من چندماه پیش در مقاله ایی تخصصی و جامع، با تیتر « مومن و متدین شدن لکان در سایت زمانه! یا چرا چاه کن ته چاه می ماند»، معضلات خودشیفتگانه و جهان سومی نظریات آقای شریعت کاشانی در مورد لکان و مقالات سریالیش در سایت زمانه را مطرح کردم و اینکه او چرا از منظر روشنفکر جهان سومی خیال می کند به راز لکان مذهبی و مسیحی پی برده است و می خواهد دستش را رو بکند. امیدم این بود که لااقل به عنوان یک فردی که متن تخصصی می نویسد و ادعای تخصص دارد، لااقل این اندازه «اخلاق اکادمیک» داشته باشد که خطاهای فاحشش را ببیند و یاد بگیرد و جلوتر برود و یا لااقل نقد متقابل بنویسد تا مطلب هرچه بیشتر باز بشود و «روسیاهی به زغال بماند.». اما دریغ یک از جو اخلاق مدرن و اکادمیک. هم او سعی می کند مثل شترمرغ سرش را زیر برف بکند و خیال می کند که دیگران هم نمی بینند که او چه می گوید و هم سایت رادیو زمانه و آقایان نیکفر و نوش آذر به همان گونه به سیاست غلطشان ادامه می دهند که بگذارند چنین مباحث غلط و شبه علمی در سایت زمانه به نسل عمدتا جوان و تشنه ی دانستن ایرانی انتقال بیابند و نقدهای متقابلش را سانسور می کنند و ازین منظر بار دیگر وظیفه ی مدرن خویش و مسئولیت مدرن خویش در سایت زمانه را مسخ و جهان سومی می کنند. اینکه به جای تولید پلاتفرم و منظری برای چالش و گفتگو در مورد مباحث سیاسی و اجتماعی و اندیشه، فقط محلی برای هواداران و همنظران خویش فراهم می کنند و نظرات انتقادی و تخصصی را حذف می کنند. همینکه حتی آقای نیکفر و سایت زمانه اجازه ی انتشار مصاحبه ی خانم میلانی با من با تیتر « استادان و پدران خنزرپنزری خارج، مانع وحدت در کثرت مدرن» در سایت زمانه را ندادند و دقیقا برای اینکه می دانست که روی انتقاد از جمله با کسانی چون او و از جمله سایت زمانه است، و بایستی در تریبون زمانه و جاهای دیگر منتشر می شد، ـ که باز جای شکرش باقی است ـ، نشان می دهد که موضوع چیست. اما اینکه آقای شریعت کاشانی به تحریف مداوم نظرات لکان ادامه می دهد و چندمدت پیش دوباره در مقاله ایی به نام «جامعه و پیوندهای اجتماعی در روانکاوی لکان» باز شروع به دُرفشانی جهان سومی در مورد نظرات لکان در مورد مباحث «سیاسی و اجتماعی» کرده است و باز هم سایت زمانه این مسخ دوباره ی نظرات لکانی را اجازه ی انتشار می دهد، خوب آنگاه دقیقا ما با «سیمپتوم و عارضه ی» شریعت کاشانی و سایت زمانه روبرو می شویم و جایی که این سیمپتوم و عارضه «حقیقتی بنیادین» از منظر شریعت کاشانی و از دیسکورس سایت زمانه را برملا می کند. اینکه این «لکان مسخ شده و ایرانی شده» دقیقا رو می کند که قدرت اندیشه و چالش سایت زمانه و شریعت کاشانی در مباحثی اینگونه چه اندازه اندک است و چرا به قول فروغ « در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر حرکت می کند.». اینکه چرا «همکاری حروف سربی (و گروه گرایی) اندیشه ی حقیر را نجات نتوان داد». از همه مهمتر اینکه چرا آنها اینقدر هراس از چالش و نقد تخصصی و با امثال ما نسل رنسانس دارند، چون می دانند چه اتفاقی برای نظرات ضعیفشان و خودباوریشان می افتد، زیرا ما لااقل دو سه دهه در این مباحث کار و زحمت روزانه کشیده ایم و قادر بوده ایم هر چه بیشتر تغییر ذایقه و منظر بدهیم که همان قدرت و بحث اصلی تحول است و دقیقا به این خاطر عاشق چالش و نقد متقابل نیز هستیم. زیرا می دانیم که هر قدرت نو همیشه بر کمبود و ضعفی استوار است و نیاز به نظر منتقد و دیگری دارد تا رشد بکند.

