رابطۀ رضاخان و امپراتوری امپریالیستی بریتانیا

فصل سوم از کتاب «رضاشاه و تاریخ واقعی پهلوی اول» نوشتۀ سیامک صبوری. نشر آتش. بهار ۱۳۹۹

لینک دریافت کتاب

در مورد رابطه رضاخان و امپریالیسم انگلستان دو نگاه نادرست در مطالعات تاریخی وجود دارد که هر دو در میان مردم هم طرفدارانی دارند. یکی معتقد است رضاخان، منافع و نفوذ امپریالیست‌ها در ایران را محدود کرد و دولت «مستقل ملی» بنا نهاد و نگاه دوم او را «نوکر بی‌اراده» و «عروسک خیمه‌شب‌بازی» انگلستان می‌داند.

اما هیچکدام از این دو دیدگاه بیانگر واقعیت نیستند. اگر با علم تاریخ (ماتریالیسم تاریخی) به دوران برآمدن رضاخان و تشکیل سلسله پهلوی نگاه کنیم، به نتایج زیر می‌رسیم:

یک) رضاخان قهرمان مبارزه با نفوذ قدرت‌های امپریالیستی نبود.

دو) او دولت متمرکز نیمه­مستعمراتی را بنا نهاد که اقتصاد و جامعه ایران را هر چه بیشتر به مدار اقتصاد سرمایه‌داری جهانی پیوند زد و وابسته کرد.

سه) رضاخان مزدور انگلستان نبود. اگرچه در آن مقطع تاریخی بیش از هر کس دیگری توان تأمین منافع استعمار پیر در ایران را داشت اما در مواردی با نظر و خواست آن‌ها تضاد داشت و بر سر این تضاد به مقابله و چانه‌زنی نیز می­پرداخت.

چهار) اگرچه پروژۀ بنا نهادن دولت متمرکز رضاخان و پروژۀ نفوذ امپریالیسم انگلیس در ایران و منطقه با یکدیگر اشتراک منافع و همپوشانی داشتند اما رضاخان به‌دنبال کاهش فشار و سیطره بریتانیا در ایران بود. اما این مساله چیزی از این واقعیت نمی­کاست که ایرانِ سالهای سلطنت او، یک دولت نیمه­مستعمراتی و تحت سلطۀ نظام جهانی سرمایه­درای امپریالیستی بود و نه یک کشور مستقل.

استراتژی جدید امپریالیسم بریتانیا در ایران

استراتژی اصلی امپریالیسم انگلستان پس از مشروطه، تضعیف بیشتر دولت مرکزی و استراتژی «ایجاد منطقه نفوذ» بود. یعنی تقویت کانونهای قدرت منطقه­ای و وابسته به بریتانیا. قدرتهای محلی مثل بختیاری­ها، شیخ خزعل و غیره. این مساله به ویژه با پُررنگتر شدن نقش نفت در روابط تولیدی سرمایه­داری امپریالیستی و کشف ذخایر نفتی در جنوب ایران اهمیت بیشتری پیدا می­کرد.

 اما رویدادهای بعدی در سطح جهان – به­ویژه انقلاب اکتبر روسیه و آغاز روند نزولی قدرت جهانی امپریالیسم انگلستان پس از پایان جنگ جهانی اول – بریتانیا را به این نتیجه رساند که باید در استراتژی خود در قبال ایران تجدید نظر کند و با در پیش گرفتن استراتژی «تحت­الحمایه­گی»، به سمت ایجاد یک قدرت متمرکز و همزمان اعمال کنترل بر این قدرت مرکزی پیش برود. طرح قرارداد ۱۹۱۹ به این منظور بود و در مرکزش تبدیل ایران به یک دولت مستعمراتی قرار داشت.

انگلستان با یک ضرورت و فشار عاجل در منطقه و جهان روبرو شده بود؛ روی کار آمدن دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و امکان گسترش شعله‌های این انقلاب به کشورهای منطقه به‌ویژه کشورهای مستعمرۀ بریتانیا مثل هند یا کشورهایی همچون ایران. بنابراین مسالۀ اولِ سیاست خارجی بریتانیا در ایران، مقابله با نفوذ بلشویسم و سرکوب جنبش‌های ضد امپریالیستی و انقلابی بود.

علاوه بر این برای انگلستان مساله نفتِ ایران نیز بسیار حیاتی بود و آن‌ها هرگز نمی‌خواستند این منبع ارزان سودآور را در رقابت با دیگر قدرت‌های امپریالیستی از دست بدهند. مقامات انگلستان در این مقطع بسیار نگران نفوذ شرکتهای نفتی آمریکایی در ایران بودند. اسناد تاریخی بیانگر میل برخی از سیاستمداران ایران به نزدیک شدن به آمریکا، گرفتن وام از این کشور و کشاندن پای شرکت­های آمریکایی به میادین نفتی جنوب ایران هستند. برای مثال دولت بریتانیا موفق به کشف و گشودن دو تلگراف رمزی از سوی احمد قوام (۱۲۵۲-۱۳۳۴) رئیس الوزاری ایران به برادرش وثوق الدوله در لندن شد که از او خواسته بود دربارۀ قرض گرفتن از شرکت­های آمریکایی تحقیق کند.[۱]

تلاش مقامات ایران برای نزدیک شدن به آمریکایی ها ناکام ماند. چرا که واشنگتن نهایتاً به این نتیجه رسید که تضعیف سلطۀ بریتانیا در ایران و ادامۀ رقابت اقتصادی با انگلستان در این کشور، باعث تقویت دشمن مشترک هر دو قدرت امپریالیستی یعنی بلشویسم و موج انقلابی برخاسته از انقلاب اکتبر می­شود. (صباحی ۱۳۷۱: ۲۱۵) اِنگرت[۲] (۱۸۸۷-۱۹۸۵) دیپلمات آمریکایی در جولای ۱۹۲۳ خطاب به مقامات بریتانیایی نوشت: «مسالۀ نفت، پول، راه آهن وضعیت مالی ایران آنقدر مطرح نیست. مساله­ای که مطرح است این است که به دنیا نشان دهیم کشور شما و کشور من در مورد مسائل بزرگِ قیمومیّت بر نژادهای عقب افتاده و حفظ قانون و نظم مرزهای تمدن مشترکمان توافق کامل داریم»[۳].

