انسان در زبان می زیید و می اندیشد و بنابراین بقول ویتگنشتاین و لکان « مرز جهان انسان همان مرز زبان اوست». از چنین منظری نیز می توان جهان کوچک و سیاه/سفیدی هر ناسیونالیسم افراطی ایرانی را دید که در پی حفظ «پاکی زبان فارسی» است. زیرا هیچ زبانی پاک نیست و بایستی مرتب کلمات مهاجر بگیرد و رشد بکند. همانطور که از طرف دیگر جهان کوچک و سیاه/سفیدی هر قوم گرای افراطی چون پان ترک یا پان عرب و غیره را می بینید که می خواهد با بدور انداختن زبان فارسی و مشترک خویش، با نفی هویت مشترک خویش با بقیه ایرانیان، در واقع هم دیگری و هم خویش را نفی بکند و به بهایش جهانش و نظراتش هرچه بیشتر فاجعه بار و خطرناک می شود. مجبور می شود به تحریف گذشته و حال برای تولید «اپارتاید ملی» دست بزند. مثلا «ممالک محروسه» دوران قاجار و به حالت ملوک الطوایفی فئودالی را «ملتهای ایرانی سابق» بنامد و یکدفعه شیخ خزئل فئودال تبدیل به رهبر قیام ملی سرکوب شده بشود. یا نظراتشان چنان راسیستی می شود که حتی از روانشناس فارس/ روانشناس ترک سخن می گویند. زیرا چه ناسیونالیسم افراطی که ارزش رنگارنگی زبانها و فرهنگهای خویش را نمی شناسد که با هم همزمان حس هویتی مشترک و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی مشترک را در طی این دو سه هزار سال بوجود أورده اند و چه قوم گرای افراطی که هنوز به تجربه ی دموکراسی و سکولاریسم و اشکال اولیه فدرالیسم دست نیافته، ولی می خواهد سریع «آقا و شاه» بشود و به بهایش دیگران را نفی و حذف بکند، دچار یک معضل روانشناختی و ساختاری مشابه هستند. هر دو گرفتار «گفتمان هیستریک و سیاه/سفیدی» هستند و هر دو همیشه «کهتران و بندگانی» می مانند که بدنبال اربابی می گردند. کافیست به تحول منفی و مسخ دردناک نظرات روشنفکران قومی چون آقای «یوسف بنی طرف» و هواداران دیگر گفتمان «هفت ملت» به «تجزیه طلبانی» افراطی بنگرید که راحت با عربستان، آذربایجان و کشورهای دیگر منطقه گفتگو و معامله می کنند، تا بتوانید در این ثمرات منفی منطق بزرگ روانکاوی و زندگی انسانی را ببینید. اینکه چرا بقول لکان «گوینده ی سخن پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن می گیرد.» اینکه بهای خیانت به مفاهیم مدرن نزد ناسیونالیست افراطی در پی حفظ پاکی زبان فارسی و نفی رنگارنگی فرهنگی و قومی این کشور، و بهای خیانت قوم گرایان افراطی حول گفتمان «هفت ملت»، همین است که هم زبان و جهانشان کوچک و سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی بشود و هم خودشان و متونشان کم مایه و مضحکتر بشوند. اینکه بقول تیتر مقاله ایی قدیمی از من در مورد نظرات آقای بنی طرف تبدیل به «جوکر با دیشداشه» بشوند و خنده شان خنده ی هولناک جوکر بشود. یا همان خنده ی خشک پیرمرد خنزرپنزری «بوف کور» هدایت بشود که از درون یک «میان تهی» می اید و حکایت از سترونی می کند. یا ازینرو ناسیونالیسم افراطی و قوم گرایی افراطی هر دو دشمن مدرنیت ایرانی هستند و بدنبال اربابانی می گردند، چه این ارباب یک آمریکایی و انگلیس باشد و یا عربستان و آذربایجان یا امارات باشد. آنها همیشه هنرپیشه ی دست دوم و مضحک و هولناک باقی می مانند و وظیفه ی ما نیروهای مدرن این است که با نقد مدرن و افشای دروغهایشان کاری بکنیم که دوباره از چاه کنونی به چاه ویل بعدی جنگ قومی نیافتیم که همان خطر بزرگ بعدی و نهایی است. زیرا دروغ و فاجعه دو بخش دیگر هویت مشترک ایرانی یعنی دروغ بخش ناسیونالیسم ایرانی از جنس پهلوی و هویت مذهبی از جنس جمهوری اسلامی را چشیده یا هنوز می چشیم.

همانطور که ما باید این بار نشان بدهیم که دقیق به متون و اعمال می نگریم و نمی گذاریم مفاهیم مدرن چون مفاهیم دموکراسی یا فدرالیسم و در نهایت رنسانس ایرانی توسط قوم گرایان افراطی به کنفدراسیون دروغین و هولناک و غیره و به برادرکُشی نو تحریف بشوند. یا مفاهیم زبان و هویت مدرن و رنگارنگ ایرانی را تحریف بکنند که در کنار دولت مدرن و دموکراتیک بایستی اکنون توسط ما نسل رنسانس و یکایک ما ایرانیان ساخته و نهادینه بشوند. اینکه ما بر بستر این حس تاریخی و هویتی مشترک و بویژه از زمان مشروطه تا حال، اکنون ملت و دولتی واحد و رنگارنگ حول دموکراسی و سکولاریسم ایرانی و با تقسیم قدرت به شکلی از اشکال فدرالیسم و غیره درست می کنیم و می دانیم که هر چالش و گفتگویی بایستی در چهارچوب مدنی و پارلمانی رخ بدهد. اینکه زیر پای یکدیگر را نمی زنیم، زیرا مرگ یکی مرگ دیگری در ساختار مدرن یا در ساختار بالغانه است. موضوع وفاداری همگانی به چالش و گفتگو و رواداری مدرن و مدنی است. همانطور که می پذیریم هر مفهومی یا ساختاری مرتب قابل تحول است و معنای نهایی و مقدس ندارد. همانطور که در مسیر پوست اندازی نهایی و رنسانس ایرانی بایستی هر سه بخش هویت مشترک ایرانی یعنی «بخش هویت و رسوم مشترک و زبان فارسی مشترک، هویت مذهبی، هویت قومی» بهای مدرن شدن را هرچه بیشتر بپردازند و تن به «وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری» و بر اساس حقوق بشر و شهروندی بدهند. زیرا دولت و ملت مدرن بدون هویت ملی مدرن ممکن نیست و انچه یکایک ما را بایستی بسان «هویتی مشترک» به هم پیوندی تمنامند و زنجیره وار و در رنگارنگی بدهد. این هویت ملی ایرانی هنوز به شکل درست و مدرن ساخته نشده است که همان هویت «ملت واحد و رنگارنگ» است و روی دیگرش دولت مدرن و بر مبنای دموکراسی و سکولاریسم است. هر دو باید به دیسکورس حاکم در حکومت و فرهنگ تبدیل بشوند. برای دستیابی نهایی به این هویت مدرن ایرانی و به سان «ملتی واحد و رنگارنگ» بایستی ما نیروهای مدرن از یکسو معیارها و مرزهای این دیسکورس مدرن را در ساختار سیاسی/فرهنگی و هویتی نهادینه بسازیم و هویت تمامیت خواه، سیاه/سفیدی سیاسی و فرهنگی کنونی را بشکنیم که در آن همه حالات به شکل «افراط/تفریطی» و « یا این یا آن» هستند. مثلا همه امروز تحت نام و آرمان و پدری واحد هستند و فردا همه ضد همدیگر می شوند و هر کدام می خواهد پدر یا ارباب خویش را داشته باشد و یا خودش شاه نو و ولی فقیه نو برای این ارمان نوین تمامیت خواه و برای اصالت گمشده ی تمامیت خواه و دروغینش باشد. به جای اینکه بپذیرد که مفاهیم مدرن از ملت و دولت همه تاویلهایی نو و رو به جلو به کمک تجارب گذشته هستند و هیچکدام ازلی و ابدی نبوده و نیستند. یعنی آنها گرفتار یک «ساختار نارسیسیک» و خشونت افرین و آنتاگونیستی «خودی/ ضد خودی» هستند. امروز قهرمان آرمان و مام وطن یا مام قومی می شوند و فردا همه چیز را می فروشند یا به دیکتاتور نو تبدیل می شوند. زیرا پدرکُشی و پسرکُشی دو روی یک سکه هستند.

