی خودش را شامل میشد و هیچ اهمیتی به رنجِ انباشتهشدهی مضاعف زنان و کودکان در طبقات پاییندست، کارخانهها، روسپیخانهها، خیابانها و شرکتهای خدماتی نمیداد. اگر مانند ژیژک واقعبین باشیم باید بگوییم همانطور که او گفت بسیاری از زنان طبقهی بالادست که جنبش میتو را مصادره کرده اند، قصد دارند از آن “به منظور استفاده از قربانی بودن خود به مثابه منبعی برای قدرت خودشان” بهرهبرداری کنند. این امر به این معناست که هدفِ بعضی از افشاگریهای زنان طبقات بورژوا -نه همهی آنها- به خصوص در آمریکا، نه اعتراض به ساختاری تبعیضآمیز بلکه گرفتن انگشت اشاره به سوی مردان برای رقابت در بازار قدرت و ثروت است؛ این به هیچ وجه به معنای انکارِ تبعیض، نگاه جنسیتی، تعارضها و تجاوزها در «حلقههای روشنفکری»، «ژورنالیستی» و «هنری» که خصوصا زنان و مردان طبقات بالادست را شامل میشوند در ایران و یا آمریکا نیست، بلکه نشانگر این است که هدف نهایی بسیاری از این افشاگریها تنها در «برابری در بازار قدرت و ثروت طبقهی بورژوا و خردهبورژوا» خلاصه میشود بی آنکه نگاهی ریشهای به بنیاد و ساختار این ستم داشته باشد.
اگر بخواهم به طور خلاصه این بخش را جمعبندی کنم باید بگویم، این افشاگریها تنها در سطح میماند، به افشاگری مختصر میشود، در پی تنبیه یک شخص برمیآید و نهایتاً به یک فردگرایی آن طور که ژیژک آنرا «فردگرایی کاپیتالیستی» مینامد، ختم میشود.
با این حال تفاوت سطحِ مردسالاری در جامعهی ایران و آمریکا و همچنین پیشرفت جنبشهای زنان باعث شد متهمین جنسی در آمریکا به نحوی شهرتشان را از دست بدهند و بعضا به زندان هم محکوم شوند در حالی که در ایران این متهمان مثل «محسن نامجو» با لحنی برخواسته از نهاد قدرت، روایات را جعلی و تبلیغات منفی علیه خودش میخوانند و اعتقاد دارند «هر شهرتی، یک شهرت خوب است!» چرا که هیچ قانون بازدارنده و حمایت کنندهای در مورد زنان در ایران وجود ندارد و لایحهی حمایت از حقوق زنان هم سالهاست در انتظار تصویبِ دولت است؛ این داستان نشانگر تفاوت دستاوردهای مبارزاتی زنان در کشوری مثل آمریکا در مقایسه با ایران است که برهنگی و خشونت بیشتر مردسالاری در جامعهی سنتی و ساختار سیاسی-اقتصادی ایران را نمایان میکند.
در سال ۲۰۱۵ در آرژانتین پس از کشفِ جسدِ کیارا پائز ۱۴ ساله در ۱۱ می، که پس از ضرب و شتم و چند هفته بارداری نهایتا به قتل رسیده و در حیاط خانه دوست پسرش دفن شده بود؛ اعتراضات گستردهای با نام «یک زن هم کمتر نه!» یا «Ni una menos» سرتاسر این کشور را فرا گرفت و زنان دیگر کشورهای آمریکای لاتین از جمله شیلی و اروگوئه را نیز به اعتراض علیه خشونتِ سازمانیافته، به خیابانها کشاند.
