نترجمه: پَرَخشه

مارکس و فمینیسم

چکیده: این متن بر جنبه های فمینیسم و جنسیت در نظریه مارکس توجه دارد. روش مارکس ابزارها و دسته بندی هایی را در اختیار ما قرار داده است که به ما امکان می دهد جنسیت و طبقه، فمینیسم و ضد سرمایه داری را در رابطه با یکدیگر بررسی کنیم. با این حال، در این مورد، مشارکتی غیرمستقیم دارد زیرا مارکس هرگز نظریه جنسیت را ارائه نداد. تحلیل انتقادی سرمایه داری و تقسیم کار آن باید شامل بررسی نقش کارِ تولید مثل، کارِ بردگی ( رایگان)، کار مهاجران، کار در جنوب جهانی و بیکاران در نظر گرفته شود. کارِ تولید مثل بزرگترین فعالیت در این کره خاکی و زمینه اصلی تقسیمات درون طبقه کارگر است.

در دهه ی ۱۹۷۰، فمینیست هایی که در پی یافتن نظریه ای برای توضیح طبقاتی ریشه های ستم علیه زنان بودند، پس از مطالعه ی آثار وی، با مارکسی دیگر آشنا شدند، که نتیجه آن، انقلابی نظری است که هم مارکسیسم و هم فمینیسم را دگرگون کرد. آنچه با محوری ساختن موضوع کارِ بی مزد زنان در خانه برای تولید نیروی کار باز تعریف شد، نه تنها کار خانگی بلکه ماهیت خود سرمایه داری و شیوه ی مبارزه علیه آن بود…

این مقاله توسط هانا شووریان [براساس مصاحبه با سیلویا فدریچی در بنیاد رزا لوکزامبورگ (قابل مشاهده در زیر با زیرنویس انگلیسی)] گردآوری شده است. نسخه آلمانی تحت عنوان “Über Marx hinaus” منتشر شد. Feminismus، Marxismus und die Frage der Reproduktion ”، در: LuXemburg ، شماره ۲-۳ / ۲۰۱۷.

۱ ـ مقدمه

مارکسیسم و فمینیسم دو از مهمترین جنبش های رادیکال عصرما هستند. درک رابطه آنها برای امکان غلبه بر شکافی که سرمایه داری در پرولتاریای جهانی ایجاد کرده و نیز یافتن استراتژی و مبارزات لازم برای ایجاد جامعه ای عادلانه تر بسیار مهم است.

سعی من بر آن است که با تأکید براهمیت و برجستگی تأثیرکار مارکس برای تئوری و جنبشهای فمینیستی معاصر، محدودیتهای اصلی آن را بکاوم تا روشن شود در چه مواردی باید از مارکس فراتر رفت. 

 در حالی که مارکس سهم مهمی در توسعه دیدگاه فمینیستی داشته است، فمینیست ها به محدودیت های تحلیل وی اشاره کرده اند. وی از دید بخش خاصی از کارگران، یعنی کارگران مزد بگیر صنعتی، که اولین انترناسیونال به نام آن ها تشکیل شد، می نوشت در حالی که تجربه کارگران بدون دستمرد، یعنی کسانی که کارشان به انباشت سرمایه داری دامن می زد اما بدون قرارداد کار می کردند، را به حاشیه راند. این دید، درکی ناقص از روابط سرمایه داری ارایه می کند.

۲ـ توجه و عدم توجه مارکس به روابط جنسیتی

سهم مارکس در فمینیسم، که غیرمستقیم بوده است، در روش شناسی او، برداشت ماتریالیستی اش از تاریخ، و تحلیل اش از استثمار سرمایه دارانه ی کار نهفته است. برخی فمینیست ها، منجمله خود من، معتقدیم که ار بین بردن ستم جنسی بدون دگرگون کردن جامعه از پایین تا بالا ممکن نیست. روش شناسی وی ابزارها، و دسته بندی هایی را به ما ارایه کرده است تا جنسیت و طبقه، فمینیسم و ضد سرمایه داری را در رابطه با یکدیگر درک و بررسی کنیم.