از سوی دیگر بایستی به تقابل نقادانه با تحریف مباحث مهمی چون زبان و هویت ملی یا هویت قومی و فدرالیسم و غیره برویم. بویژه که خطر بعدی جلوی چشم ماست و این بار دیگر نمی توانیم بگوییم که ما آثار خمینی های جدید را نخوانده بودیم که در «توضیح المسایل» ها و مطالب و متون هواداران گفتمان «هفت ملت» از یوسف بنی طرف، مهتدی و بقیه هر روزه نمایان می شوند و برخی از آنها مرتب در حال گشت و گذار در کشورهای همسایه برای کمک مالی و غیره هستند. یا مثل نقشه ی ذیل می بینید که دیگر موضوع حتی تقسیم و تجزیه ی ایران به هفت ملت نیست بلکه بزودی جنگ هفتاد و دو ملت می شود. حال همه می خواهند شاه و ولی فقیه قومی و ملت خویش باشند. طبیعی است که در هر قومی نیز باز هم بخشهای مختلف کرد یا ترک و بلوچ است و جنگها و انشعابات بعدی در راه است. زیرا چرا حال هر بخشی نخواهد خودش مستقل باشد و حکم صادر بکند. می بینید که قرار است کارمان به کجا بکشد. آیا خنده ی هولناک جوکر با دیشداشه و شلوار کردی و با زبانها و گویشهای متفاوت اقوام ایرانی را می شنوید؟ همانطور که قبل از آن جوکر را با لباس هخامنشی و پرچم اسلام دیده یا می بینید. این بهای آن است اگر که دولت مدرن و دموکراتیک و ملت واحد و رنگارنگ را نیافرینیم.

متن ذیل، متنی چالشی در این زمینه است و از دو جستار تشکیل می شود. در بخش اول ابتدا مفاهیم مهم زبان، اهمیت زبان مادری و هویتی واحد و رنگارنگ به شکل مختصر از منظر لکان و روانکاوی توضیح داده می شود و در جستار دومش به نقد تحریفها و دروغهای قوم گرایان افراطی در عرصه ی زبان می پردازد و اینکه گویی تدریس زبان فارسی علت عدم رشد کودکان و نوجوانان قومی در مناطقشان بوده است. جاییکه از جمله به صمد بهرنگی نیز استناد می کنند. در واقع کافیست به لحن کلام این قوم گرایان افراطی بنگرید و اینکه چگونه صحنه ایی سیاه/سفیدی، ظالم/مظلومی میان قوم ترک و کرد و بلوچ/ با قوم فارس ایجاد می کنند، تا ببینید که چه می طلبند و چه فاجعه ایی در راه است. همانطور که فردا دعوا تنها میان اینها با قوم فارس نخواهد بود، بلکه هر کدام بر سر مام و سرزمین قومیش با دیگری در جنگ خواهد بود. کافیست به درگیریهای میان کردها و ترکها بر سر شهرهایی چون نقده و غیره بنگرید، تا ببینید چه فاجعه ایی در راه است، اگر که تحول مدرن و ساختاری به شکل دموکراسی و سکولاریسم و تقسیم قدرت مدرن از یکسو رخ ندهد و از سوی دیگر جزو همراه و ضروریش یعنی هویت ملی و مشترک بسان «ملت واحد و رنگارنگ ایرانی» بوجود نیاید.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: رابطه ی زبان/ لاـ زبان/ هویت فردی و جمعی

ابتدا بایستی مباحثی بنیادین و ساختاری در عرصه ی زبان از منظر روانکاوی لکان را مد نظر بگیریم، تا از ابتدا سنگ پایه ی بحث را درست بگذاریم:

۱. language, la langue, Die Sprache

ما انسانها در زبانهای مختلفی مثل زبان فارسی و انگلیسی و هندی و غیره می توانیم سخن بگوییم و بزییم. یا بنا به درجات مختلف از قدرت و توان یادگیری فردی، بنا به سن و به مدت و تلاشمان به یادگیری زبان، می توانیم در یک یا دو و چند زبان بزییم و بیاندیشیم و گفتگو بکنیم. همانطور که کودک معمولا خیلی راحت زبان اول و دوم یا سوم را در دوران کودکی یاد می گیرد، زیرا کودک در زبان «شنا می کند» و با یادگیری دستور زبان شروع نمی کند که شیوه ی معمولی جوانان و بزرگسالان برای یادگیری زبان دوم یا سوم و بجز زبان مادری است. همانطور که نوع سیستم آموزشی یک حکومت و فرهنگ و یا نوع برخورد و مقاومت درونی افراد و اقوام جامعه در برابر یادگیری زبانهای دیگر می تواند در رشد توانایی یادگیری زبانهای مختلف یا یادگیری زبان رسمی موثر باشد. یادگیری هر زبان نو به معنای توانایی ورود به قدرت و منظر و جهانی نوین است و ازینرو نیز مهم است که دانش اموزان و جوانان یک کشور در مدارس حتما حداقل یک زبان بین المللی را یاد بگیرند، آنهم در این دوران جهانی شدن و تولید «دهکده ی جهانی» و مجازی. توانایی یادگیری زبان نو دارای درجات مختلف از یادگیری ساده تا توانایی تولید نگاه و منظری چندفرهنگی یا چندزبانی است که مثلا یک قدرت مهم «مهاجران چندفرهنگی و فرزندانشان» پس از عبور از چندپارگی خانواده ی تبعیدی است. مثلا یک مهاجر ایرانی یا عرب ابتدا وقتی واقعا به زبان دومش می تواند بیاندیشد و حس بکند که حال مونولوگهای درونیش نیز خودبخود به حالت زبان دوم آلمانی یا انگلیسی رخ بدهد و یا از همه مهمتر شروع به «خواب دیدن» در زبان دوم بکند و یا شروع به خلق آثار هنری در زبان دوم یا سومش بکند.

موضوع مهمتر اما این است که انسان بزعم لکان از بدو تولد در زبان متولد می شود و توسط زبان «هاشور و خط» می خورد. اینکه ازین ببعد ارتباط بلاواسطه اش با دیگری و هستی را از دست می دهد و بایستی با زبان جسم و یا با زبان کلام با دیگری و غیر سخن بگوید و سخن و گفتارش از ابتدا تمنامند و همزمان چندلایه و همراه با ابهام و ایهامی بشود. یک لحظه به رابطه ی کودک شیرخوار با مادرش در حین شیردادن توجه بکنید و اینکه این لحظه با انکه سخنی بیان نمی شود، چقدر مالامال از سخن و حرف است، وقتی مادر و کودک به یکدیگر می نگرند و یا با هم احساساتشان را ردوبدل می کنند، بی انکه گاه کلامی ردوبدل بکنند و یا بی انکه کلام یکدیگر را بفهمند. همانطور که در نهایت هیچکدام نمی دانند که دیگری واقعا چه می خواهد و چه می گوید. همیشه ابهامی می ماند. شکل گیری «هویت اولیه» کودک و انسان نیز در چهارچوب این زبان و ساحت نمادین رخ می دهد. اینکه کودک سعی در انطباق هویت خویش با پدر یا مادر می کند، بدینوسیله که یکی از خصوصیات یا حالات آنها را برگرفته و خویش را با آن انطباق می دهد. شیوه ی انطباق هویتی با علامتی خاص از پدر یا مادر ایده ال، که فروید به آن نام « حرکت منحصر به فرد.۱» و لکان به آن نام «علامت واحده۲» را می دهد. اما از آنرو که هر هویت به معنای تولید «تفاوتی» است، پس این به عهده گرفتن خصوصیت یا نقشی از پدر یا مادر ایده ال به شکل متفاوت رخ می دهد. اینکه مثلا اگر حالت و خصوصیت به عهده گرفته شده برای همخوانی با پدر «حالت وظیفه شناسی یا خشمگینانه» ی او باشد، حال فرد یا کودک مجبور است که به شکل متفاوتی این همگونی و انطباق هویت را بیافریند تا خویش را جزو خانواده و ادامه ی پدر حس بکند. زیرا هویت به معنای «تفاوت» با دیگری و غیر است. همین مسیر «انطباق هویت» حتی در یک دیسکورس خانوادگی، قومی یا ملی رخ می دهد. ازینرو نیز در یک هویت قومی یا در یک هویت ملی مشترک هر بار که کسی خویش را ترک یا کرد و یا ایرانی می خواند، در عین اینکه خویش را با دیگر اعضای قومش همگون می کند، بدین وسیله که مثلا خویش را با خصوصیتی مشترک چون حالت عارفانه یا کاهنانه و قومی همسو می خواند، همزمان تفاوتش را در چهارچوب کلی هویت مشترک و یا در چهارچوب قوم ترک یا ملت ایرانی نشان می دهد. ازینرو هر هویتی، چه هویت فردی یا چه هویت جمعی و قومی یا ملی، همیشه یا به حالت هویت مدرن «وحدت در کثرت» است، آنگونه که فروید می گوید. یا به شکل والاتر این انطباق هویت نمادین به شکل «کثرت در وحدت» و بحالت چندصدایی در عین وحدانیتی مشترک و نمادین است. آنگونه که لکان هویت و انطباق هویت نمادین را تعریف و تکمیل می کند. همانطور که در تحول ساختاری مدرن یک جامعه و کشور بایستی ابتدا به این «وحدت در کثرت مدرن» و در چهارچوب دموکراسی و سکولاریسم دست یافت تا بعد بتوان گام مهم بعدی را برداشت و به «کثرت در وحدت چندصدایی» و پسامدرنی دست یافت. اینجا پرش ممکن نیست، بویژه وقتی که از یک دیکتاتوری دو سه هزار ساله می خواهی تازه وارد عرصه ی دموکراسی و رواداری مدرن بشوی. هر حرکت افراطی جز فاجعه چیزی بار نمی أورد و تاریخ معاصر ما تاکید این موضوع است.