این اعتراضات مشخصا مسالهی «خشونت علیه زنان» را هدف قرار میداد؛ موضوعی بسیار وسیع و عمیق که یک سرش قتل زنان به دست شوهر و دوستپسر را دربر میگرفت و از این سو تا مسالهی حق سقط جنین گسترش مییافت. مجموعهای از تظاهرات خیابانی که با همراهی «مادران میدان دومایو» و فرودستترین زنان و مردان جامعهی آرژانتین و با سازماندهی زنان، برای ماهها ادامه یافت تا در نهایت دولت نئولیبرالیستِ «مائوریسیو ماکری» رییس جمهور این کشور را مجبور به عقبنشینی و پذیرشِ لایحهی حقِ سقط جنین کرد؛ هرچند تا به امروز مجلسِ سنا از تصویب آن سر باز زده و این خود ضرورت تشکلیابی انقلابی زنان و کارگران را در برابر رویکردِ اصلاحطلبانه نشان میدهد. با این حال دو نکتهی مهم در این جنبش قابل توجه است: اولی اینکه در کشور آرژانتین کلیسای کاتولیک بسیار قدرتمند است و حتی پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکهای جهان خود اهل آرژانتین است بنابر نفوذ بیاندازهی کلیسا در نهاد دولت و جامعهی کاپیتالیستیِ این کشور، چنین اعتراضات، هماهنگی و برنامهریزیای دارای اهمیت تاریخی است و دستاوردهای آن هرچند کوچک، تا حد بسیار زیادی قابل توجه و دقت است؛ نکتهی دوم اینکه زنان فرودست به این آگاهی مهم دست یافتند که با سازماندهی و تشکلیابی میتوانند متحدانه در برابر نظام طبقاتی که عامل بنیادین ستمهای مضاعف است ایستادگی کنند.
جودیت باتلر در مقایسهی این جنبش با جنبش میتو در آمریکا میگوید: “تفاوت مهم و کلیدی جنبشی مثل «یک زن کمتر هم نه!» با جنبش «میتو» این است که براساس یک تعریف محدود از «هویت فردی» بنا نشده است. بلکه جمعی است و براساس همکاری قدرتمند گروههای گوناگون زنان است که از همه دفاع میکند: از ترنسسکشوالها، زنان کارگر، زنان مذهبی اهل کلیسا، زنان اتحادیهها و… زنانی که شاید هیچ ارتباطی با فضای دانشگاهی و نخبهگرای فمینیستی نداشته باشند”.
در ادامه به تمام مطالب فوق باز خواهم گشت؛ پس از این توضیحات طولانی که احتمالا حوصلهی مخاطب را هم سر برده باشد، لازم است به صورت تفکیک شده به برخی نقصانهای مشاهده شده در «جنبش من هم» در ایران بپردازم:
۱) منهم در ایران «+LGBTQIA» ها را فراموش میکند:
جنبش من هم در ایران تا حدودی شبیه به جنبش میتو در آمریکا، آنچنان توجهی به «ترنسسکشوالها»، افراد «اینترسکس» (بیناجنس)، «همجنسگرایان مرد و زن»، «کوئیرها» و سایر افراد با هویتهای جنسی و گرایش جنسی که نسبت به افراد «استریت» (استریت به معنای شخصی است که تنها گرایش به جنس مخالف خود داشته باشد و از لحاظ فیزیولوژیکی دارای اندام جنسی مخصوصِ جنسیتی باشد که از لحاظ روانی و فیزیکی و هورمونی آن را نشان میدهد) در اقلیت قرار میگیرند، نمیکند. در جامعهی سنتی ایران، فرهنگ و عرف و قانون، تمام قد در برابر استقلال هویتی، ذهنی و زیستی این افراد ایستاده و آنرا به انواع روشهای مختلف سرکوب و لگدمال کرده است؛ آنان که توسط دولت و جامعه حتی به عنوان شهروند درجهی چندم به حساب نمیآیند و چون آفریدهای طرد شده از کانونِ مقدسِ خانوادهی عرفی و سنتی نیز بیرون رانده شده اند، در فضای مسموم و جزماندیشِ جامعه با انواع و اقسام تبعیضهای هویتی و جنسیتی نیز دست به گریبان هستند. گویا فراموش شدگانِ دنیای مردسالارِ کاپیتالیستی -که جز آنچه در کتبِ عهدِ عتیق نوشته شده دیگری که خارج آن نرمالیته باشد را حتی به عنوان موجودیتی انسانی پذیرا نیستند- همچنان از دایرهی حمایتِ جنبشهای اصطلاحا ضدِ تبعیض، تجاوز و خشونت جنسی بیرون نگاه داشته میشوند.
افراد +LGBTQIA در جامعهی مردسالار ایران با بدترین انواع خشونتهای جنسی، تحقیرهای هویتی، نگاههای تبعیضآمیز، محدودیتهای قانونی، شغلی، تحصیلی و زیستی مواجه اند؛ آنان مجبور به ترک خانه و زندگی در بدترین شرایط ممکنه هستند، توسط خانوادهها به خاطر گرایش و هویتی که دارند ناآگاهانه سرکوب میشوند و در بسیاری از موارد مثل آن پسرِ همجنسگرای ایلامی، توسط اعضای خانواده به فجیعترین شکل ممکن به قتل میرسند؛ اما «جنبش من هم»، تبعیض و سرکوب جنسیتی و تمام اشکال تجاوز و تعرض را تنها برای یک هویت کاملا مشخص، محکوم میکند: «زنِ استریتِ طبقات بالادست!»