به این ترتیب پس از پایان جنگ جهانی اول و استقرار دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی، کل دستگاه سیاست خارجی امپریالیسم انگلیس به ضرورت تأسیس یک دولت متمرکز و مقتدر در ایران باور داشت اما در مورد ماهیت و شکل این دولت، دو نظر مختلف در میان دولتمردان بریتانیایی به وجود آمد.

گروهی خواهان تسلط کامل بر ایران و ادارۀ مستقیم آن به عنوان یک مستعمره رسمی بودند. لرد کُرزن[۴] (۱۸۵۹-۱۹۲۵) وزیر خارجه بریتانیا بعد از جنگ جهانی اول، مدافع اصلی این سیاست بود. اما دستۀ دیگر بر این اعتقاد بودند که اداره کشور را به خود ایرانی­ها باید سپرد و نفوذ انگلستان به صورت غیر مستقیم اعمال شود. سران دولت استعماری بریتانیا در هند طرفدار این تز بودند. انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ بیان دست بالا گرفتن سیاست جناح اول بود.

اما چنانکه فرقۀ (حزب) کمونیست ایران در سال ۱۳۰۱ به درستی تحلیل کرد:

تا سال ۱۹۱۹ سیاست دیپلماسی انگلیس در ایران مانند سابق بر این جاری بود که حتی­المقدور ایران را ضعیف نگه داشته تا آنکه به سهولت مقاصد سیاسی خود را انجام بدهد. ولی پس از انقلاب روسیه (اکتبر ۱۹۱۷) و استحکام حکومت شوروی، انگلیس سیاست خود را به کلی تغییر داده به این نکته پی برد که هر چه حکومت ایران ضعیفتر بُوَد و اساس آن متزلزل باشد، همانقدر زودتر ممکن است امواج انقلاب تودۀ زحمتکشان ایران، اساس را منهدم نماید. از این رو دیپلماسی انگلیس مصمم گردید که در ایران یک حکومت مقتدری تشکیل دهد. (فرقه کمونیست ایران ۱۳۵۹: ۴۴-۴۵)

همچنین آوِتیس میکائیلیان (سلطان زاده) (۱۲۶۸-۱۳۱۷ ش) از بنیانگذاران حزب کمونیست ایران، میل کارگزاران انگلستان به نظم و سرکوب نظامی توسط رضاخان را چنین توضیح می‌دهد که امپریالیست‌ها: «فقط در مناطقی سرمایه‌گذاری می‌کنند که بنا به گفته آنان“ امنیت اجتماعی“ یعنی در حقیقت، امنیت غارت بومیان توسط سرمایه‌داران خارجی موجود باشد» و سپس چنین نتیجه می‌گیرد که انگلستان در مناطق جنوب ایران، سرمایه‌گذاری‌های کلان کرده بود و مایل بود در مناطق شمالی نیز چنین کند. اما دولت وقتِ ایران قادر به تأمین امنیت و حمایت از این سرمایه‌گذاری‌ها خصوصا در مقابل خیزش‌های انقلابی نبود و انگلستان به این منظور باید نیروی نظامی وسیعی در ایران نگه می‌داشت که به‌لحاظ هزینه مقرون به صرفه نبود. به همین علت حمایت از رضاخان و ایده «دولت متمرکز پلیسی» او، تأمین‌کننده منافع لندن بود. (سلطانزاده ۱۳۸۸: ۴۰-۴۱)

دغدغۀ اصلی دیپلماتها، مأمورین و جاسوسان انگلیسی در ایران در این مقطع، مسالۀ نفوذ بلشویسم و انقلاب کمونیستی در ایران بود. با به بن­بست رسیدن طرح قرارداد ۱۹۱۹، جناح دوم به رهبری ژنرال آیرونساید به این جمعبندی رسیدند که «یک افسری ایرانی توانا باید فرماندهی قزاقها را بر عهده بگیرد. این بسیاری از مشکلات را برطرف می­کند و به ما مجال می­دهد با مسالمت و آبرومندی این کشور را ترک کنیم[۵]». علاوه بر آیرونساید سایر مقامات سیاسی و نظامی انگلستان هم در یادداشتها و گزارش­های­شان به این مساله اشاره کرده­اند. مثلا سرهنگ هنری اسمایس وابستۀ نظامی بریتانیا در سفارت تهران در اواسط دی ماه ۱۲۹۹ گزارش کرد: «طبقات بالا که منافعی در مملکت دارند، سخت سرگرم رقابت برای مناصب دولتی­اند و هیچ نشانی از اتحاد برای دفع خطر بلشویسم در میان آنها دیده نمی­شود[۶]». یا در ۶ ژانویه ۱۹۲۱ در گزارشی به آیرونساید نوشت:

