آریل از همراهان شش‌رنگ تجربه انواع تبعیض به دلیل مذهب، تعلق به اقلیت اتنیکی و گرایش جنسی‌اش را برایمان روایت کرده است.

روایت آریل ما را به فکر فرو می‌برد که تفاوت‌های مذهبی و قومی و جنسیتی، چطور ممکن است آدم‌ها را در موقعیت ضعف یا قدرت قرار دهد و به بعضی امکان اعمال تبعیض و ستم  بر دیگری بدهد.

آیا تا به‌حال با خودمان فکر کرده‌ایم که ممکن است در طول زندگی، به بهانه تفاوت‌هایی که دیگران با ما دارند، به کسی فشار آورده‌ یا او را به شکلی سرکوب کرده باشیم؟

آیا امتیازهای خود را میشناسیم؟

تبعیض مذهبی

تبعیض‌هایی که تا حالا تجربه کردم، اول از همه به صورت تبعیض­های دینی بود. توی مدرسه احکام اسلامی رو یاد می‌گرفتیم. چون مردم شهرمون اکثریت اهل سنت بودن، ما رو از بقیه جدا می­کردن تا قواعد دینی خودمون رو بهمون بگن. بعد که می­اومدم خونه، مجبور می‌شدم اون چیزایی رو که تو مدرسه یاد گرفته بودم، فقط به صورت تئوری تو همون امتحان پیاده کنم، چون جایی تو فرهنگ ما نداشت. زمان‌هایی که مثلاً راهپیمایی‌هایی بود علیه اسرائیل و… ما هیچوقت حضور نداشتیم و باید تیکه‌های دوستام رو تحمل می‌کردم، بدون اینکه دلیلش رو بدونم؛ چون از خودم هم مخفی می‌کردن که یه موقع لو نره فرهنگ یهودیت­مون. حتی الان هم محافظه کاریم. با اینکه پدر و مادرم رسماً خودشون رو مسلمون یا یهودی نمی‌دونن، اما تکذیب هم نمی‌کنن که یهودی نیستیم. چون رفتار و فرهنگمون در تمامی این سال‌ها خیلی با بقیه فرق می‌کرد.

تبعیض مضاعف، این بار: قومی

به همین منوال، با تبعیض دینی بزرگ شدم و به تهران مهاجرت کردیم. چون کورد بودیم، در تهران بعد از وارد شدن به دبیرستان و دریافت مقام دوم جشنواره خوارزمی، متوجه نژادپرستی‌ها و تیکه­اندازی‌های مکرر ناظم و مدیر شدم که پس تو کورد بودی و ما نمی‌دونستیم؟ چرا شبیه بقیه کوردها رفتار نمی­کنی؟ (من اون موقع هم نمی‌دونستم که چرا فرهنگمون شبیه بقیه کوردها نیست. بعدها فهمیدم ما یهودی‌های مزراحی هستیم و برای همین با بقیه فرق داریم.(

 

بعد از این قضایا کمی هم از طرف هم کلاسی‌هام طرد شدم و ازم فاصله گرفتن. چون حس می‌کردن شخصیت من مشکلی داره که ناظم‎ها انقدر فرق می­ذارن.

 

گذشت تا رفتم به دانشگاه و متوجه شدم پرونده من در جشنواره خوارزمی فقط به خاطر محل تولدم به کل نابود شده و اسمی از من نیست. اونجا فهمیدم که من برنده استان تهران شده بودم و باید همون سال به کشوری راه پیدا می­کردم اما ماجرا رو با یه لوح تقدیر تمومش کردن.

 

اینکه چطوری متوجه شدم دین و فرهنگ ما فرق می­کنه به دلیل آشنا شدن با یه پسر همجنسگرای یهودی بود که تمام آیتم‌های ژنتیکی و فرهنگی ما رو با خودشون تطبیق داد و متوجه اصل موضوع شدم.

 

شروع خودشناسی و موانع پیش‌رو

سومین تبعیض‌ها از زمانی شروع شد که من متوجه حسم و وابستگی و علاقه‌ام به یه پسر شدم. تو سن ۱۴ سالگی. این علاقه به حدی زیاد بود که ۲ سال بیشتر نتونستم تحمل کنم.