۲) منهم، کودکان به خصوص کودکان کار را در نظر نمیگیرد:
چند روز قبل وقتی به این نکته در فضای مجازی اشارهای کوتاه کرده بودم، شخصی در پاسخ برایم نوشت: «این جنبش ماست؛ اگر راست میگویید خودتان جنبشی در حمایت از کودکان کار ایجاد کنید!»
در پاسخ باید گفت این نارسایی جنبشِ «شما»ست که توانایی جنبشِ «ما» شدن را ندارد.
در کلانشهرهای ایران بیش از نیم قرن است که پس از صنعتی شدنِ شهرها و کوچِ اجباریِ دهقانان فرودست برای کسبِ موقعیت شغلیِ مناسبتر و در پی آن تعدیل نیرو و فقر افسارگسیختهی خانوارهای کارگری با پیشرفت تکنولوژی و بیکاریِ نیروهای مولدهی انسانی؛ بسیاری از کودکانِ طبقهی کارگر اجباراً به بازار کارهای غیررسمی کشانده شده اند. این کودکان که همهروزه توسطِ بنگاههای اکثرا خصوصی بازتولید کار کودکان، به دستفروشی، تکدیگری و شغلهای کاذبِ اینچنینی واداشته میشوند؛ بیش از همه، در هر لحظه و در سکوت کاملِ خبری و رسانهای در معرض انواع تهاجمات جنسی قرار میگیرند. آنها بدونِ اینکه خود بدانند، قربانیانِ خاموشِ تجاوزها و تعرضهای جنسی میشوند؛ آنها نمیدانند هرروزه چه بلای دهشتناکی بر سرشان نازل میشود تا آنرا بازگو کنند. این کودکان -پسر و دختر- حتی اگر لب به اعتراض علیه این سو استفادهی آشکار باز کنند؛ لاجرم شغلشان -با کمترین میزان درآمد ممکن- را از دست میدهند و این به معنای گرسنگی خود و یا خانوادهشان است؛ در ثانی، خانوادهها و جامعهی سنتی در بیشتر مواقع انگشت اتهام را به سوی قربانی چرخانده و او را وادار به سکوتی مرگبار میکنند تا این چرخهی خشونت جنسی برای کودکان کار به صورتِ مادام بازتولید شود.
جنبش میتو، آشکارا جنبشِ این کودکان نخواهد بود؛ چرا که «ما»یی که شامل کودکان فراموششدهی کار میشود واقعا با «ما»ی فعالان توییتری حلقههای روشنفکری متفاوت است.
۳) نادیده گرفتنِ زنانِ روستایی، زنانِ طبقهی کارگر صنعتی شهری، زنانِ طبقهی کارگر خدماتی و به طور کلی زنان طبقهی پاییندست و زنانی که در خانوادههای سنتی در شهرهای کوچک زندگی میکنند:
زنانی که دستشان با بوی روغن و مواد شوینده خو گرفته؛ آنان که به دلیل وابستگی اقتصادی به خانواده (شوهر یا پدر) حقِ مالکیتشان بر بدن، اندیشه و تعیین سرنوشت خود توسط مردان خانواده و جامعه به یغما رفته و مادامِ زندگی در خانهی شوهر، در هر زمانِ ممکنه مجبور به تن دادن به خواستهی جنسی او به اسمِ «تمکین» هستند؛ زنانی که توسط برادر، پدر و سایر مردان خانواده در کودکی یا بزرگسالی مورد سو استفاده و تجاوز جنسی قرار گرفته اما به دلایل مختلف از جملهِ تابویِ نفرینیِ آبرو، زندگی در شهر کوچک و یا حفظِ بنیانِ خانواده (خانوادهای که خود وحشیانهترین شکل خشونت و تبعیض را نمایان کرده است) مجبور به سکوت شده اند (در بسیاری از کیس ها مادر، خواهر و سایر زنهای خانواده، قربانی را به سکوت تشویق کرده اند)؛
زنانی که برای نداشتن حقِ انتخاب برای پوشش، اندیشه، آینده، پارتنر (شریک زندگی: شوهر، دوستپسر و…) و یا سبکِ زندگی، به دست مردان خانواده به قتل میرسند؛ فراموش نکردیم داستان «رومینا» دختر نوجوانی را که به جرم فرار از خانه، به قتل رسید؛ زنانی که در بسیاری از مناطق به خاطر پول، موقعیت شغلی و اجتماعی و یا رابطهی فامیلی به ازدواج اجباری توسط خانواده محکوم میشوند (که اکثرا در سنین پایین هستند و جنایتِ کودکهمسری را در نبود هرگونه قانون بازدارنده بازتولید میکنند). آنان بی هیچ اختیاری برای خود چون کالایی به دیگری فروخته یا واگذار میشوند.