با این که ازهمان نخستین نوشته ها، اظهارات بسیاری نشانگر درک وی از اهمیت روابط جنسیتی و نکوهش ستم بر زنان در جامعه سرمایه داری، به ویژه در خانواده بورژوازی آشکاراست، مشارکت مارکس در امر جنسیت و انباشت سرمایه غیرمستقیم است، زیرا نظریه جنسیت هرگز مرکز توجه وی نبود.

در نسخه های خطی اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، با نقل قول از فوریه، (۱۸۴۴ ، ۲۹۶) استدلال کرد که رابطه زن و مرد معیاری برای بررسی پیشرفت اجتماعی، و نشانه ای است از ” میزان انسانی شدن رفتار طبیعی بشر است”؛ در ایدئولوژی آلمانی از “برده داری نهفته در خانواده” (مارکس و انگلس ۱۸۴۵/۴۶ ، ۳۳) ،به علت اختصاص کار زنان و کودکان به پدر، می نویسد؛ در ترجمه مقاله ژاک پُشه در مورد خودکشی، پیامدهای مخرب اخلاق بورژوازی بر زندگی زنان را توصیح می دهد، که چگونه اغلب آنها را به خودکشی سوق می دهد (مارکس ۱۸۵۴)؛ در مانیفست کمونیست، او اساس خانواده بورژوازی را بر اساس زنا دانسته، ورفتار با زنان را که همانند برخورد به مالکیت خصوصی است، به تمسخر می گیرد(مارکس و انگلس ۱۸۴۸)؛ در طول این نوشته ها، وی برموضوع مالکیت خصوصی و این واقعیت که طبقه سرمایه دار زنان را موردی از مالکیت دانسته و از آنها برای انتقال مالکیت خصوصی استفاده می کند، تأکید دارد. در جلد اول سرمایه، (۱۸۶۷)، استثمار سرمایه داری از کار زنان را تحلیل می کند، اما تمرکز او بر زنان به عنوان کارگران کارخانه است.

اندک نویسندگانی، توانسته اند خشونت سرمایه داری را در باره ی استثمار کار زنان و کودکان در سیستم کارخانه، را به قدرت مارکس توصیف کنند. اما علی رغم فصاحت وی، شرح او بیشتر توصیفی است تا تحلیلی، وعدم توسعه ی بحث در مورد موضوعات جنسیتی که مطرح می کند، قابل توجه است.

به عنوان مثال، از چگونگی تأثیر اشتغال زنان و کودکان در کارخانه بر مبارزات کارگران و بحث هایی را که در سازمان های کارگری دامن می زند، صحبتی نشده است؛  در مورد تآثیر کارگریِ زنان بر روابط شان با مردان، به جز برخی اظهارات اخلاقی در مورد تشویق رفتار های بی پروای زنان بر اثر کار در کارخانه،  نزول”شخصیت اخلاقی” زنان، و سهل انگاری در مورد وظایف مادریشان، بحثی نشده است. هرگز زنان به عنوان عوامل مبارزه، که توانایی جنگ برای خود را داشته باشند، به تصویر کشیده نمی شوند [۱]. و اکثرا قربانی به نظر می رسند…

برخورد مارکس با کار زنان در سیستم کارخانه با این اعتقاد شکل می گیرد که سرمایه داری و به ویژه صنعت در مقیاس بزرگ، بنیان مادی  نوع بالاتری از خانواده و جامعه و روابط برابر تر بین زنان و مردان را ایجاد می کند. وی در جلد اول سرمایه می نویسد که صنعت مدرن نوع دیگری از انسان را فارغ از وابستگی های شخصی ایجاد می کند که درقید هیچ نوع مهارت خاصی نیست، و بنابراین قادر به انجام فعالیت های گسترده و توسعه ی مداوم ظرفیت های انسانی است. کار صنعتی برای مارکس شکل بالاتری از کار است، و غلبه بر تمام تخصص ها (که همیشه برای مارکس بسیار تحسین برانگیز است) به کارگران آن چه را می دهد که بعدها آلفرد مارشال آن را “توانایی عمومی” (۱) کار می نامد.

