این متن در پنج جستار هم به نقد روانکاوانه ی مباحث جنجالی و اعتراض برانگیز چون قرارداد با چین می پردازد که به «ترکمانچای جدید» معروف شده است. از سوی دیگر در جستار دوم صحنه ی اصلی و راز روانشناختی دگردیسی جدید آقای احمدی نژاد و طرفداری او از خوانندگان و هنرپیشگانی چون گلیشفته فراهانی و داریوش و حبیب را نمایان می سازد. سپس در جستارهای بعدی به بیان نکات اصلی فلسفه ی مدرن و راههای مبارزه ی مدنی ساختارشکن می پردازد و چرا چنین مبارزه ی ساختارشکن و مدنی مجبور است با تفکر انقلابی و براندازانه و از سوی دیگر اصلاح طلبانه اتمام حجت بکند و از آنها عبور بکند. زیرا «پدرکُشی» و «پسرکُشی» دور باطل و تکرار یکدیگر هستند. یا نشان می دهد که چرا عدم رشد این صحنه ی مدرن مبارزه و این دیسکورس مدرن باعث شده است که با وجود شرایط مناسب برای تحولات بزرگ در کشور، باز حکایت کشور ما «حکایت سیب سرخ و آدم چلاق» باشد و در عوض حتی اپوزیسیون ما و بویژه ی سلبریتهای جدید و جوانترش عمدتا به دنبال خریداری خوب برای معرکه گیری خویش می گردند. به جای اینکه به رشد «وحدت در کثرت مدرن» در خارج از کشور و در داخل کشور حول محور «دموکراسی و سکولاریسم» و برای رنسانس و قدرت و شکوهی نو کمک برسانند. زیرا آن دیکتاتوری خنزرپنزری که امروزه با هزار مشکل روبرو شده است و مجبور است از ترس آمریکا به سراغ چین برود، در مورد دلایل انفجارات سکوت بکند و یا برخی اعضایش چون احمدی نژاد متوجه شده اند که باید زودتر رنگ عوض کرد، وگرنه دیر می شود، در واقع روی دیگر و همپیوندش این اپوزیسیون ناتوان و یا معرکه گیر و بازاری است که حتی نتوانست از امکانات رسانه ایی خارج از کشورش برای تولید چنین وحدت در کثرت مدرنی و برای رشد دیالوگ و چالش مدرن و تغییر ذایقه ها استفاده بکند. در حالیکه هر نیروی مدرن می داند که مبارزه ی اصلی در تحولات اجتماعی در واقع مبارزه برای «هژمونی بر روح جمعی» است. زیرا آنکه این هژمونی را بدست بیاورد و ذایقه و دیسکورس خویش را حاکم بکند،‌ او برنده ی بازی قدرت و دیسکورسها است. او «اسم دال آقای جدید» می شود. ازینرو ما اکنون در برابر این «فینال بازی تحول کشورمان» قرار گرفته ایم. اینکه ایا دوباره دور باطلی این هژمونی جمعی را بدست می گیرد. یا اینکه این بار تغییر به شکل هولناکتر و به حالت سوریه شدن یا یوگسلاوی شدن ایران رخ می دهد. یا اینکه سرانجام ما نیروهای مدرن می توانیم هرچه بیشتر نسل رنسانس بشویم و جایگزینی نسلها و تحولات ساختاری را جاری و ممکن بسازیم. این سوال و بحث اصلی و سرنوشت ساز است که در این جستارها به آن از جوانب مختلف پرداخته می شود و اینکه چرا ما بایستی به قدرت نسل رنسانس دست بیابیم و آن بشویم که هستیم. اینکه نسل رنسانس بشویم.

همانطور که معترضان به قرارداد ایران و چین عمدتا صحنه ی اصلی رخداد را ندیده اند و خطری که با خود به همراه آورده است. زیرا نه تنها مردم ایران بلکه از طرف دیگر آمریکا و اسراییل بخاطر منافع خویش نمی توانند با ایجاد چنین قرارداد همکاری و چنین نزدیکی میان چین و ایران موافقت بکنند. اینکه اجازه بدهند چین در منطقه اینگونه جا باز بکند، با ایران و روسیه پیوند نزدیکتری بیابد و حتی مبادلاتشان بدون دلار اجرا بشود. چنین چیزی را آنها نمی توانند قبول بکنند. از طرف دیگر نمی توانند یا نمی خواهند به ایران باج بدهند و متاسفانه هنوز حاضر نیستند به قرارداد برجام بازگردند، پس چه راهی برایشان می ماند؟ اینکه هر چه بیشتر شرایط درون ایران و سپس در منطقه را « متشنج و خطرناک» بسازند. آیا متوجه ی رابطه ی این انفجارهای جدید و نامعلوم در ایران با این قرارداد و حوادث شده اید؟. حتی صحبت از حملات نظامی هوایی اسراییل به نظنز و جاهای دیگر است و اینکه دولت ما از ترس تاثیرات جمعیش نمی خواهند اینها را لو بدهد. شرایط ایران بس حساس است و اکنون زمان و وقت آن است که یکایک شما «گذشته و تاریخ فردی و جمعی مشترکمان» را بیاد بیاورید. اینکه بیاد بیاورید که چرا الان اینجا و در این وضعیت هستید و هستیم و چرا حال باید کارمان را، سرنوشتمان را به پایان برسانیم و رنسانس ایرانی و تحقق گفتمان مدرن ایرانی و حول دموکراسی و سکولاریسم را تحقق بخشیم. وگرنه با فاجعه های بدتری روبرو خواهیم شد. بیاد بیاورید که کی هستید و چرا اینجا هستید. بیاد بیاورید که نسل رنسانسید و هر چه بیشتر برای دست یابی به قدرتتان پا به منظر رنسانسی بگذارید که نخستزادگانی چون من و ما باز کرده ایم و اینگونه با ما پیوند متنی و تمنامند و شبکه وار بخورید و سپس راه و منظر خویش به سوی این وحدت در کثرت نو را بوجود بیاورید. زیرا یکایک شما درها و امکانات دیگر ورود به این صحنه و قدرت نوین رنسانس ایرانی و به سان بازیگرانی زمینی و رند و شاد هستید. پس بشوید آنچه هستید. وگرنه دوباره هم خود را داغان می کنید و هم تحول مشترک را و از چاه کنونی به چاه ویل بعدی می افتیم. چون قادر نبوده ایم به سرنوشتمان و به ضرورتمان تن بدهیم و مسئولیت خویش را به عهده بگیریم.