من همان زمان که این مقاله در سایت زمانه منتشر شد، استاتوسی در صحفه ی فیس بوکیم بر رویش منتشر کردم و نمی خواستم دیگر جوابش را در عرصه ی عمومی بدهم. اما از انجا که می بینم که تا به حال هیچکس دیگر هم حتی نقدی بر چنین متن مالامال از خطا و بدفهمی نمی کند و در واقع رو می کنند که سطح اندیشه ی ما در مورد مباحث لکان و روانکاوی تا چه حد ضعیف است، ـ یا شاید همه پی برده اند که او تیر مشقی شلیک می کنند و جدیش نمی گیرند ـ، مجبور شدم که حال این استاتوس را کمی تصحیح بکنم و به شکل مقاله ایی اینجا منتشر بکنم. باشد که این بار هم آقای شریعت کاشانی و هم سایت زمانه به وظیفه ی مدرنشان عمل بکنند و لااقل ببینند که کوریشان در مورد لکان از کجا می اید: اینکه از منظر کاشان و روشنفکر جهان سومی به لکان می نگرند و او را بناچار مسخ می کنند. زیرا به قول لکان «همان لحظه که بنگری، زل زده می شوی» و نوع نگاهت به سویت برمی گردد و حقیقتت را برملا می کند. اینکه «فرستنده حقیقت سخن خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن بازمی گیرد.» اینکه حقیقت مقاله ی شریعت کاشانی در مورد اینکه لکان در مورد مباحث اجتماعی نظری نداشته است و واقعیت اجتماع و جامعه را در ورای زبان نفی می کند و یا فرهنگ را منحرف می بیند، به این شکل به سوی او باز می گردد که آخه مگه می شود اینهمه کور و غرض ورز و خودشیفته بود و حتی ندید که لکان یک سمینار چندصحفه ایی به نام «روی دیگر دیسکوس روانکاوی» در مورد نظرات اجتماعیش و تئوری «چهار دیسکورس» معروفش دارد و حتی نرفته باشی این مبحث اصلی او را بخوانی و بعد بیایی نظر بدهی. چه برسد به این که لکان مرتب در اثار دیگرش به مباحث اجتماعی و سیاسی در کنار مباحث فرهنگی و روانکاوی می پردازد. مگه می شود اینقدر کم سواد باشی و تازه ادعاهای به این گندگی بیان بکنی؟ بعله می شود، وقتی روشنفکر و اندیشمند جهان سومی و خودباوری باشی که اینقدر خودش را باد می کند تا اخر با سوزن نقدی بترکد و رازش برملا بشود. اینکه در واقع «هیچی و ترس از هیچی و روشدن هیچی خویش» پشت این حرفها خوابیده است و ترس از رویارویی و مواجه شدن با منظر رادیکال و ساختارشکن لکان و با قدرتها و ضعفهایش، و از همه مهمتر ترس از رویارویی با نقد متخصصان و اندیشمندانی که هر روزه و دو سه دهه با لکان درگیر بوده اند و با این حال باز هم می گویند که آنها منظری از لکان و تفکرش هستند و نه لکان شناس بزرگ یا لکان شناس نهایی که همان دروغ بزرگ است. زیرا لکان نهایی وجود ندارد. تنها تاویل از او و از هر پدیده ی دیگر ممکن است. همانطور که هر تاویلی که بخواهد به ساختارهای متن و نظریه خیانت بکند، مجبور می شود سریع حماقت و کوری خویش را برملا بسازد.

وقتی شبح لکان سیمپتوم و حقیقتی از سایت زمانه و نگاه شریعت کاشانی برملا می سازد!

آقای « علی شریعت کاشانی» در مقاله ی اخیر خویش به نام «جامعه و پیوندهای اجتماعی در روانکاوی لاکان» در مورد لکان حال به سراغ تایید این گزاره و نظریه ی عجیب و غریب خویش می رود که ثابت بکند لکان در نظرات نهاییش به « رد و نفی واقعیت جامعه و امر اجتماعی دست می زند». زیرا به قول او لکان از منظر ساختارگرایانه اجتماع را به سان امر «دلالت گر» و نمادین می بیند که منظورش همان بحث «دال و مدلول ساختاری» از منظر ساختارگراهایی چون د سوسور و لووی استراوس است. نکته ی جالب متن او این است که لااقل در این متن مشخص است که سعی کرده است دقیق تر و با استنادهای تا حدودی درست تری به لکان و تحول تفکراتش از نوشته اش در مورد خانواده و تا نظرات نهاییش بنویسد. یعنی مشخص است که او نقد من و شاید کسانی را خوانده است که سوتیهای نوشته هایش در مورد لکان را برملا ساخته اند. اما همه ی این تلاش نو و از جهاتی اینفورماتیو در نهایت دچار یک «خطای محوری و بنیادین» است. اینکه او نمی بیند «نقطه ی کور رادارش در مورد لکان» چیست و چرا در نهایت اینجا نیز باز سوتی می دهد و بحث لکان در مورد اجتماع و مباحث اجتماعی و جامعه را بد می فهمد. یا اینکه اگر لکان و ساختارگرایان ساختار جامعه را به سان یک دیسکورس و امر نمادین می بینند، به این معنا نیست که این جامعه زنده نیست و در حرکت و چالش مداوم نیست. چه برسد به اینکه بداند که برای لکان «زبان بشخصه زنده و ملتهب و چندنحوی» است. همانطور که او نمی داند لکان در واقع ساختارگرا/ پساساختارگرا است و فقط ساختارگرا نیست. زیرا لکان با تولید مفهوم «ابژه کوچک ا» در واقع از ساختارگرایی می گذرد و به این خاطر بر خلاف د سوسور او میان «دال و مدلول» شکافی ایجاد می کند که محل حضور «ضمیر نااگاه» و تولید مفاهیم و تاویلهای نو و یا گرفتاری در دور باطل و کوری خویش است ( که او البته به این اختلاف نظر سوسور و لکان بنوعی اشاره می کند اما نمی فهمد تفاوتش چیست و چرا لکان دیگر ساختارگرا نیست.). شریعت کاشانی نمی بیند که مشکل او در «نوع دید و منظر خیالی و خودشیفتگانه اش حول بحث لکان» است که باعث می شود حال «خیال بکند به راز لکان در مورد اجتماع پی برده است و اینکه لکان واقعیت جامعه را نفی می کند»، همانطور که قبلا او را مذهبی و دین دار می کند. اینکه نمی بیند او چون نارسیست در آب با تصویر و وهم خویش روبرو است و انچه دوست دارد باشد. اینکه دوست دارد دست لکان را رو بکند، آنهم از منظر و جایگاه یک روشنفکر در حسرت جهان سومی که ناشناخته باقی مانده است و چیزی را یافته است که همه یا اکثر لکان شناسان بزرگ طرفدار یا منتقد لکان در جهان نیافته اند. ( این معضل و حسرت عدم شناخته و مشهور شدن از جنس «عین الله باقرزاده» یک معضل بزرگ اندیشه و اندیشمندان ایرانی است و به بهایش بدون شناخت کافی از موضوع بحث شان نظراتی می دهند تا ابراز وجود بکنند و دیده بشوند، اما دیدنی از جنس عین الله باقرزاده و اینکه خبط کرد که در شهر نماند.)