بنابراین، مارکس ضمن تشریح شرایط وحشیانه کار در کارخانه ها، اشتغال زنان در کار صنعتی را عاملی مثبت دانست. آنها را از بند پدرسالاری در خانه رهایی بخشید، روابط برابرتری به علت همکاری با مردان ایجاد کرد، و آنها را در معرض شکل بالاتری از کار قرار داد که تمام تمایزات اجتماعی و زیست شناختی را از بین می برد.

 این مشاهدات را بر اساس اظهارات پراکنده مارکس در جلد اول سرمایه ارایه می دهم. در این جلد، همانند نوشته های قبلی اش، مسائل جنسیتی جایگاهی حاشیه ای دارد.

ارجاعات به جنسیت در فصلهای مربوط به تقسیم اجتماعی کار و یا بخش مربوط به دستمزد دیده نمی شود. در کل جلد اول سرمایه، فقط دو اشاره به کار خانگی و آن هم در پانوشت ها وجود دارد. حتی در تحلیل او از بازتولید نیروی کار، در فصلی با عنوان “تولید مثل ساده” (مارکس ۱۸۶۷ ، فصل ۲۳) هیچ اشاره ای به کار زنان نشده است.

۳. درک ناقص از تولید مثل

مارکس اذعان دارد که نمی توان نیروی کارو توانایی انسان برای کار کردن را اموری بدیهی دانست. از آن جا که در فرایند تولید، این موارد به طور روزانه مورد مصرف قرار می گیرند، باید به طور مداوم نیز باز ـ تولید شوند، و این بازـ تولید روزانه که در فرآیند کار مصرف می شود، باید به طور مداوم بازـ تولید شود. این باز ـ تولید به همان اندازه در ارزش یابی سرمایه الزامی ست که “تمیز کردن ماشین آلات” (مارکس۱۸۶۷، ۷۱۸)، زیرا که تولید گرانبهاترین ابزار تولید سرمایه داران را تأمین می کند که خود کارگراست. با این حال، تحقق چرحه ی بالا را فقط در مدار تولید کالا قرار می دهد. مارکس تصور می کند که کارگران از مزد خود برای خرید مایحتاج زندگی استفاده می کنند، و با مصرف آنها، خود را بازـ تولید مثل می کنند. به عبارت دیگر، تولید نیروی کار، تولید کارگر، از طریق مصرف کالاهای تولید شده توسط کارگران مزدبگیر حاصل می شود. بنابراین، “ارزش نیروی کار را ارزش وسایل معیشتی که برای حفظ مالک آن لازم است” (مارکس ۱۸۶۷ ، ۲۷۴) و با توجه به زمان کار لازم برای تولید کالاهای مورد مصرف کارگران معین می کند.

هیچ کجا در سرمایه، مارکس در باره ی لزوم کار رایگان زن در خانه برای تولید مثل نیروی کار، یعنی تهیه غذا، شستن لباس، تربیت فرزندان، و آمیزش، توضیحی نمی دهد. برعکس، وی با اصرار، کارگر مزدبگیر را، خود ـ بازـ تولید کننده به تصویر می کشد.

