ضیا نبوی مطلبی نوشته است برای هم‎بندی سابق‎اش محمدعلی عموری و در ابتدای آن از تجربه لحظه ای سخن گفته که دوباره عموری را با همه ی رنج هایش بیاد آورده، لحظه ای صاعقه‎وار و خیره کننده. خواندن این تجربه بهانه ای شده برای نوشتن این مطلب.

 میلان کوندرا می گوید درک ما از«هستی» گره خورده است با انسان هایی که از نزدیک با آنها زیسته ایم و انس و الفت گرفته ایم و از این‎روست که بودن یا نبودن آنها در کنار ما، تجربه ما از این «بار هستی» را دگرگون می کند.

«دیگری»، تنها آینه‌ یا واسطه‌ای جدا از ما نیست که میتواند «من» را بازنمایی کند و به ما امکان شناخت «خود» را بدهد؛ بلکه تجربه زیست مشترک با او از «من»،«خود»ی دیگر میسازد و به تعبیری بخشی از «من» را اشغال میکند و در «من» سهیم می شود.

تجربه رنج مشترک زندان، هم‎کلامی با هم‎بندی زیر حکم اعدام و از همه مهمتر انس گرفتن با او و شریک شدن در احساساتش، سهمی از «من» وجودی انسان را به رنج های او می بخشد. انسان اما موجودی چند‎وجهی است و هویتی متغییر دارد و در گذر زمان و برحسب تجربه موقعیت های جدید در پی بازسازی و باز‎تعریف خویش است تا از زندگی و زمانه خود گسسته نشود و در گذشته محصور نماند.

گاهی اما یک لحظه بیاد آوردی یک خاطره و یا فردی که اُنس و اُلفتی با او داشته ایم میتواند مثل یک صاعقه در ما عمل کند و وقفه ای در روند عادی‌ زندگی ما ایجاد کند و هویت جدید ما را به چالش بگیرد و در ما اضطراب ایجاد کند؛ این اضطراب در ما این پرسش را به وجود می آورد که ما چگونه با وجود این رنج های که تجربه کرده ایم و از آن مطلع ایم از خود، «من» دیگری ساخته ایم و رنج ها را به نفع زندگی جدید خود به فراموشی سپرده ایم؟

ضیا با شگفتی از خود می پرسد آیا «واقعا» در این لحظه که من در روستا هستم، محمدعلی همچنان در پشت دیوارهای زندان است؟ آیا او واقعا ۱۳ سال است که از قدم زدن در طبیعت محروم مانده؟ ضیا که خود نُه سال از جوانی‎اش را در پشت دیوارهای زندان گذرانده بهتر از هر کسی می تواند شهادت دهد که این رنج ها واقعی است، پس تعجب او از چیست؟ آیا پدیده ای که انسان خود تجربه کرده، می تواند این چنین حیرت انگیز باشد؟ مگر «حیرت» آغاز‎گاه معرفت نیست بر امر ناشناخته،پس چرا امر آشنا نیز بر ما حیرت انگیز جلوه می کند؟

«زمان» گاهی در خود متراکم می شود و«بارهستی» سنگین و تحمل ناپذیر! انسان گاهی به حکم غیر‎ارادی حافظه، واسطه های پیشین خود با جهان را بیاد می آورد و درک گذشته‎اش از«هستی» بر درک امروزین او غلبه می یابد. «من» اما برخلاف میل حافظه که همواره معطوف به گذشته است، برای حفظ هویت و یکپارچگی خود اصرار دارد تا در زمان حال باقی بماند و به گذشته تن ندهد. در‎میانه این جدال اما لحظه ای شکل می گیرد که انسان از درک « خود» در هر دو زمان متحیّر می‎گردد و چیره‎گی و تسلط ذهنی خود بر موقعیت را از دست می دهد؛ تجربه ای که ضیاء آن را اینگونه توصیف می کند «خشک شده بودم» و«خیره به روبرو».