او با شور و شیفتگی جهان سومی می خواهد نشان بدهد که لکان باور به «واقعیت اجتماعی مستقل از نظم نمادین ندارد» و خیال می کند دست لکان را رو کرده است. به این جمله ی بظاهر اندیشمندانه و عملا خنده دارش بنگرید:

« پس می‌بینیم که در این ماجرای نشانه‌گزینی و دلالت‌گرایی (لکانی. از من)، کل جامعه به‌عنوان یک واقعیت مادی و محسوس و مستقل از ذهن و تصور و انگاشت نفی می‌شود. این نفی و چشم‌پوشی از سوی لاکان چندان شگفت‌آور نیست.»

اینکه لکان جامعه را به حد یک ماتریکس نمادین و زبانمند خلاصه می کند و واقعیت اجتماعی زنده و ورای امر نمادین را نفی می کند. بعد برای تایید حرفش حال می گوید که لکان حتی فرهنگ را نیز به همین شکل به سان امر مادی و مستقل نفی می کند. زیرا لکان نابکار همه چیز را نمادین و به قول ایشان دلالت گر می سازد. جمله ی بعدی او:

« موجودیت فرهنگ را نیز از نماد و نمودگرایی و دال‌گزینی بی‌وقفۀ لاکان گریزی نیست. فرهنگ در دیدگاه او به زبان گفتار فرومی‌کاهد، به زبانی که وجود آن جامعه ی انسانی را از اجتماعات جانوری جدا می کند. روشن است که در این مورد ساخت گرایی زبان محور و متمایل به نماد و نمود اندیشی لاکان به وی اجازه نمی دهد تا پای فراتر نهد و در کنار زبان و گفتار و ساختی که که آن‌ها را در خود می‌فشارد عوامل دیگری را نیز چون خردورزی و دانش‌وری، خلاقیت و ابتکار، راه‌کارهای علمی و فنی، مناسبات اقتصادی پویا، و هزار مورد تأثیرگذار دیگر را در برآمدن و پرورش فرهنگ و جدایی جامعه انسانی از دنیای جانوری دست‌اندرکار به‌شمار آورد.« ( نمودار ذیل نمودار چهار دیسکورس لکان است که یکدیگر را در حرکتی دورانی نیز بازتولید می کنند تا تحول ادامه بیابد. مگر انکه به دور باطل دچار بشوند و دیسکورس روانکاوی ناتوان از تحول بگردد.)

مطمئنا آقای شریعت کاشانی گرامی بعد از نوشتن این جملات بظاهر اندیشمندانه و نقادانه روی شانه ی خویش یک دستی به علامت خسته نباشی پهلوان نیز کشیده است، و خیال کرده است که حال حساب نظرات لکان را رسیده است و رازش را برملا کرده است. اینکه لکان نابکار حق ندارد واقعیت اجتماعی ورای زبان و امر نمادین را نفی بکند و یا آنها را فقط محدود به امر نمادین و زبانمند بکند. موضوع اما این است که تمامی این ادعاهای شبه علمی با یک اشاره ی لکانی و ساختارگرایانه/پساساختارگرایانه مثل یک کاخ پوشالی فرو می ریزد، وقتی از اقای شریعت کاشانی بپرسیم که راستی شما اندیشمند ایرانی و کاشانی از کجا و به چه وسیله به «وجود این واقعیت اجتماعی و فرهنگ مستقل و ورای زبان و امر نمادین پی برده و می برید؟ مگر نه اینکه فقط از طریق حس و اندیشه، یعنی در هر دو حالت از طریق زبان و واژه ها به آن پی می برید. مگر نه اینکه هر برداشت حسی ما یک برداشت زبانمند است؟». چیزی که گزاره ی اصلی تفکر مدرن و پسامدرن از هایدگر تا به امروز است. اینکه ما در زبان می اندیشیم و می بینیم و حس می کنیم. اینکه حتما اقای شریعت کاشانی با «کشف شهودی و مذهبی» خویش به این واقعیت مستقل از زبان پی برده و می برد و نمی بیند که او با این حرفها و سوتیها فقط ضعف بنیادین اندیشه و از طرف دیگر خودباوری دروغین جهان سومی خویش را نشان می دهد. زیرا اگر من چنین سوتی را می دادم، مدتها چیزی نمی نوشتم و فقط فکر می کردم و یاد می گرفتم. اینکه می دیدم این واقعیتی که راز مرا بر ملا کرد، بناچار یک واقعیت زبانمند و نقدی بوده است و جز این نمی تواند باشد. زیرا همه ساختارها و حیات انسانی در چهارچوب زبان و امر نمادین رخ می دهد و راهی جز این نیست.

