چهار سال پیش میرحسین غزل زیبایی را با ما سرود و به جستجوی قافیه‌اش به حصر خانگی رفت. ما مانده‌ایم و یک غزل ناتمام. قصه‌ی تاریخ معاصر ما: از صدر مشروطه، از جنبش تنباکو،… و بعد هم به این طرف. به سوی نهضت ملی شدن نفت. به غزل ناتمام مصدق. از غزل‌سرودهای سیاهکل تا اعدام‌های…

اصل ادامه‌ی آن غزل ناتمام است. یافتن قافیه‌ای که میرحسین را به حصر خانگی کشاند. رأی دادن یا ندادن فرع بر آن اصل است. اگر رأی می‌دهیم به جستجوی اتمام آن غزل ناتمام باشد و نه از سر استیصال. و اگر رأی نمی‌دهیم باز هم به جستجوی آن قافیه و نه از سر لجاجت و ناامیدی.

پس، در روز فردای انتخابات از همین الان به فکر سرتیترهای خودمان باشیم. نه آقای شریعتمداری؛ “ملت حرف آخر را نزد.” نه؛ “ملت کار را تمام نکرد”. ملت به جستجوی قافیه‌ی آن غزل زیبایی ست که مصدق و میرحسین با ما سرود.

یافتن آن قافیه در تحقیر جلیلی نیست. تحقیر جلیلی تحقیر ملیون‌ها انسانی ست که او را دوست خواهند داشت و با اعتقاد به او رأی خواهند داد. یافتن آن قافیه در قهرمان ساختن از روحانی و عارف نیست. روحانی و عارف را همان شورای نگهبانی تأیید کرد که آقای خاتمی به ذکاوت فهمید او را تأیید نخواهد کرد.

اگر هشت گردو، هشت خربزه، هشت هندوانه، هشت کدو قلقلی را هم شورای نگهبان دست‌چین کرده بود و به سوی ما قِل داده بود، باز هم در بین آن‌ها تفاوت‌هایی بود. در دام این بازی نیفتیم. حتا یا به‌خصوص اگر رأی به رأی دادن داریم. رأی را بدهیم یا ندهیم در جهت فردای روز انتخابات، در جهت فردای جنبش سبز، در جهت فردای انقلاب مردمی… در جهت فردای نهضت ملی شدن صنعت نفت.

فکر کنیم اگر مصدق امروز بود و اگر میرحسین می‌توانست به راحتی حرف بزند چه می‌گفت، چه می‌کرد. نه این که رأی می‌داد یا نمی‌داد. سکان این کشتی بی‌لنگر ما را به چه جهتی می‌برد.

آن‌ها را که رأی می‌دهند تحقیر نکنیم. آن‌ها را که رأی نمی‌دهند به ناحق مسئول نامردمی‌ها و مظالم قبل و بعد این حکومت… ندانیم. ما ملت بیداری هستیم. زن و مرد و پیر جوان دست‌ها را بالا بزنیم: نه به دیکتاتوری، نه به تحریم‌ها، نه به حمله‌ی نظامی. آزادی زندانی‌های سیاسی و عقیدتی، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات صلح‌آمیز، آری به همه‌ی مردم این جهان و به آیین مردمی. آری به تسامح و به سازگاری. آری به این اصل همیشگی که حکومت و حکومتیان خدمتگزاران مردم اند نه آقایانِ آن‌ها…

نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانیم.
“مرغ می‌گوید: به سامان باز خواهد آمد خلق بی‌سامان.”
حمید دباشی، ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، نیویورک

پ.ن:
تأکیدها به صورت بولد از من است. در چند جا هم که با نقطه‌چین معلوم کرده‌ام، عباراتی را حذف کرده‌ام،‌ به دلایلی که احتمالاً حدس می‌زنید و  درک می‌کنید!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com