این تجربه اما دیری نمی‎پاید و انسان می تواند مجددا بر خود مسلط گردد ولی تاثیر این تجربه برای مدتی باقی می ماند و تأمل برآن فرصتی مهیا می کند برای نقش آفرینی اراده؛ آیا باید به نفع حال، از گذشته چشم پوشید؟ آیا می بایست «هستی» را تنها با واسطه زیبای روستا و کانون گرم خانواده درک کرد، یا همزمان با واسطه عموری و رنجی که می برد؟ آیا می توان گذشته را به فراموشی سپرد و با آن واسطه های پیشین سراسر بیگانه شد؟

آلبر کامو در سه شاهکار بی‎نظیرش رمان «بیگانه» ،«سقوط» و«طاعون» سعی کرده تصویر روشنی از این بیگانگی، فراموشی و پیامدهای آن ترسیم کند و تا به مدد این تصاویر امکان سنجش و باز‎اندیشیدی در این موقعیت برای ما مهیا شود. شخصیت اصلی رمان بیگانه، بی‎تفاوت و بی‎انگیزه نسبت به زندگی و محیط اطراف‎اش است، کامو اولین تصویری که از او به خواننده عرض می کند تصویر بی تفاوتی او نسبت به مرگ مادرش است. مادری که معمولا اولین واسطه انسان برای درک هستی است. رمان با این جمله آغاز می شود:

“Today, Mama died..or maybe yesterday I don’t know”

«امروز مامان مرد شایدم دیروز، نمی دونم…»

شخصیت اصلی رمان سقوط اما بی تفاوت و بی انگیزه نیست، در واقع بسیار بذله گو و اجتماعی است. در دنیای خودش فرد خوشبختی است، همه چیز برای او بازی و ابزار کسب لذت است. اما بی تفاوتی او نسبت به یک حادثه و رنج انسان دیگر، او را به دنیا پوچی و ملال آور سوق می دهد. او به نفع سرخوشی های روزمره خود تن به فراموشی می دهد ولی زمانی که دردهای اصیل انسانی را به فراموشی می سپارد قدرت همدلی در او زائل می شود و ارزشهای اخلاقی و حس مسئولیت اجتماعی او از دست می رود و با جامعه خود بیگانه می شود.

شخصیت اصلی رمان طاعون، کسی ست که کامو الگوی اخلاقی خود برای مواجه با این وضعیت را عرضه می کند. دکتر ریو تن به فراموشی نمی‎دهد و از رنج دیگری و جامعه خود فاصله نمی‎گیرد. چرا که در نظرش خوشبختی تنها با حفظ ارزش های انسانی ممکن است و انسان با گسست از جامعه تهی از ارزش و معنا می گردد. از این‎روست که هرچه بر مصیبت جامعه افزوده می شود و همبستگی اجتماعی به خطر میافتد و انسان ها به دنبال خوشبختی فردی خود می روند و نسبت به رنج دیگری بی تفاوت می شوند او خلاف جریان شنا می کند بر قدرت همدلی و تعهد اجتماعی خود می افزاید.

کامو نه تنها بخاطر تاکیدش بر تعهد اجتماعی و مسئولیت اخلاقی می تواند الگویی برای مبارزات امروز جامعه ما باشد، بلکه از جهت نفی خشونت نیز بازخوانی آرای او ضرورت دارد. چرا که مواجه با رنج و درد،خشم را در پی دارد و خشم می تواند راه را برای نفرت و خشونت هموار کند.او مرز روشنی بین طغیان و نارضایتی قائل است مرزی دقیق و قابل توجه؛ انسان ناراضی در نظر او آکنده از حسادت و نفرت است و به دنبال منافع ویژه‎ا‌‎ی پا در میدان نهاد ولی انسان طاغی کسی ست که در وهله اول به دنبال به‎رسمیت شناخته شدن چیزی است که در وجود خود دارد. او می خواهد با طغیان پذیرش خود را بر دیگری تحمیل می کند، دیگری‎ای که بر قدرت تکیه زده و تنها نفی و طرد و حذف می کند.

طغیان حامل ارزشی درونی ست برآمده از یک خودآگاهی که در انسان طاغی شکل گرفته است. فرد ناراضی اما تنها در طلب چیزی بیرونی است و از این روست که برای نیل به این هدف می تواند خشونت را ابزار قرار دهد و هر ارزش اخلاقی را قربانی کند. انسان طاغی خشونت را برای کسب هدف نمی‎پذیرد ولی سراسر آن‎را نفی نمی‎کند و تنها در شرایطی آن را مشروع می داند که به هدف خنثی کردن خشونت دیگری باشد نه حذف او.

دل نوشته ضیا برای یادآوری رنج عموری و احیا قدرت همدلی ما،مبارزه ای است برعلیه فراموشی،مبارزه ای ست برای حفظ همبستگی اجتماعی و مسئولیت اخلاقی،مبارزه ای ضروری برای تحکیم ارزش های انسانی ما؛در زمانه ای که انباشت خشم ،خشونت و ناامیدی می رود ما را به جای انسان طاغی، به یک نیهلیست رادیکال و نافی ارزش ها تبدیل کند این حفظ قدرت همدلی ماست که نجات بخش است .

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)