در نهایت هم از حوصله ی من خارج است و هم نمی خواهم حوصله ی خوانندگان را با اوردن سیتادهای مختلف از کل مقاله ی ایشان و نشان دادن خطاهای محوری و نقاط کور رادارش ببرم و در حینی که او می خواهد نشان بدهد که دست لکان را خوانده است و نمی بیند که در حال روکردن حالات مذهبی و سنتی و جهان سومی خویش است. فقط به نکات مهم دیگری اشاره می کنم و بقیه را به عهده ی خواننده می گذارم تا با کمک این خط قرمز مقالات او را بازبنگرند و ببیند که چرا «شاه سایت زمانه لخت» است و اصلا شاه نیست. اینکه بقول ایشان گویا برای لکان «فرهنگ یک انحراف است» و سوتیهای دیگر ایشان. خنده دارتر از همه اما این است که این بار هم و وقتی می خواهد ثابت بکند که لکان واقعیت اجتماع و جامعه را نفی می کند، آنگاه یادش می رود و یا نمی داند که سراغ مهمترین سمینار لکان در مورد مباحث اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برود. همانطور که در بحث متدین بودن لکان یادش می رود و نمی داند که سراغ متون اصلی لکان در مورد مذهب برود که در مقاله ی قبلیم نشان دادم.

منظورم سمینار هفدم لکان بنام « روی دیگر روانکاوی یا صحفه ی پشتی روانکاوی» و تئوری «چهار دیسکورس» از لکان است که بدون درک این تئوری و این سمینار مهم تقریبا سیصد صحفه ایی هیچگاه نمی توانی اصولا بفهمی که لکان در نگاه نهاییش به مباحث اجتماعی چگونه می نگرد. یا اینکه چرا این چهار دیسکورس هم برای تحولات اجتماعی و فرهنگی و هم برای تحولات روانشناختی و در جلسات روانکاوی مهم است، زیرا هر تحولی در ساختاری نمادین میان «فرد/دیگری و غیر» رخ می دهد، چه در امر فردی یا در رخداد جمعی. زیرا برای لکان «رابطه ی میان سوژه با دیگری و غیر»، میان فرد و پارتنر یا رقیبش، میان فرد و اجتماع، میان اقشار مختلف اجتماع و غیره به حالت یک رابطه ی متقابل و دیسکورسیو است که همزمان رابطه شان تابع « ساختاری نمادین با اسامی دلالت و نام پدر» هستند. اینکه درون و برون، فرد و اجتماع مرتب به هم بر روی «نوار مویبیوس» تبدیل می شوند و مرگ فرد مرگ دیگری و بالعکس است. اینکه سوژه در ساختار است و ساختار بدون سوژه تحول نمی یابد و بالعکس. همانطور که برای لکان «ضمیر نااگاه امری ترافردی» است. زیرا انسان در «جهان و خانواده و اجتماع زبانمند» زاییده و شکل می گیرد. همانطور که چه فرد و چه اجتماع در رابطه ی متقابلشان تحت تاثیر ساختار نمادین اسامی دلالت و «نام پدر» هستند و اینکه چه فرد یا چه اجتماع بایستی مرتب از روابط و ساختارهای سیاه/سفیدی و مسدود، به ساختارها و روابط نمادین و تثلیثی یا رنگارنگ و جاری دست بیابند، وگرنه هر دو داغان می شوند. اینکه «تمنامندی فرد تمنامندی دیگری بزرگ و غیر است.» مثلا اگر یکایک ما هنوز گرفتار بحران مدرنیت و نتایجش هستیم، ناشی از گرفتاری زمانه و زبان و فرهنگمان در این بحران است و به این خاطر خواست رنسانس ما خواست رنسانس و تحول همین دیسکورس و اجتماع هست و همزمان در این دیسکورس و اجتماع و در یکایک ما هراس از تحول و بهای تحول وجود دارد. ازینرو سوژه «تاخوردگی زمانه» ی خویش است. یا این تحول فردی یا جمعی و یا فردی/جمعی دارای صحنه ها و ساختارها و مراحلی هستند، مثل مراحل دورانی چهار دیسکورس لکان، مثل نمودار کومونیکاسیون «ال» در رابطه ی فرد/دیگری، سوژه و غیر و یا مثل «سه جاگیری نمادین/خیالی/ رئال» در کومونیکاسیون و رقابت فردی و جمعی حول یک ابژه ی مورد تمنای همگانی چون مدرنیت و یا حول محور پدیده ایی چون لکان، که او در سمینار «نامه ی دزدیده شده» از ادگار الن پو این ساختار سه گانه را باز و تشریح می کند. (نمودار ذیل نمودال ال از لکان است که ساختار مراوده ی بشری و معضل خودشیفتگانه اش را نشان می دهد و از جمله اینکه چرا جدال نارسیسیک میان من/تو، ظالم/مظلوم بایستی جایش را به رابطه ی نمادین، تثلیثی و پارادوکسیکال سوژه/ دیگری و غیر بدهد و تحول ساختاری بوجود بیاورد. رابطه ی نمادین و پارادوکسیکالی که بر اساس علاقه و نقد متقابل است. زیرا تحول یکی بدون دیگری و در نهایت بدون تحول کل ساختار رابطه ممکن نیست. هر تحول فردی، جمعی یا اجتماعی همیشه سه طرفه و تحولی تنانه/نمادین است.)