این دوسال هم توی اینترنت و کتاب‌های زیادی گشتم. اما همه­شون متفق­القول می­گفتن که این یک بیماری زودگذر سن بلوغه. اون زمان اینترنت غیر از اینکه فیلتر بود سانسور هم می­شد. یعنی نتیجه جستجو حتی با فیلترشکن متفاوت نمایش داده می­شد. در ثانی تمام محتواها هم رصد می­شد و حتی تو کافی نت‌ها کارت ملی می‌گرفتن. محتوای تمام کتاب‌های کتابخونه­ها هم که اسلامی بود.

دوسال که گذشت، طاقت نیاوردم و موضوع رو به پدرم گفتم. او هم گفت صبر کن خوب می­شی. صبر کردم تا رسیدم به ۱۸ سالگی. با کلی سرکوب حس و…

 

وقتی رفتم دانشگاه ترم دوم همه دوست­دختر داشتن ولی من حتی نمی‌تونستم به صورت نرمال با یک دختر باشم. دیدم نمی‌تونم و به اون شخص که دوستش داشتم با یه اکانت ناشناس پیام دادم و حسم رو گفتم و اون گفت می­تونه فقط یه­بار باهام سکس کنه. منم تو خودم شکستم و بی­خیالش شدم.

گذشت تا اینکه فهمیدم من گی هستم. نت آزاد شد و شبکه‌های اجتماعی اومدن و گوشی هوشمند و اینترنت خونگی…

آگاه شدم و حس کردم منم گی هستم و سعی می­کردم شبیه گی‌ها باشم. در این بین یه حسی به پسری داشتم که می­دونستم هیچوقت بهش نمی­رسم و برای ۵ سال سرکوبش کردم و توی این ۵ سال دوتا عشق جایگزین داشتم.

 

آسکشوالیتی

در سن ۱۹ سالگی دوباره رفتم باشگاه. یک مدت بعدش با یه پسری آشنا شدم که طولی نکشید متوجه شدم بهش حس دارم. دوسالی تقریباً باهم زندگی می­کردیم و رفاقت صمیمانه­ای داشتیم اما وقتی حسم رو بهش گفتم اون تنهام گذاشت جوری که ۶ ماه بیمار شدم. هرچی بهش می­گفتم من چیزی جز بغل کردنت نمی­خوام باور نمی­کرد. تا اینکه متوجه اسکشوال بودنم شدم و فهمیدم من هومورومانتیک هستم و جذب شدن و کشش من اصلاً بر مبنای غریزه جنسیم نیست و از رابطه فقط عواطف می­خوام.

 

این شکست همراه شد با متوجه شدن تعدادی از دوستام و فاصله گرفتن خیلی­هاشون. من هم برای پر کردن جای اون حس به آدم­های مجازی زیادی درخواست می­دادم که هر کدوم یه­جوری به شکست و لطمه بیشتر منجر می­شد. گذشت و با شخصی بابت همکاری در یک پروژه، ۶ ماهی ارتباط داشتم و باهم رفیق شدیم. جوری که صمیمی شدیم و باهم درد و دل می‌کردیم.

 

چیزی نگذشته بود که متوجه حسم بهش شدم و بهش گفتم. اولش گفت درکم می­کنه چون خودش هم به دوستش همین حس رو داشته و او هم تنهاش گذاشته. اما وقتی فهمید عاشق خودش شدم ترسید و ازم دور شد و تا روزی که از ایران رفت باهام حرف نزد.

 

روزی که رفت از شدت احساسات ۲ بیت شعر براش گفتم و توی مترو ناخواسته گریه می­­کردم. اون­ هم من که درونگرا هستم و حتی نمی‌تونم در تنهایی گریه کنم.

 

بعد از اون هم بیشتر و بیشتر تنها شدم چون ناخواسته خیلی­ها حسم رو فهمیدن و رفتارهام و درونگرایی­هام و صحبت­هام و… نشون می­داد.

 

متأسفانه گاهی هم شده که با وجود عادی بودن ظاهرم و پسرونه بودنم بعضی­ها تعرض‌های کلامی، یا قصد لمس کردنم رو داشتن. که خداروشکر می­کنم روحیه خشنی دارم و چندسالی که رزمی کار کردم موجب شده از این یه مورد کمتر اذیت بشم. اما دلم به حال هم­حس‌هام و *ترنسکشوال‌ها می­سوزه که ممکنه قدرت دفاع از خودشون رو نداشته باشن که موجب آزردگی­شون بشه.

 

*در روایت اصلی به جای کلمۀ ترنس یا ترنسجندر از کلمۀ ترنسکشوال استفاده شده است. کنشگران این حوزه توصیه می‌کنند از این کلمه استفاده نکنیم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)