بیاد بیاور که کی هستی؟ و چرا اینجا هستی! منطق دردناک و مهم نهفته در تاریخ فردی و جمعی را ببین تا بدانی که حال چکار باید بکنی و چرا اینجا هستی!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: صحنه ی اصلی قرارداد ترکمانچای جدید و نقش مردم و اپوزیسیون در آن!

دروغ هیستریک اپوزیسیون و سلبریتی ما و اینکه چرا خودشان و مردم ما مجبورند به بهایش همیشه تشنه و بدون ارضاء بمانند!

در این اعتراض جمعی و بحق به «قرارداد ترکمنچای جدید با چین» اما یک دروغ ساختاری نهفته است: دروغ فرد هیستریکی که داد می زند کشورم و خودم قربانی دست دیکتاتورهاییم و همه چیزمان را می فروشند، اما نمی خواهد ببیند که او به هیچ وجه در پیش امدن چنین وضعیتی بی تقصیر نیست. زیرا حاکمیت تمامیت خواه و نارسیست بدون امت همیشه در صحنه و یا غرغروی پشت صحنه ناممکن است. لطفا هم نگویید مگر نمی بینید که چطور مردم معترض را همین چندماه کشتند. در آنجا نیز یکایک ما و اپوزیسیون و رسانه های خارج از کشور و مردم درون کشور تقصیری در حد قدرت خویش داشتند. زیرا این حاکمیت اصولا الان پابرجا نبود، اگر یکایک ما و یکایک گروههای سیاسی و اپوزیسیون بهای مدرنیت را پرداخته بودیم و تبدیل به یک هویت جدید « وحدت در کثرت مدرن» و یا به سان «ایرانیان مدرن و رنگارنگی» حول محور دموکراسی و سکولاریسم شده بودیم که برای خودشان قدرتی محسوب می شدند و همه ی دولتهای خارجی نیز مجبور بودند به حرف آنها توجه بکنند. نه اینکه حاکم نارسیست و از طرف دیگر عملا خنزرپنزریت هرکاری بکند که سر قدرت بماند و تو فقط هی غصه بخوری و گاهی جیغی بنفش بکشی و یا چندتا از نسل جوانت را قربانی بکنی. دروغ هیستریکت را ببین و بهای مدرن شدن را بپرداز. نسل رنسانس بشو و انگاه ببین چه اتفاقی می افتد.

همین اپوزیسیون هیستریک و دروغهایش است که تا دیروز می گفتند که آقا ایران را هرچه بیشتر باید محاصره اقتصادی کرد یا فشار رویش وارد کرد. اینکه معتقد بودند که هرچه بدتر، بهتر. اما سیاست «هرچه بدتر بهتر» دقیقا نتیجه اش همین است که مرتب هرچه «بدتر، بدتر» می شود و سر دموکراسی و تحول و مردم و کشورت دوباره بریده می شود، مثل مرغی که تو عروسی و عزا سرش را می بُرند. زیرا هر آدمی که یکم سیاست مدرن و دیپلماسی مدرن بشناسد، می داند که هیچگاه نباید با حریفت کاری بکنی که در گوشه ی رینگ گیر بیافتد و بخواهی اینقدر بهش فشار وارد بکنی تا تسلیم بشود. چون چنین چیزی رخ نمی دهد. بلکه حال حریف در تنگنا و مضیقه افتاده دست به اعمال افراطی «خودزنی و دیگرزنی» می کند. یا دست به هر عملی می زند تا ازین مخمصه در بیاید. مثلا سراغ اتحاد با رقیبانت می رود و آنها از آب گل آلود ماهی می گیرند. این وسط اما کشور و مردمت و پروسه ی دموکراسی خواهیش مرتب قربانی می شود. ازینرو در دیپلماسی مدرن سیاست فشار همه جانبه یک سیاست خطا و فقط برای تاکتیکهای کوتاه مدت است تا راه مذاکره را باز کرد. سیاست دیپلماسی اولیه و حداقلی مدرن، سیاست «نون شکلاتی و شلاق» است و در حالت والاتر به شیوه ی دیالوگ و دیپلماسی «برنده/برنده یا وین/وین» است.» چه برسد که تازه سیاستهای بهتر و پسامدرنی نیز هست. اما فعلا آنها پیشکش تان. اول این چیزهای اولی و مهم را یاد بگیرید و دست از این حالت «رجاله وار» بردارید که برای شهرت و دیده شدن و پول و قدرت دست به هر کار می زنید.