دولت ایران در ماه گذشته مرعوب کمیته­های بلشویکی بوده است. شماری از افسران ایرانی در این کمیته­ها خدمت می­کنند و در حقیقت کمیته­ای مخصوص افسران وجود دارد… جلوی هرگونه حکومت با کفایت را می­گیرند و در واقع بلشویسم را تدارک می­بینند… دولت شهامت ندارد کار را فیصله دهد». (همان ۱۶۹)

هرمن نورمن[۷] در گزارش ارسالی خود به کرزن در ۳ فوریه ۱۹۲۱ متذکر شد که اوضاع بی‌ثبات ایران به‌خصوص پس از تخلیه قوای انگلیس می‌تواند منجر به یک انقلاب جمهوری‌خواهانه و روی کار آمدن یک رژیم شورایی در ایران شود. (ضمیمه ترجمه فارسی خاطرات آیرونساید) این مساله را بعدها ویکتور ماله، مسئول دایرۀ ایران در وزارت امور خارجۀ انگلستان به وضوح بیان کرد. او پس از انتخاب رضاخان به نخست وزیری چنین نظر داد که:

منافع اساسی ما در ایران مستلزم استقرار دولت مرکزیِ باثبات و قدرتمندی است که بتواند در برابر نفوذ روسیه و گسترش تبلیغات کمونستی مقاومت کند، نظم را در راه­های تجاری، در مناطق نفتی و در ایالات واقع در مرزهای بلوچستان و افغانستان برقرار دارد، و از فعالیتهای ضد انگلیسی مُلاها و مطبوعات جلوگیری کند. به نظر می­رسد مساعی رضاخان در جهت نیل به چنین وضعیتی است[۸].

 

شبکه انگلیسی کودتا

در مورد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ طرفداران سلطنت پهلوی می­کوشند آن را یک «قیام ملی» یا «سپه­خیزی[۹] ملی» بدون دخالت انگلیسی­ها وانمود کنند. اما حضور مأمورین انگلستان خصوصا ژنرال آیرونساید چنان در این کودتا پررنگ است که نمی­توان به هیچ ترتیبی لکۀ حضور انگلیسی­ها و کیف انگلیسی در این رویداد را پاک و پنهان کرد. بنابراین برای بخشیدن وجهۀ «غیر انگلیسی» به نخستین حضور رضاخان در صفحات تاریخ معاصر ایران، یک تئوری و فرضیۀ دیگر پرداخته می­شود که «نقش انگلیسی­ها فرعی و ثانوی و غیر مهم بود» یا «آیرونساید شخصا و بدون اطلاع و برنامه­ریزی سفارت بریتانیا در تهران از ایدۀ کودتا که اساساً ایدۀ افسران و سیاستمداران ایرانی بود حمایت کرد»[۱۰]. برخی از محققین و تاریخ­پژوهان هم کوشیده­اند همین باور را تقویت کنند. به عنوان نمونه نیکی کدی[۱۱] مدعی است وزارت خارجه بریتانیا نقش مستقیمی در کودتا نداشت و عوامل انگلیسی به صورت خودجوش و شخصا به کودتایی که ایرانی­ها سازمان دادند، کمک کردند. (کدی ۱۳۹۶: ۱۳۸) و چنین جمعبندی می­کند که: «رضاخان بدون آنکه ناگزیر باشد به دستورات انگلیسی­ها عمل کند، می­دانست چگونه رفتار کند که با منافع کلیدی انگلیس در خصوص نفت، امنیت خلیج فارس و مرزهای هندوستان و عراق تعارض پیدا نکند». (همان ۱۴۱) نویسندۀ دیگری مدعی است سفارت بریتانیا در تهران، وزارت جنگ و وزارت خارجۀ انگلستان بالکل از کودتای سید ضیاء و رضاخان بی­خبر بودند. (صباحی ۱۳۷۹: ۱۸۰)

اما مجموعه­ای از اسناد و گزارشات مکتوب و بررسی روندهای سیاسی منتهی به کودتای سوم اسفند نشان می­دهند که بدون شک امپریالیسم انگلستان حامی این کودتا بود و برای اجرای آن برنامه­ریزی کرد و تدارک دید. آیرونساید از مدتها پیش از کودتا بر این نظر بود که نیروهای انگلیسی باید زودتر از شمال ایران خارج شوند، دیویزیون قزاق تجدید سازماندهی و تقویت شود و تحت فرماندهی افسران ایرانی طرفدار انگلستان قرار بگیرد و حکومت مرکزی متمرکزی ایجاد کند. (غنی ۱۳۷۸: ۱۶۸)

اسنادی در دست هستند که نشان می­دهند در همین مقطع و حتی پیش از آن چنین ایده­ای در میان دیگر دیپلماتهای وزارت خارجه بریتانیا و سفارت انگلستان در تهران مطرح بوده است. مثلا در تابستان ۱۲۹۹ اِزموند اُوی[۱۲] یکی از اعضای بلندپایۀ وزارت خارجۀ انگلستان در گزارش به هیئت دولت بریتانیا چنین گفت که ایران آمادگی دمکراسی پارلمانی را ندارد و یک قوۀ مجریۀ استبدادی که به دستور بریتانیا سر کار آمده باشد باید در رأس امور ایران قرار بگیرد[۱۳]. و در اواخر سال ۱۹۲۰ جورج چرچیل یکی دیگر از کارشناسان وزارت خارجه انگلستان همین راه­حل را تکرار کرد و نوشت: «هرگونه باور به اداره ایران به دست مجلس یا یا بهره­گیری از دمکراتهای مترقی در وضع خطرناک کنونیِ ایران باید به طور کامل کنار گذاشته شود… حکومتی از مردان نیرومند باید تشکیل شود که نامشان پشت ایلات بزرگ را بلرزاند[۱۴]».

