اعتراض داوود رفیعی

 یک اعتراض در سه کلمه و یک تکه کاغذ!

کارگر پارس خودرو، داوود رفیعی شلاق خورد. جرم او درج سه کلمه – مرگ بر وزیر کار- روی یک تکه کاغذ در گوشه ای از شهر، در کناره درب ورودی ساختمان وزارت کار و در گذشته دور عنوان شده است. داود رفیعی هشت سال تمام  راه های شکایت و دادخواهی علیه حکم اخراج خود را پشت سر گذاشت؛ بیهوده، بی نتیجه و تحقیرآمیز! 

او سپس دست به اعتراض زد. اعتراض او، روز اول به تنهایی، و روز دوم به اتفاق دختر خردسالش، بسرعت برق توجه دولت و دستگاه قضایی را بخود جلب کرد. همه آن دم و دستگاهی که کوچکترین اعتنایی به دادخواهی او علیه تصمیم قلدرانه و سودجویانه کارفرما نداشتند، با مشت های گره کرده، متحدانه و کینه توزانه در همان ضرب اول، او را دستگیر، زندانی، محاکمه، تعقیب، به دام انداخته و شلاق زدند.

داوود رفیعی انتخاب های متعدد دیگری در مقابل خود داشت. ایشان میتوانست  منتظر سفرهای استانی جناب رئیس قوه قضائیه بماند تا  شکوائیه التماس آمیز او در یک سطل آشغال گم و گور بشود. داود رفیعی  میتوانست برای وزیر کار بقای عمر آرزو کند تا شاید یک سر سوزن شرف وزارت مبارک را چراغان نماید … داود رفیعی  هر “اشتباهی” کرده باشد اما برکت آسمانی، فرصت طلایی را به قوه قضائیه و هم پالکی های وزارت کارداد تا  لجن زار بی حقوقی کارگر را به روی جامعه استفراغ کنند.        

اگر امروز چیزی حدود سیصد-چهار صد سال پیش بود، دیگر لازم نمیشد کسی برای شکار برده راه افریقا را در پیش بگیرد. ایران و حکومت اسلامی سرمایه میتوانست مرکز تامین برده باشد. این مدینه فاضله و شاخص ماهیت جمهوری اسلامی است.

آن زمان کشتی های بزرگ در امتداد “مثلث برده”  جمعیت عظیمی از سیاه پوستان افریقایی را در خدمت عطش آتشین تولید و سرمایه در امریکا و انگلیس  قرار میداد. در همه  وسعت و دامنه تجارت بردگان،  و در دل تحولاتی که سیمای جهان از ثروت و تکنیک تا روابط اجتماعی؛ همه و همه چیز از زمین تا آسمان متحول شد؛ تنها شلاق بود که حکم راند. ایران امروز رقیب دیر از راه رسیده ای برای تجارت برده و مهمترین مشخصه آن، یعنی شلاق است. حکومت طبقه سرمایه دار در ایران چنین نقشه ای را در سر میپروراند. احکام شلاق علیه اعتراضات کارگری و نمونه جدید آن علیه کارگر پارس خودرو در این راستا جای میگیرد.

برده در پایه ای ترین مفهوم خود در بهره کشی از بردگان نه به سیاق رم باستان بلکه در بخش صنعتی تولید معنی پیدا میکرد. کارگر به کارفرما تعلق داشت. بنا به میل خود، مطلق العنان و راسا تصمیم میگرفت چه به او بخوراند، بپوشاند و در چه شرایطی نیروی کار برده را بکار بگیرد.  کارفرما میتوانست برده خود را از گرسنگی بکشد و در محل کار هر بلایی را بر سر کارگر بیاورد. کارفرما نه فقط مالک برده، بلکه صاحب اختیار خانواده کارگر (برده) نیز بود. بخش مهمی از بردگان در معادن و مراکز صنعتی بشدت آلوده و در اثر فرسودگی و شرایط وحشیانه کار  در کشتزارها، معادن، صنایع پنبه لت و پار شدند. 