همیشه مشکل و «سیمپتوم مشترک» روشنفکر و فعال مدنی یا انقلابی ایرانی این بوده است که براحتی خویش را می فروشد و جرات سرپای خویش ایستادن و «مستقل بودن» در عین حفظ ارتباط پارادوکسیکال همراه با علاقه و نقد با دیگری و غیر را ندارد. بویژه وقتی گروه و آرمان اولیه اش را از دست می دهد و حال بیشتر باید سر پای خویش بایستد. آنگاه اراده ی معطوف به قدرتش بدنبال اربابی نو و ایسمی نو می گردد. ازینرو در نهایت راحت به خویش و به منافع ملی و مدرنش خیانت می کند. زیرا او روحی سرگردان بوده و هست که بدنبال جام و تنی می گردد، کهتری است که بدنبال ارباب نوینی می گردد، بجای اینکه مثل ما و با عبور از هفت خوان بحران خویش، با دگردیسی از تبعیدی جهان سومی به مهاجر چندفرهنگی، نه تنها پل ارتباطی میان فرهنگها و حامل مدرنیت متفاوت در هر دو فرهنگ قدیمی و جدیدش باشد، بلکه حال بتواند سراپا زمینی و خندان و رند و عاشق دیالوگ و چالش هم مستقل بماند و هم تن به ارتباط با دیگری بداند و بداند که نیاز به چالش و گفتگوی رودررو و از موضع برابر با دیگری و غیر دارد. اینکه به عنوان سوژه ی تمنامند با سوژه ی تمنامند دیگر وارد گفتگو و چالش می شود، خواه این دیگری یک فرد یا یک گروه و یا یک دیسکورس و رخداد باشد. اینکه همیشه موضوع اصلی دستیابی به «وحدت در کثرتی درونی و بیرونی» یا در حالت والاتر سپس «کثرت در وحدتی» پسامدرنی و چندصدایی است. اینکه اینگونه مغرور و باز و قادر به ایستادن بر بستر زیستی/اجتماعی خویش به عنوان جسم خندان و یا به سان سوژه ی تمنامند و زمینی و منقسم لکانی، یا به سان عارف و عاشق زمینی من، بتوانی پایت بر روی زمین نمادین و چندمنظری باشد. اینکه قادر باشی مرتب مباحث را از جوانب مختلف بسنجی و در گفتگو و چالش تثلیثی ات با دیگری و غیر مرتب بتوانی جایت را عوض بکنی و امکانات نوین را بیابی و خواست و تمنایت را پیش ببری و تحول ذایقه ها و ساختارها ی رابطه میان فرد و دیگری، میان دولت و ملت را بوجود بیاوری که اصل مطلب است. زیرا می دانی که همیشه راهها و امکانات دیگری نیز هست و اینگونه بر پایه منافع کشور و ضرورت رنسانست حال دست به سیاست ورزی یا اندیشه ورزی می زنی و یا با یاران دیگرت اینگونه پیوند تنانه و بینامتنی می خوری. همانطور که می دانی مرگ رقیب مرگ خودت نیز هست. موضوع تحول ساختاری است و ارینرو نه غرب زده و نه عرب ستیز هستی، بلکه بشخصه انسان مدرن متفاوت و یک ایرانی/اروپایی، ایرانی/آمریکایی و غیره هستی و می خواهی میان این کشورها و فرهنگها در چهارچوب مدرن و برابر به ارتباط متقابل و به سود هر دو طرف و بویژه بسود کشور و فرهنگت ایجاد بکنی. می دانی که سود یکی بدون سود دیگری ممکن نیست. اینگونه قادری انسدادها را بشکنی و شاهرگهای ارتباطی اقتصادی و فرهنگی و سیاسی را بگشایی. همانطور که می دانی با باز شدن درهای خارجی آنگاه درهای داخلی نیز محکوم به بازشدن هستند. زیرا انسداد وقتی شروع به شکستن کرد، نمی تواند براحتی متوقف بشود. با انکه طبیعتا هر قدرت حاکمی سعی می کند که این بازشدن درها و جاری شدن تمناها و گفتگوها ساختارهای اساسیش را زیر سوال نبرد. اما انجا باز پای توانایی دو طرف به سیاست ورزی مدرن به میان می اید و اینکه چه تناسب قدرتی ممکن است. اینکه کدام طرف بهتر هژمونی لحظه را با تاویل و سیاست خویش به دست می گیرد.

بنابراین دروغ هیستریک خودت و دورانت را ببین که مزدور بی جیره و مواجب آن دیکتاتور خنزرپنزری است. همانطور که هر زن هیستریک در پی بازیافتن حیثیتی دروغین برای یک «پدر شکست خورده» است. یعنی به نظرات هیستریک و طرفدار فشار همه جانبه ی اقتصادی و یا حتی فشار نظامی از طرف کسانی چون مسیح علی نژاد و مهدی خلجی و باطبی و غیره بنگر که نتیجه اش همین است. اینکه «بد مرتب بدتر و بدتر بشود»، چون نمی خواهند بفهمند. یعنی به نفع شان نیست که بفهمند که چرا تحول دموکراتیک و رنسانس ایرانی احتیاج به شکستن این فضای جنگی و محاصره ی اقتصادی و بازشدن فضاهای با خارج دارد تا بدینوسیله انسداد در داخل نیز مجبور به شکستن بشود. اینکه نمی خواهند بفهمند که چرا دموکراسی با خشونت و فشار محکوم به سقط جنین کردن و تولید و حفظ دیکتاتوری است.