آیرونساید برای فرماندهی نظامی و اجرای این طرح به دنبال یک افسر توانمند در قشون قزاق می­گشت و رضاخان میرپنج کسی بود که توانست نظر او در مورد اینکه قزاقها پس از تخلیۀ ایران از سوی قوای انگلیس، می­توانند یک نیروی قدرتمند به وجود بیاورند را جلب کرد. (آیرونساید ۱۳۷۳: ۴۶-۴۸ و ۷۹) آیرونساید در یادداشتهایش می­نویسد برای واگذاری دیوزیون قزاق به رضاخان دو شرط برای او گذاشت که او هر دو را پذیرفت. نخست اینکه قزاقها هیچ اقدام تهاجمی علیه عقب­نشینی سربازان انگلیسی انجام ندهند و دیگر اینکه اقدامی برای خلع احمدشاه صورت نگیرد. رضاخان همچنین تضمین کرد مانع از افتادن تهران به دست بلشویکها شود. (غنی ۱۳۷۸: ۱۷۸) پیرسن دیکسون[۱۵] کارمند وزارت خارجه انگلستان در گزارشی به تاریخ ۱۴ مه ۱۹۲۱ برای کرزن می­نویسد: «کلنل اسمایس از کودتا اطلاع قبلی داشت و با سران کودتا همکاری می­کرد[۱۶]». همچنین ژنرال ویلیام دکسون در نامه­ای به تاریخ ۶ ژوئن ۱۹۲۱ به یکی از اعضای سفارت آمریکا در تهران می­نویسد:

من ژنرال اسمایس را سر راهم وقتی از قزوین می­گذشتم دیدم و او موضوعی را که همه حدس می­زدیم اعتراف کرد و گفت که او ترتیب کودتای قزاقها در تهران را داد. همچنین به من گفت که این کار را با اطلاع سفارت انگلستان در تهران انجام داد. نگفت که آقای نرمن در آن دست داشت ولی نقش دبلیو اسمارت را اقرار کرد. به نظر من اسمارت، هِیگ تعزیه گردان بودند، بدون آنکه راز خود را به نرمن بگویند[۱۷].

همچنین کالدول وزیر مختار آمریکا در ایران در گزارش مفصل ۵ آوریل ۱۹۲۱ به وزیر امور خارجه ایالات متحده نوشت:

کاشف به عمل آمد که تمام دست­اندرکاران نهضت، عملا کسانی می­باشند که از قبل با انگلیسی­ها رابطۀ نزدیک داشتند. سرگرد مسعودخان که پس از واقعه، وزیر جنگ شد در چندین ماه گذشته معاون شخص کلنل اسمایس در قزوین بوده است. رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت می­کرد و عملا جاسوس رئیس میسیون بود و در ماه­های گذشته با انگلیسی­ها در قزوین همکاری نزدیک داشته است[۱۸].

سیروس غنی (۱۳۰۸-۱۳۹۴) یکی از محققینی که نظر مساعدی نسبت به رضاخان و عملکرد او داشته و اسناد و گزارشهای بسیاری را در مورد رابطۀ رضاخان با انگلیسی­ها و نقش آنها در روی کار آمدن سردارسپه بررسی کرده است، معتقد است این امکان وجود دارد که آیرونساید بدون اطلاع مافوقها از نقشه­اش دست به عمل زده باشد. اما همچنین اضافه می­کند که:

 آیرونساید افسر بسیار با انضباطی بود و لابد برای جلب دستکم توافق ضمنی آنان، توضیحاتی داده است. از این گذشته از آنجا که ایمنی و عقب­نشینی منظمِ نیروهای بریتانیا از ایران کمال اهمیت را داشت، آیرونساید می­بایست لااقل خطوط کلی طرحش را با مافوقهای خود در میان می­گذاشت. (غنی ۲۱۶)

ظاهرا در این مقطع کماکان دو خط حاکم بر دیپلماسی بریتانیا در قبال ایران (که پیشتر در مورد آنها صحبت کردیم) اختلافاتی داشتند و آیرونساید در یادداشتش به تاریخ ۱ فوریه (۲۶ بهمن) نوشت با نرمن صحبت کرده و قزاقها باید به زودی وارد عمل شوند و از وزیر مختار هم خواسته است لرد کرزن وزیر خارجه را نادیده بگیرند. (آیرونساید ۱۳۷۳: ۳۷۲) و همین مساله باعث شده تا طرفداران امروزی رضاخان منکر حضور انگلیسی­ها در کودتای سوم اسفند شوند.

 اما باید گفت اولا فرقی ندارد وزارت خارجۀ بریتانیا از طریق وزیرمختارش، رضاخان و دیگر چهره­های کودتا را اجیر کرده و از آنها حمایت کرده باشد یا افسران و جاسوسان نظامی انگلستان در ایران. دوم اینکه سیدضیاء مبلغ هشتاد هزار تومان پول از بانک شاهی و از موجودی خزانۀ دولت برداشت و بین افسران کودتاچی و قزاقها تقسیم کرد. (مکی ۱۳۶۳: ج اول. ۲۵۱) سوال این است که سیدضیاء این مبلغ را با دستور چه کسی و چگونه از بانک شاهی (بانک انگلیسی­ها در ایران) برداشت کرد؟ بانک شاهی جز با اجازۀ سفارت انگلستان در تهران و شخص نرمن نمی­توانست چنین پولی را در اختیار فردی و حتی دولت ایران قرار دهد. همچنین رضاخان خودش چندین بار گفته بود که «مرا انگلستان سر کار آورد، اما وقتی آمدم به وطنم خدمت کردم» (دولت آبادی. ۱۳۶۲ ج ۴: ۳۴۳) یا «مرا سیاست انگلیس آورد، ولی ندانست چه کسی را آورده است» (مصدق۱۳۵۹: ۱۰۲).

