آدمها انگیزهاشون برای مبارزه و تداوم فعالیت رو از کجا میگیرن؟ چی باعث میشه بیخیال اخبارهای ناراحت کننده حقوقبشری نشن؟
وقتی اینهمه توییت، بیانیه و غیره نوشته میشه و تاثیر چندانی نداره پس چه چیز باعث میشه بعضیها رها نکنن و مثل خیلیها که بیخیال شدن به زندگیشون نچسبن. آدمهایی که میگن هیچی درست نمیشه و فقط باید زمان بگذره تا شاید اتفاقی بیافته و اگر هم بهشون بگین: «وضع فلان زندانی الان خیلی خرابه ..» تنها با آه جگرسوزی میگن: «مگر اینکه خدا رحم کنه و این ظالمان سر عقل بیان و گرنه نمیشه کاری کرد.»
فهم اینکه دیگران منبع انگیزهاشون چیه جز اینکه به زبان بیارن تقریبا ناممکنه. چون منبع انگیزه چیزیست بسیار درونی. داشتم به این موضوع فکر میکردم که خود من انگیزهام رو از کجا میگیرم؟ از مفهومی به نام عشق به وطن، عشق به همنوعان یا ایمانی مذهبی و یا به قول کامو عشق به خود انسانیت، چون بیتفاوتی به درد و رنج دیگران منجر به فراموشی ریشههای انسانیت در خود ما میشه؟
حقیقت اینه که همه اینها بخشی از منبع انگیزه برای تدوام راه هستن، ولی چیزی که در لایههای زیرین آگاهیام وجود داره مفاهیم در شکل زبانی و کلامی اونها نیست، بلکه تصویر قهرمانانه از برخی افراده. یعنی علاقهای که در طول زندگیام به برخی آدمهای خاص پیدا کردم و میلی که درگذشته داشتم تا شبیه اونها بشم.
همیشه در اوج دورانی که به سمت پوچی و بیتفاوتی میرم مفاهیمی مثل عشق به همنوعان و وطن و غیره چندان به کمکم نمیان،بارها تجربه کردم که ذهنم قادره همه این مفاهیم رو دور بزنه و تن به بیتفاوتی بده. مثلا ذهن میگه:« الان درست رو بخون و بعد برای کشورت افتخار آفرین شو.. پس الان رو بی خیال پیگیری اخبار بد شو». برخی اوقات بیتفاوتی و حس پوچی آنقدر قدرت داره که همه اون مفاهیم رو برای لحظاتی پسمیزنه و بر اونها غلبه پیدا میکنه جوری که اصلا موضوع اندیشه آدم نمیشن تا که بخوان انگیزهای ایجاد کنن. مثل اینکه آدم در خواب عمیقی فرو بره و اصلا به یاد اون مفاهیم نیافته.
دقیقا در این شرایطه که یاد اون انسانهای خاص دوباره انگیزهای برای یادآوری همه مفاهیم پسزده شده در من میشه. چهرههایی که در دورهای از زندگیام در من احساساتی رو برانگیختن که بدون یادآوری اونها تجربه احیای اون احساسات محاله برام و خوشبختانه اونقدر با انگیزههای پاک و انرژی دوران کودکی و نوجوانیام گره خوردن که به راحتی تن به فراموشی نمیدن.
اما چون این آدمها افراد حقیقی و واقعی بودن و ایراداتی هم داشتن، بزرگتر که شدم برای اینکه عاقلانهترو بهتر رفتار کنم و رفتار اون اسطوره ها روهم بهتر بسنجم، شدت علاقهام به اونها رو کمرنگ و کمرنگتر کردم. اما اونها همیشه جایی در وجودم حضور داشتن.
برای من شخصیتهایی که تجسم برخی از ارزشها هستند بالاترین منبع انگیزه در لحظات سخته. آدمهایی که ایثار ومبارزه کردند، از مبارزین قبل از انقلاب گرفته تا منتظری و چهرههای پر تلاش دیگه.من در نوجوانی عاشق انیشتین و اینجور آدمها نبودم. برای من مبارزین قبل انقلاب الگوی قهرمانی بودن و در لایههای زیرین آگاهیام حسی که در نوجوانی اونها در من برانگیختن هنوز بالاترین منبع انگیزه و حرکته.
امروز به این امر کاملا آگاه ام که روش اونها دیگه الگوی من نیست، ولی در اوج ناامیدی برای احیای توان و انگیزه ام، بخاطر آوردن اونها و یا شاید به یادآوردن تجربه احساساتی که با اونها پیدا کرده بودم مثل نوش دارو میمونه برام.
هربار این شعر نیما رو میخونم احساس میکنم چقدر خوب توصیف حال من هم هست.
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:
اعتصام یوسف،
حسن رُشدیه
قُوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است؛
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست،
جرئتم می بخشد
روشنم می دارد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.