کی اینها می خواهند بفهمند که چرا شکست برجام شکست بزرگی برای مردم ایران و بویژه برای تحول دموکراتیک ما بود، همانطور که شکست بزرگی برای کل منطقه و مسئول تنش های بعدی و کنونیش بود و هست و اینکه با شکستش بازار فروش اسلحه داغ بماند. اینکه اینها همه ترکشهای آن اتفاق بد و هولناک است. اما وقتی سلبریتهای هیستریکت فقط فکر دکان خویش باشند و بقیه هم نتوانند ارزش خودشان و کشورشان را بفهمند، آنگاه مجبوری هی بد بیاری. چون نمی خواهی دروغ هیستریکت را ببینی و اینکه مثل زن و فرد هیستریک محکوم به آن هستی که همیشه سماق بمکی. زیرا تمنای فرد و زن هیستریک بقول لکان یک «تمنای بدون ارضاء است.». یک تشنگی همیشگی و بدون ارضاست. زیرا جامعه ی هیستریک نمی خواهد با دروغش روبرو بشود و اینکه او از نقش قربانی لذتی بیمارگونه می برد، به اشکال مختلف و نمی خواهد ببیند که اصلا هم قربانی نیست بلکه شریک جرم است.

یا پیوند ساختاری و درونی میان این اپوزیسیون برانداز یا خواهان فشار شدید با حکومت دیکتاتوری و خنزرپنزری ما این است که این نارسیست ها و «هاله های نور» حاکم لازم باشد مثل حالا همزمان یک نمایش هیستریک هم با این قرارداد می دهند و به امریکا می گویند دیدی منو نخواستی، رفتم سراغ رقیبت. همانطور که این سلبریتی هیستریک و با فیگورهای معروفی چون مسیح علی نژاد و مهدی خلجی و احمد باطبی و غیره، در عین حال همه در خفا خیال می کنند که «هاله ی نوری» دارند، ژاندارک و مسیحی یا نجات دهنده بزرگ هستند و از پشت مسیح و مهدی موعودشان آنگاه زن سنتی و بچه آخوندی سرک می کشد و نشان می دهد که موضوع چیست. اینکه اینجا باز نیز شکلی دیگر از یک مثلث ادیپالی و دور باطلش هست و اینکه چرا پدر و فرزند دشمن یکدیگر در عمل حافظ یکدیگرندو. پشتیبان هم و انکه این وسط قربانی می شود، منافع و منابع انسانی و مالی این کشور و مردمش و پروسه ی دموکراسی خواهی و رنسانسش هست. ( انتقاد به مسیح علی نژاد «پابلیک» و غیره به معنای نفی زحماتشان نیست، بلکه به معنای این است که اگر نبینی که در چه نقشی در ساختار حرف و نظرت را می گویی، انگاه در عمل می توانی هم به خودت و هم به ضرورت جامعه و فرهنگت خیانت بکنی و چون اسیر تمتع هایی خودشیفتگانه هستی.)

سوال مهم اما این است تا کی می خواهید بازیچه ی دست این ناتوانهای کوچولو باشید؟ کی می خواهید مسئولیت زندگی خودتان و دورانتان را با هم و در وحدت در کثرتی مدرن و بدور دموکراسی و سکولاریسم به عهده بگیرید و آنچه بشوید که هستید و باید باشید، یعنی نسل رنسانس.

جستار دوم: راز دگردیسی نوین احمدی نژاد و شرایط

سخنان جدید «احمدی نژاد» در این «مصاحبه» و ابراز علاقه اش به گلشیفته فراهانی و یا به داریوش و حبیب خواننده یک عده را به شگفتی واداشته است، یک عده را به خشم از این همه وقاحت و گستاخی واداشته است. یک عده هم تکرار می کنند که دیدید می گفتیم که این آخوندها و طرفدارانشان هیچگونه اصول اخلاقی ندارند و حاضرند برای منافعشون به هر شکلی در بیایند. موضوعی که اما همه نمی بینند، چیزی دیگری و بس مهم و ساختاری است. اینکه اگر احمدی نژادی که در ریاست حکومتش مردم را خس و خاشاک می خواند و هر موسیقی، خنده یا اعتراضی را سرکوب می کرد، حال بخاطر بدست اوردن «رای و توجه عمومی و بازگشت به انتخابات رییس جمهوری بعدی» یکدفعه ازین رو به آن رو می شود و همه ی گذشته را فراموش می کند و رنگی نو به خودش می زند، اینکه اگر هر کدام از این حاکمیت و ولیان فقیه لازم باشد برای حفظ قدرت و یا بدست اوردن قدرت دست به همین کار می زند و فردا در انتخابات بعدی برای مردم با دستهایشان علامت قلب و عشق می فرستند، فقط به این معنا نیست که نزد انها همه چیز برای حفظ قدرت و آرمان مجاز است. بلکه موضوع مهمتر این است که ببینی اگر بخواهی آنها برایت دلقک می شوند و خوش رقصی می کنند، بشرطی که به قدرتت به عنوان شهروندان و مردم رای دهنده واقف باشی و از او اینگونه استفاده بکنی و بسان وحدت در کثرتی مدرن و شهروندی.

یا ما از کجا می دانیم که حرفهای جدید احمدی نژاد فقط یک بازی و خوشرقصی جدید برای مورد توجه قرار گرفتن است. زیرا آدمی که واقعا تغییر می کند، نمی اید گذشته را تحریف بکند، بلکه می گوید انموقع انطور فکر می کردم و امروز اینطور. لااقل مثل احمدی نژاد به شیوه ی اشکار و خنده دار به تحریف تاریخ و گذشته اش نمی پرداخت. ازینرو اینجا فقط موضوع نمایشگری برای رای مردم است. اما موضوع این است که ما باید نشان بدهیم که بازیگر مدرن و رند شده ایم و دقیقا بگوییم حالا که بقول خودت تغییر کرده ایی، پس جلوتر بیا و بگو که مخالف حجاب اجباری نیز هستی، مخالف ولایت فقیه نیز هستی و غیره. اینکه وادارش بکنی که نمایش خودشیفتگانه اش راهگشا برای رشد
دموکراسی و فضای باز بشود. اینکه او را با رندی وادار به خوشرقصی جدیدتر و اعترافات جنجالی نوینی بکنی، تا برایت مثل مونس جای دوست و دشمن را نشان بدهد.