۲. lalanguage, lalangue

اما بزعم لکان ما انسانها فقط در زبان مادری، که در آن لالایی شنیده اییم و به زبان کودکانه لال بازی کرده ایم و یا کلمات اولیه را شنیده و بکار برده ایم، می توانیم عمیقا تمنا بورریم و با هستی ارتباط بگیریم. تنها در لالایی زبان مادری است که ارتباط کامجویانه و عمیق و حسی ما با هستی رخ می دهد. یا در واقع در «لالازبان» مادری است که ما آدمها رابطه ی حسی/شهودی، تنانه/زبانه ی خویش را با هستی و دیگری را برقرار می کنیم. در این زبان است که عمیقا تمناورزی و عشق ورزی می کنیم. زبانی و لحنی که ما در آن درد عمیق و یا شور عمیق و یا در اوج تمتع و کامجویی جنسی و غیره با آن شورمان را بیان می کنیم و احساس می کنیم. یا زنان در لحظه ی زایمان همیشه به این زبان اصلیشان برمی گیرند و با آن آه و ناله می کنند، حتی اگر از کودکی در زبان دوم انگلیسی و غیره بزرگ شده باشند. زبانی و لحنی که در آن «تمنا و کامجویی یا ژوییسانس بنیادین فردی» نهفته است و نوع رابطه ی حسی/کامجویانه ی او با هستی و دیگری ایجاد شده است. زبان و لحنی که در او فردیت تمنامند و اولیه اش نهفته است. زبانی اولیه و اساسی که لکان با تولید اصطلاحی نو آن را «لازبان یا لالا زبان» می نامد. یا به انگلیسی و فرانسوی به اصطلاح بالا می نامد. لکان بویژه در سخنرانیش در مورد جیمز جویس و از جمله در سخنزانی دیگرش به نام «سومی» این مباحث نو در باب زبان و لالازبان را باز می کند. ( امیدوارم در فرصتی مناسب بتوانم این سخنرانی مهم لکان را از آلمانی به فارسی ترجمه بکنم که در آن لکان تئوری خویش را به شکل فشرده توضیح می دهد.

۳. sense, der Sinn
reference, die Bedutung (Referenz)
a letter, a litter
interpretation, die Deutung

هر کلمه و حالت بشری بشخصه دارای یک معنایی یا ارجاعی است که به چیزی اشاره می کند اما همزمان مالامال از معانیsense مختلف و ناشناخته است. معمولا آدمها وقتی کلمه ایی چون درخت را می شنوند، در پی مرجوع و تصویرش می گردند که همان تصویر درخت در ذهن ما یا اشاره به درخت در بیرون است. اینکه «اسم دال» درخت گویا به «مدلولش» یعنی تصویر درخت در ذهن ما یا در بیرون اشاره می کند در حالیکه قدرت هر واژه یا هر حالت انسانی در بخش «معنای حسی و چندنحوی» اوست. همانطور که میان «دال» و «مدلول» همیشه شکافی هست که باعث می شود ما بتوانیم درخت را با تصاویر و معانی مختلف پیوند بزنیم و یا شنیدن نام درخت در ذهن ما تصاویر و معانی دیگری تداعی معانی ایجاد بکند و بسته به اینکه جمله چه می گوید. بنابراین ابتدا وقتی پیوند مستقیم دال و مدلول، درخت و تصویرش در ذهن ما شکسته بشود و انشقاقی بوجود بیاید که محل حضور ضمیر نااگاه است، ابتدا وقتی که ما وارد جهان «معانی حسی و چندنحوی» بشویم، آنگاه زبان و هستی ما هرچه قویتر و رنگارنگتر و بازتر می شود، در عین اینکه ساختاری محکم و اولیه دارد. تنها با ورود به این عرصه ی زبان و حالت و تمنای مالامال از معانی حسی چندنحوی و با ابهام و ایهام است که آنگاه قدرت بزرگ تمنامندی و خلاقیت در زندگی شخصی یا عملی آغاز می شود و انچه لکان به عنوان هدف روانکاوی یعنی توانایی به «سخنگویی مملو از تمنامندی» بیان می کند. یا به عنوان توانایی گفتار از یکسو شفاف و از سوی دیگر تودرتو و چندنحوی و جستجوگر و تمنامند از آن نام می برد و یا بشخصه اینگونه سخن می گوید. یا به عنوان « تمنامندی هشیارانه و طنزآمیز» از آن سخن می گویدد. بخاطر این حالت بنیادین و تمنامند زبان و ساحت نمادین است که آنگاه واژه یا اسم دال درخت به تصویر درخت در طبیعت اشاره و ارجاع می کند، اما مفهوم و تصویر «درخت» بشخصه و تحت تاثیر این لالازبانی و حالت بینامتنی زبان، تحت تاثیر زنجیره ی دالها، دارای «معانی حسی مختلف و در تعلیق یا در آفرینش» هست و می تواند به عنوان اسم دال به مدلولهای مختلفی در جمله از سبزی تا آزادی و غیره اشاره بکند و یا بیافریند. بنابراین هر واژه و حالت بشری باوجود معنا و ارجاعی مشخص همیشه همزمان ملتهب و چندمعنایی و یا دارای شدتهای احساسی و بینامتنی مختلف است. تفاوتی میان «معنای حسی و معنای ارجاعی واژه» که از جمله «فرگه» ریاضیدان معروف به آن اشاره کرد و بعدا در تفکر پسامدرن هرچه بیشتر و از جمله نزد لکان، دلوز و دریدا به اشکال نوین تبلور یافت و یا در هنر و ادبیات کسانی چون جویس. اینکه بقول جیمز جویس هر « نامه۳» یک « نامه ی با لبه ها و مرزهای مختلف با مناظر دیگر» است. یعنی نامه هم معنای «نامه» و هم معنای «نامیدن» را می دهد. هم خبر می دهد و از طرف دیگر یک «ذباله از امکانات و مرزهای دیدار با متون و با ساحت رئال۴» است. اینکه هر « لتری» یک « لیتر» است و ازینرو ازین ببعد همه چیز یک «تاویل و تفسیر» است و نه یافتن معنایی نهایی چیزی.، چه در متن و یا چه در بیماری و عارضه (سیمپتوم). اینکه همه چیز دارای حالتی چندنحوی و ملتهب است و راه دست یابی به قدرت « سرزندگی و قدرت تاویل افرین هنری و فکری» چیزی جز ورود به این جهان و زبان زنده و رند و چندنحوی و تمنامند نیست که همیشه بر «لبه ی لحظه و کلمه» می زید، چندمسیری است و خنده ی کارناوالی یا طنز رندانه و ایرونیک می آفریند. اینکه از «اونیورسوم» یک مولتی ورسوم با «وحدانیتی مشترک» می افریند که همان قانون یا اتیک روانکاوی است. اینکه همیشه راه دیگری برای نوشتن و تاویل کردن هست و تمنامندی همان تاویل افرینی است.