رضاخان بعدها کوشید با صدور بیانیه­هایی، در انظار مردم اتهام «انگلیسی» بودن را از خود رفع کند و به هنگام نخست وزیری در ۲۱ آبان ۱۳۰۲ بیانیۀ عمومی منتشر کرد و در آن نوشت: «ایرانی باید مستقل­الفکر و مستقل­الاراده زیست کرده و شرافت ملی خود را بالاتر از آن بشمارد که به ننگ تشبثات موهون و مخمر آلوده گردد». (مکی ۱۳۵۹. ج۲: ۴۴۰) مقامات انگلستان هم کوشیدند در این مورد به او کمک کنند. سِرپرسی لورن[۱۹] (۱۸۸۰-۱۹۶۱) در اردیبهشت ۱۳۰۲(مه ۱۹۲۳) در گزارشی بر اهمیت رضاخان در تأمین منافع بریتانیا تأکید کرد۵ (زرگر ۱۳۷۲: ۹۸) همو در اوایل بهمن ۱۳۰۰ نوشت: «از این پس ما باید از هرگونه تظاهر به اینکه رضاخان زیر حمایت ما می­باشد خودداری کنیم» و از رضاخان نقل قول کرد که:

من به دست ایرانی‌ها کاری را انجام خواهم داد که بریتانیا می‌خواهد با دست انگلیسی‌ها انجام دهد. یعنی ایجاد یک ارتش نیرومند و استقرار نظم و ساختن یک ایران قوی و مستقل… اما در برابر انجام این کارها، بریتانیا باید شکیبایی پیشه کند و از دخالت در امور ایران خود داری کند (لورن ۱۳۶۳: ۵۴-۵۵) و (صباحی ۲۳۳)

لرد کرزن[۲۰] به لورن دستور داد: «هر کجا که می­توانید ایرانیان با عقل و درایت و میهن دوست را پیدا کنید و از طریق آنان کار خود را به انجام برسانید[۲۱]». و لورن ضمن تأکید بر حمایت از رضاخان، در پیروی از استراتژی دولت متمرکز همجهت با بریتانیا به جای استراتژی مناطق نفوذ نوشت: «یکپارچگی امپراتوری ایران در تمامیت آن به طور کلی برای منافع بریتانیا به مراتب مهمتر است و در دراز مدت از توفق محلی هر یک از دست پروردگان ویژه ما اهمیت بیشتری دارد» (به نقل از لاجوردی ۱۳۶۹: ۱۶)

این رضایت امپریالیسم انگلستان از عملکرد رضاخان و سیاست­های کلی دولت او و بعدها سلطنت وی را در اسناد دیگری نیز می­توان رهگیری کرد. لورن در ۱۰ ژانویه ۱۹۲۳ در نامه­ای به نایب­السلطنۀ هند نوشت: «رضاخان عملا در اموری توفیق می­یابد که اگر اوضاع به گونه­ای دیگر می­بود، مستشاران انگلیسی آن را بر عهده می­گرفتند». (مکی ج۲: ۲۰۲) و در نامه دیگر او به کرزن به تاریخ ۲۱ مارس ۱۹۲۳ می­خوانیم: «رضاخان هیچگاه نسبت به مصالح ریشه­دار ما در ایران بی­اعتنایی نشان نداده است. درست است او هیچگاه ما را کاملا مورد اعتماد خود قرار نداده است ولی به ما دروغ هم نگفته است… کارهایی که به انجام دادن آنها مبادرت می­گردد کمابیش همان­هایی هستند که در معاهدۀ انگلیس و ایران (قرارداد ۱۹۱۹) در نظر گرفته شده بود». (همان ۲۰۴)

می­بینیم که مهمترین دستاورد سیاسی رضاخان برای امپریالیسم بریتانیا، سرکوب جنبشهای انقلابی و جنبش کمونیستی در ایران بود. ساندرز[۲۲] وابستۀ نظامی انگلستان در دیدار اسفند ۱۳۰۰ (فوریه ۱۹۲۲) با رضاخان، خواهان خفه کردن سازمانهای طرفدار بلشویسم در ایران شد. (صباحی ۲۳۰) لورن هم در ۱۳ مارس ۱۹۲۳ به دولت انگلستان نوشت: «من خطر بلشویسم را در ایران یقینا دفع شده می­دانم. این نتیجه بدون رضاخان حاصل نمی­شد». (همان ۲۳۱) او در نامۀ دیگری (۳۰ نوامبر ۱۹۲۳) رضاخان را «اسب برنده در مسابقۀ سیاسی» که «کمی پس از ورودش به تهران» شروع شده بود، نام نهاد. (صباحی ۲۳۲)