حتی هنگام در نظر گرفتن نیازهایی که کارگران باید برآورده کنند، وی آنها را به عنوان خریدار خودکفای کالا به تصویر می کشد، و در میان نیاز های ضروری زندگیشان با شمردن مواد غذایی، مسکن، لباس ، به طور غریبی نیاز های جنسی را نادیده می گیرد. این نیاز، که چه در یک مجموعه خانوادگی و چه با خرید حاصل می شود، عیب و نقصی برای مرد کارگر نبوده و فقط زنان را به لحاظ کار صنعتی از نظر اخلاقی ألوده، معرفی می کند. (مارکس ۱۸۶۷ ، ۲۷۵). بنابراین، روسپی را به عنوان یک کارگر نفی و وی را مثالی از تخریب و تنزل اخلاقی زنان معرفی می کند. وی کارگر جنسی را متعلق به نازل ترین لایه از رسوب جمعیت مازاد، یعنی لومپن پرولتاریا، که در هجدهمین برومر لوئیس بناپارت آن ها را «تفاله ی همه طبقات» توصیف می کند، به تصویر می کشد (مارکس۱۸۵۲ ، ۱۴۹).

حتی هنگام اشاره به تولید مثل هر نسل نیروی انسانی، مارکس هیچ اشاره ای به سهم زنان در آن نکرده و امکان هرگونه تصمیم گیری مستقل از طرف آنها را در مورد تولید مثل، در نظر نمی گیرد، و از آن به عنوان “افزایش طبیعی جمعیت” یاد می کند “(مارکس ۱۸۶۷ ، ۷۸۸)؛ و اظهار می دارد که “سرمایه‌دار می‌تواند با خیال راحت این امر را به کارگران برای حفظ و تکثیر خود بسپارد “(مارکس ۱۸۶۷۷ ، ۷۱۸). با عنوان کردن زاد و ولد همچو پدیده ای طبیعی، مارکس نظر قبلی خود را در مورد این که غفلت کارگران صنعتی زن از وظایف مادری خود، که عملا کودک کشی است را نقض می کند.

مارکس با اعتقاد به ایجاد دائمی “جمعیت مازاد” از طریق انقلاب های فناوری، چنین اشاره دارد که گویی سرمایه داری به ظرفیت تولید مثل زنان برای توسعه ی خود وابسته نیست. در واقع، سرمایه و دولت چنان نگران حرکت جمعیت بوده اند که ظهور سرمایه داری، به تشدید مجازات برای زنانی که اختیار تولید مثل خود را به دست می گیرند، می پردازد. 

دلیل این نادیده گرفتن چیست؟ مطمئناً در مورد کارهای خانه شاهد تعصبی مردانه هستیم که تولید مثل را فعالیتی طبیعی/خنثی می انگارد و در مقایسه با کار صنعتی، آن را شکلی باستانی و کهنه از کار می نمایاند که به زودی با پیشرفت صنعتی، جایگرینی یافته و از آن گذر می شود. به علاوه، افراد خانواده طبقه کارگر همه درگیر کار در کارخانه بوده و کار زیادی در خانه انجام نمی شود. دلیل احتمالی دیگر این است که بررسی و تحلیل مارکس همیشه از زاویه ی سازماندهی/ساماندهی است، وبه این امر که نیروهای اجتماعی بتوانند کارهای خانه را در جهت انقلابی تغییر دهند، توجهی نداشت.

۴. توهم دستمزد و پیامدهای آن

موضوع بسیارمهم کار رایگان است. مارکس برای کارگر بی مزد، عاملیت اصلی در انباشت سرمایه و مبارزه ضد سرمایه داری قائل نیست. احتمال دارد که وی نیر مانند کنیز دچار “توهم دستمزد” بوده و باور داشت که زمینه ی اصلی انباشت سرمایه و نیز مبارزه برای رهایی انسان، کار صنعتی دستمزدی است؛ و سایر انواع کار با توسعه سرمایه داری بدیلی خوهند یافت. همانطور که در کتاب کالیبان و جادوگر توضیح داده ام (فدریچی ۲۰۰۴)، تجزیه و تحلیل مارکس در مورد انباشت ابتدایی سرمایه، بر شکل گیری کار مزدوری متمرکز شده و هیچ تحلیلی در باره ی دگرگونی در سازمان فعالیت های تولید مثل کارخانگی ارایه نمی کند.