مثلا این ساختار نمادین حول هر بحث و پدیده ایی چون لکان نشان می دهد که چرا منظر و جاگیری شریعت کاشانی به حالت «نقش و منظر خیالی یا کور» است. به حالت آنکه خیال می کند که می داند دیگری یا لکان چگونه می اندیشد و رازش چیست، و به این خاطر کور می شود و تیرش به خطا می رود. زیرا اسیر وهمی بیش نیست که ناشی از جاگیری غلطش در بحث است و یا اینکه ناتوان از تحول در جاگیریش در مسیر بحث از طریق تن دادن به چالش و گفتگو با نقشهای دیگر در این بحث چون نقش نمادین یا هولناک هستند. زیرا هیچ نقشی ابدی نیست مگر اینکه انسدادی حاکم باشد و هراس از گفتگو و چالشی تحول افرین حاکم باشد. همانطور که این انسداد نیز محکوم به تولید «انسدادها و سوتیهای» بیشتر و تحول افرین است، زیرا به قول گزاره ی نهایی لکان در سمینار «نامه ی دزدیده شده»، اخلاق نمادین و تمنامندی باعث می شود که «چاه کن ته چاه بماند.». زیرا ساحت نمادین نمی تواند از نو- نوشته شدن و از تاویل افرینی در عرصه ی فردی و جمعی و فرهنگی و اقتصادی باز بماند، همانطور که لکان بیان می کند.

چطور می شود مثل شریعت کاشانی به چنین نگاه متقابل و چندوجهی و تودرتو گفت که به اجتماع و فرهنگ اهمیت نمی دهد. مگر اینکه اصلا نفهمی که موضوع چه بوده است و با خیال خویش درگیری و نه با لکان. از طرف دیگر چون حاضر به چالش با دیگران در مورد نظراتت نبوده ایی، یعنی جرات نکرده ایی با کمبود و تمنای نظراتت روبرو بشوی، مجبور به دور باطل و تولید بادکنکی می شوی که با خنده ی نقدی سریع می ترکد و حماقت متن و نویسنده اش نمایان می شود. اینکه اینجا حکایت قورباغه ایی است که می خواهد گاو بشود و اینقدر خودش را باد می کند تا می ترکد و راهی جز ترکیدن خنده دار با سوزن نقد و طنز ما ندارد. چون جرات دیدار با نقد و جرات رویارویی با دیگری و نقد را نداشته است. اینکه نمی بیند چرا از منظر لکان ناتوانی و شکست او ناشی از ناتوانیش از تن دادن به دیالوگ و چالش نمادین، پارادوکس و رندانه ی «فرد/دیگری و غیر» است. اینکه او با نفی دیگری و با چشم پوشی بر نقد دیگری و کمبود خویش محکوم می شود که مرتب سوتی بیشتر بدهد و لو بدهد که چرا شریعت این کاشانی به حالت خودشیفتگی و گره حقارت جهان سومی است. زیرا اگر لااقل جرات تن دادن به نقد من و أمثال من را داشت، می توانستم به او راهی برای نقد قوی لکان و نقاط ضعف نگاهش نشان بدهم و اینکه چرا باید برای چنین کاری به سراغ جدال و پیوند میان ژیل دلوز/ لکان رفت که از جمله ژیژک در کتاب مهم «اندام بدون جسم» به سراغ ملاقات و مواجه کردن این دو غول اندیشه می رود ( ازین کتاب من بخشی را قبلا در دو بخش ترجمه کرده ام). یا بایستی هرچه بیشتر با «لکان متأخر و یا لکان رئال» آشنا بود که او نمی شناسد یا به خطا فهمیده است.

جدا از اینکه اشارات شریعت کاشانی، در این مقاله ی بظاهر وزین و در نهایت خنده دار و مالامال از «سوراخهای ناشی از کم سوادی و بیسوادی»، به سمینار «انتقال قلبی» و ضیافت افلاطون و یا به بحث همجنس گرایی در دوران افلاطون چنان خنده دار و غلط است که آدم تعجب می کند ازین همه کم سوادی و بعد از این همه خودباوری. همانطور که باید از سایت رادیو زمانه تعجب کرد که بار دیگر از چنین نویسنده ایی که دفعه ی قبل لکان را مذهبی و در پی تولید روانکاوی به سان مذهبی نو خواند، ـ که در مقاله ایی تخصصی و چالشی و طنزامیز حماقت و تحریفش را نشان دادم، حال بار دیگر مقاله ایی بدتر در مورد لکان منتشر می کند. یا شاید درست تر این است که گفت اصلا جای تعجبی نیست و اینجا سیمپتوم و حقیقتی از سایت زمانه و فضای حاکم بر آن نمایان می شود و اینکه چرا این فضا محدود و قدکوتاه است. یا از خوانندگان سایت رادیو زمانه نباید انتظار درک بهتری از لکان را داشت، وقتی خیال می کنند در مورد لکان می خوانند یا یاد می گیرند. در حالیکه در حال خواندن «خودگنده گوییهای » آقای شریعت کاشانی هستند و آنچه که جایش خالی است، خوانشی قوی یا ضعیف از لکان است. زیرا این لکان شریعت کاشانی و ایرانی شده ربطی به لکان فرانسوی و روانکاو بزرگ با قدرتها و ضعفهایش ندارد و تاویلی متفاوت یا نو از او نیست بلکه مسخ کردن او است. یعنی لکانی است که از مسیر شریعت اقای کاشانی گذشته و سانسور و مسخ و مضحک و «کاشانی» شده است. بیچاره لکان که در قبرش با شنیدن اسم شریعت کاشانی یا می لرزد یا از خنده غش می کند و با استفاده از سخن سهراب سپهری می گوید: اهل کاشان است، خرده هوشی دارد و خودباوری بزرگ و خنده داری. به این خاطر خیال می کند که خیلی می داند و کوریش را نمی بیند.