زنانی که در نبودِ هرگونه موقعیت شغلی، مجبور به تنفروشی برای حداقلهای زیستن شده اند (لازم به ذکر است ۷۰ درصد بیکارشدگان از ابتدای دورهی کرونا در ایران را زنان تشکیل میدهند و بیش از ۵۰ درصد شاغلین زن در ایران سرپرست خانوار هستند)؛
زنانی برای به دست آوردن یک موقعیت شغلیِ حداقلی مجبور به تن دادن به امیال جنسیِ متجاوزین و متعارضینی در قالب کارفرما و رییس میشوند؛ منشیهای دفاتر، شرکتها و مطبهای پزشکی و…، کارگران موسسههای خصوصی و دولتی، کارگرانِ روزمزد نظافتی و خدماتی، کارگران کارخانهها و تولیدیهای بزرگ و کوچک؛ آنهایی که به هر طریق مجبور به حفظ موقعیت شغلی خود برای زنده ماندن خود و خانوادهشان هستند. آنان که بین گرسنگی و تن دادن به تبعیض و خشونت راه دیگری نمییابند؛ آنان که مستقیما با نهادِ قدرتِ کاپیتالیستی-مردسالاری مواجه اند و در صف اولِ مبارزه با آن قرار دارند. همگی از دایرهی این جنبش بیرون خواهند ماند!
به یک دلیلِ کاملا واضح و مشخص: «این جنبش در بستری جز فضای مجازی کاملا منفعل بوده است!»
یکی از نارسایی های اساسی این جنبش همین «مجازی» بودن آن است؛ برخلاف جنبش میتو ۲۰۰۶ در آمریکا و جنبشِ «یک زن کمتر هم نه!» در آرژانتین، جنبش من هم محدود به فضای مجازی شده است و خیابان را به طور کامل فراموش کرده است، به کارخانهها، محلهها، شهرهای کوچک، حاشیههای شهرها، روستاها و بنگاههای تولیدی و بهرهکشی سری نمیزند.
آخر مگر چند درصدِ فرودستان در این مملکت از موهبت اینترنت برخوردارند یا در اینستاگرام و توییتر اکانت دارند که بخواهند روایاتشان را با شما و سلبریتیها در میان بگذراند؟ کدام کودک کار، گوشی هوشمند دارد؟
هیچ تظاهراتی جز رژهی هشتگها ابزارِ کار سردمدارانِ من هم در ایران نبوده است، بی هیچ سازماندهی واقعی، بی هیچ شعارِ همگانی و بی هیچ توجهی به نقطهی تمرکز و ریشههای ستمِ جنسیتی!
درست مثلِ آنچه در آمریکا به وقوع پیوست و در نهایت از طریق فضای سایبری به ایران صادر شد؛ جنبش من هم دیگر شامل زنانِ طبقات فرودست نمیشود؛ امروزه دیگر تنها بازیگران سینما و سلبریتیها دست به افشای تجربهی تبعیضهایشان در محیط هنری و… میزنند (که البته اعتراض علیه اعمال خشونت جنسی به واسطهی قدرتِ بوروکراتیک توسطِ کارفرماها، تهیهکنندگان، کارگردانان، استادان و… هم تا به امروز تابوی سرسختی بوده و شکستن آن از اهمیت بالایی برخوردار است البته باز هم برای شروع!).
جنبشِ من هم در ایران از جنبشِ میتوی به قهقرا رفتهی سال ۲۰۱۷ زاده میشود نه از میتوی سالِ ۲۰۰۶!
از آلیسا میلانو وام میگیرد نه از تارانا بورک!
