کمتر کسی است که به جنبش‌های فمنیستی وحقوق سیاسی و مدنی در ایران علاقمند با شد و با آثار وخدمات دکتر هایده مغیثی آشنایی نداشته باشد. او که استاد ممتاز مطالعات زنان و جامعه شناسی در دانشگاه یورک تورنتو (کانادا) است، به زبان‌های انگلیسی وفارسی صاحب تألیف است و آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. آخرین اثر دکتر مغیثی کتاب ۲۸۰ صفحه‌ای ” زنان وانقلاب ۱۳۵۷” است که ریشه درتحقیقات استادانه‌ی تاریخی وی از یک طرف و تجربیات شخصی‌اش به عنوان مؤسس و عضو کمیته اجرایی اتحاد ملی زنان (درسال ۱۳۵۸) ازطرف دیگردارد. این کتاب داستان غم انگیز بیگانگی و از خود بیگانگی جنبش زنان را درآن سال‌های بحرانی عیان می‌سازد. بیگانگی وضعیتی است که فرد یا گروه (دراینجا زنان و جنبش حق طلبانه شان) تحت تأثیر نیروهای دهشتناکی قرار می‌گیرند که برآنها کنترل ندارند. دراین شرایط آنچه که برای جنبش مطلوب و محبوب است به ضد خود تبدیل می‌شود. زنان در جنبش ۱۳۵۷ایران از جان ودل شرکت می‌کنند و توسط همین جنبش سرکوب می‌شوند. هایده در این کتاب دلایل این دوگانگی را موشکافی می‌کند. او تلاش می‌کند به ما بگوید “چرا اعتراضِ نسبتا گسترده و نیرومند زنان” سرکوب شد و نتوانست همه گیر شود.

دکتر مغیثی دیدگاهی تاریخی دارد. او صد سال به عقب برمی گردد و میراث مبارزه‌ی زنان را در گذشته بررسی می‌کند و به روشنی نشان می‌دهد که دردرازنای تاریخ ایران جنبش زنان از استقلال لازم برخوردار نبوده و “اتوریته مردانه درتمام احزاب و سازمانهای سیاسی، همراه با سلطه باورها و رفتارهای قیم مابانه‌ی مردانه یکی ازعوامل عمده عدم موفقیت مبارزه زنان برای دسترسی به حقوق دموکراتیک بوده است. ” (صفحه ۱۶) او در ادامه‌ی بحث، دوران پهلوی اول و پهلوی دوم را زیر ذره بین قرارمی دهد وبا یک بررسی عینی آشکار می‌سازد که جبّاریت و اقتدار گرایی از یک سو و سنت‌های دینی و عقب افتادگی فرهنگی از دیگرسوی نتوانست تلاش برای مدرنیزه کردن جامعه ایران را به نفع جنیش مستقل زنان سامان دهد و به سلطه‌ی یک جامعه‌ی مردسالار پایان بخشد. کشف حجاب و آموزش دختران، دردوران رضا شاه بخشی از یک سلسله اصلاحات عرفی گرایانه بود ولی از آنجا که زیرچکمه نظامی رضا شاهی انجام پذیرفت ره به جایی نبرد: سیاست رضا شاه “نسبت به جنبش مستقل حق طلبانه زنان ناشی از بیزاری او از هر نیروئی بود که می¬خواست بدون پشتیبانی دولت ادامه حیات دهد، یا بدون قید و شرط از شاه حمایت نمی¬کرد. ” (ص ۵۵) رژیم محمد رضا شاه نیز “به علت عدم تحمل جنبش¬های غیرمذهبی ملی گرایانه، سوسیالیستی و فمینیستی، ظهور پوپولیسم اسلامی را به عنوان تنها آلترناتیو رژیم خود تسهیل کرد. به عبارت دیگردرغیبت سازمان مستقل دموکراتیک زنان، اتحادیه¬های کارگری و احزاب غیر دولتی، این شبکه وسیع انجمن¬های مذهبی بودند که کار جذب جوانان را درانحصار خود داشتند. ” (ص ۷۹)