جاسوس انگلیسی حتی کوشید با هشدار دادن نسبت به خطر کمونیسم، مخالفین داخلی رضاخان را به اتحاد با او فرابخواند. شیخ حسن مدرس رهبر مخالفان در مجلس وقتی به لورن مراجعه کرد تا از رضاخان بخواهد «در اقدامات خودسرانۀ خود تجدید نظر کند»، لورن به او پاسخ داد: «این موضوع نباید فراموش شود که تنها دولتی قدرتمند می تواند مانع تحریکات زیان­آور و تبلیغات مضر شود[۲۳]». او در ۲ فوریه ۱۹۲۵ به چمبرلن[۲۴] (۱۸۶۹-۱۹۴۰) نوشت انگلستان باید «در فرصت باقیمانده و پیش از رستاخیز قدرت شوروی، به ساختن ایرانی باثبات که با پیوندهای منافع مشترک به ما وابسته است، کمک کند». (صباحی ۲۷۶)

 

آیا رضاخان مزدور انگلستان بود؟

این یک واقعیتِ تاریخی است که رضاخان با کمک انگلیسی­ها به قدرت رسید. بریتانیا به مرور متقاعد شد حمایت از رضاخان و پروژه سلطنت او بیش از حمایت از نیروهای وفادار و نزدیکی مثل سیدضیاء یا شیخ خزعل، در آن اوضاع حاد و پیچیدگی تضادها، پیش‌برنده منافع آن‌ها است. اما این مساله به‌معنای «مزدوری» او برای امپریالیسم بریتانیا یا رابطه یک‌طرفۀ ارباب و نوکر میان آن‌ها نیست.

رضاخان در عرصه سیاسی کوشید برخی از امتیازات انگلیسی‌ها را محدود کند. از استخدام مستشاران نظامی انگلیسی در ارتش خودداری کرد و هیچ دانشجوی اعزامی برای تحصیل را به انگلستان نفرستاد. همچنان که در سال ۱۳۱۱ به سبک خودش به کاهش سهم ایران از درآمد قیمت نفتِ شرکت انگلیس اعتراض کرد و از سال‌های میانی دهه ۱۳۱۰ (۱۹۳۰) سعی کرد با گسترش روابط اقتصادی و سیاسی‌اش با آلمان نازی و حتی فرانسه و اتحاد شوروی، در روابط اقتصادی و سیاسی ایران با بریتانیا، توازنی ایجاد کند.

در مورد شخص رضاخان چند عامل باعث این اختلافات با انگلستان بود. مهمتر از همه اینکه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، گسترش جنبش‌های رهایی‌بخش ملی و ضد امپریالیستی در کشورهای جهان سوم و از جمله ایران، باعث افزایش روحیه نفرت از امپریالیست‌ها و به‌خصوص انگلستان شده بود. رضاخان نمی­توانست نسبت به این امر بی‌توجه باشد و باید در افکار عمومی خود را قهرمان «ضد استعمار پیر» نشان می‌داد. روند نزولی نفوذ و قدرت امپریالیسم انگلستان در جهان که از سال‌های ۱۹۲۰ به بعد شروع شده بود، وجود اتحاد شوروی، رقابت‌جویی دیگر قدرت‌های امپریالیستی مانند آلمان نازی و حتی آمریکا، فضای مانور بیشتری به رضاخان در این مورد می‌داد.

عامل دیگر اینکه ناسیونالیسم نخراشیده و ارتجاعی او، عنصری از ضدیت با «بیگانگان» (و نه ضدیت با امپریالیست‌ها و نظام امپریالیستی) را داشت که در حساسیت نسبت به نفوذ و نقش انگلیسی‌ها در ایران فشرده می‌شد[۲۵]. ضمن اینکه در نظام جهانی امپریالیستی، بعضا تضاد منافعی میان قدرت‌های امپریالیستی با طبقۀ حاکمه وابسته به آن‌ها در کشورهای تحت سلطه وجود دارد. تضادی که گاها مثل اعتراض رضاخان به کاهش قیمت نفت در ۱۳۱۱، به اختلاف و رویارویی سیاسی میان آن‌ها هم منجر می‌شود. علت اختلافات این است که طبقات حاکم در کشورِ تحت سلطه با وجود وابستگی به نظام امپریالیستی، به‌دنبال انباشت سرمایه و سود در محدودۀ جغرافیایی خودشان هستند. اما قدرت‌های امپریالیستی، این روند انباشت را در محدوده‌ای جهانی دنبال می‌کنند و این مدار جهانی گاهاً با سیر حرکت درونی سرمایه در یک کشور دچار تضاد می‌شود. همچنین اولویتها و تضادهای سیاسی، امنیتی و نظامی در داخل یک کشورِ تحت­سلطه و برای قشر حاکم بر آن با تضادها و اولویتهای امپریالیستها در سطح جهانی یا منطقه­ای یکی نیست. هر کدام از این تضادها، ویژگی های خود را داشته و پاسخ مشخص و منحصر به خود را می طلبند و این مساله در مواردی به تداخل و تضاد میان آنها منجر می شود. به عنوان نمونه در جریان اختلاف نظر بین رضاشاه و دولت انگلستان بر سر سهم ایران از درآمدهای نفتی، مسالۀ رضاشاه تأمین هزینه­های دولت و ارتش برای اولویتهای داخلی ایران بود. در حالی که امپریالیسم بریتانیا با چندین رشته تضاد اقتصادی و دیپلماتیک جهانی مثل رکود بزرگ[۲۶]، برآمدن امپریالیسم آلمان نازی، تضاد با امپریالیسم آمریکا، تضاد با اتحاد شوروی سوسیالیستی، خطر از دست دادن مستعمراتی مثل هند، مصر و دیگر کشورهای آفریقایی و اختلافات درونی­اش روبرو بود.