فقط برای خنده و برای اینکه کوته بینی این لکان شناس اهل کاشان برایتان بهتر نمایان بشود، به این ادعای او در مورد نظرات لکان در مورد فرهنگ و جامعه در متن دوباره بنگرید و اینکه می گوید لکان فقط به ساختار زبانمند جامعه و فرهنگ اهمیت می دهد، اما به مباحث دیگر چون خردورزی، تکنیک و غیره اهمیت نمی دهد. تا بتوانیم حال آن را به شیوه ی مدرن «دکانستراکشن» بکنیم:

« روشن است که در این مورد (فرهنگ) ساخت‌گرایی زبان‌محور و متمایل به نماد و نُموداندیشی لاکان به وی اجازه نمی‌دهد تا پای فراتر نهد و در کنار زبان و گفتار و «ساخت»ی که آن‌ها را در خود می‌فشارد عوامل دیگری را نیز چون خردورزی و دانش‌وری، خلاقیت و ابتکار، راه‌کارهای علمی و فنی، مناسبات اقتصادی پویا، و هزار مورد تأثیرگذار دیگر را در برآمدن و پرورش فرهنگ و جدایی جامعه انسانی از دنیای جانوری دست‌اندرکار به‌شمار آورد.»

بیان چنین ادعایی به این معنی است که آقای شریعت کاشانی نه تنها «چهار دیسکورس» لکان را و سمینار هفدهم را نخوانده است و با این حال چنین ادعاهایی می کند که لکان فرهنگ و جامعه را محدود به «اسم دلالت» می کند، نه تنها معنای «اسم دال یا دلالت» را درست نفهمیده است واینکه چرا سوژه همیشه در استراکتور یا در ساختار است یک سوـ ساختار است، همیشه موضوعش رابطه ی «فرد با غیر» است، یا نه تنها آن متنهایی از لکان نیز که به ان در متنش ارجاع می دهد، درست نخوانده است و یا از دیگران گرفته است، بلکه حتی نمی فهمد که لکان وقتی از نمادین بودن و زبانمند بودن فرهنگ بشری سخن می گوید، به این معناست که همه چیز زبانمند است. زیرا اندیشه و خردورزی بدون زبان ممکن نیست. زیرا ابتکارات علمی و فنی و اقعصادی و هزار تاثیر دیگر در رشد فرهنگ تنها از مجرای «زبان و ساحت نمادین» رخ می دهد. یعنی این «اندیشمند کوچک» نمی فهمد که چرا لکان می گوید که همه ساختارهای بشری زبانمند هستند و بعد ادعا می کند که لکان فرهنگ را فقط محدود به زبان گفتار می کند ولی از خردورزی و دانش ورزی و غیره سخن نمی گوید و به آنها اهمیت نمی دهد. چه برسد به اینکه بخواهد نقدهای لکان بر دانش و فرهنگ و جامعه ی زمانه ی خودش را بفهمد و بعد بیاید یک نقد خوب از منظر خویش از انها ارائه بدهد. ادم سرش سوت می کشد ازین همه کم سوادی خودباورانه. واقعا درست می گویند که کم سوادی از بی سوادی بدتر است.

یا برای خنده ی نهایی این تیکه از متن او را در باب لکان می گذارم که می خواهد حال از منظر مذهبی و منزه طلب خویش لکان را فردی دچار «انحراف فکری و ذوقی» و عاشق مباحث انحرافی بخواند و اینکه او در همه جا «انحرافی» می بیند، (انگار که انحراف دیدن بد است. مگر فروید نبود که می گفت در پشت هر خشکه مذهب نویروتیک یک منحرف جنسی نهفته است. اینکه نویروز فیلم نگاتیو و اصل منحرف جنسی است و به این خاطر زاهدان همیشه در پشت پرده و در خلوت آن کار دیگر می کنند که شریعت کاشانی وسواس دارد ان را نبیند و دلیلش چندنحوی است. از جمله چون از یک جامعه ی مذهبی و جهان سومی می اید و از طرف دیگر و مهمتر جسارت دیدار صادقانه با حقیقت هولناک و رهایی بخش فردی و جمعی را ندارد.).

دیدن «سوتیهای» اشکار شریعت کاشانی در این پارگراف را به عهده ی دوستان دیگر می گذارم و اینکه چرا اشارات او به بحث ضیافت افلاطون و مباحث همجنس گرایی کاملا غلط است. اگر سوتیهای آشکارش را نبینید، پس هنوز چیزی از ساختار منظر لکان متوجه نشده اید!

شریعت کاشانی می نویسد:
«این‌که لاکان به وجود «انحراف» در فرهنگ و نقش آن در برآمدن پیوندهای اجتماعی باور دارد، و یا همجنس‌گرایی را (که از دید او درحکم یک «انحراف» است) به ذات پیوندهای اجتماعی ربط می‌دهد، موردی است که ناشی از وسواس و مشغلۀ همیشگی او برای دیدن جای پای «انحراف» در همه‌چیز و همه‌جا است. یادآور می‌شویم که واژه «انحراف» در نوشتار او از وجه بسامدی و تکراری چشمگیر برخوردار است، تا آن‌جا که در این نوشتار کاربرد مکرر این واژه دست کمی از کاربرد فراوان سه واژۀ «تمایل» و «فالوس» و «التذاذ» و یا مترادفات و مشتقات آن‌ها ندارد.».