اینکه از همه مهمتر پی ببری که اگر این حاکمیت و همین احمدی نژاد دیروز خشن و سرکوب گر سخن می گفت، چون تو و من و این جامعه بهش این باور را داده بود که خیلی قدرت دارد. اینکه حاکمان ما «تصاویر غلو امیز ترسها و تمناهای ما هستند.» ازینرو اگر می خواهی چه آقای روحانی یا چه آقای خامنه ایی و بقیه نیز برای تو و کشور و مردمت لحنشان را عوض بکنند و رنگ عوض بکنند و راههای جدید بگشایند، آنگاه می دانی که باید چه بکنی؟ اینکه ازش رو برگردانی و بهشون نشون بدی که فقط وقتی روی خوش نشان می دهی که شروع به رقصی نو بکنند. یعنی تاریخ روحانیت را ندیده ایی که همیشه معطوف به «اراده ی قدرت» بوده است و تابع قدرت حاکم بوده و هست.

بنابراین به عنوان شهروند و بسان «ملتی واحد و رنگارنگ» قدرتت را پس بگیر و بعد ببین که تنها احمدی نژاد نیست که اینگونه یکدفعه لیبرال و عاشق داریوش و حبیب می شود و لازم باشد فردا برایشان توی استادیوم آزادی کنسرت هم می گذارد، حجاب را آزاد می کند، یا تا حدودی آزاد می کنند و خودش و خانمش روی سن می روند و اولین رقص را به عنوان شروع دنیای نو می کنند. بشرطی که بگذاری در رهبری بماند و دیسکورس حاکم باشند. برایشان مهم این است که در حاکمیت بمانند و مثلا حال «ولی فقیه لیبرال» بشوند، یا احمدی نژاد خواهان رواداری و مدرنیت.

یعنی تو باید بهشان نشان بدهی که اگر می خواهی در حاکمیت بمانی، بایستی برایم خوش رقصی بکنی، چون من ملت و شهروندم و دیگر امت و روشنفکر وسواسی یا هیستریک نیستم، بلکه بازیگر مدرن و رندی هستم که دست شما را سالهاست که خوانده است و به این خاطر با خنده به این نمایش عملا بی شرمانه نگاه می کند و می گوید احمدی نژاد حالا که امدی، پس تندتر بیا و یکم قرشو و نمکشو بیشتر بکن.

آخه کی می خواهیم ما بازی مدرن را یاد بگیریم و اینکه آنچه بر سر ما آمده است، به این خاطر بوده است که «از ماست که بر ماست.». اینکه اگر آخوند و روحانیت هرچه بیشتر شروع به شعارهای انقلابی و غیره کرد، برای اینکه می دیدکه این حرفها در جامعه بُرد دارد. همانطور که فردا می بیند که بُرد ندارد و کم کم تاریخشان را مثل احمدی نژاد از نو می نویسند. زیرا بقول نیچه برای انسان اخلاقی و تقدس طلب در واقع هر چیز غیر اخلاقی برای رسیدن به هدفش مجاز است. اینکه ارمانش و خدای پاک و جبارش همه چیز را مجاز می داند، بشرطی که به رشد قدرت او و به تابعیت امت و بندگانش کمک برساند.

باری از این تغییر احمدی نژاد یاد بگیرید که حال باید چگونه موضع و جایگاهتان در ساختار برخورد به حاکمیت را تغییر بدهید و هر چه بیشتر به وحدت در کثرت نیروهای مدرن و رند ایرانی تبدیل بشوید که می دانند چگونه می توانند طرف مقابل را به اعترافات و رنگ عوض کردنهای این چنینی مجبور بکنند. اینکه کافیست ازشان روی برگردانند و به آنها محل نگذارند و در عوض هرچه بیشتر به همدیگر پیوند احساسی و تنانه و بینامتنی بدور دموکراسی و سکولاریسم بخورند. آنگاه ببینید که چه رنگ عوض کردنهای نوینی رخ می دهد و چه تغییرات بنیادینی راه می افتد. دیگر سرتکان دادن از این بیشرمیها کافی نیست، بازیگری مدرن و رندانه لازم است. چون احمدی نژاد به شما نشان می دهد که چگونه می توانی رگ حاکمیت و روحانیت و اصول گرایان را بدست بگیری و آنها را شرطی بکنی.

