پیش از این به مراتبِ احترامی که برای امثالِ دکتر احمد زیدآبادی قائل هستم اشاره کرده ام و اینک نیز عالماً و عامداً بر این امر تاکید می کنم تا مرزهایی را روشن سازم (البته ممکن است این احترام متقابل نباشد و یا اساساً ایشان راقم این سطور را نشناسد؛ منتها بر من است تا آنچه درون ام می گذرد را صادقانه بیان کنم).

مسلمانانی که به هر دلیل و از هر مجرا به لزومِ مراعاتِ حقوق بشر و عادلانه و مطلوب بودنِ حکومت دموکراتیک سکولار نسبت به رقبایی چون فاشیسم مذهبی و استبداد دینی رسیده اند و عقل و عدلِ این زمانه و زمینه-ی تاریخی را پذیرفته اند (ولو به لحاظ تئوریک، جمع اسلام، البته بدونِ استحاله و مرگِ مسمایش، با عقل و عدلِ قرنِ ۲۱ و با آزادی و حقوق بشر و دموکراسی را منطقاً ناموجه ببینیم)، در مقام عمل و در جهتِ زیستِ جمعی و مدنی با نامسلمانانِ مومن و یا با لامذهب هایِ ملحد که از حیثِ مذکور، همدل و هم-سو هستند، چالش و مانع و مشکلِ اساسی و غیر قابل رفع در ذیلِ دوگانه-ی متناقضِ《آزادی/استبداد》ندارند. خاصه کسانی که خود بیش از برخی نامسلمانان و یا ملحدینِ آزادی-خواه، برای آزادی، هزینه داده اند.

همچنین انتقاد به وجهی از وجوهِ یک انسان و انتقاد به باوری از باورهایش، به معنی مخالفت با تمامِ وجوه و باورها و رفتارهای او نیست. اختلاف نظر من با روشنفکران دینی، صرفاً بحثی تئوریک است و آنهم از یک وجه مشخص.

◾️پس از ذکر این مقدمه، به اصل سخن می پردازم. دکتر زیدآبادی طی یادداشتی به شبیه-سازی هایِ تاریخیِ مسئولینِ لشکری و کشوریِ ما، میانِ خودشان و نیز شرایط شان با پیامبر اسلام و رخدادهایی چون حصر در شعب ابی طالب و جنگ بدر و احد و خیبر و یا صلح حدیبیه و امثالهم و نیز به آسیب رساندنِ مسئولینِ ما به باورهایِ دینی مردم از چنین مجراهایی انتقاد کرده است و از آنها با شعری از مولوی پرسیده که《چه چیزتان شبیه به پیامبر اسلام است؟》.

لینک یادداشت دکتر زیدآبادی:

https://t.me/ahmadzeidabad/1388

◾️حال، در این خصوص، نسبت به سخن و موضعِ دکتر زیدآبادی، به شرح ذیل ملاحظاتی انتقادی را وارد می دانم.

بین《مسئولینِ کشوری و لشکریِ ما》(از جمله شخصِ نایب امام زمان و ولی امر مسلمین جهان و نماینده-ی الله) با《قرآن و نیز محمد بن عبدالله》، شباهت های متعدد و اصیلی وجود دارد؛

اول) خوی استبدادی:

قرآن و نیز محمد بن عبدالله در خلاء نروییده اند؛ بلکه در یک بسترِ فرهنگی و تاریخی و ذهنی و زبانی شکل گرفته اند و میراث-دار آن کانتکست هستند. به شرحی که مفصل پیش از این استدلال کرده ام، الله (یعنی تصور قرآن از خدا و نه خودِ خداوند در نفس الامر که فراسویِ قوه-ی فاهمه و ناطقه-ی محدود و بشری ماست)،《یک سلطانِ مستبد و مذکر》است.

دوم) دیگری-ستیزی:

به اقتفا و به اقتضایِ زیستِ تاریخی و قبیله ای در آن هنگام و هنگامه، قرآن و محمد بن عبدالله دیگری-ستیز اند. کافر و مرتد، نجس اند و حقوق برابر با مسلمانان ندارند. ازدواجِ مسلمان با کافر ممنوع است. مرتدِ ولو اخلاقی و عالم و مومن به تصوری از خدا، به جهنم حواله می شود و تا ابد در آنجا شکنجه هایی هیتلری و بدتر از آنچه در آشویتس گذشته است می شود و تمام اعمال نیک اش، ضایع و باطل می گردد (از جمله در بقره: ۲۱۷).