در پایان مطلبش او فقط می خواهد ادعای خنده دار اصلی و نتیجه گیری نهاییش را ثابت بکند. اینکه چون لکان به «زبان» اهمیت اصلی را می دهد، به این خاطر واقعیت اجتماعی و عینی و غیره را نفی یا محدود می کند و نمی فهمد که او همین الان دارد در «زبان» از اجتماع سخن می گوید و در زبان به لکان نقد خنده دار و مذهبی می کند. زیرا راهی دیگر نیست. همه ی هستی ما زبانمند است. بعد هم می خواهد از چومسکی تایید بیاورد که لکان شارلاتان است که در استاتوسی در فیس بوک در باب چالش چومسکی و لکان کوتاه توضیحش داده ام. یا زمانی در مقاله ایی چالش مهم و اصلی چومسکی و لکان حول زبان را توضیح و باز می کنم و اینکه چرا هر دو به هم انتقاد شدید دارند. اگر چومسکی لکان را شارلاتان می خواند، لکان نیز نظریه «زبان زایشی» چومسکی را در سمینار «سینتهوم» چیزی ساده انگارنه و احمقانه می پندارد و اینکه از دیدن چومسکی در امریکا متاسف و حیرت زده شده بود. زیرا لکان نیز قبول دارد که انسان دارای یک «ماتریکس زبانی» است که شباهتی به همان ماتریکس ژنتیک چومسکی دارد. اما برای لکان زبان برخلاف چومسکی فقط «ابزار و یک عضو جسم» مثل دست یا پا نیست، آنطور که چومسکی می پندارد، بلکه کار مهم او این است که بقول لکان «زبان در امر رئال یک سوراخ ایجاد می کند.» اینکه «کلمه مرگ یا قاتل شیی است»، و زبان با قتل طبیعت و شیی حال قادر می شود که کاری بکند دور طبیعی شکسته بشود و انسان بتواند از هر شور طبیعی و انسانی چون میل جفت گیری و غیره حال هزار منظر اروتیک و عشق و قدرت و اندیشه را بوجود بیاورد و بی انکه هیچگاه به اصل یا نهایت موضوع دست بیابد. زیرا واقعیت اولیه برای همیشه توسط زبان به قتل رسیده است و ما دوپاره شده ایم و مجبوریم مرتب تاویل نو و بهتر و بهشتهای فانی و با کمبودهایش بیافرینیم و یا اسیر دور باطل بدنبال «واقعیت مستقل و نهایی و ورای زبان»، بدنبال «اصل نهایی و بهشت گمشده» بشویم و خویش و تحول و زبانمان را کور و سترون بسازیم.

بدتر از آن این است که آنگاه «شریعت کاشانی» اول می خواهد با استفاده از کامنتی از لکان بگوید که او خودش را نیز شارلاتان می خواند. کامنتی که کاملا از کانتکس و طنز لکانی بیرون اورده شده و مسخ شده است. آخر هم به «پل ریکور» فیلسوف و نقاد معروف مراجعه می کند که بشخصه در دورانی یک شاگرد جلسات لکان بود و کتابی هم در مورد فروید نوشته بود. اینکه گویا ریکور در بیوگرافی شخصی خویش گفته است که لکان را نفهمیده است و اینجا نیز باز جمله از کل متن احتمالا یا حتما جدا و بدفهم شده است. زیرا شریعت کاشانی خودشیفه و خودباور نمی داند که دقیقا «پل ریکور» است که نوشتاری فشرده و قوی به نام «لکان و عشق» دارد که در آن مباحث محوری تفکر لکان و بحث عشق نزد لکان را بخوبی تشریح و باز می کند و چه عجب که این متن توسط من سالها پیش به فارسی ترجمه شده است. اما اقای شریعت کاشانی اصلا خبری از این مراجع و مباحث ندارد. همانطور که نمی داند هیچ ادم مطلع و روانکاو یا روان درمان اشنا به لکان یا مترجم لکان نمی اید واژگان محوری لکان، یعنی واژگان «تمنامندی یا دزیر، فالوس و ژوییسانس یا تمتع» را به شکل او با ترجمه ی «تمایل، فالوس و التذاذ» به فارسی برگرداند و استفاده بکند. بویژه که بحث لکان نه تمنا یا میل بلکه «تمنامندی نمادین» یا ارزومندی نمادین است ( این تفاوت مهم میان مفهوم دزیر نزد لکان و نزد دلوز\گواتاری است. نزد دلوز/گواتاری دزیر به معنای میل است. میلی که مرتب میل های نو و متفاوت می افریند. اما نزد لکان دزیر به معنای میل یا تمنا نیست بلکه دزیر به معنای «تمنامندی، آرزومندی» و امری نمادین است که مرتب تمناهای نو می افریند و سوالهای نو و خطرات نو. در عین پیوند مشترک نظرات آنها، چون هر دو باور دارند که واقعیت مستقل و نهایی وجود ندارد.). یا اگر شریعت کاشانی به این جمله ی لکان در متن سخنرانیش با تیتر «سومی» برخورده بود که او خویش را آنجا با طنزش «دلقک می خواند»، آنگاه حتما در مقاله اش این را می أورد و می گفت ببین که خودش هم می گوید دلقک است و به حرفش نباید باور کرد. چون موضوع او لکان شناسی نیست، موضوع اصلی او همان گره ی حقارت جهان سومی است که می خواهد بگوید ببین که من دستش را خوانده ام و مچش را گرفتم و برملایش کردم، من لکان شناس اهل کاشان و اهل شریعت.