با همۀ این‌ها، رضاشاه نه‌تنها نتوانست وابستگی ساختاری ایران به امپریالیستها و نظام جهانی امپریالیستی را از بین ببرد، بلکه شکل جدید و عمیق‌تری از این وابستگی را ایجاد کرد. او در سایه حمایت امپریالیسم انگلستان و با اتکا به افزایش درآمدهای دولت، چکمه ارتش، خفقان و ترور پلیس سیاسی و دستگاه اداری متمرکز (بروکراسی-دیوان‌سالاری)، پروژه ساخت و تثبیت دولت متمرکز را در ایران پیش برد.

این تمرکز اساساً در انطباق با نیازهای سرمایه‌داری امپریالیستی و در وابستگیِ ساختاری به آن به‌وجود آمد. اصطلاح «نیمه­مستعمره» به این معنا است که سیاست و اقتصاد در این جامعه بنیاداً توسط امپریالیسم و الزامات اقتصادی و سیاسی آن تعیین و رهبری می‌شد و نه شخص شاه یا دولت و ارتش و پلیس او. اما این مساله به‌طور غیرمستقیم صورت می­گیرد و نه از طریق حاکم دست­نشانده.

 رضاشاه دولت متمرکزی را در ایران ساخت که اگر چه مستقیماً مستعمره نبود، یعنی کارگزاران سیاسی و قوانین و روابط حاکم بر دولت و جامعۀ آن، به‌طور مستقیم توسط امپریالیست‌ها تعیین نمی‌شد (مثل هند و مستعمره‌های آفریقایی)، اما به‌طور ساختاری بند ناف حیات اقتصادی‌اش به نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی وصل و وابسته بود و این مساله به صورت اهرم فشار سیاسی در امور داخلی ایران عمل می­کرد.

 تجارت با انگلستان حتی در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰ هم بالاترین رقم تجارت خاجی ایران بود و انگلیسی ها علاوه بر نفت، از فروش تسلیحات و قراردادهای جاده­سازی در جنوب ایران هم سودهای بالایی می بردند. (کدی ۱۳۶۹: ۱۶۵) اقتصاد ایران نه‌تنها از فراز و فرودها و بحران‌های ساختاری و ادواری اقتصاد جهانی تأثیر می‌گرفت بلکه به‌لحاظ سیاسی نیز ناچار از پذیرش هژمونی این نظام بود. به لحاظ اقتصادی، جامعه ایران خصوصا لایه­ها و اقشار فرودست و تهیدستان ایران از بحران اقتصادی جهانی در سالهای ۱۹۲۹ به بعد تأثیرات منفی بسیاری را متحمل شدند. ارزش ریال ایران به یک سوم سقوط کرد و کارگر و کشاورز ایرانی برای خرید کالاهای وارداتی باید دو برابر سابق پول می­پرداخت و برای صادرات کالاها که البته به شدت کاهش پیدا کرده بود، باید دو برابر سابق کار می­کرد. (همان ۱۶۶) به لحاظ سیاسی هم روشن‌ترین سند در اثبات این هژمونی سیاسی، برکناری فضاحت‌بار رضاشاه و تبعید تحقیرآمیزش در شهریور ۱۳۲۰ بود.

وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران به نظام جهانی امپریالیستی در دوران قاجار و از اوایل دهه ۱۸۸۰ در حال شکل‌گیری و گسترش بود. اما رضاخان با تشکیل دولت متمرکز و روابط سیاسی و اقتصادی بر آمده از آن، این وابستگی را سیستماتیک‌تر و نهادی‌تر کرد. او این ویژگی را برای سلطنت پسرش محمدرضا نیز به یادگار گذاشت. وابستگی ساختاری به نظام جهانی امپریالیستی در دولت جمهوری اسلامی نیز علی‌رغم تفاوت‌هایی در درجه وابستگی سیاسی و تغییرات ناشی از رشد روابط سرمایه‌داری در ایران، تداوم پیدا کرد. کافی است ببینیم که تحریم نفت و تهدید به قطع خرید آن، چگونه اقتصاد ایران را به‌ورطۀ نابودی و مردم را به گرسنگی خواهد کشاند. بدون انجام یک انقلاب سیاسی کمونیستی و پس از آن استقرار یک اقتصاد سوسیالیستی، نمی‌توان بندهای این وابستگی ساختاری به نظام امپریالیستی را باز کرد و از قید آن رها شد. بخش عمده‌ای از وابستگی اقتصاد ایران به نظام امپریالیستی چه در زمان رضاشاه و محمدرضا و چه در جمهوری اسلامی، ازطریق نفت و وابستگی ساختاری اقتصاد ایران به تولید و فروش نفت صورت می‌گیرد. نظام سرمایه‌داری جهانی از این طریق است که اراده سیاسی و اقتصادی‌اش را بر دولت، جامعه و مردم ایران تحمیل می‌کند.