این امر پیامدهای عمده ای برای نظریه و سیاست مارکسیستی به همراه آورد. مارکس در درک مدت روز کاری و کشمکش برسر آن، این نکته را نادیده می گیرد که موضوع دستمزد، نه تنها کارگران مزدور بلکه نیروی کار بی مزد را نیز بسیج می کند، و مازاد نیروی کار، ازکار بی مزد نیز حاصل می شود، به این معنا که روز کار بسیار طولانی تر است و گسترده تر از روز کاری در کارخانه است. در امر نظریه پردازی و تحلیل وی از استثمار سرمایه داری و برداشت او از کمونیسم، از پیامدهای این بی توجهی آن است که یکی از بزرگترین فعالیتهای این کره خاکی و زمینه اصلی شکاف در طبقه کارگرنادیده گرفته شده است.

از نظر سیاسی، مسئله سازترین نتیجه این بی توجهی به نقش کارگران بدون مزد در انباشت و مبارزه با سرمایه داری، یکسان ندانستن منافع کارگر صنعتی مزدبگیر با منافع منافع اقتصادی کل طبقه کارگر و در نظر نگرفتن توانایی مبارزه کارگران بدون مزد درجنبش سوسیالیستی است. او به شکاف هایی که طبقه سرمایه دار قادر بود از طریق روابط دستمزدی و به ویژه از طریق تفاوت بین کار مزدی و بدون مزد، در امتداد جنسیت، نژاد و سن ایجاد کند، بی توجه بود، والبته این امور ابزار بسیار مهمی در مهار مبارزات طبقاتی است. او همچنین نتوانست پیش بینی کند که گسترش جهانی سرمایه داری، از طریق ایجاد یک جهان استعماری و “توسعه نیافته”،به جای اتحاد پرولتاریای جهانی، باعث ایجاد و تعمیق شکاف در آن خواهد شد. متعاقبا بسیاری از نظریه پردازان ضد استعمار به این نتیجه رسیدند که مارکسیسم مناسبتی با مبارزه آنها ندارد. 

و بالاخره، در حالی که مارکس بارها در سرمایه، به کار بازرسان و اصلاح طلبان اشاره کرده است، نتوانست تشخیص دهد که فعالیتشان نه عملی ریاکارانه و بیهوده، بلکه بخشی از روند بازسازی خانواده پرولتری بوده است که از طریق ایجاد دستمزد خانواده، اخراج تدریجی زنان از کارخانه، و آغاز سرمایه گذاری در تولید مثل نیروی کار است؛ و این خود،  برنامه ای بسیار مؤثر در آرام کردن طبقه کارگر و همچنین ایجاد شکل جدیدی برای انباشت سرمایه داری خواهد بود.

از طریق این برنامه است که سرمایه توانست تهدید به شورش طبقه کارگر را از بین ببرد و نوع جدیدی از کارگر را بپروراند که قویتر، منظم تر، مقاوم تر، و مناسب تر برای از آن خود کردنِ اهداف سیستم باشد، یعنی نوع کارگری که الزامات تولید سرمایه داری را ” قوانین طبیعی و بدیهی” بینانگارد (مارکس ۱۸۷۷ ، ۸۹۹). این همان نوع کارگری بود که سرمایه داری انگلیس و ایالات متحده ی پایان قرن را قادر ساخت تا تغییری فناورانه و اجتماعی را از صنعت سبک به سنگین، از نساجی به فولاد، از استثمار مبنی بر تمدید روز کاری به استثمار با شدتی بیشتر، به انجام برساند. این بدان معناست که ایجاد خانواده طبقه کارگر و زن خانه دار پرولتر تمام وقت، بخشی از و شرایط اساسیِ انتقال از تولید ارزش افزوده ی “مطلق” به “نسبی” بود. در این فرایند، کارخانگی، برای اولین بار، خود «مشمول روندی» شد که از طریق ابتکارهای خاص دولتی، به طور محکم تری به نیازهای بازار کار، و نظم کاری سرمایه داری پیوند خورد.