۴. Literatur, Lituraterre

یا ابتدا ما با وارد کردن این لحن عاشقانه زبان مادری و خانوادگی کُردی وآذری در زبان عمومی فارسی و انگلیسی و المانی می توانیم هرچه ببشتر به زبان و جهان قدرتمند و چندنحوی و پرشور خویش دست بیابیم. یا اینکه حال می توانیم مثل هنرمندان پسامدرنی چون ناباکوف و جیمز جویس زبان غریبه و دوم یا سوممان را چندصدایی و متفاوت و جذاب بیافرینند. یک نمونه ی قوی ایرانی از این زبان دو صدایی مثلا شعر قوی «خُنچا» از شاعر بزرگ ایرانی/آذری « زیبا کرباسی» عزیز است و اینکه وقتی او در شعرش تن به عمیقترین اشتیاقات جنسی و عاشقانه اش می دهد، آنگاه زبان شعرش به زبان ترکی یا آذری تبدیل می شود و گاه راهی جز این ندارد ( در این باره به نقد قدیمی من بر شعرش مراجعه بکنید). اینکه بتوانیم به عنوان «مهاجر دو فرهنگی و پسامدرن» در زبان انگلیسی و آلمانی خویش حال لحن و عطر زبان لالایی مادری فارسی یا کردی و غیره را وارد بسازیم، تا بدینوسیله و با استفاده از اصطلاحی نو از لکان، حال از جهان ادبیات یا «لیتراتور» به جهان «لیتوراتر» و به جهانی مالامال از لبه ها و لایه ها و لحنها و مسیرهای مختلف چون جهان داستان «بیداری فینگان» جیمز جویس و « لولیتای» ناباکوف وارد بشویم. اینکه در بوسه ی کنونیمان هم بوسه ی سهراب و گردافرین و یا بوسه ی ایندگان را حس و لمس بکنیم و همراه با تعلیقات و معانی نوین در راه. زیرا همه چیز در عین قوی بودن همزمان ملتهب و چندنحوی و تمنامند است. این صحنه ی نو و تنانه و شیداوار و چندنحوی، در واقع جهان رنسانس و صحنه ی زمینی عاشقان و عارفان زمینی است. زیرا هر لیتورال، هر نامه یا لیتر یک « ساحل و لبه ایی» است و در ارتباط با سرزمینهای فراوان و ناشناخته و در گذشته و اینده. زیرا ما وحدت در کثرتی رنگارنگ در درون و برون هستیم و یا در حالت قویتر «کثرت در وحدتی» چندصدایی به عنوان سوژه ی نفسانی و نااگاه لکانی، بسان جسم خندان نیچه وار و یا بسان جسم بدون اندام دلوزی هستیم. یا در بستر زبان فارسی « جسمی رند و زمینی و رنگارنگ» به سان «عاشقان و عارفان زمینی رند و خردمندان شاد و مومنان سبکبال نظرباز هستیم» و می شویم. موضوع اساسی و راه تحقق رنسانس، ورود به این جهان و زبان تمنامند و چندنحوی است که یکایک ما لحن و حالتی از آن و از این سرزمین موعود نمادین و هزارمنظر هستیم و اینکه با ورود این زبان و جهان تمنامند و چندنحوی حال همه ساختارها و نظرات سیاه/سفید سنتی و خطرناک را بشکنیم و از یکسو دموکراسی در سیاست و در متن و فرهنگ را ممکن بسازیم و از سوی دیگر «هویت ملی و رنگارنگ» همپیوندیش را بوجود بیاوریم و اینکه یاد بگیریم نه تنها در زبان فارسی مشترک حال قدرت زبان یا گویش قومی را وارد بکنیم بلکه با یادگیری یک یا دو زبان بین المللی قادر بشویم خانه در خانه ایی تمنامند و نمادین بسازیم. غریبه/آشنایی در زبانهای مختلف و حتی در زبان مادریمان بشویم و اینگونه مرتب زبانها و مناظر نو بیافرینیم و انسدادها را بشکنیم.

پانویس: از لکان دو گفتار یا نوشتار مهم در مورد «لیتوراتر» وجود دارد که حال هردو به آلمانی توسط لکان شناس قوی آلمانی رولف نمیتس ترجمه شده است. به انگلیسی هم موجود هست. حیف که وقتی برای ترجمه شان را ندارم. این لینک بخش اول المانیش در صحفه ی نمیتس است. بخش دوم را نیز همانجا می توانید بیابید.
https://lacan-entziffern.de/signifikant/35133-psychoanalyse-lituraterre/
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جستار دوم: اهمیت زبان مادری (لالنگوییج، لازبان) و چندزبانی و افشای حماقت نهفته در استدلال ستم قومی ناشی از درس خواندن به زبان رسمی فارسی برای کودکان اقوام مختلف!

کسانی که با کارهای من آشنا هستند، می دانند که من از سالها پیش در کنار دموکراسی و سکولاریسم از اهمیت تقسیم قدرت به شکل فدرالیسم سخن گفته ام. اینکه در کنار یک دولت و پارلمان مرکزی قدرتمند و با قانون سراسری و زبان فارسی به عنوان زبان مشترک و رسمی، ما احتیاج به پاسخگویی به ضرورتهای اتنیکی جامعه ی خویش به شکل مدرن و فدرال داریم و اینکه به غنای زبانی و فرهنگیمان در قالب یک ملت واحد و رنگارنگ امکان حضور و بهره برداری بدهیم. .همانطور که در مقالات مختلفی اهمیت «زبان مادری» برای هر انسانی را مطرح کرده ام. همانطور که به تقابل نقادانه با مسخ مفاهیم مهم مدرنی چون فدرالیسم توسط قوم گرایان افراطی و گفتمان خطرناک «هفت ملت» پرداخته ام که در پانویس دوم تعدادی از این مقاله ها را می توانید بیابید و بخوانید.

تفاوتی مهم و ساختاری در حین شکل گیری ساختار روانی و احساسی کودک یا انسان، میان زبان رسمی و مشترک مثل زبان فارسی با زبان قومی یا زبان مادری مثل زبان ترکی و کردی یا گویشهای گیلگی و لُری وجود دارد. زیرا ما ابتدا در زبان مادری یا گویش مادری که در آن بدنیا آمده ایم، با زندگی و عشق و تمنامندی و با اولین « دیگری یا غیر» یعنی مادر آشنا می شویم که با او وارد اولین گفتگوی انسانی و عاشقانه می شویم و شخصیتمان ابتدا آنجا شروع به شکل گرفتن می کند. لکان به خوبی به این موضوع پرداخته است و برای توضیح تفاوت زبان رسمی یا «لنگوییچ» با زبان مادری نوواژه ایی به نام «لا- لنگوییج» یا به زبان فرانسوی« Lalange» برای زبان مادری اختراع می کند. همانطور که بالا کوتاه توضیح دادم، بزعم لکان ما در زبان مادری (لالنگوییج) و در لالایی مادری به زبان فارسی و ترکی و کردی یا انگلیسی و غیره در واقع تمنامندی و ارتباط عاشقانه و همراه با سوال و تمنا با زندگی و دنیا را یاد می گیریم. شخصیت اولیه ما و بویژه حالت کامجویی و عاشقانه یا تمنامندانه اولیه ما توسط این زبان مادری و رابطه با مادر شکل می گیرد. اینکه آدمی بقول لکان ابتدا در «لالنگوییچ» یا در « لالایی مادری» و در مهر و محبت زبانی که مادرش با او سخن می گوید، حیات تمنامند و عاشقانه ی انسانی را می آموزد و می چشد و شروع به اعتماد یا عدم اعتماد به دنیا و دیگری می کند (اعتماد اولیه و بنیادین به دیگری و به زندگی اینجا پایه گذاری می شود). بزعم لکان تفاوتهای ظریف و مهمی میان زبان رسمی «لنگوییج» و زبان مادری «لا- لنگوییج» هست. در زبان رسمی ما به حالت گراماتیک و منطقی سخن می گوییم و ارتباط می گیریم و می اندیشیم. در زبان مادری اما اساس « صدا و آهنگ و لحن کلام» است که ضمیر نااگاه یا ضمیر ناخودگاه ما را، تمنامندی و شخصیت اولیه ما را عمدتا می افریند و در واقع این زبان مادری و لالایی مادری همیشه چندنحوی و چندرگه ایی است ( فقط به لالاییهای مادرانه در هر زبانی گوش بدهید که گاه حتی بدون کلام است اما صدایش چنان عاشقانه و با سوز و گدازی عاشقانه است و از عشق و حسرتی بنیادین و انسانی حکایت می کند که کودک در او غرق می شود و به خواب می رود). اینکه در زبان رسمی و اولی مثل زبان مشترک فارسی ما سخن و گفتگو می کنیم یا بیشتر می اندیشیم و در دومی مثل کُردی یا گیلگی و عربی و یا در گویشهای محلی چون لُری و گیلکی و غیره عمدتا عشق و تمناورزی می کنیم. حالت عاشقانه و تمنامند ما و رنگ و بویش ناشی از زبان مادری و خانوادگی ما است. همانطور که مثلا حالت شاعرانه و عارفانه ی یکایک ما ایرانیان در حین عشق و دوستی ناشی از زبان فارسی و مشترک است و همین حالت در زبان اقوام مختلف ایرانی به اشکال مختلف و درجات مختلف هست. طبیعی است که وقتی زبان رسمی و زبان مادری مثل زبان المانی یا فرانسوی یکی باشند، آنگاه این دو بخش زبان بیشتر با هم پیوند و گره می خورند، اما آنجا نیز شاهد لهجه ها و حالتهای مختلف و در شهرها یا ایالتهای مختلف هستیم. همانطور که در فارسی ما در کنار زبانهای قومی مختلف چون ترکی و کردی و بلوچی و عربی و غیره دارای گویشها و لهجه های فارسی چون لُری و اصفهانی و قمی یا مازندرانی و گیلکی و غیره هستیم. یا ازینرو در لحظه ی اوج عشق یا اروتیک یکایک ما به زبان مادریش حال می برد و شوق و سروصدا می کند.