سوم) جزم و جمود و تعبد و خرافات:

قرآن و محمد بن عبدالله، فرزندِ《مدرنیسم و اینترنت و ماهواره در قرن ۲۱ و لیبرال دموکراسیِ سوئیس》نبوده اند و از آموزه هایِ فلسفیِ کانت و پوپر و یا حتی سقراط و ارسطو اطلاعی نداشته اند. دو خط استدلالِ صحیح نمودن و سخنِ منسجم گفتن، برای قرآن و محمد بن عبدالله، سخت تر از شق القمر است. مغالطه-ی تکرار مدعا، کمترین مغالطه-ی قرآن و محمد بن عبدالله است و نمونه-ی بعدی اش توسل به تحدی برای اثبات سخن الله بودن قرآن است که در سست بودنِ این استدلال، هم گفته ام و هم گفته اند و هیچ ربطی به اثبات سخن الله بودن قرآن ندارد.

قرآن و محمد بن عبدالله (صرفنظر از وثاقتِ تاریخی قرآن و یا شبهه در هستیِ تاریخیِ پیامبرِ اسلام)، طالبِ انسان های مطیع و برده-صفت اند. عبد و اطاعت و تسلیم و تعبد می خواهند و نه انسانی آزاده و متفکر و اهل استدلال و نقد و چند و چون های علمی و فلسفی. مدام یا مغالطه می کنند و یا تطمیع (با حوری و غلمان و شراب و عسل) و یا تهدید (با جهنم و شکنجه های هیتلریِ الله) و یا رجز-خوانی و ادعا.

خود قرآن و محمد بن عبدالله به دفعات از همین شبیه-سازی های مسئولین ما استفاده می کنند و به قصص و داستان ها و اسطوره هایِ پیش از خود متوسل می شوند.

قرآن و محمد بن عبدالله، خرافاتی و خرافه-گستر اند. وقتی کتاب مقدسِ یک قوم، قرآنی است که از هاروت و ماروت و جن و خلقت اش از آتش و دفع شیاطینِ بوالفضول با شهاب سنگ و خلقت شش روزه-ی جهان و هفت آسمان و هفت زمین و عمر نامتعارفِ نوح و رفتن یونس در شکم ماهی و بارداریِ مادرِ عیسی بدون اسپرم و اژدها شدنِ عصای موسی و امثالهم سخن گفته است؛ چرا باور به امام زمان و غیب شدنِ ۱۲۰۰ ساله-ی یک انسان و دخیل بستن به چاهِ سیاه و تاریکِ جمکران، باید عجیب و غیر طبیعی به نظر برسد؟

چهارم) ابزار کردن دین در راه بسط قدرت:

روح حاکم بر قرآن و محمد بن عبدالله، اراده-ی قدرت است. ایشان قلع و قمعِ《دیگری ها》را با وجهی توتالیتر از آسمان و از خدایانِ دیگر شروع کردند تا وقتی به زمین رسیدند، در خصوصِ استفاده از مثلثِ سرکوب (یا جزیه و باج سبیل یا مرگ و شمشیر یا اسلام و خراج به خلیفه) کار-آزموده شده باشند و در این راه، هر چه دل تنگ شان خواست؛ گفتند و کردند و آن را به نحوِ انحصاری، به الله منتسب نمودند (و ما رمیت اذ رمیت، ولکن الله رمی). الله در مواردی، حتی چونان مشاور و خادمِ خانوادگی و جنسیِ شخص محمد ظاهر می شود و زنانش را تهدید می کند.

در《خوانشِ اسلام به مثابه-ی ایدئولوژی سرکوب معنویت》نوشته ام که از ظهور خود محمد، سرکوب معنویت و حتی پیامبر-کشی در دستور کار اسلام بوده تا زمان بهائیان و عرفان حلقه و امثالهم، زیرا روحِ الله، توتالیتر و سرکوب-گر و مستبد است و تصویر خدای یک قوم، قطعاً با سرشت و سرنوشت شان نسبت دارد و در فرهنگ شان باز-تولید می گردد.