به سراغِ نهادِ قدرت نمیرود بلکه به متهم کردن افراد بسنده میکند؛ به جمعگرایی و تکثر نمیرسد بلکه در فردیت خلاصه میشود!
جودیت باتلر در مقایسهی چنین جنبشهایی با جنبش «یک زن کمتر هم نه!» میگوید:
“یک ویژگی مهم و کلیدی جنبش «یک زن کمتر نه!» در مقایسه با جنبش «من هم» یا حرکتهای مشابه در آمریکا این است که خود را از تعریف فردگرایانه از فمینیسم دور کرده و به دنبال «آزادی فردی و حقوق فردی افراد» نیست. او تاکید میکند که این مطلقا به این معنا نیست که تاریخ شخصی افراد و روایتها اهمیتی ندارند. تاریخ و قصهی فردی افراد مهم است، اما فمنیسمی که به نقد کاپیتالیسم توجهی نمیکند، لاجرم در همین راه میافتد که مدام فردگرایی را بازتولید کند. حرکت جمعی، اینطور شکل میگیرد که متوجه یک وضعیت اجتماعی مشترک و یک رشته ارتباط اجتماعی شوی، و این واقعیت را به رسمیت بشناسی که آنچه بر سر تو آمد (از خشونت گرفته تا بدهی مالی یا اقتدار مردسالار) بر سر دیگران هم میآید.”
در جنبش من همِ ایران ما با یک قربانی و یا عدهای از قربانیها سر و کار داریم که جمع ناپذیرند، و در مقابل عدهای متعارض و متجاوز که باهم یکی نمیشوند، قربانیان به طور عمده خود را با زنانی که بالاتر ذکر شد یکی نمیپندارند، آنان را جدا از خود دانسته و میگویند: «آنچه نباید رخ میداد برای من رخ داده است، من تنها هستم و این بدترین ستم ممکن بود!»
آنچه برای شما رخ داد به راستی دهشتناک است، باید بر علیه آن مبارزه کرد، ما کنار شما ایستاده ایم و حمایتتان میکنیم و از دستاوردتان که «شجاعت برای افشای تبعیض و خشونت جنسی» است قدردانیم اما باید این را در نظر بگیرید که برای بسیاری از زنان در طبقات پایینتر وحشتناکتر از این هرروزه در حال رخ دادن است، باید در کنار آنها ایستاد و یک صدا فریاد زد، ستمی که بر شما شده است، ذرهای از ستمِ غیرقابل وصفی ست که هرروزه کودکان کار، زنان کارگر و دگرباشان جنسی را قربانی میکند. این نقطهی تمرکزِ تمامی اشکال ستم است؛ این نقطهی تلاقی ستم طبقاتی و جنسیتی ست؛ این ریشهی تمامی ظلمهای مضاعف است که در کفِ جامعه انباشته میشود؛ به شما میگوییم که از دستاوردهای تاریخی شما ممنونیم اما از آن میگذریم چرا که باید اعماق جامعه را برای ریشهکن کردن ستمها دریابیم، اگر همراه ما باشید یک فمینیست سوسیالیست هستید و اگر تفکر ما شما را میآزارد یک فمینیسم لیبرال که تنها به فکر فردیت و منافع طبقاتی خود است و اگر جلوی ما را بگیرید دشمنِ طبقاتی ما محسوب میشوید!
و دوباره بازمیگردیم به مصاحبهی جودیت باتلر:
“با اینحال «من» در این جنبش «من هم» از «ما» در جنبشهای جمعی فاصله دارد و باید حواسمان باشد که «مجموعهی» روایتهای شخصی، لزوما «حرکت جمعی» نمیسازد و گروه و جمع، چیزی فراتر از صرفا مجموعهی داستانهای شخصی است”.
۴) منهم، مردانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند را نادیده میگیرد:
در کنارِ زنانی که مورد تجاوز، تعرض و خشونت جنسی قرار میگیرد؛ مردانی هم هستند که با چنین مشکلاتی در طول زندگی مواجه میشوند هرچند از لحاظ تعداد کیس قابل قیاس نباشند.
به جز بخش بزرگی از کودکان کار که جنسیت مذکر دارند؛ هستند مردانی که در خانه، خیابان، زندان، آسایشگاههای روانی، پرورشگاهها، پادگانها و… مورد سو استفادهی جنسی در کودکی و بزرگسالی قرار میگیرند.