هر دو «زبان رسمی» و «زبانهای مادری» در یک فرهنگ کشور کثیرالقوم یا کثیرالفرهنگ همدیگر را غنا می بخشند و در واقع دومی به اولی لایه های زیرین اسطوره ایی و احساسی و غیره خویش را می بخشد و اولی به دومی کمک می کند که هرچه بیشتر بلوغ مدرن و رسمیش را بیابد. اینکه هر فرهنگ و کشور مدرنی بایستی در کنار زبان رسمی به غنای زبانی و فرهنگیش امکان حیات بدهد تا چه زبان و فرهنگ مشترک و چه فرهنگ اقوام رشد بکند و یک جامعه هرچه بیشتر به وحدت در کثرتی هویتی برسد و بدور زبان مشترک همزمان چندزبانی بشود. همانطور که در مسیر رشد فدرالیسم و چندزبانی مرتب قدرت این زبانها و حکومتهای فدرال محلی بیشتر می شود و مرکز دیگر نیاز عمده ایی به رسیدگی ندارد. اما ایالات فدرال همزمان کمک به رشد کشور و حکومت مرکزی و مشترک می کنند که مسئولیت سیاست کلی داخلی و خارجی یا ارتش و غیره را دارد. همانطور که احزاب قومی در مجلس پارلمانی نماینده های استان یا ایالت خویش را دارند ولی هیچکس ارتش جداگانه ندارد یا حق تعیین سرنوشت جداگانه ندارد. ( به قانون اساسی فدرال کشورهایی چون آلمان و اتریش یا سویس و آمریکا و غیره بنگرید).مسیری که البته مدت زمان فراوانی بنا به سطح مدرنیت کشور و فرهنگ می طلبد. همانطور که در نمونه های مدرنش چون کانادا و بلژیک و غیره می بینیم.

از طرف دیگر من در مباحث بدور هویت ملی و قومی و اینکه چرا ما باید «ملتی واحد و رنگارنگ» بشویم، مرتب بر خطر نوین «افراط گرایی قومی» در قالب پان ترکیسم و پان عربیسم و پان کردیسم و غیره اشاره کرده ام و اینکه بایستی دروغ و تحریف آنها در مباحث قومی را برملا کرد،. زیرا آنها خطر بعدی و نهایی در مسیر مدرنیت ایران پس از مدرنیزاسیون شاهی و بازگشت به خویشتن جمهوری اسلامی هستند و بناچار کشور را به جنگ برادرکشی قومی می کشانند، چون در واقع هنوز مدرن نشده اند و بدنبال یک دیکتاتور محلی و قدرت بیشتر هستند، بی انکه مسئولیت مدرن را قبول بکنند. یا به این خاطر آنها مباحث مدرن قومی یا فدرالیسم را تحریف و به حالت سیاه/سفیدی و جنگ خیر/شری می کنند و در لوای استقلال از تجزیه سخن می گویند. یا مثلا این تحریف آشکار و کین جویانه را ما در متون آنها وقتی می ببنیم که مفهوم فدرالیسم مدرن را با مفاهیمی چون کنفدراسیون و حق سرنوشت ملی مارکسیستی قاطی و در نهایت مسخ و تحریف می کنند. اینکه بایستی بدفاع از مفاهیم مدرنی چون فدرالیسم و اهمیت زبان مادری و چندصدایی پرداخت، مسخ و تحریف ناموسی و خشن آنها را برملا ساخت و به آنها نشان داد که کشورهای مدرن چون اروپای فدرال در این مباحث چگونه عمل می کنند. اینکه مطلب به این سادگی نیست که مثلا یکی بیاید بگوید من دیگه نمی خواهم با بقیه ایرانیان زندگی بکنم، مهر آزاد و جون حلال و خیال بکند حال مدرن عمل کرده است. کافی است که مثلا نمونه ی جدال جدایی طلبان باسک و حکومت مدرن اسپانیا را به آنها نشان داد تا بفهمند جهان مدرن با این مباحث چگونه برخورد می کند. یا افراط گرایی از نوع بارزانی در عراق چه بهای سنگینی حتی برای کُردهای عراق داشت. اینکه باید بهای ساختار مدرن را مثل بقیه بپذیرند. یعنی اگر ساختار مدرن و فدرالیسم می خواهد، آنگاه بایستی بهایش را نیز بپردازد و چالش مدرن بکنند و یا بدانند که چرا مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم باید معمولا بالا بروند. زیرا فدرالیسم گرانترین شکل حکومت مدرن است. یا اینکه نخواهد با ترور و وحشت به حکومت قومیش دست بیابد و مثل افراطیون قومی جنبش الاهواز و بقیه بخواهد با عملیات تروریستی به دوران شیخ خزعل برگردد و یا مثل افراطیون سنی مشابه بخواهد در بلوچستان حکومت طالبان جدیدی بیافریند. اینکه همه و بویژه نیروهای طرفدار فدرالیسم و چندزبانی بپذیرند که پان ترکیسم و شوونیسم ایرانی دو روی یک سکه هستند و هر دو ضد مدرن و محکوم به شکستند و فقط خشونت می افرینند. اینکه هویت ایرانی از سه بخش هویت ایرانی/هویت مذهبی/هویت قومی تشکیل می شود و برای تولید یک هویت مدرن به سان ایران واحد و رنگارنگ باید پس از عبور از بحران دو بخش اولیه ایرانی و مذهبی در قالب حکومت شاه و جمهوری اسلامی حال متوجه خطر بخش سوم باشیم. زیرا او بشدت اغشته به نظرات افراطی و سیاه/سفیدی کسانی چون «کنگره ی ملیتهای ایرانی» و رهبرانش است و اینکه از فدرالیسم مدرن در برابر چنین تحریفهایی دفاع بکنیم و دستشان را با چالش و دیالوگ مدرن برملا بسازیم. زیرا واقعیت این است که انها نه از مدرنیسم و نه از فدرالیسم مدرن و ساختارش سر در می اورند، بلکه بیشتر دیکتاتورهای قومی و جدیدی هستند و موضوعشان دعوا سر لحاف ملانصرالدین است.

برای مثال یکی از تحریفهای بزرگی که اینها می کنند و از جمله یا شوربختانه «صمد بهرنگی» سنگ بنایش را گذاشته است، این است که با سوزوگداز استدلال می کنند که:« آخه کودک ترکی که در خانه یاد گرفته است «سو» بگوید و بعد به مدرسه می رود و به زور معلم باید «آب» بگوید، تحت ستم ملی و زبانی قرار گرفته است و جلوی رشدش گرفته می شود. ». یا خاطرات دردناک دوران دبستان خودشان را برای تایید حرفشان بیان می کنند. این چنین استدلالی یا حکایت از غرض ورزی می کند. یا نشان از حماقت و کم سوادی چنین سخنرانانی می کند و اینکه از مباحث زبان و استعداد کودک در یادگیری زبانهای مختلف کاملا بی اطلاع هستند. اینکه تفاوت زبان رسمی و زبان مادری در تحول کودک و انسان را نمی فهمند. زیرا کودک زبان را به شکل گرامری یاد نمی گیرد، بلکه در دریای زبان غوطه می خورد و او را اینگونه یاد می گیرد و خطاهایش را برطرف می کند. پس براحتی می تواند پس از زبان مادری زبانهای دیگر یاد بگیرد که معمولا از بچگی با نوایشان از طریق تلویزیون و رادیو نیز اشنا شده است. حتی اگر هم آشنا نشده باشد، باز هم هیچ مشکلی برای کودک نیست که حال زبان دوم و سوم یا چهارمی یاد بگیرد و به آنها سخن بگوید و بیاندیشید. مگر اینکه «مقاومتی در برابر تن دادن به یک زبان مشترک و رسمی» در یک قوم و یا خانواده ایی باشد. یا از طرف دیگر این زبان مشترک با زور یک مدرنیزاسیون شاهی اعمال بشود و قومهای مختلف این زبان مشترک را به حالت تحکیم و زورگویی بچشند. اما اینجا آنگاه مشکلات تربیتی و یا حکومتی و دیکتاتوری در میان است که در هر بخشی به شکلی خودش را نشان می دهد و باعث ستمهای مضاعف قومی و غیره نیز می شود. یا برخی اقوام چون قوم ترک از زمان مشروطه گویی ناراحت بودند که چرا زبان ترکی زبان اصلی نشد، در حالیکه خودشان در حکومتهایشان به فارسی حکم می کردند. چون این زبان فارسی و مشترک در طی قرون و به حکم تاریخ به زبان مشترک تبدیل شده است. اما اینها در نهایت چه ربطی به موضوع یادگیری زبان رسمی در کودکستان و مدرسه توسط کودک دارد. چه قصدی در میان است که این چیزهای ناجور را می خواهد به هم بچسباند؟ قصد مشخص است. موضوع تولید یک سناریوی «آپارتاید ملی» با ایجاد انواع غلوگوییها و داستان سازیها و تحریف تاریخ است، که مثلا باعث می شود حتی روشنفکران خوب عرب نیز از شیخ خزئل به عنوان اولین حکومت ملی یاد بکنند که گویی سرکوب شده است. وقتی ادم بخواهد فقط به قدرت و حکومت برسد و بر دشمن خونیش چیره بشود، آنگاه وضعیت همین می شود که هست. همه ی مباحث مدرن تحریف و مسخ می شوند تا زمینه ساز جنگی خیر/شری و ظالم/مظلومی بشوند. تا سناریوی تجاوز قوم فارس به اقوام دیگر آماده بشود و مراسم تعزیه ی جدیدی در وسعت کل ایران به شکل فاجعه بار راه بیافتد. موضوع این است. چه به آن اعتراف بکنند یا نکنند. در واقع حتی هویت ملی نیز یک تاویل و رنسانس است اما این تاویل تفاوتش در این است که أولا رو به جلو است و دوما نگاهش کین توزانه و سیاه/سفیدی نیست و به این خاطر دست به تحریف گذشته نمی زند، بلکه در چهارچوب مفاهیم مدرن حال به نوزایی قدرتهای گذشته و رنگارنگش دست می زند. زیرا مدرن شدن به معنای مدرنیت متفاوت است. نمونه اش را در مدرنیت از نوع ژاپنی یا هندی و کره ایی و سنگاپور و غیره می بینیم.

