ایران مملکتی است که در آن حاکمانش علی رغم اینکه دائما مواضع ضد غربی اتخاذ می کنند و خود را مستقل و خود‎بنیاد جلوه می‎دهند، تشنه تقلید از غرب‎اند. آن‎هم نه در جنبه مثبت آن، بلکه تقلیدی در مبتذل ترین شکل خود. یا شاید بتوان گفت در صوری ترین شکل آن. کافی است پلیسی در آمریکا قتلی انجام دهد تا آنها اسباب توجیه خشونت خود را فراهم ببینند و خشونت را عادی و طبیعی جلوه دهند.

در این روزها که به درست یا غلط در آمریکا برخی از شبکه های تلویزیونی و شبکه های اجتماعی مانند توییتر محدودیت هایی برای آزادی بیان قائل شده‎اند و از باز‎نشر دروغ یا حرفی که مشروعیت و صحت انتخابات را زیر سوال می برد سر‎باز‎می زنند، این خطر وجود دارد که حاکمان مستقل ما چنان به وجد بیایند که این رفتار را مستمسک توجیه بسیاری از سرکوب ها قرار‎دهند.

سرکوب در ایران با توجیه یا بدون توجیه همیشه وجود داشته، ولی حاکمان همیشه خود را در برابر مخالفانی که به آزادی در غرب ارجاع می دادند دست بسته می دیدند و سعی در انکار سرکوب داشتند آنهم با توجیهاتی که خلق را به خنده وا می داشت، «رهبران جنبش سبز در حصر هستند تا جانشان حفظ شود» یا از اساس منکر می شدند که حصری وجود دارد.

این خوی حاکمان ما، من را همیشه بیاد حکایتی از گلستان سعدی می اندازد که در باب سیرت پادشاهان آمده:

آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکار‎گاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد، نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

*بیضه در اینجا به معنی تخم مرغ است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)