برای تشخیص أنچه در آثار مارکس برای هدفمان حیاتی بوده و آن چه نیست، و نیز اگر همانند مارکس، معتقدیم که وظیفه انسان بنای جامعه ای است که تولید به منظور زندگی و برای خوشبختی جامعه است؛ و نه زندگی در خدمت تولید و انباشت ثروت خصوصی، این انتقادها ضروری است

۵ . فمینیسم، مارکسیسم و موضوع “تولید مثل”

مارکس به عنوان طرفدار “رهایی زنان” از طریق مشارکت در تولید اجتماعی، که بیشتر به عنوان کار صنعتی شناخته می شود، الهام بخش نسل های سوسیالیست است. با این حال در دهه ی ۱۹۷۰، فمینیست هایی که در شورش علیه کارهای خانه، خانه داری و وابستگی اقتصادی به مردان، به جستجوی نظریه ای پرداختند که بتواند ریشه های ستم زنان را از نظر طبقاتی توضیح دهد، مارکس دیگری را نیر کشف کردند؛ و نتیجه ی آن یک انقلاب نظری است که هم مارکسیسم و هم فمینیسم را دگرگون کرده است.

این انقلاب، از یک سو شامل آثاری (۲) بوده است مانند تحلیل ماریاروسا دالا کوستا (۱۹۷۵) از کار خانگی به عنوان عنصر اصلی تولید نیروی کار، یا نوشته های سلما جیمز (۱۹۷۵) ازکار زن خانه دار به همراه پیوستاری در باره ی “بی مزدان جهان” و نقش مرکزی آن ها در فرآیند انباشت سرمایه، و از سوی دیگر، بازتعریف کنشگران جنبش از رابطه دستمزد به عنوان ابزاری برای طبیعی سازی استثمار به طور کلی و ایجاد سلسله مراتب جدید در پرولتاریا. تمام این تحولات نظری و بحث هایی که دامن زده اند، به عنوان “بحث خانگی” توصیف شده اند، که حول محور مولد بودن یا نبودن کارهای خانگی است. اما این تحریفی فاحش است. آنچه به واسطه ی درک مرکزیت کار خانگی بدون مزد زنان در امر تولید نیروی کار، بازتعریف شد، فقط کار خانگی نبود بلکه شامل ماهیت خود سرمایه داری و مبارزه علیه آن نیز بود.

جای تعجب نیست که بحث مارکس در مورد “تولید مثل ساده”، خود از نظر تئوریک، روشنگر این امر بود که اگر سرمایه دار امکان استثمار کار خانگی را نمی دید، هرگز اجازه ی وجود و ادامه ی آن را نمی داد. درک ضرورت فعالیتهای لازم برای بازتولید نیروی کار، ابعاد طبقاتی نفی نظری آن را برجسته ساخت و نشان داد که با همه ی تحقیر و عادی تلقی کردن کار خانگی، وعقب مانده خواندن آن توسط سوسیالیست ها، در واقع ستون سازماندهی سرمایه دارانه‌ی کار بوده است. و به این طریق، مسئله مبهم رابطه بین جنسیت و طبقه را روشن ساخته و ابزاری شد برای مفهوم پردازی نه تنها در عرصه‌ی عملکرد خانواده، بلکه نیز برای درک تضاد های ریشه ای جامعه سرمایه داری. و از دیدگاه عملی نیز، تأیید کرد که ما به عنوان زن، برای عضویت در طبقه کارگر و پیش بردن مبارزه ضد سرمایه داری نیاز پیوستن به مردان در کارخانه را نداشتیم؛ بلکه به عنوان “مرکز اعصاب” تولید نیروی کار می توانیم به طور مستقل بر اساس کار خود در خانه، مبارزه کنیم. مبارزه ما در ابتدا باید علیه مردان خانواده‌ی خودمان صورت گیرد، زیرا سرمایه داری از طریق دستمزد مردان، ازدواج و ایدئولوژی عشق، به مردان این قدرت را داده است که خواهان کار بی مزد ما بوده و انتظام زمان و مکان ما را به دست گیرند.