فصل سوم کتاب تحت عنوان “مردان روشنفکر و امر رهایی زن” خواندنی و عبرت آمیز است. دراین فصل دکتر مغیثی، به صورت گذری و نظری از میزرا فتحعلی آخوند زاده و میزرا آقا خان کرمانی و “انتقادشان از ازدواج اجباری، حجاب، چند همسری و محرومیت زنان از آموزش و فعالیت اجتماعی” و همچنین به بردگی کشیده شدن و “درکنج خانه‌ها محبوس” شدن زنان بعداز سلطه‌ی اسلام سخن می‌گوید. (ص ۸۳) و نقش مثبت جنبش مشروطه را می‌ستاید. دراین فصل او از ماهیت نا پیگیر، دوگانه و گاه منفی برخی از روشنفکران و سیاستمداران مرد ایرانی مانند دکتر مصدّق، کسروی، هدایت، آل احمد پرده بر می‌دارد ودکتربراهنی را به خاطر موضع ترقی خواهانه‌اش می‌ستاید. در این فصل او، با تحلیلی خردمندانه، نیروهای چپ و روشنفکران زن را نیز بی نصیب نمی‌گذارد: “حتی روشنفکران چپ یعنی پی گیر ترین مدافعین برابری حقوق زنان واز میان برداشتن موانع دسترسی زنان به آموزش، اشتغال و مشارکت دراجتماع، از بیماری مزمن سکسیسم و اخلاقیات دوگانه، بری نبودند…. بسیاری از زنان فعال سیاسی نیزکه در چارچوب اخلاقیات مرد-محور کار می‌کردند ازتآثیرات فرهنگی‌ای که فدا کردن خواسته‌ها و صدای زنان را می‌طلبید برکنار نبودند. ” (ص ۹۷)

فصل چهارم عنوان “اسلام گرایان و حقوق زنان” را برخود دارد. دراین فصل دکترمغیثی از تشابه حیرت انگیزبین اسلام گرایان، لیبرال‌ها، و سوسیالیست‌ها دررابطه با جنبش مستقل زنان سخن می‌گوید. هایده افسوس می‌خورد که “بسیاری از باورهای حاکم مذهبی درباره زنان میان روشنفکران غیرمذهبی نیز وجود داشت. بعبارت دیگر، گفتمان عوام زده مذهبی در باره حقوق زنان ریشه‌های عمیقی در فرهنگ عام ایرانی و تصورات مربوط به جنسیت زنان، نقش‌های جنسیتی از لحاظ اجتماعی و مذهبی مطلوب، و سلسله مراتب جنسی داشت. ” (ص ۱۱۶)

در فصول پنجم و ششم کتاب هایده ازدیدگاه‌های سطحی و تقلیل گرایانه‌ی نهادها و روشنفکران چپ انتقاد می‌کند که تمامی پدیده‌های اجتماعی را به جنبه‌ی طبقاتی و امپریالیستی یا ضد امپریالیستی آن تقلیل می‌دادند. اینان، گرچه در حرف از ارزشهای دموکراتیک ومدرن سخن می‌گفتند ولی درعمل فمینیسم را پدیده‌ای غربی (امپریالیستی) و ناسازگار با جامعه ایرانی قلمداد می‌نمودند. نمود بارز این تنزل گرایی را درسیاست حزب توده، به پیروی از موضع گیری شوروی، می‌توان مشاهده کرد. متأسفانه ” میراث حزب توده و “تشکیلات” دردوره‌ی پساانقلاب ادامه یافت. موضعِ چپِ ایرانی درباره‌‌ی مسائلِ جنسیتی و نیز جنبشِ پساانقلاب زنان، تفاوت ماهوی با سیاستِ جنسیتیِ حزب توده نداشت. حمایتِ نیم‌ بندِ نیروهای سوسیالیستی از سازمان‌های زنان و بی‌عملیِ پر نفوذ ترین سازمان‌های چپ‌ در قبال مبارزه‌ی زنان علیه سیاست‌های ارتجاعی روحانیون، تحت الشعاع مبارزه‌ی ضدامپریالیستیْ و پرهیز از رویارویی با حاکمانِ اسلامی در این مورد مشخص قرار داشت. ” (ص ۱۳۶) این سیاست و دیدگاه پیروی کورکورانه از هیستری همگانی توده‌های میلیونی ضریه‌ای جانکاه و جبران ناپذیر را به جنبش نوین زنان پس از سقوط شاه وارد آورد: ” شیفتگیِ فدائیان به توده‌ها و ایمانِ راسخِ آن‌ها به بصیرتِ توده‌ها جهت پیش‌بردِ انقلاب، نگذاشت این واقعیت را ببینند که بسیج این توده‌های محروم چه آسان می‌تواند در خدمتِ منافع جنبش‌های راست و رهبرانِ کاریزماتیکِ فاشیستی عمل کند. ” (ص ۱۹۰)