همانطور که «ظهور جدید احمدی نژاد» و با این رنگ عوض کردن افراطی و دلقک وار» باید به تو نشان بدهد که چگونه تمامی «اسامی داال حاکم» چون آرمانهای تعزیه خوانی/انقلابی و اسلامی عملا از «هرگونه محتوا تهی شده اند» و به «دالهای سرگردان» تبدیل شده اند. اینکه تحت فشار امریکا و جهان و از طرف دیگر تحت فشارهای درونی در واقع کل اخلاق و نظریات حاکم بشدت خنزرپنزری و از هرگونه محتوا تهی شده است و «هیچی مضحک درونش» را برملا می سازد. اینکه از این ببعد هرکس در حاکمیت به فکر خویش است و اینکه اتفاقات اینده او را با خودش نبرد و نابود نکند. دقیقا در این شرایط که آرمان حاکم به دالهای سرگردان و بی محتوا و خنده دار تبدیل شده اند و اینگونه حال خوش رقصی می کنند و یا تحول می یابند، باید بتوانی به عنوان نیروی مدرن قادر باشی که هژمونی روح جمعی را به عهده بگیری و «اسم دال اقای نو بشوی» و دیسکورس دموکراسی و سکولاریسم و وحدت در کثرت نو را حاکم بسازی و به انها نشان بدهی، که می خواهی سرت نرود، راه را هرچه بیشتر باز بکن و هرچه بیشتر در حد توانت مدرن بشو. این وضعیت کنونی و این نقش مهم ما نیروهای مدرن است. همانگونه که باید بتوانی اینگونه با سلبریتهای خارج از کشوری برخورد بکنی که به همین شکل اراداه ی معطوف به قدرت دارند و فعلا در خدمت ترامپ و غیره و برای تولید فشار بیشتر بر حکومت و مردم ایرانند. اینکه به آنها نشان بدهی که از سرنوشت احمدی نژاد یاد بگیر و تن به راه دموکراتیک و مدرن بده.

جستار سوم: فلسفه ی سیاست مدرن و تکنیک های «بازی پارادوکس و شهروندی»

دقیقا اینروزها و با رشد «بازی و مبارزات شهروندی» و عبور هر چه بیشتر از سیستم و گفتمان خطرناک و سنتی «قهرمان/دیکتاتور» و دور باطل و هولناکش در تاریخ معاصر است که بایستی از یکسو ما از «سوژه ی تمنامند و در ساختار رابطه ی نمادین و تثلیثی با دیگری وغیر» لکانی یاد بگیریم و از طرف دیگر در برخورد عملی و تاکتیک عملی از فلسفه ی سیاسی یا کومونیکاتیو کسانی چون «ماکیاولی، لئو اشتراوس و هابرماس» یاد بگیریم. یا از فیگور «لینکلن» در فیلم لینکلن یاد بگیریم که مبارزه ی مدرن و پارلمانی یا مدنی چگونه رخ می دهد. یا از گاندی و لینکلن و از روشهای تحولات مدنی موفق و تغییرات ساختاری در کشورهای سوسیالیستی سابق یاد بگیریم که بازی مدرن و مدنی چه حالاتی و ساختارهایی دارد. چرا تا وقتی ما فقط دیگری را «دیکتاتور یا گوریل» بنامیم، به این معناست که خودمان را قهرمان یا گوریل شناس و شکارچی گوریل می پنداریم و بناچار به تحول سیاسی و شهروندی دست نمی یابیم. تا بتوانیم از تحولات مدنی امروز در منطقه ی خودمان و نیز از فاجعه هایش یاد بگیریم و انجا که جای مبارزه ی مدنی را حال جنگ و آدم کُشی و مخالف کُشی رخ می دهد و دور باطل جدیدی شروع می شود .همانطور که بعد می توانیم با کمک ژیژک در کتابی مثل «اندام بدون جسم» و امثال او چون نظرات «لاکلائو» و دیگران حتی ببینیم که کجا میشود حتی جلوتر رفت و ماکیاولی و اشتراوس را «دوبرابر و مازادافرین و متفاوت» کرد. این «قدرت متفاوت» که در واقع سرانجام «کل گفتمان و ساختار سیاسی» ما را تغییر بنیادین می تواند بدهد، از دور باطل جنگ دیکتاتور/قهرمان یا اصلاح طلب در پی التفات رهبر یا یک ناجی و رفرم طلب محض نجات می دهد و به تغییرات شهروندی و بنیادین می انجامد. تحولی رادیکال و ساختارشکن و مدرن که تنها توسط «مبارزه ی شهروندی و از طریق اشکال چالش وگفتگوی مدرن میان دولت/ملت، رهبر/ملت» و یادگیری هر چه بیشتر این بازی امکان پذیر است. همانطور که روی دیگر این چالش مدنی نبرد تاویلها و نظرات بر روی «هژمونی بر روی روح جمعی» است. تا اینگونه سرانجام هم تحول شهروندی گام بگام بوجود اوری و حقوق شهروندیت را بدست بیاوری، هم دیگری و دولت هر چه بیشتر مجبور بشود به دولت مدرن و رهبر مدرن تحول یابد، یا راه را برای گذار به این صحنه ی نو بازتر بکند، زیرا تمامی آرمانها و اسامی دلالت قدیمیش حال تهی و خنزرپنزری شده اند و فیگورهایش چون احمدی نژاد و غیره در حال تغییر روش هستند. چون می بینند که کشتی در حال غرق شدن است و باید ترکش کرد و یا به شیوه و کلک نوینی نجاتش داد. زیرا در این صحنه و دیسکورس نو دیگر ما نه امتی هستیم و دیگری نیز نمی تواند امام و ولی فقیه باشد. زیرا حال صحنه تغییر کرده و دیگر نه قهرمان و روی دیگرش دیکتاتوری وجود دارد. زیرا عبور از یکی بدون عبور از دیگری ممکن نیست و تغییر در یکی تغییر در دیگری را بدنبال دارد. زیرا حال هرچه بیشتر حکومت قانون و ساختار مدرن و دموکراسی و فضای باز در انسداد حاکم رسوخ می کند و انسدادها را می شکند و تحول همه جانبه را سرعت می بخشد، بشرطی که نیروهای مدرن و مدنی جامعه نیز بتوانند هرچه بیشتر به این «بازیگران مدرن و رند نسل رنسانس» تحول بیابند و قادر باشند از فرصتها استفاده بکنند و از طرف دیگر از گروه گرایی و خودمداری عبور بکنند و هرچه بیشتر به «وحدت در کثرتی» مدرن و بسان نیروهای مختلف مدرن ایرانی و به حالت ملتی واحد و رنگارنگ در بیایند. تا این ذایقه و حالت نو جای دیسکورس کهن و اسم دال «پدر باشکوه و جبار و امت مسحور و تابع» را بگیرد که روحانیت و آقای خمینی به کمک آن توانستند هرچه بیشتر هژمونی جمعی را در انقلاب بهمن و پس از آن به عهده بگیرند. اینکه یک پدر نو و قوی بگوید که «من توی دهن این دولت می زنم.» و ملت مسحورانه هورا برایش بکشد و بعدا عکسش را به ماه ببرد، در حینی که مجسمه های پدر و رهبر ناتوان قبلی را بزیر می کشند.