یعنی مشکل مثل همیشه گرفتاری در ساختار سیاه/سفیدی و خیر/شری است که هنوز مشکل اصلی است. چه وقتی شاه بود یا مثل حالا حکومت مذهبی است و یا خدای ناکرده فردا، وقتی حکومت این دیکتاتورهای قومی بوجود بیاید. همه گرفتار مشکل مشابهی هستند و نمی فهمند که چه قدرت بزرگی برای یک فرد یا یک جامعه است که بتواند در کنار زبان رسمی همیشه زبانهای دیگر نیز داشته باشد و یا قادر به زبانهای مدرن و بین المللی باشد. زیرا یادگیری هر زبان نو به معنای یک قدرت نو و منظر نو است. جامعه و انسان قوی جامعه و انسانی است که بجز زبان رسمی یا زبان مادریش حداقل به یک یا چند زبان مدرن چون انگلیسی و فرانسه و المانی و غیره وارد باشد، وگرنه در این دنیا ول معطل و عقب مانده هستند. همانطور که پرورش زبانهای قومی در کنار زبان رسمی فارسی، در کنار غنای فرهنگی و قومی و ملی، این امکان را ایجاد می کند که انها قادر به رشد تجارت و گفتگو با مناطق همزبان در منطقه چون آذربایجان و یا کردستان عراق و دول عرب منطقه باشند. اینکه انها پل ارتباطی میان کشور خویش با کشور همسایه باشند، زیرا به هر دو تعلق دارند، به درجات مختلف و بر اساس منافع ملی کشورشان. همان نقشی که ایرانیان مهاجر اروپایی و امریکایی بایستی بین ایران مدرن و جهان مدرن به عهده بگیرند. زیرا به هر دو تعلق دارند و به درجات مختلف و بر اساس منافع ملی کشورشان. اینکه موضوع اساسی «وحدت در کثرت زبانی و ساختاری یا درونی و برونی» است و نه یا این یا آن بودن، فارس یا ترک بودن، و تک ساحتی و بیمار ماندن. اینکه بخواهیم مثلا یا تُرک یا ایرانی باشیم، به جای اینکه ایرانی تُرک یا ایرانی آذری و ایرانی بلوچ بشویم و سپس در مراحل بعدی فدرالیسم و عدم تمرکز بیشتر به ترک ایرانی یا به بلوچ ایرانی تبدیل بشویم. اینکه آیا بهتر نیست که یک هویت باز و چندصدایی داشته باشیم، بجای اینکه باز در دور باطل و نارسیستی «یا این یا آن» بیافتیم و خودمان را تک ساحتی و ناتوان بسازیم. آیا از تاریخمان یاد نمی گیریم و هر خطایی را باید سه بار انجام بدهیم؟ یعنی حماقت این فرهنگ اینقدر ریشه دار است که حال بایستی حماقت جنگ قومی را نیز انجام بدهیم و به چاه ویل بعدی بیافتیم؟ به جای اینکه به وحدت در کثرت قومی و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ و دموکرات دست بیابیم. تحولی که اگر قانون اساسی مشروطه بخاطر بیسوادی عمومی و عدم تجربه ی دموکراسی شکست نمی خورد، حال کشور ما در جای دیگری می بود و بحثهای ما بسیار متفاوت می بودند.

در واقع بایستی سوال کرد که چرا تئوریسنهای قومی که چنین حرفهای خنده داری می زنند، حتی به تجربه ی خودشان و کودکانشان در کشورهای اروپایی و آمریکایی رجوع نمی کنند. مثلا واضح است که یکایک ما ایرانیان خارج از کشور بچه هایمان را که در خانه معمولا با فارسی بزرگ شده اند، یا بیشتر به ترکی و کردی بزرگ شده اند، به مدرسه با زبان المانی یا انگلیسی و فرانسه می فرستیم و می دانیم زبان را سریع یاد می گیرند و حداقل دوزبانه می شوند، حتی اگر اولش هم زبانشان ضعیف باشد و یا حتی اگر در کودکستان نرفته باشند. اما مثلا فقط به استدلالهای زبانی قوم گرایان افراطی ایرانی نگاه بکنید که اکثرا هم در اروپا و امریکا می زیند و نوبت ایران که می شود، یکدفعه می گویند چون ما مجبور بودیم در مدرسه به فارسی درس بخوانیم به ما ستم ملی شده است و یا نگذاشته اند که جلو برویم. به جای اینکه از اروپا و امریکا ی عمدتا تک زبانی و با یک زبان رسمی چون آلمانی، فرانسه یا انگلیسی و یا از کشورهای مدرن چندزبانه چون کانادا و بلژیک و غیره یاد بگیرند که مهم است از یکسو یک زبان رسمی و مرکزی چون فارسی یا انگلیسی و غیره داشته باشی و در کنارش مثلا بنا به منطقه و اتنیک زبانهای دیگر چون فرانسه یا ایتالیایی و غیره را امکان حضور بدهی. یا در مدارس در کنار زبان آلمانی و انگلیسی به دانش اموزان امکان یادگیری زبانهای مدرن دیگر را بدهی. تا قادر باشند با دیگران و با دنیا ارتباط بگیرند. اینکه اینها ضد هم نیستند. اهمیت زبان مادری این نیست که زبان رسمی و مشترک نفی بشود و بالعکس، بلکه اینکه بدانی زبان رسمی و زبانهای قومی به یکدیگر برای غنا و رشد متقابلشان احتیاج دارند. نه اینکه آه و ناله بکنی که آی نگذاشتند به زبان خودم تدریس بکنم و فکر بکنم و به این خاطر پیشرفت نکردم. اینکه بگویی زبان فارسی یا قوم فارس دشمن من است. زیرا آنموقع تو تکرار همان خطای همیشگی و سنتی یا سیاه/سفیدی هستی. یک شوونیست نوین و دیکتاتور قومی هستی که فردا نه تنها به جنگ هموطنان فارست می خواهی بروی بلکه بر سر اینکه این شهر متعلق به اذربایجان یا کردستان است، گردن یکدیگر را هم می زنید. اینکه کافیست که کمی لایه مدرنشان را با نقد و طنز کنار بزنی تا اصل و حقیقت بشدت سنتی و هولناک و تمامیت خواهشان برملا بشود و ما در آنها آنگاه مثل عکس ذیل با تصویر دوم فرانسیس بیکن از تصویر اول «پاپ» موقر ولاسکز روبرو می شویم. اینکه اصلشان رو می شود.