لینک مقاله-ی استنادی:

https://t.me/Tafakor_e_Enteghadi/3922

محمد نیز مثل چنگیز، اقوام متفرق و متشتت و قبایلِ دیارِ خویش را متحد کرد؛ اما نه بر مبنای خون و نژاد، بلکه بر مبنای عقاید مذهبی و تعبد نسبت به یکسری گزاره و فرمانِ مقدس و بعد، به آنها از مجرای احساسِ برگزیدگی و دسترسی به《سخن الله و دین کاملِ آخرین رسول الله》، توهم و تفرعن و خودشیفتگی و مطلق-گرایی و احساسِ حقیقت-یافتگی و برتری-جویی و دیگری-ستیزی را تزریق کرد و یا موجب تقویت شان شد.

البته مدعا این نیست که در این زمینه، قطعاً علم و عمد داشت و نیز مدعا شباهت به چنگیز از همه-ی وجوه نیست. بماند که چنگیز نیز برای قوم اش، یک اسطوره-ی مقدس است و با غارت دیگران، به آنها قدرت و ثروت و کنیز داد.

مفصل استدلال کرده ام که اسلام، نه تنها آفت عقلانیت و عدالت است؛ بلکه آفت معنویت نیز هست و لذا نقد آن را نمی توان ضرورتاً به دین-ستیزی (دین به معنی هر نوع معنویت؛ ولو فرا-مذهبی) تعبیر و تفسیر کرد.

می توان قرآن و محمد بن عبدالله را از حیثِ تبیین امور و عللِ تاریخی و اجتماعی و فرهنگیِ حاکم بر تکوین شان و نیز از منظرِ اقتضائاتِ مربوطه درک کرد و یا کارکردهای مثبتِ آنها را در دوران سنت بررسی نمود؛ اما در اینجا سخن در وجوهِ شباهتِ مدنظر و نیز آثار و تبعاتِ منفیِ بعدی و فعلی است.

باز خدا را شکر که خامنه ای و استبداد دینی، خودشان را نایبِ نماینده-ی الله می دانند و نه خودِ نماینده-ی الله. یعنی باز یک فاصله و واسطه و وساطتی در میان است و باز خدا را شکر که گرفتار خود نماینده-ی الله نیستیم.

پنجم) توهم و تفرعن و جهلِ مقدس:

اما فاجعه-بار ترین شباهتِ مسئولین ما با قرآن و محمد، این توهم و تفرعن و جهلِ مقدس است که می گویند:《خداوند می فرماید که…》و مآلاً به تقریرِ ذهن و افکار و ارزش ها و احکام و عواطف و اهداف خدا می پردازند و مشتی گزاره-ی تاریخی و یا احکامِ عصرِ《حجر-حجاز-وایکینگی》چون شلاق و قصاص و قطع دست و پا و به صلیب کشیدن و یا قوانین ارث و دیات در یک نظامِ مردسالار و استبدادی را در دهانِ خدا و رازِ رازها می گذارند و مقدس شان می بینند و لذا به تبع، اصلاح و تغییرشان را با سد سکندر مواجه می کنند.

◾️در انتها اینکه بزرگترین دشمنِ اسلام، خود اسلام است. اعتقاداتِ اسلامی مردم ما، بیش از آنچه توسطِ گفتار و کردارِ مسئولین کشورِ ما آسیب ببیند؛ از خودش و از آموزه هایش که داعشی و داعش-آفرین است و مآلاً در تضاد با عقل و عدلِ زمانه و زمینه-ی تاریخی ما می باشد و نیز از بسطِ مدرنیسم و عقلانیت آسیب دیده است و می بیند.

فی الواقع، مسئولینِ لشکری و کشوری و آخوندهای ما، به آشکارگیِ ماهیت و بضاعت و اوصافِ اسلام مدد رساندند و نقشِ کاتالیزور را بازی کردند و دربِ گونیِ آن را بیشتر باز نمودند تا بیشتر و سریع تر بر آفتاب داوری افکنده شود.

همچنین از آسیب دیدنِ اعتقاداتِ اسلامی مردم نباید ترسید؛ بگذار تا در زیرِ نورِ عقلانیت و عدالت، آنچه رفتنی است، بسوزد و دود شود و به هوا برود. آنچه باید دغدغه اش را داشت، عقلانیت و عدالت و معنویت و خصوصاً رنجِ ناروایِ مردم است که در کثیری از موارد و مصادیق، اسلام و آموزه هایش، خود بخشی از مشکل است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)