وجالب است که برخورد ما با و استفاده از نظریه بازتولید نیروی کار مارکس، و نیز تأئید اهمیت نظرات مارکس برای فمینیسم، همچنین لزوم وارونه کردن نظرنیروی تولیدی مارکس را آشکار ساخت؛ وبدین لحاظ، تجزیه و تحلیل و مبارزه خود را دقیقا از آن جایی آغاز می کنیم که وی نادیده گرفت: یعنی بخشی از “کارخانه اجتماعی”.

کشف مرکزیت کار تولید مثل برای انباشت سرمایه نیز این سؤال را برانگیخت که، نگارش تاریخ توسعه ی سرمایه داری، اگر نه از منظر تشکیل پرولتاریای دستمزد بگیر، بلکه از زاویه ی آشپزخانه و اتاق خواب، که نسل به نسل، محل تولید روزانه ی نیروی کار است، چگونه خواهد بود؟ 

۶ .تصور آینده های مختلف

نیاز به یک دیدگاه جنسیتی از تاریخ سرمایه داری ( فراتر از “تاریخ زنان” یا تاریخ کار مزدوری) باعث شد من، و نیز بسیاری دیگر، در مورد نظریه ی انباشت اولیه تحدید نظر کنیم؛ و درنتیجه کشف کردیم که ساحره گیری های قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی از عوامل اساسی کاهش ارزش کار زنان و ظهور یک تقسیم کار جنسی خاص سرمایه داری بود.

و نیز به طور همزمان، روشن شدن این موضوع که برخلاف انتظار مارکس، انباشت بدوی به روندی دائمی تبدیل شده است، برداشت مارکس را از رابطه ضروری بین سرمایه داری و کمونیسم را نیز زیر سؤال می برد و در نتیجه نیز، هم بعضا نقش رهایی بخشی صنعتی شدن و هم دیدگاه مرحله ای مارکس در مورد تاریخ را ( که سرمایه داری را به عنوان برزخی در راه رسیدن به دنیای آزاد می انگارد) بی اعتبار می کند. این اشتباه محاسباتی که مارکس و نسل های سوسیالیست مارکسیست انجام داده اند، امروز دیگر کاملاً واضح است. امروز دیگر هیچ کس جرأت رؤیا پردازی های آگوست بیبل (۱۹۰۴)را در زن در نظام سوسیالیسم، نخواهد داشت که روزی مواد غذایی تولیدات کاملا شیمیایی خواهد بود و همگی آن را در جعبه ای کوچک با خود حمل می کنند و به این شکل، در هر ساعتی از روز و یا هر فصلی از سال، آلبومین، کربوهیدرات، چربی و کربن لازم شان تآمین می شود.

توجه اکوفمینیسم به نتزل مقام و ارزش زن و تولید مثل در دیدگاه مارکس (مبنی بر اینکه مأموریت تاریخی بشریت سلطه بر طبیعت است)، موضع ما را قوی تر کرد. ماریا میس (۱۹۸۶) وآریل ساله (۱۹۹۷) (۳)، نشان داده اند که عاملی که باعث از قلم افتادن  فعالیت های مربوط به تولید مثل از اهدافی که مارکس برای کتاب سرمایه در نظر داشته، اتفاقی نبوده بلکه عنصری سیستمی است. ساله تأکید می کند که مارکس بر آنچه توسط انسان و فناوری ایجاد می شود، ارزش بالاتری قائل است: تاریخ با اولین قدم در راه تولید آغاز می شود. انسانها با کار، خود را تحقق می بخشند، و آن نیز توانایی تسلط شان بر طبیعت و انطباق آن با نیازهای انسان است. و تمام فعالیتهای مثبت ودگرگون کننده ، در رابطه با مردان مطرح می شود: کار به عنوان پدر، طبیعت به عنوان مادر توصیف می شود، کره ی زمین نیز به عنوان زن شناخته می شود که مارکس آن را مادام لَ تر( خانم زمین) در مقابل مسیو لُ کپیتال ( آقای سرمایه) می نامد.