اهمیت زبان مادری این است که ما در آنجا «تمناورزی و تمنامندی» و حالت و لحن اولیه مان در ارتباط با دیگری و زندگی را یاد می گیریم. اهمیت زبان رسمی یا پدری این است که حال می توانی نه تنها با دیگر هموطنانت ارتباط بگیری و دادوستد فرهنگی یا اقتصادی و غیره داشته باشی، بلکه می توانی با فاصله ی نمادین در واقع رگه و لحنهای زبان مادری و عاشقانه ی خویش را وارد زبان رسمی بکنی و زبانها و مناظری نو و با رگه های مختلف بیافرینی. مثلا از این جهت آثار دکتر رضا براهنی قدرت خاصی دارد و او بدون به زبان فارسی نوشتن و اندیشیدن اصلا براهنی نمی شد. چون از فضای جدال اصلی هنر و اندیشه بدور می شد، اگر به ترکی یا آذری فقط می نوشت و یا اگر در خارج فقط به این زبان می نوشت. همانطور که او خدمت فراوان به زبان فارسی و به هنر و اندیشه ی ایرانی کرده است. اما همین براهنی انگاه که او می خواست «خودشیفته وار»، یا به عنوان قهرمان زبان ترکی دون کیشوت وار حساب زبان فارسی را برسد و هورای افراطیون قومی را بشنود، آنگاه در واقع تف سربالا می کرد و به بهایش زبان و کلامش کم مایه و معرکه گیرانه می شد. کافیست متون نقادانه ی ادبی و چندلایه ی او را با متون سطحیش در باب ستم ملی مقایسه بکنید. ( به بخش مقالات من در پانویس دوم مراجعه بکنید). تفاوت هایشان کاملا مشهود است. همانطور که بشخصه برایم سوال است که ایا داستان بزرگ و قوی او بنام «روزگار دوزخی آقای ایاز» در زبان قومی یا ملی ترکی به همین قدرتش در زبان فارسی می بود. زیرا تاریخی که براهنی در رمانش به آن ارجاع هنری و بینامتنی و تاریخی می دهد، تاریخی به زبان فارسی است. زیرا حتی ترکها و ترکمانهای اق قویونلو ارزش زبان فارسی را بسان زبان مشترک برای کل امپراطوری خود مهم می دانستند. یا اصولا بدون زبان فارسی براهنی این نمی شد که شد. چه انجا که به عنوان یک ایرانی/ آذری نقاد و هنرمند می خواست به هنرمند و اندیشمندان فارس زبان نشان بدهد که او متفاوت و بهتر است. مثل وقتی که یک هنرمند شهرستانی می خواهد به هنرمندان تهرانی قدرت متفاوتش و هویت و جای متفاوتش در دیسکورس مشترک هنر و زبان فارسی را نشان بدهد. از طرف دیگر برای اینکه بخش عمده ی جدال مدرن ما در زبان فارسی رخ داده شده است و هیچ زبان قومی هنوز به این غنای او نرسیده است و مثل زبان مشترک فارسی در بحران و چندپارگی مدرن کنونیش نبوده است. چندپارگی که همزمان راه او به سوی زبانی چندنحوی و چندمنظری یا چندلحنی است. بویژه وقتی که هر چه بیشتر سیستم دموکراسی پارلمانی و همراه با تقسیم قدرت و فدرالیسم در ایران جلو برود و نسلهای جوان یاد بگیرند که در کنار زبان فارسی هم به زبان قومی خویش در مدرسه درس بخوانند و در کنارش حداقل یک زبان بین المللی چون انگلیسی و غیره یاد بگیرند. چیزی که نسل جوان اهمیتش را متوجه شده است، چه در داخل و یا در خارج. فقط به میزان رشد زبان انگلیسی یا فرانسه و المانی در میان نسل جوان از اقوام مختلف توجه بکنید. یا آیا نکته ی جالب و همزمان خنده دار این نیست که افراطیون قومی در کنگره های هفت ملت یا هفتاد و دوم ملتشان مجبورند به زبان فارسی سخن بگویند تا یکدیگر را بفهمند. چون این زبان مشترک و بخشی از هویت مشترک آنهاست و انگونه که جهان را می بینند و می چشند. اینکه نمی فهمند دقیقا چون زبان مشترک فارسی دارای حالات شدید سیاه/سفیدی و کاهنانه/عارفانه است و چون زبان ما جهان ما را می سازد، از آنرو نیز تلاشهای ما برای مدرنیت تا کنون محکوم به مسخی سیاه/سفیدی و خیر/شری بوده است. اینکه نمی فهمند که انها در همان لحظه ی لعنت فرستادن به زبان فارسی و قوم فارسی بشدت ایرانی اصیل و سنتی هستند. بیان کننده و حاملان نکات منفی و خیر/شری این هویت مشترک هستند. بجای اینکه با قبول مبانی مدرنیت رنسانس فرهنگی و به دگردیسی به ملتی واحد و رنگارنگ کمک برساند که ضرورت مدرن کشور و فرهنگ ما است و همزمان تنها راه دستیابی قوم گرایان به خواستهای اولیه و مدرن اقوام خویش و رفع تبعیضات هست. جدا از اینکه انها تنها بر بستر این فضای مدرن و رنگارنگ است که می توانند بعدا خواستهای دیگر خویش چون میل استقلال ملت کرد را به شکل مدرن مطرح بکنند اگر که واقعا مدرن باشند و تن به چالش مدنی و مدرن برای خواستشان بدهند. نه اینکه منتظر خلاء قدرت یا حمله ی نظامی باشند تا به حکومت قومی خویش و به دیکتاتوری قومی خویش دست بیابند. زیرا عنصر مدرن اینگونه عمل نمی کند. راه او از مسیر رشد دموکراسی و سکولاریسم و فدرالیسم می گذرد و چاه برای دیگران نمی کند. زیرا می داند که چاه کن ته چاه است. کافی است به وضعیت عراق نگریست.

یا اینکه می بینید که بچه های ایرانی مقیم خارج که اینجا بدنیا آمده و بزرگ شده اند، با این وجود اهمیت زبان فارسی و هویت ایرانیشان و در کنارش هویت و زبان قومیشان را حس می کنند و می خواهند آن را یاد بگیرند و به آنها افتخار می کنند. زیرا در این زبان اولین کلمات عاشقانه ی مادر و پدر و خانواده را شنیده اند و اینجا تمنامندی و ضمیر نااگاهشان شکل گرفته است. با آنکه اکثرا در فرهنگ و زبان آلمانی یا انگلیسی بزرگ شده اند و آن را بهتر از زبان فارسی و یا زبان قومی خانواده اش مثل زبان آذری یا کُردی صحبت می کنند. اما آنها در برابر یادگیری سریع این زبان غریبه مقاومتی نشان نمی دهند، چون پدر ومادرش هم نمی ایند بگویند که زبان ترکی یا کردیت مهمتر است و زبان فارسی بد یا ظالم است. اینکه کودکان از ابتدا یاد می گیرند عملا حداقل «دو تا زبان مادری» داشته باشند. با انکه خیلی از فرزندان خارج از کشور بزرگ شده نمی توانند متاسفانه به فارسی و ترکی بنویسند. اما حس و لحن اولیه.و مهم زبان مادری را گرفته اند، حس عشق و دوستی خاص ایرانی را در خویش و بسان انطباق هویتی گرفته اند و همزمان رگه های المانی و انگلیسی خویش را دارند. مثلا من لذتی بزرگ می برم، وقتی می بینم که بچه های بخشی از خانواده ی خودم و یا از دوستانی دیگر که در کشور لوکزامبورگ زندگی می کنند، هر کدام حداقل چهار یا پنج زبان بلدند و در مسیر یک صحبت به راحتی از فارسی به انگلیسی و سپس به لوکزامبورگی و فرانسه و المانی می روند و یا به زبان قومی ترکی و کردی سخن می گویند. بی انکه بگویند به ما ظلم شد که در مدرسه لوکزامبورگی نگذاشتند با فارسی شروع بکنیم. یعنی باید جلوی این افراط گیریها را گرفت و نشان داد که آنها از کجا می ایند و چرا آنها در واقع وحدت گرا و دیکتاتورمنش و دشمن «وحدت در کثرت» زبانی و ساختاری یا درونی و برونی هستند که راه مدرن نجات کشور ما از بحران کنونی و به سوی شکوه و قدرتی نو و چندلایه است.

بنابراین پیشنهاد می کنم که وقتی این افراطیون قومی مقیم اروپا یا امریکا برایتان از ستم قومی به خودشان و فرزندانشان با سوز و گداز مصیبت نامه می خوانند و می خواهند سرتان کلاه بگذارند، خوب است با قدرت نقد و طنز مدرن بپرسی:« راستی شما که حالا در آلمان یا فرانسه و آمریکا زندگی می کنید و بچه هایتان مجبور شده اند که در مدرسه به این زبانهای غریبه درس بخوانند که اصلا هیچ ارتباط تاریخی یا زبانی با زبان عربی، ترکی و کردی شما ندارند، خوب آیا آنجا به ستم زبانی و به آپارتاید زبانی اعتراض می کنید که به شما و فرزندانتان تحمیل می شود. چون خوب فرزندان شما در خانه با زبان ترکی یا کردی بزرگ شده اند و بعد در روز مدرسه یا کودکستان مجبور بوده اند یاد بگیرند که بجای «سو» به آب «واسر یا واتر» بگویند. ایا اینها جلوی رشد فرزند شما و تواناییهایش را نمی گیرد.». اینکه بایستی با طنز و با چشمکی رندانه از آنها پرسید که آخه چطور این همه ستم زبانی در مدارس آلمانی و آمریکایی را تحمل می کنید، بمیریم برایتان. تا ببینید که چطوری از سوال در می روند. چه برسد به اینکه از کودکان و فرزندان آنها این سوال را بکنید تا با خنده به شما و با انگشتی نزدیک به سر نشان بدهند که بزبان بیزبانی می گویند:«مگر دیوانه ایی که از این سوالها می کنی. من هم می توانم فارسی یا کردی و ترکی حرف بزنم و هم آلمانی و انگلیسی و تازه می خواهم اسپانیایی و یک زبان دیگر را نیز یاد بگیرم». چون یادگیری هر زبانی نه تنها یک قدرت است بلکه امکان یادگیری زبان بعدی را ساده تر می کند. در چنین منظری است که می توانید اوج حماقت و خنده داری معرکه گیری ستم قومی از طریق زبان رسمی را بر کودکان بفهمید. در عین اینکه اهمیت زبان مشترک برای تولید قانون مدرن و سراسری و ملت واحد را درک بکنید و از طرف دیگر اهمیت چندزبانی و قدرت چندزبانی را بشناسید و لمس بکنید. اینکه این موقعها یک ادعای چنین افراطی و احمقانه ایی را باید زیر نور افتاب نقد و طنز مدرن بگذاری تا گندش بالا بیاید و اصل مسئله لو برود.