زیرا همین مسخ کلمات محوری لکان نشان می دهد که او چقدر خودباور و متاسفانه کم سواد است و با این حال خیال می کند از ایران و کاشان و با شریعت مذهبی و ضد انحراف جنسی و ضد همجنس گرایی اش توانسته است راز لکان را کشف بکند اما فقط کوتاه بینی و خودباوری جهان سومی و ناشی از گره حقارت جهان سومیش را برملا کرده است و ناتوانی خودش و دوستانش چون آقای نیکفر و غیره به چالش و نقد مدرن و متقابل را نشان داده است. اینکه اگر به نقد قبلی من جواب داده بود و نظرش را می گفت، لااقل الان چنین سوتیهای وحشتناک و مضحکی ارائه نمی داد. اما موضوع دقیقا همین است که وقتی جرات رویارویی با کمبود و تمناها و تمنامندیت را نداشته باشی، آنگاه مجبوری که مرتب کوچک و مضحکتر و خنزرپنزری تر بشوی و بیشتر سوتی بدهی و لو بدهی که جریان چیست. زیرا بقول لکان «نامه همیشه به مقصد می رسد.». این شتری است که در خانه ی همه می خوابد.

همانطور که امیدوارم دوستان یا خوانندگانی که به نقد چالشی و همزمان با احترام من اشنایی دارند، متوجه باشند که من به عمد این بار شدت طنزم را بالاتر بردم و گاه حتی هزل گونه با متن و منظر اقای «شریعت کاشانی پابلیک» برخورد کردم. اما این چالش طنز امیز، سوبورسیو و خندان هیچ ربطی به شخص خصوصی به نام اقای شریعت کاشانی یا با اشخاص خصوصی چون آقایان نیکفر و نوش اذر ندارد. روی برخورد من با نویسنده ی مقاله آقای شریعت کاشانی پابلیک و با مقامهای نمادین و صاحب مسئولیت در سایت زمانه چون آقایان نیکفر و نوش آذر است. زیرا همه می دانند که جدال من با متون و نظرات و ذایقه ها و برای پیش برد ذایقه و دیسکورس مدرن است، اما دشمنی شخصی با هیچکس ندارم. موضوع اما این است که وقتی راه چالش و دیالوگ مدرن را برای نویسنده ایی چون با آقایان شریعت کاشانی و نیکفر در متون قبلی باز می کنی، و باوجود دیدن مسخ اشکار شریعت کاشانی و یا سانسور اشکار نیکفر و شرکا در سایت اصلی رادیو زمانه، ، انگاه بایستی گام بعدی را در نقد افشاگرانه و طنز سیاه و سوبوزسیو و پرووکاتیو گذاشت. اینکه به انها نشان داد که آنها سرشان را در برف فرو کرده اند ولی بقیه می بینند و نگاه می کنند. زیرا کلام و اندیشه را نمی توان سانسور کرد یا بایکوت کرد و کُشت. زیرا انکه نمی خواهد گوش بکند، مجبور می شود بعدا فریاد یا تمسخر همگانی را بشنود. زیرا دقیقا چون همه چیز زبانمند است و چون زندگی از نونوشتن و بازنوشتن باز نمی ایستد، ازین رو سکون و نفی دیالوگ و چالش ممکن نیست. ازینرو آنکه باد می کارد، طوفان درو می کند، یعنی مجبوری که سرانجام خودت را لو بدهی و بهای خیانت به خودت و به مبانی مدرن را با رسوایی و مضحک شدن نگاه و اعمالت بپردازی و با گرفتاریت در دور باطل و رانشی. اینکه کاشکی آنها صداقت مدرن را از هدایت یاد می گرفتند، یا از ما «نخستزادگان» نسل رنسانس یاد می گرفتند، تا به راه و تمنامندی و چالشی صادقانه هدایت می شدند و نه انکه سد راه دیالوگ مدرن بشوند و یا مباحثی مهم چون لکان را مسخ و ایرانی بکنند و بناچار هر روز بیشتر خنزرپنزری و انحصارطلب بشوند، چون ترس از رویارویی با چهره ی واقعی خویش و با کمبودها و دروغهایشان دارند. در حالیکه نمی توان تمنامند و تاویل افرین شد، بی انکه قادر به پذیرش کمبود و فقدان خویش و دیگری و کمبود نهفته در هر منظر و نگاهی باشی و اینکه پذیرفته باشی که واقعیت عینی و حقیقت نهایی همیشه از دست رفته است و یک وهم می باشد. زیرا ابتدا با حرکت از این پیش شرط مدرنیت که همان منظر «غیاب خدا و واقعیت» است که حال می توانی جون اندیشمندان مدرن هم مرتب تاویلها و مناظر نو از هر پدیده و رخداد انسانی بیافرینی و هم مجبور بشوی از مسیر مواجه شدن با دیگری و غیر و با واقعیت نمادین ببینی که تاویلت کجا قوی و راهگشا و کجا دچار فانتسم و دور باطل و بناچار سترون است. یا اینکه کدام اندیشه و تاویل بهتر راهگشا و کدام اندیشه و منظر بیشتر سترون و دچار تکرار بیهوده و برای خودارضایی روحی ارواح خودشیفته ایی است که بناچار تیرشان به خطا می رود و یا به زبان دیگر به هدف می خورد، بدینوسیله که به موضوع طنز و شوخ چشمی جمعی تبدیل می شود و چون بادکنکی توخالی با سوزن نقدی می ترکد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)