به دنبال این بررسی عام و پیش زمینه‌ی تاریخی است که دکتر مغیثی در دو فصل آخر کتاب فرایند شکل گیری “اتحاد ملی زنان”، وابسته به جریان فدایی را با خواننده در میان می‌نهد. او به خوبی شکاف عمیق بین مطالبات جنبش مستقل زنان و منافع و مصالح سازمانی را معرض نمایش می‌گذارد. هایده حل شدن زنان اتحادیه را در یک چهار چوب از پیش تعیین شده‌ی بی ارتباط به زنان را فلج شدن آگاهی قلمداد می‌کند که برای جنبش زنان فاجعه آفرین است: ” زنانِ عضو اتحاد ملی، گرفتار در شرایط انقلابیِ آن دوره و ضرورت حفظِ اتحاد ضد امیریالیستی، اهمیت درجه دوم خود بعنوان زن و خواسته‌های‌ زنان را درونی کرده بودند…. فلج‌ آگاهیِ مانع از ان شد که زنان فعال اَشکال و سطوحِ دیگرِ ستم‌ و تبعیض و به سکوت کشانده شدن خود را، ازجمله در درون همان سازمانِ سیاسی‌ای که تمامِ انرژیِ خود را وقف آن کرده بودند، ببینند. ” (ص ۲۵۵)

“زنان وانقلاب ۱۳۵۷” اثری است ژرف و آگاهی بخش که به رشد آگاهی زنان ایرانی وهویت مستقل آنان مدد می‌رساند و براین گفتار “النورمارکس” صحه می‌گذارد که “رهایی زنان کارخود زنان است”. ویژگی دیگر این کتاب این است که توسط یک زن فعال و با دیدگاهی زنانه نوشته شده است. این کتاب ضمن تکیه برحقوق سیاسی ومدنی وحقوق اساسی و انکار ناپیر بشر، به مردان ایرانی نیز این اگاهی می‌بخشد که مسائل زنان مشکل شما نیزهست واین عدم پشتیبانی‌تان درگذشته بوده است که جامعه را به مغاکی کشانده است که امروز شاهد آنیم و اگر درلاک خود فرو روید و با جان ودل با جنبش فمنیستی همگام نشوید به قول اشرف الدین گیلانی تا‌اید “درجبین این کشتی نوررستگاری” نخواهد تابید. خدمت دیگر این کتاب موشکافی، ژرف اندیشی وکاربرد خرد نقاد است که درسرتاسر کتاب مشاهده می‌کنیم.

“زنان و انقلاب ۱۳۵۷” نیز مثل هرکتاب دیگری از کمبودهایی نیز رنج می‌برد. چه نیکو بود اگرنوییسنده در بخش نخست کتاب نقبی به گذشته‌های دور ودراز جامعه قبل و بعد از اسلام ایران می‌زد و حداقل به میراث‌های کهن مبارزات زنان ایرانی، درتاریخ و اسطوره، اشاره می‌کرد. ملکه‌ی زرینه دردوران مادها فرمانروایی مدبّر بود که به پیروزی‌های درخشان دست یافت و کشوررا آباد ساخت. دردوران هخامنشیان ما با ژنرال‌های زن، مانند آرتیمس، سروکارداریم که جنگ‌ها را فرماندهی می‌کردند. درشاهنامه‌ی استاد طوس با زنان جنگاور مانند گرد آفرید و گردویه روبرو می‌شویم که دردفاع از میهن گوی سبقت را از مردان می‌ربایند. دردوران پس از اسلام نیززنانی مانند رابعه قزداری، مهستی گنجوی، رابعه عدویه، ملکه ترکان خاتون، جهان خاتون میراث‌های پایداری برجای می‌نهند. درمبارزات مدرن زنان ایرانی نقش کسانی مانند بی بی خانم استرآبادی، قره العین، بی بی مریم بختیاری، شهناز رشدیه ملقب به آزاد دخترمیزرا حسن رشدیه (پدرآموزش و پرورش نوین ایران) و ثمینه‌ی باغچه بان انکارناپذیراست.

