بسیجیه میره سلمونی، میگه: جناب این ریش مارو اصلاح کن. سلمونیه می‌بینه طرف بسیجیه، میگه بگذار یکم سر کارش بگذاریم. بهش میگه: ‌خشک بزنم یا تر؟ بسیجیه میگه: ‌یعنی‌چی، چه فرقی میکنه؟ میگه: ببین، اونایی که وقتی بچه بودن اوضاشون خراب بوده ترمی‌زنند، ولی اونایی که سابقشون پاکه خشک می‌زنند. بسیجیه بهش برمی‌خوره،‌ میگه:‌ یعنی چی آقا؟! معلومه که باید خشک بزنی! یارو هم شروع میکنه همینجور خشک خشک ریش بدبخت رو تراشیدن. یکم که میزنه، بسیجیه دهنش سرویس میشه، میگه: وایسا، وایسا! یه چیزایی داره یادم میاد!

بسیجیه چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!

بسیجیه رو میارن تهران اسکان میدن. یه روز با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. بسیجیه میگه: پس قربونت، بی زحمت این دوتا رو هم بشور!!

تو مسجد داشتن صحنه گل ایران به آمریکا رو نشون میدادن، بسیجیا تماشا می‌کردن تکبیر میگفتن. دو سه بار که صحنه آهسته گل رو نشون میدن، یه بسیجیه شاکی میشه، میگه: ‌حالا اونقدر نشون بده تا اون دروازه بان بگیردش!

بسیجیه عینکش را دور دستش چرخوند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، افتاد.

آخونده با کله پاچه ای محل چپ می افته، به بسیجیا فتوا میده که برید جلوی مغازه طرف یه پارچه نویسی بذارید که الیوم خوردن کله پاچه حرام است. بسیجیا میرن جلوی مغازه کله پاچه ای یه پرچم دزدای دریایی نصب می کنن.

یه روز یه بسیجیه می ره دستشویی مسجد. اون یکی بسیجیه که داشته رد میشده می پرسه برادر چرا در دستشویی رو باز گذاشتی؟ بسیجیه میگه: ببندم که از اون زیر نگاه کنی؟

بسیجیا رو می برن هتل اسکان میدن. سوار اسانسور که میشن نمیدونسته چه جوری کار میکنه. یک دفعه یک اقای شیک سوار میشه دکمه رو فشار میده اسانسور شروع به حرکت میکنه بسیجیا بلند میگه برای سلامتی اقای راننده صلوات.

وسط شهرک محلاتی یه چاهی بوده، ‌هی ملت می‌افتادن توش،‌ زخم و زیلی می‌شدن. بسیجی های نخبه میان تو پایگاه مسجد جلسه برگذار می‌کنن که واسه این مشکل یک راه حلی پیدا کنن. یکی از بسیجیا پا میشه میگه: یافتم! ما یک آمبولانس می‌گذاریم بغل این چاه، ‌هرکی افتاد توش رو سریع ببره بیمارستان. ملت همه صلوات می فرستن برک الله! تقبل الله! ‌ یک بسیجی دیگه پا میشه میگه: الحق که همتون نفهمید!‌ آخه اینم شد راه حل؟! ملت میگن، خوب تو میگی چی‌کار کنیم؟ بسیجیه میگه: بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بیمارستان، که بدبخت جون داده. ما باید یک بیمارستان کنار این چاه بسازیم، که همه بهش سریع دسترسی داشته باشن! ملت دیگه خیلی حال می‌کنن، نوحه می‌خونن سینه می زنن، که تبارک الله تو چه مخی داری!‌ یهو یه بسیجی دیگه پا میشه میگه: الحق هرچی بهمون میگن گوسفند ساندیسخور، حقمونه! آخه این شد راه حل؟! این همه خرج کنیم یک بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ مردم تعجب می‌کنن، ‌میگن: خوب تو میگی چیکار کنیم؟ بسیجیه میگه: بابا این که واضحه، ما این چاه رو پر می‌کنیم، میریم نزدیک یک بیمارستان یک چاه می‌زنیم!

ا.ن در اثر سقوط هواپیما کشته ‌میشه، به بسیجیه میگن برو یه جوری به خانوادش خبربده. بسیجیه میره دم خونشون زنگ میزنه، زن یارو میگه: کیه؟ بسیجیه میگه: ببخشید،‌ منزل شهید احمدی نژاد؟
بسیجیا رو می برن عملیات زیرآبی. می بینن که هر کاری می کنن کله هاشون روی آب می مونه. میگن این یک توطئه استکبار جهانیه. یک پروژه تحقیقاتی مفصل ترتیب می دن که دلیل مساله کشف بشه. گزارش نهایی یک جمله بوده: چیزهای سبک روی آب می مانند.

بسیجیه میگوزه، دنبال پوکش می‌گرده!

به بسیجیه می گن چرا زن سیاه گرفتی میگه برای محرم خوبه.
یه روز یه بسیجیه میره مغازه عروسک بخره میگه: آقا قیمته این خواهرمون چنده؟

بسیجیه خودشو دار می‌زنه، بعلت ضربه مغزی می‌میره! میان می‌بینن با کِش خودشو دار زده!

توی گزینش به بسیجیه میگن چرا تا حالا ازدواج نکردی؟میگه آخه ما هممون فامیلی ازدواج میکنیم. میگن یه مثال بزن:میگه:مثلا داییم با زن داییم… عموم با زن عموم…

آخونده از پای منقل پامیشه میره تو خیابون ‌به یه تاکسی میگه: مُشتقیم! تاکسیه،‌ پنج متر جلو تر نگه میداره. آخونده میگه:‌ ای بـابـا! من می‌خواستم همونجا پیاده شم!

بسیجیه زنگ میزنه به صدا سیما، میگه: بابا این چه وضعیه؟! این چه تصاویره مستهجنی بود که تو سریال امشب نشون دادید؟! یارو بهش میگه: قربان ما که فقط پاها رو نشون دادیم. بسیجیه میگه: بابا تلوزیون من پرش داشت، همه جاشو دیدیم!

به بسیجیه ساندیس نمیرسه، از پایگاه قهر می کنه میره ساندویچی، میگه: ببخشید بندری دارید؟ یارو میگه: بعله. بسیجیه میگه: پس قربون دستت، ‌بذار یه حالی بکنیم!

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)