آنان توسطِ نهادِ برترِ قدرت، مافوق، رییس، سرپرست، پدر، برادر یا سایر مردهای خانواده و… مورد تعرض و تجاوز جنسی واقع میشوند. در چنین جامعهی سنتیای مفهومِ چرکینِ آبرو و تلاشِ همگانی برای حفظ آن برای مردها اگر بیشتر از زنان نباشد کمتر نیست! این مردان درست مانند زنان هم از طرفِ ذهنیت جمعی انباشته شده یا عرف، و هم از طرف خود و اعضای خانوادهشان به سکوت واداشته میشوند. نهادِ قدرت، نهادِ برترِ استبداد است؛ بنیادِ تمام ستمهاست که با ابزارِ پول و رسانه، خود در عین اعمالِ تجاوزِ سیستماتیک، قربانی را با نهادهای غیررسمیاش مثلِ خانواده، سنت، فرهنگ، عرف و جامعه، واردار به سکوت میکند.
چه بسیار پسرانی که توسط پدر، برادر، عمو و یا همسایه و… مورد تجاوز قرار گرفته اند و سالها با این احساسِ تحقیر زندگی کرده اند و چه بسیاری از آنان که در بزرگسالی، خود از قربانی به متجاوز تغییر موضع داده اند تا این احساس حقارت را به دیگری منتقل کنند. این چرخهی تجاوز و تعرض است؛ تارانا بورک میگوید:
“بسیاری از متجاوزین خود بازماندگان خشونت جنسی اند، خصوصا سوءاستفاده جنسی از کودکان”.
شخص وقتی در سلسله مراتب قدرت در ردهی پایینتری قرار میگیرد، مورد سو استفاده واقع میشود و به علت نبود هیچ راه پیشگیری و قانون بازدارنده و یا درمان و روانکاوی همگانی برای این معضل، این تفکر به او القا میشود که «سو استفاده از قدرت تنها راه مقابله با قدرت است»، خود وقتی به ردهی بالاتری از قدرت یعنی مرد بودن میرسد، افرادی که از او در در ردهی پایینتر قدرت قرار میگیرند یعنی کودکان و زنان را قربانی عقدههای فروخوردهی خود میکند. این به هیچ وجه به معنای تایید این کار نیست بلکه به این معناست که تجاوز در چنین جامعهای که بر پایهی قدرت بنا شده چرخهی تجاوز را بازتولید میکند. از اختیار افراد صرف نظر نمیکنم، تجاوز عملی نابخشودنی ست اما بهتر نیست به جای مجازاتِ متهمی که خود پیشتر قربانی بوده است، در پی این باشیم که ساختارِ جرمزده را زیر و رو کنیم؟
(داستان متجاوزانی که در این چارچوب جای نمیگیرند کاملا متفاوت است اما اکثر آنها خود قربانی تجاوز و تعرض بوده اند و باز هم تاکید میکنم این به هیچ وجه به معنی رفع اتهام یا جرمزدایی از تجاوز و متجاوز نیست صرفا به معنای نگاه کردنِ عمیق به زیربنای جرم است).
ژیژک از اسکار وایلد نقل میکند: “همه چیز در زندگی دربارهی سکس است، جز خود سکس؛ سکس دربارهی قدرت است”.