نفت، شاه‌کلید سلطه انگلستان بر اقتصاد و سیاست ایران در دوران رضاشاه بود. فیلم‌های تبلیغاتی طرفدار سلطنت‌طلبان مدعی‌اند که رضاشاه در سال ۱۳۱۱ با انداختن قرارداد نفت دارسی[۲۷] به بخاری و انجام مذاکرات مجدد با دولت انگلستان، «سهم ایران از درآمد و صنعت نفت را به‌طرز چشمگیری افزایش داد». اما واقعیت این است که ایران در ۱۳۱۲ (۱۹۳۳) مجبور به تمدید امتیازنامه دارسی شد. اگرچه قرارداد جدید تنها یک چهارم مناطق مورد بحث در امتیاز دارسی را در بر می‌گرفت اما این شامل مهمترین ذخایر کشف شده و تمامی مناطق مورد بهره‌برداری بود و مدت آن نیز از ۲۷ سال به ۶۰ سال افزایش پیدا کرد! سهم ایران از درآمد شرکت نفت انگلستان افزایش یافت اما این در مقایسه با اطمینانی که انگلیسی‌ها از تسلط یک‌جانبه و مطلق بر نفت ایران پیدا کردند، دستاورد ناچیزی بود. وابستگی دولت به درآمد نفت در فاصله سال‌های ۱۳۰۳-۱۳۲۰ (۱۹۲۴-۱۹۴۱) ده برابر شد (فوران ۱۳۸۳: ۳۳۵) و این به‌معنای وابستگی هر چه بیشتر اقتصاد ایران به نظام امپریالیستی بود. بر اساس آمارهای اعلام شده توسط ایوانف:

بر اساس بهای ارز در سالهای ۱۹۳۸-۳۹ (۱۳۱۷-۱۳۱۸)… مقدار سرمایه­گذاری در صنایع ایران حدود ۱۶ میلیون لیره بود. در صورتی که در اواخر همین دهه، سرمایه کمپانی نفت ایران و انگلیس در حدود ۲۰۰ میلیون لیره ارزیابی می­شد. سود کمپانی مزبور فقط در طول یک سال، یعنی سال ۱۹۵۰ در حدود ۱۵۰ میلیون لیره استرلینگ یعنی حدود ده برابر کل سرمایه­گذاری در صنایع ملی ایران بود. (ایوانف ۱۳۵۶: ۷۷)

در فصل خانه­ای از شن و مه خواهیم دید که این وابستگی به عایدات نفتی، چگونه در عمل امکان هرگونه برنامه‌ریزی بلندمدت برای ساختن یک اقتصاد خودکفا و همه‌جانبه را گرفت و خطر قطع تولید و فروش نفت تا به امروز همچون شمشیری بالای سر اقتصاد ایران باقی مانده است.

[۱] Minute by Oliphant, 21 July 1921 (به نقل از صباحی ۱۳۷۹: ۲۱۱)

[۲] Cornelius Van Hemert Engert

[۳]  Engert to Loraine 8 July 1923 (به نقل از صباحی ۱۳۷۹: ۲۱۹)

[۴] Lord George Curzon

[۵] Ullman. Richard H (1972) The Anglo-Soviet Accord 1917-1921. Vol 3. Princelon. New Jersey (غنی ۱۳۷۸: ۱۶۹) 

[۶] به نقل از (از غنی ۱۳۷۸: ۱۶۸) و (صباحی ۱۳۷۹: ۱۷۹)

[۷] هرمن کامرون نرمن (Herman Cameron Norman) دیپلمات بریتانیایی در ایران از می ۱۹۲۰ تا اکتبر ۱۹۲۱

[۸] Malle (1923) The political situation in Persia. 14 Nov 1923 (به نقل از صباحی ۱۳۷۹: ۲۵۶)

[۹]  واژه­ای معادل کودتا که نخستین بار در اسفند ۱۳۹۷ توسط طرفداران سلطنت در فضای مجازی به کار برده شد.

 

[۱۰] به عنوان مثال نگاه کنید به مستند رضا شاه از شبکه من و تو

[۱۱] Nikki Keddie

[۱۲] Esmond Ovey

[۱۳] گزارش ازموند اوی به هیئت دولت بریتانیا. شماره ۴۹۰. ژوئن ۱۹۲۰. به نقل از (وزارت خارجه بریتانیا ۱۳۶۸: ج۲: ۲۰۹-۲۱۰)

[۱۴] Memorandum by G.P. Churchil. No 616. 20 December 1920. Documents on British Foreign Policy. Pp 713-714  (به نقل از یزدانی ۱۳۹۵: ۲۱۴)

[۱۵] Pierson Dixson

[۱۶] Fo 371/6427 Pierson Dixon to Curzon 14 May 1921 (به نقل از غنی ۲۰۳)

[۱۷] National Archives. Washington DC. American Delegation Dispatch. Date 25 August 1921 (به نقل از غنی ۲۰۳)

[۱۸] Department of state. Quoterly Report No 11. Caldwell to Secretary of State 5 April 1921 (به نقل از غنی ۲۰۷)

[۱۹] سر پرسی لورن (Percy Loraine) وزیرمختار بریتانیا در تهران از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶

[۲۰] Lord Curzon

[۲۱] G. Waterfield (1973) Professional Diplomat: 1880-1961. London Murray. P 63     (به نقل از لاجوردی ۱۳۶۹: ۱۶)

[۲۲] Saunders

[۲۳] Loraine to Chamberlain. 6 Nov 1925 (به نقل از صباحی ۲۷۶)

[۲۴] نویل چمبرلن (Neville Chamberlain) نخست وزیر بریتانیا از ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰

[۲۵] در مورد احساس توأمان عشق و نفرت رضاخان نسبت به غرب و اروپایی­ها نگاه کنید به (ضیاءابراهیمی ۱۳۹۶)

[۲۶] بحران اقتصاد جهانی سالهای دهه ۱۹۳۰

[۲۷] قرارداد دارسی یا امتیازنامه دارسی قراردادی است که ویلیام ناکس دارسی (William Knox D’Arcy) (۱۸۴۹-۱۹۱۷) در سال ۱۹۰۱ (۱۲۸۰ ش) با دولت ایران و مظفرالدین شاه قاجار امضا کرد تا به اکتشاف و استخراج نفت در ایران بپردازد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)