اکو فمینیست ها وجود رابطه ای عمیق بین نادیده گرفتن کارهای خانگی، کاهش ارزش طبیعت و ایده آل سازی تولیدات صنعت و فناوری را نشان داده اند.

از آنجایی که صنعتی شدن در حال بلیعدن زمین است و دانشمندان نیز در خدمت توسعه سرمایه داری، به تولید حیات در خارج از بدن مشغولند، فکر گسترش صنعتی شدن به تمام فعالیت های تولید مثل، کابوسی بدتر از صنعتی شدن کشاورزی است.

جای تعجب نیست که در محافل رادیکال، شاهد “تغییر پارادایم/ ابر انگاره” هستیم، زیرا امید به ماشین به عنوان نیروی محرکه “پیشرفت تاریخی”، جایش را به تمرکز مجدد کار سیاسی به مسایلی همچون ارزش ها، روابط مرتبط با تولید مثل و نیز به اکوسیستم های محیط زندگیمان داده است. 

 می گویند که مارکس در سالهای آخر زندگی، با مطالعه در مورد جوامع مادر تبار و برابری طلب شمال شرقی آمریکا، به بررسی مجدد دیدگاه تاریخی خود در مورد آرمان توسعه صنعتی سرمایه داری پرداخت و توجه بیشتری به قدرت زنان معطوف کرد.

با این وجود، دیدگاه پرومته ای توسعه فناوری که مارکس و کل سنت مارکسیست رایج کرده اند، بدون خدشه ودر حال بازگشت است، زیرا که فناوری دیجیتال، برای برخی، همان نقش رهایی بخشی را ایفا می کند که مارکس برای اتوماسیون قائل بود؛ و البته به همان گونه نیز دنیای تولید مثل و تیمارداری (۴) را، که به عنوان زمینه تحول و مبارزه مورد توجه فمینیست هاست، دوباره تحت الشعاع قرار داده است. به همین دلیل است که گرچه مارکس در کارهای خود به میزان محدودی به نظریه های جنسیت پرداخته و احتمالاً برخی از دیدگاه هایش را در این زمینه آن طی سال های بعد تغییر داده است، اما بحث در مورد آنها لازم است. و نیر باید تاکید کرد که سکوت وی در این مورد، نه ناشی از بی توجهی ، بلکه نشانه ی محدویت هایی است که کار نظری و سیاسی وی نتوانست در نوردد؛ و بر ماست که بر این محدودیت ها غلبه کنیم.

بنابراین مهم است که همزمان با بزرگداشت کار مارکس، سیاست خود را بر تولید زندگی مادی خود و اکوسیستم های محیطمان متمرکز کنیم، و از تجارب کسانی که بیشترین مشارکت را در حفظ آن داشته اند الهام گیریم یعنی از کار تیمار خانواده توسط زنان، کشاورزان خوراک های پایه ای، و بومیان. اینان اتنرناسیونال جدیدی تشکیل می دهند که متأسفانه اغلب در تضاد با کسانی قرار می گیرند که آینده خود را همچنان در مشارکت سرمایه داری در استثمار زمین می بینند (مانند معدنچیانی که انتخاب ترامپ را جشن گرفتند)، و یا وظیفه مبارزه را در کوشش برای توسعه بیشتر سرمایه داری می دانند.

یادداشت های مترجم

(۱) a “general ability” to work.

 (۲)Mariarosa Dalla Costa’s (1975) و Selma James’ (۱۹۷۵) location of the housewife on a continuum with the “wageless of the world”,

 (۳) Maria Mies (1986) and Ariel Salleh (1997

 (۴) care work

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)