در این شیوه ی جدید «بازی پارادوکس و مدرن» از یکسو باید ببینیم که در یک جامعه رابطه ی ساختار/فرد، دینامیک/ساختارها یک رابطه ی متقابل است و تو نمی توانی تغییری اصیل بوجود اوری، بدون تغییر گام بگام یا گاه جهشی در ساختارها که به معنای تغییر دو طرف دعوا نیز هست. به معنای رشد ساختارها و رابطه ی نوین و شهروندی است. همزمان این خواستها بدون حضور فرد و چالش و مذاکره و گفتگوی مدنی، دعوای مدنی ممکن نیست.( حتی بدون «لابی گری» ممکن نیست که هنری بس ناشناخته میان سیاسیون ایران است و یا حداکثر به شکل پول دراوردن دیده می شود). یعنی می بینی ما همیشه در یک رابطه ی دینامیک «ساختار/سوژه یا شهروند» و ضلع سومش دیسکورس حاکم یا قانون قرار داریم، در درون یک رابطه ی شهروندی و متقابل دولت/ملت، رهبر/ملت قرار داریم و در چهارچوب دیسکورس سنتی یا مدرن. رابطه ایی که دوگانه یا سیاه/سفیدی نیست. زیرا این رابطه بر بستر گفتمان یا دیسکورس و ساختار سومی صورت می گیرد و ضرورتهای این گفتمان مثل چگونگی برخورد به تحریمها و یا حقوق شهروندی باعث می شود که دو طرف اولیه مجبور به حس و لمس کمبودها و ضرورت پاسخ دهی بشوند و همزمان احساس هراس بکنند و مقاومت بکنند. این صحنه ی چالش مدنی و مدرن است و جایی که سرنوشت تحولات مدنی معلوم می شود و اینکه تحول به شکل مدرن یا به شکل خشونت بار و دور باطل رخ بدهد.

اینجاست که آنموقع به سیاست مدرن از جنس «ماکیاولی» احتیاج داریم که بقول او «شعار و خواستمان طوری باشد که نه تنها به بهترین شکلی ما را متحد و قوی سازد بلکه رقیب سیاسی را همزمان متفرق و دست پاچه سازد و دچار گسست و تشتت نظری و واکنشی بکند» که آیا به خواست مردم تن بدهند یا ندهند، چطور تن بدهند و غیره. یعنی به توانایی به بازی پارادوکس شهروندی و عبور از «جنگ احمقانه و هولناک با دشمن خونی» احتیاج داریم، آنهم در شرایطی که بهرحال فعلا ساختارهای شهروندی یعنی احزاب و لابی گری و غیره در جامعه ی ما شکل نگرفته و بنابراین بایستی شهروندان حتی در حرکات خودجوششان بشخصه هر چه بیشتر به این بازیگر نوین و ماکیاولی شرور و خندان تبدیل بشوند. به آنکه طوری به دیگری دست دوستی می دهد که هم این «دور باطل خشونت و نفی دیگری» را بشکند و هم کاری بکند که دیگری نتواند براحتی به عقب برگردد و افراطی شود، دیکتاتوربازی در بیاورد. زیرا حال در برابرش مردمی هستند که دیگر قهرمان یا مردم هراسان از دیکتاتوری نمی شوند بلکه جامعه شهروندی است که از قانون و گفتگو دفاع می کند و از همه می خواهد به قانون تن بدهند، حتی از قانون می خواهد به قانون شهروندی تن بدهد و بر حالات فراقانونی چون حضور ولی فقیه و غیره چیره بشود. تا هم در نهایت به خواستش و به حقوق بیشتر و به تحول ساختاری بهتری دست یابد، یا بتواند با این سیاست مدرن سرانجام کاری بکند که «خط قرمزهای نظام فعلی» عقب تر رود و صحنه ی جدیدی ایجاد شود، یا تا نرمشهای از جنس حکومت ما یا از جنس احمدی نژاد حال حتی بیشتر بشود. زیرا انها نیز می خواهند منافعشان را حفظ بکنند و می دانند به شکل سابق نمی شود. همینکه وقتی امریکا سردار سپاه ایرانی را کُشت و انها حمله ایی به یک اردوگاه کم خطر امریکایی کردند و از ترس حمله ی متقابل حتی هواپیمای اوکراینی را زدند، نشان می دهد که چقدر حکومت نیز هر حرکتش را می سنجد و می ترسد که أوضاع خرابتر بشود. اینکه همیشه چالش قدرتی در میان است و هیچ چیز و هیچ حالت و نقشی اینجا مطلق و نهایی نیست. هر صحنه ایی نتیجه ی تناسب قدرتی میان ملت و دولت و میان دولت و رقیبان خارجیش هست و این صحنه همیشه چندنحوی و با امکانات تحول مدرن و یا تحول خطرناک و خانمانسوز است. زیرا بازیگر مدرن می داند که نه تنها او بلکه دیگری نیز خواستها و علایقی دارد و همین نقطه ی مشترک و بستر معامله، گفتگو، ائتلاف یا پیش بردن خواست خویش است و سور زدن دوستانه یا شجاعانه به حریف.

