تصمیم هلال احمر برای تعطیلی روزنامه شهروند بهانهای برای نویسنده این یادداشت شده تا روزنامهنگاران را دعوت به بحث و تخیل درباره بدیل وضع موجودِ رسانهها در ایران کند.
بعید است ماجرای تعطیلی روزنامه شهروند به قصد تاسیس یک رسانه آنلاین برای هلالاحمر، نشانهای از پذیرش تحولات فناورانه در فضای رسانههای ایران باشد.
اگر ذرهای هم در این باره تردید وجود داشت، اظهارات این روزهای روزنامهنگاران شهروند که بیشترشان از درستترین و حرفهایترینهای روزنامهنگاری در ایران هستند، میتواند ما را به این یقین برساند که ماجرا سادهتر و البته پیچیدهتر از اینهاست.
قصد ندارم در اینجا به جزییات ماجرای روزنامه شهروند بپردازم، چرا که با یک جستجوی ساده میشود به روشنایی روز فهمید که ماجرای روزنامه شهروند چیست؛ خلاصهاش این است: گرداندنِ یک روزنامه با محتوایی انتقادی درباره معضلات مردمهای این سرزمین، برای سازمانی که خودش بخشی از دمودستگاه مسئول این معضلات است، دردسرهایی دارد که مدیران جدید هلالاحمر نمیخواهند به جان بخرند. عجیب هم نیست. در این مملکت مجموعهای که «دولت» نام دارد، روز به روز دارد از مجموعهای که «ملت» نام گرفته دورتر و جداتر میشود. پس چه مرضی است که بالاییها برای منافع پایینیها به جان هم بیفتند؟
چیزی که میخواهم بگویم تلاشی برای آغاز یک گفتوگو و شاید یک تخیل با روزنامهنگاران است؛ روزنامهنگارانی که تجربه همکاری با تعدادی از آنها را بهعنوان تدوینگر ویدیو در ایرنا۲۴ داشتهام. من و تعدادی از روزنامهنگارانی که امروز دارند از روزنامه شهروند بیرون رانده میشوند، جزو تیم بزرگتری بودیم که بهخصوص روزنامهنگارانش از بهترینهای روزنامهنگاری در ایران بودند. برخی از آنها عضو ثابت این تحریریه ویدئویی بودند و برخی دیگر هر از چندی با ایرنا۲۴ کار میکردند.
برای خیلی از آنها تحریریه جایی بود که دیر یا زود قرار بود از هم بپاشد؛ حالا چه تعطیلی رسانه باعثش شود یا آمدن تیمی جدید و یا هر دلیل دیگری. فرقی هم نمیکرد رسانه دولتی باشد یا خصوصی. تصور آنها نتیجه تجارب گوناگونی بود که نهایتا منجر به قلمبهدوشی آنها در تحریریههای مختلف شده بود. آنچه این وسط برای من همواره مساله بود، امکانها و موانع آنها برای فعالیت حرفهای بود؛ موانعی که انجام دادن حرفه روزنامهنگاری را برای این جماعت تبدیل به آرزو کرده بود و امکانهایی که دست این جماعت به هزار و یک دلیل از آنها دور مانده بود.
یکی از موانعی که علاوه بر سانسور، فساد و استبداد بر سر راه روزنامهنگاران قرار دارد شیوه ارتزاقشان از این حرفه است. آنها مثل میلیونها نفر دیگر در این مملکت و در جهان، مزدبگیر هستند و تملکی بر ابزار تولیدِ محصولشان ندارند. تا جایی که من شنیده و دیدهام، بسیاری از آنها همزمان که چند ماه در این تحریریه و چند ماه دیگر در آن تحریریه قلم میزنند، خرده حقالتحریری هم از این رسانه و آن رسانه میگیرند. اگر بازی با مرزهای استثمار شغلی و سانسور را خوب یاد گرفته باشند و توانسته باشند در میدان روزنامهنگاری باقی بمانند، بعد از چندین سال تبدیل میشوند به روزنامهنگارانی «مستقل» و «آزاد» که در ازای حقالتحریر برای رسانههای گوناگون مینویسند. تازه همه اینها در صورتی است که بخت به هزار و یک مصیبت، یارشان باشد.
چه چیزی نمیگذارد این قلمبهدوشهای کوچنشین و تکافتاده، با هم در جایی قرار بگیرند که هم از آنِ خودشان باشد و هم در آن کار کنند؟ چه چیز مانع تملک آنها بر ابزار تولیدشان است؟ خیلی چیزها؛ از مزاحمتهای مدافعان امنیت و مدعیانِ اذهان عمومی گرفته تا دسترسی نداشتن به رانت مجوز و سرمایه. پس چه کار میشود کرد در این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل؟
من حالا عضو تحریریه رسانهای هستم که با کار داوطلبانه و چندرغاز حق عضویت ماهیانه اعضای تحریریهاش میچرخد و هیچ صاحبی جز خود ما ندارد. اگر بخواهم واقعبین باشم و با پاهایی بر روی زمین به پرسش «چه باید کرد؟» جواب بدهم، هم خطاب به همکاران خودم در میدان و هم خطاب به همه روزنامهنگارانی که هنوز جانی برای جنگیدن دارند پیشنهاد میکنم بیایید تخیل کنیم و غیرممکن را بخواهیم؛ بیایید صاحب ابزار تولیدمان شویم و آن را با مخاطبانمان به شراکت بگذاریم.
اما چگونه چنین خیالی میتواند واقعبینانه باشد؟ چطور چشم بر تمام این موانع ببندیم و خواب ببینیم؟ بله موافقم، نباید چشمهایمان را ببندیم. باید اتفاقا خیلی خوب به همه چیزی که ما را احاطه کرده و یا کنارمان هست و نمیبینمش، نگاه کنیم. باید زمین بازی را جوری ببینیم که بتوانیم تغییرش دهیم. چرا روزنامهنگارانی که میتوانند برای جلب حمایت معنوی مخاطبانشان از ادامه کار روزنامه شهروند کارزار راه بیندازند، به این فکر نمیکنند که چطور میتوانند با همین جماعتها و مردمهایی که مخاطبشان هستند صاحبان جدید رسانهها باشند؟
میگویید میگیرند و میبرند؟ میگویم تا الان هم جز این نکردهاند. میگویید مجوز؟ میگویم راهش را پیدا میکنیم. میگویید معاشمان پس چه؟ میگویم همین جماعتها و همین مردمها که هشتشان گروی نُهشان است، خردهخردههای نانشان را برای ما لقمه خواهند کرد اگر برای زندگی آنها بنویسیم. میگویید گرداندن رسانه پول میخواهد؟ میگویم هزینهها را به هزار راه میتوان کم کرد و البته راههای کم اما ممکنی هم برای کسب درآمد وجود دارد؛ راههایی که خودتان هم خوب میدانیدشان.
خب اصلا قبول. نمیشود. سخت است. ناممکن است. چرا نجنگیم تا لااقل زمین بازی را کمی شخم بزنیم برای کاشتن بذرهای آینده؟ لااقل بیایید با هم فکر کنیم چطور میشود این زمین را ترک نکرد و تغییر داد؟ چطور میشود همه چیز را به نبودن اینها و آنها موکول نکرد؟ چطور میشود فضا را طوری تسخیر کرد که دیگر جایی برای اشغالگران فعلی نماند؟
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.