اینکه ابتدا وقتی اینگونه به رابطه ی میان فرد/دیگری، میان زبان مادری و زبان رسمی نگریستی و توانستی هرچه بیشتر وارد رابطه ی نمادین و پارادوکس با زبان مادری و قومیت و با زبان رسمی مشترک بشوی، آنگاه می توانی زبان و اندیشه یا هنرهایی چندلایه و قدرتمند به زبان فارسی یا به زبان قومی بیافرینی. زیرا در هر دو همیشه یک مقدار غریبه و متفاوت می مانی. یعنی در نقش «سوژه» حضور می یابی که هیچگاه با هیچ چیزی و حتی با زبان مادریش کامل یکی نمی شود تا بتواند فردیت و زبان و حقیقت خاص خویش را ایجاد بکند و منظری به هزارمنظر و امکان زبان رسمی یا قومی باشد. اینکه بتوانی در نمونه های بزرگ و والایش مثل جیمز جویس و یا ناباکوف ادبیاتی جهانی و چندصدایی بیافرینی. یا بتوانی چون نمونه های موفق ما ایرانیان در رشته های خویش در کشورها و زبانهای نوینمان نه تنها یک «ایرانی مدرن و متفاوت»، بلکه همزمان یک ایرانی/ المانی یا ایرانی/ أمریکایی و اروپایی موفق و یک مهاجر چندفرهنگی قوی و موفق باشی. یا بتوانی آنجا که از منافع کشور دومت ابتدا حرکت می کنی به آلمانی/ایرانی یا اروپایی/ایرانی و یا آمریکایی/ایرانی قدرتمند و متفاوت دگردیسی بیابی. اینکه چون «غریبه آشنایی» جذاب و اغوابرانگیز برای هر دو جهان و زبانت بشوی و پلی باشی میان آنها برای درک و لمس یکدیگر و عبور از ترسها و خطاهایشان. یعنی یک«مهاجر چندفرهنگی و چندزبانی» بشوی و یاد بگیری که بقول لکان رابطه ایی میان «لالنگوییج» یا لالایی مادری و «ادبیات قدرتمند و چندصدایی» مثل آثار جیمز جویس وجود دارد ( که او آن را با نوواژه اش « لیتوراتر» می نامد).اینکه لالنگوییچ یا لازبان یک زیرساختار و رگه ی پنهان لیتوراتر قوی و چندنحوی است. اینکه زبان مادری و تمنامندی نهفته در آن یک قدرت ادبیات چندصدایی و بر لبه ی ساحت رئال و تعلیق افرین و تاویل افرین است. یا در معنای دلوزی یک رگه و قدرت «ادبیات و هنر اقلیت» است. زیرا اولی در دومی حضور دارد و او را چندلایه و چندصدایی میکند. یک ادبیات و زبانی است که مرتب زبان و تمنامندی و لحن زبانها و آدمهای دیگر را در خویش بازمی افریند و متنی زنده و چندنوایی می ماند، چون با ضمیر نااگاه و با زندگی و ساحت رئال در تماس و هم مرز است. اینکه آنگاه زبان و هنرت هم یک« لتر یا نامه» و هم یک « لیتر یا بر لبه ی ساحل و مرز زندگی حضور و پیوند داشتن » است. هر ادبیات یا رمانی همزمان بدین شکل رگه ها و نواهای زبان مادری و ضمیر نااگاه با شور زندگی را در بردارد و چندنوایی یا چندصدایی می شود. یا به این خاطر چنین زبانهای قادر به چندنوایی و چندلایگی، زبان و کلامی تکینه و قدرتمند و چندنحوی و ملتهب و همیشه بخشا در ایهام و تحول می ماند، زنده و قابل تحول می ماند. او یک «غریبه آشنای» جذاب و همزمان بخشا غریبه و در ابهام و ایهام یا دلهره اور و اغواگر است. ( برای مثال به این نقشه ی درونی کتاب «بیداری فینگان» از جیمز جویس بنگرید که باعث می شود این کتاب بقول طنز جویس هزار سال کار ادبی برای ادیبان دانشگاهی درست بکند.)

ورود به چنین عرصه های بزرگ اندیشه و هنر اما بر هر افراط گرای ملی ممنوع است که در پی دستیابی به زبان پاک فارسی است و یا بر هر قوم گرای افراطی ممنوع است که در پی دستیابی به مام قومی خویش و نفی هویت مشترکش با بقیه ایرانیان است. زیرا هر چیز بهایی دارد و انکه دامی و چاهی شوونیستی یا قومی برای دیگران می چیند، در ته چاه می ماند و نمی تواند، اجازه ندارد وارد این عرصه های بزرگ قدرت و اندیشه و کامجویی و رقص چندصدایی انسانی بشود. زیرا زندگی و زبان دارای اخلاق و اتیک است و هرکسی بهای اندیشه و راهش را سریع می گیرد و با کوچک شدن یا بزرگ شدن جهان و زبان و کامجوییش می پردازد. زیرا بقول ویتگنشتاین و تروفو یا لکان «مرز زبان تو مرز جهان توست».

اینکه اگر می خواهی بزرگ بشوی و به قدرت مدرن فردی و جمعی دست بیابی، پس باید بهایش را نیز بپردازی و از تمتع ها و کین توزیهای سیاه/سفیدی قومی و یا افراطیت بگذری. زیرا همان لحظه که می نگری، نگریسته و زل زده می شوی. بنابراین وقتی افراطی و سیاه/سفیدی می نگری، بناچار جوکری با دیشداشه یا با شلوار کردی می شوی، و محکوم به آن هستی که به خویش و به قومت و به ملتت خیانت بکنی. زیرا به مبانی مدرنیت خیانت کرده ایی و آنها را فدای امتیازات و کین توزیهای سنتی ساخته ایی. یا وقتی چون آقای «مهدی جلالی تهرانی» و امثالهم مفاهیم مدرن چون ملت و فدرالیسم را مسخ می کنند، ممالک محروسه را ملتهای ایرانی می نامند و کنفدراسیون التقاطی و هولناک را به جای فدرالیسم می خواهند به دیگران بیاندازند، آنگاه بایستی به این دایی جان ناپلئونها نشان داد که چرا با مسخ مبانی مدرنیت قدرتهای خویش را مسخ می کنند و هرچه بیشتر مضحک و خنزرپنزری می شود. اینکه آنها فدرالیسم و وحدت در کثرت و رنگارنگی را فدای دیکتاتوری قومی و منافع شخصی خویش می کنند. اما آنکه باد می کارد، طوفان درو می کند و آنکه مسخ می کند، بناچار مسخ و هولناک می شود. یا چون اینها دایی جان ناپلئونی قومی و مضحکی می شود که این بار می گوید «کار کار قوم فارس است» و از جسارتهایش در حمله ی ممسنی سخن می گوید تا آنزمان که پرده برافتد و بادی در برود و اصل موضوع برملا بشود.

پانویس: لینک مقاله ایی از چند سال پیش که در آن به بحث اهمیت چندزبانی و نمونه های قدرتمندش در اشعار هنرمندانی چون زیبا کرباسی پرداخته ام و همزمان دروغ استدلالهای ایران پرستان افراطی و قوم پرستان افراطی را برملا کرده ام و آنچه آنها از دست می دهند و اینکه چه فاجعه ایی ببار می اورند.

http://iranglobal.info/node/14950

پانویس دو: لینک مقالاتی از من درباره تحریفها و مسخهای مفاهیم مدرن توسط قوم گرایان افراطی و معضلات نظریه هفت ملت

خیالشان.

ادبیات:

مقاله ی « شاهو حسینی و کابوس بعدی ایران»
http://www.iranglobal.info/node/12500

مقاله ی « روانکاوی یک فانتزی جمعی ایرانیان: فانتزی «تجاوز»
http://www.iranglobal.info/node/7761

مقاله ی «جوکر با دیشداشه»
http://www.iranglobal.info/node/17515

مقاله ی « تکرار فانتسم بوف کور در گفتمانهای مام وطن و هفت ملت»
http://www.iranglobal.info/node/10432

مقاله ی « آسیب شناسی ساختار گفتمان ستم ملی نزد براهنی»
http://www.iranglobal.info/node/14319

« الگوی ترک خورده ی یوسف بنی طرف، یا چرا شکست بارزانی آینده بنی طرف است.
https://iranglobal.info/node/62878

ادبیات:

۱/۲/ دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان. ص. ۱۷۰. در باب مبحث شکل گیری هویت نزد کودک و انسان خواندن این بخش از کتاب او مفید است.
۳/۴/ دکتر موللی. مقدماتی بر روانکاوی لکان. ص.۵۱/۵۲

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)