سخن آخر
آنتونیو نگری جامعهشناس و فیلسوف سیاسی مارکسیست دربارهی ماهیت دولتِ بورژوایی ادغام شده با دولت مطلقه در آلمان نکتهای را خاطر نشان میکند که دربارهی مطالب ما ذکر آن خالی از لطف نیست:
“مطالبات فردگرایانه، همراه با محتوای به لحاظ عینی انقلابی، در قالب اصلاحاتی به جهت تاکتیکی رفرمیستی مطرح میشود و از طریق مجموعهای پیشنهادات پیگیری میشود که بر ماهیت و محتوای قدرت تاثیرگذار نیستند”
رویکردِ اصلاحطلبانه یا رفرمیستی در قبال ستم مضاعف بر زنان در نهایت به فکرِ ریشهکن کردن ستم نخواهد بود؛ این رویکرد خواستهای عمیقا انقلابی را به سطحِ مطالبات اجتماعی تقلیل میدهد، در فردگرایی خلاصه میشود و پیشنهاداتش را از طریق دولتی پیگیری خواهد کرد که ماهیتا ضدِ زن و مردسالار است، ماهیتی که از لحاظ تاریخی با کاپیتالیستی بودن آن در ارتباطی نزدیک است. همانطور که نگری میگوید در اینجا هم این مطالبات تا حد زیادی انقلابی هستند (البته به جز بندِ «توجه جنسی ناخواسته» که من حقیقتا آنرا درک نمیکنم، انسان به عنوان یک حیوان از روی غریزه تمایل به تکثیر دارد و تنها راه تکثیر، سکس است؛ پس طبیعی به نظر میرسد که توجه جنسیاش به جنس مخالف -لااقل ناخواسته- جلب شود، این نقطهی شروعِ هر رابطه.ی جنسی بالقوه است، البته اگر این نگاه از حالت ناخواسته خارج شود و موجب آزار فرد مقابل گردد، مصداقِ خشونت جنسی خواهد بود. این نکته برای هم مرد و هم زن صدق میکند، و البته این طرز فکرِ فمینیستهای لیبرال ریشه در این هدف دارد که مردسالاری را با زنسالاری پاسخ دهند یعنی تنها زن باشد که حق انتخاب شریک جنسی را دارا بوده و مرد حتی حق نگاه کردن را نداشته باشد. ممکن است این نگاه از حق طلاق یکجانبه که برای مردها در سیستم مردسالار تثبیت شده و برای مقابله با آن اتخاذ شده باشد که طبیعتاً باز هم بدون ریشهیابی کردنِ ابزار ستم قصدی به جز پاسخ دادنِ تبعیض با نوع دیگری از تبعیض در آن پیدا نمیشود) اما از طریقِ فردگرایی پیگیری میشوند که چون در نهایت به جمعگرایی و حرکت جمعی پیوند نمیخورد ناچارا اثری بر ماهیت و ساختار قدرت نخواهد داشت.
همچنین جنبش میتو در ایران توانست ماهیتِ بسیاری از حلقههای روشنفکری، سیاسی، هنری و ژورنالیستی و افرادی که در آنها حضور دارند را برای هنرجویان و دختران جوانی که به تازگی وارد این جمعها میشوند، آشکار کند، چه بسیار در این جمعها و حلقهها، افرادی بودند که با حرفهای پرطمطراقِ حمایت از زنان و کارگران و فرودستان، اعتماد قربانی را جلب کرده و در نهایت او را مورد تعرض و تجاوز قرار داده اند. از دستاورد مهم جنبش میتو در این زمینه نباید چشمپوشی کرد، چرا که افراد این چنینی اعتمادِ کل تودههای فرودستان و حتی سایر روشنفکران جوان نسبت به هرگونه فعالیت و فعال کارگری، حقوق زنان، کودکان کار و… را از بین میبرند؛ بهتر است در قبال آنها به صورت طرد شدن از تریبونها، میتینگها، محافل و… رفتار کنیم و وجهه و مقبولیت سیاسی و اجتماعی آنان را با افشاگری، مورد سوال قرار دهیم (البته در صورت عدم پذیرش جرم، عذرخواهی و تلاش حداکثری برای جبران مافات).
تمام حرفها و نکاتی که بالاتر ذکر شد و چندین باره تکرار شد در نهایت بدون جمعبندی مناسب رها شده اند؛ این را به خوبی میدانم و از بابت آن پوزش میطلبم. فرصتم برای نگارش این یادداشت اندک بود.
و برای بار چندم ذکر میکنم که تمامی نقدهای بالا به هیچ روی دستاوردهای مهمِ جنبشِ من هم در ایران را نادیده نمیگیرند؛ این جنبش نکتهی بسیار مهمی در بر داشت و آن بخشیدنِ شجاعتِ افشا و جرأت ایستادگی در برابرِ ستمِ جنسیتی به صورت فردی بود. این برای شروع یک حرکت بسیار عالی است اما قطعا نمیتواند نقطهی پایانی برای یک مبارزهی ریشهای باشد؛ برای دستاوردِ بزرگ و واقعی یعنی رهایی طبقاتی و رهایی زنان از انواع ستمهای مضاعف، پذیرش و درک این دستاوردها و در نهایت عبور از آنها و حرکت به سمت ریشههای تاریخی ستم در جهان کاپیتالیستی-مردسالار ضرورت دارد.
با سپاس
کسرا تبریزی
اردیبهشت ۱۴۰۰
مشهد
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.