شلاق از زمان شکار برده، در طی مسیر دریا، در مقصد و در تمام عمر برده، ضمانت اجرایی مبتنی بر زور بود. شلاق فرد نافرمان را مجازات میکرد و خیال استنکاف را در نزد دیگران منکوب میساخت. شلاق شکنجه ای بود که در هر کجا و در هر رهگذر و از جانب هر کارگزار به اندازه دلخواه و به آسانی  قابل اعمال بود و باندازه کافی جراحت و زجر را برمیانگیخت. شلاق برده را بکار بیشتر وادار میساخت. برده بودن را برای برده عادی تر میساخت و درس عبرت دیگران در صورت تخطی بود. درست به همین جهت اساسا در ملاء عام، در حین کار و در محل کار در مقابل سایر  بردگان اجرا شده است.  شلاق سمبل اعمال اراده کارفرما بر کار، و بیشتر از آن، سمبل  اعمال بلافصل قدرت کارفرما بر جسم و تن برده بود.

کاربرد شلاق در ایران معاصر را باید در  ادامه و تکمیل قانون کار دید. این دورانی است که حتی همان بازرسی آبکی  و دخالت اداره کار رسما از محیطهای کار رخت بسته است، و هرچه بیشتر  کارفرمای فاسد و دزد در مقابل کارگران قرار میگیرد که آشکارا زد و بند با مقامات دولتی و اداره کار را در جیب دارد.                

 شلاق ادامه منطقی دستمزدهای پایه زیر خط فقر از طرفی و قراردادهای موقت است. دستمزدهای معوقه یک قاعده، و در ترکیب با شرکت های پروژه ای در شهرداری ها و موسسات دولتی شرایط کار و زندگی کارگران را به قعر رانده است. شلاق حکم نقره داغ کارگران برای سوختن و ساختن، و زخم های جان سخت، درد و چرک و خون در وادی بحران و رکود، و در عین حال  زنده نگه داشتن  سوداهای بازسازی تولید در ایران است. این تازیانه ها همانقدر که اسلامی و قرون وسطایی هستند،  همانقدر نیز پا در مقتضیات و منطق توحش مدرن سرمایه در ایران امروز دارد.

اما هنوز نباید  شاخص اصلی در فصل شلاق امروز سرمایه در ایران را از قلم انداخت. برده دار سه قرن پیش در رویاهای شیرین آقایی خدشه ناپذیر خود هم نمیتوانست خدمات دستگاه دولتی جمهوری اسلامی را به خواب ببیند که چگونه با یک اشاره کارفرما، لشکری از قانون گزاران، کارچاق کن های وزارت کار، قاضی و گزمه و شلاق‌چی به حرکت درآمده و در طی پروسه ای هر چه دردناک تر با کمال میل و از سر خدمتگزاری، از حکم تا اجرا، با استناد عکس و گزارش، با نیش های تا بناگوش باز و در تملق متقابل، دمار از روزگار هر بخت برگشته در می اورند. در مقایسه با تک تک احکام شلاق در ایران،  جامعه بشری یک اعاده حیثیت تمام و کمال به تاریخ ننگین برده داری بدهکار است.

گفته میشود تاریخ دو بار تکرار میگردد. بار اول تراژیک  و بار دوم در قالب کمدی. در مورد برده داری حکمت نهفته در آن  گفته خیره کننده است. به سیاهی و ظلمت تاریخ بردگی مردم افریقایی تبار تکرار آن در ایران جمهوری اسلامی سرمایه در قرن بیست و یکم کمدی  است. زخم تازیانه های بر پیکر داود رفیعی  با  تمام بار تاریخ بهره کشی وحشیانه انسان از انسان تلخ و دردناک است ولی راستی این موج میدان داران  کشیمنی رجال زبون و زوار در رفته در عرصه “حقوق صنفی کارگران”؛ این سرمستی و عشق به شلاق و چماق؛  این صف وزیر و وکیل پرچمدار “بر ما مگوزید” عرصه عدالت و قانون را جز با پوزخند با چه میتوان همراهی کرد؟

در بحبوحه کشمکش اعتراض داود رفیعی وزیر کار مُرد. همه خیمه و خرگاه وزارت کار در یک شلاق دود شد و به هوا رفت. با مراسم شلاق، سیفون قابلیت و برکات آن کشیده شد.

 تا آنجا که به حقوق و زندگی کارگران مربوط باشد کبکبه وزارت کار تابوتی است که از کارخانه تا کارخانه در گردش است. وزارتخانه ای که کارکرد آن  در زنجیرهای قانون و توطئه و سرگردنه بگیری دستمزد و بیکاری خلاصه میشود، باید از شر آن خلاص شد. تقصیر داود رفیعی چیست که عالی جناب، تاب یک پُف اعتراض کارگری آنهم در سه کلمه در روی یک ورق پاره را هم ندارد!؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)