خانم دکترمغیثی دررابطه با نقش جنبش مشروطیت در بیداری جامعه نسبت به حقوق زنان به اشاره‌ای مختصر بسنده می‌کند: “حجاب زنان و محرومیت آنان از آموزش رسمی و از فعالیت اجتماعی، بعنوان نشانه عقب ماندگی ایران از قافله تمدن به کرات صفحات نشریات مخالف دولت در تبعید، مانند حبل المتین و صوراسرافیل را به خود اختصاُص می‌داد. در حقیقت در دوران مشروطیت گفتگو ازحقوق زن، آزادی از قید حجاب، بیرون آوردن زنان از چاردیواری خانه و جایگزینی روابط غیر دموکراتیک و سلسله مراتبی درون خانواده با روابط مدرن، مبتنی بر برابری، گرایشی عمده درمیان روشنفکران عصر مشروطه بود. ” حق بود که مؤلف با تفسیر و موشکافی فراتری در مورد نقش دوران ساز جنبش مشروطه دربیداری جامعه نسبت به حقوق زنان سخن می‌گفت. جلیل محمد قلی زاده در نشریه‌ی طنزملانصرالدین و دهخدا در ستون “چرند و پرند” مجله‌ی صوراسرافیل درمورد آزادی زنان قلمفرسایی‌ها کرده‌اند. دهخدا تا آنجا پیش می‌رود که زنان چادر پوش را “اسیرالجوال” می‌خواند.

دکترمغیثی ضمن ستایش ازفروغ فرخزاد و نقش او در بالا بردن خود آگاه زنان به این نکته اشاره می‌کند که ” بسیاری از مردان روشنفکربه فروغ وشعر او به سختی برخورد می‌کردند. ” (ص ۹۵) دراین رابطه توضیح این نکته لازم است که زمانی که فروغ کتاب عصیان خود را منتشرساخت، با موجی از تهمت‌های ناروا روبرو شد. یکی از مردانی که با تمام وجود از فروغ جانبداری کرد وبرچاپ دوم عصیان مقدمه نوشت شجاع الدین شفا بود.

دکترمغیثی ماهیت جنبشی که به سقوط شاه و ظهور خمینی منجر شد را “پوپولیستی” (مردم گرایانه) می‌داند و از نیروهای چپ بخاطر پیروی از پوپولیسم یا سکوت دربرابر آن انتقاد می‌کند. به نظراینجانب، ظهورجمهوری اسلامی برآیند یک بحران عمیق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و ایدئولژیکی بود که جنبه‌ی ارتجاعی توده‌ای و به عبارت دیگر فاشیستی و ضد انقلابی داشت. این جنبش ارتجاعی توده‌ای به محض آنکه جای پای خود را سفت کرد، تمامی نیروهای آزادی خواه و عدالت طلب را ددمنشانه سرکوب کرد. اگرمن به جای مؤلف بودم عنوان کتاب خودرا می‌گذاشتم. “زنان وضد انقلاب ۱۳۵۷” این موضوع به تحلیل و موشکافی بیشتری نیازمند است که اگرحیاتی باقی بود درآینده به آن خواهم پرداخت.

درپایان یاد آوری این نکته ضرورت دارد که شکست جنبش فمنیستی در ایران، مانند دیگرمطالبات آزادی طلبانه، ریشه درنا آگاهی دیرپای فرهنگی و جبّاریت ریشه دار دارد که تا امروز نیز ادامه دارد. این موضوع تلاش پی گیر وخستگی ناپذیر در مسیرروشنگری، تجدد، عرفی گرایی، عدالت خواهی و گسترش خرد نقّاد را دردستور روز قرارمی دهد.

دُرّان صدرایی

هفتم مارس ۲۰۲۱ میلادی

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)