با چنین شیوه ی پارادوکس و شرور و مدنی نیز می توانیم بر خطای ماکیاولی چیره شویم و اینکه «هدف وسیله را توجیه می کند». زیرا بقول نیچه در واقع بازیگر والا برای رسیدن« به هدف زیبایش، حال وسایلش را نیز زیبا و روحمند می کند». زیرا «اهداف مقدس ابزار مقدس می خواهد.». اینکه حتی شرارت و کلک و تاکتیکش را نیز زیبا و قوی می کند و دیگر به فکر «زدن زیر پای دیگری به هر وسیله ای» نیست، بلکه تغییر دیگری را از طریق تغییر جای خویش و با استفاده از بحرانها و ضرورتهای لحظه امکان پذیر می سازد. ازینرو نیز رشد دموکراسی با شیوه ی «هرچه بدتر، بهتر» ممکن نیست و این سلبریتی های بازاری ایرانی و از نسلهای پیر و یا جوانی که مرتب امریکا و اروپا را تحریک می کردند که به ایران و مردمش فشار اقتصادی بیشتری بیاورید و اهمیت ساختارشکن و گشایش افرین «اجرای برجام» برای ایران و کل منطقه را نمی فهمیدند، یا به نفع شان نبود که بفهمند، آنگاه حال شریکان جرم این وضعیت دردناک کنونی هستند که کشور ما دچار «قرارداد ترکمانچای» جدیدی بشود. اینکه این وسط دوباره هم کشور و مردمش و هم «تحول دموکراتیک و رنسانس ایران» در خطر قربانی شدن قرار بگیرد.

ازینرو بایستی به «بازیگر مدرن و مدرنی» دگردیسی بیابی و به شرارت پارادوکس و خندان این بازیگر مدرن دست بیابی تا قادر به عبور از دور باطل به تحول دورانی و ساختارشکن باشی. با چنین شیوه هایی آنگاه روزی حتی احزاب سیاسی و مبارزه ی سیاسی بهتری در ایران امکان پذیر می شود و اینکه بقول «لئو اشتراوس» یاد بگیریم که «سیاست و سیاست ورزی برای بدست اوردن زندگی خوب و بهتر است» و نه اینکه حساب دیگری را برسیم و فقط برانداز و سرنگون طلب باشیم. زیرا «سیاست و حقیقتی که شاهدش خون و شهادت یا تقاص گیری است، سیاست خطرناکی است». خواست رفع بی عدالتیها و یا پاسخ به جنایات تنها بر بستر رسیدن به این زندگی خوب برای عموم و تحول شهروندی راه درستی است. وگرنه فقط خشونت می افریند و دیکتاتور را قوی می کند یا دیکتاتوری جدید می افریند.

با چنین شیوه های نوینی است که بقول « لئو اشتراوس.۱» یاد می گیریم که کجا «دروغهای نجیبانه» بگوییم و کجا بتوانیم حتی در مباحث حساس و مقاومت برانگیز در دیگری در واقع با شیوه ی «منفی در منفی» به نتیجه ی مثبت دست یابیم. اینکه بجای اینکه به شیوه ی غلط سقراطی و جام شوکران برای خویش یا برای رقیب سیاست ورزی بکنیم، به شیوه ی سیاست خوب برای زندگی خوب و تحول مثبت پیش برویم و در این مسیر حتی از اشترواس جلو بزنیم و تحولات ساختاری عمیق ایجاد بکنیم. اینکه سرانجام کل گفتمان نارسیسک، کهن و همزمان امروزی در فرهنگ خویش را بشکنیم که یا برای آرمانی امروز «همه با هم و تحت فرمان آرمان و پدری جبار» قرار می گیرند، گُر می گیرند و خودشان را فدا می کنند و فردا که شکست این آرمان خواهی خودشیفتگانه و سیاه/سفیدی را دیدند، باز هم سیاه/سفیدی باقی می مانند، اما این بار به شکل دشمنی با یکدیگر و جنگ «همه ضد هم». ازینرو ما بایستی به حول محور «دموکراسی و سکولاریسم» این «وحدت در کثرت مدرن نیروهای مدنی» را بوجود بیاوریم و به رشد مطالبات مدنی و به رشد بازی مدرن در بازی و چالش میان دولت/ملت، رهبر/ملت کمک برسانیم. این تحول رادیکال و ساختارشکن است. بحث این است. اینکه مثل گاندی و دیگران و به اشکال مختلف چالش، در واقع نافرمانی و گفتگوی مدنی و شجاعانه را طوری پیش ببریم که سرانجام از تلاش برای ندیدن و بایکوت نظر مخالف، به دیدن و تغییر و پیروزی دست یابیم و در بهترین حالت به پیروزی که در آن هر سه طرف سرانجام آن می شوند که باید بشوند. اینکه تحول ساختاری بوجود بیابید و هر سه بخش به دولت مدرن/ملت مدرن و رهبر مدرن تحول بیابند و جایشان را به چنین فیگورها و افرادی بدهند. زیرا این چیزی است که گفتمان و بستر تحولات کنونی و تحولات ساختاری می طلبد. اینکه هر کس سر جای درستش باشد و تحت قانون شهروندی و مدرن باشد. اینکه دیگر نه دیکتاتوری و رهبر فراقانونی باشد و نه پلیس سرکوب گری باشد ، نه اپوزیسیون و مردم خشمگین و برانداز یا افراطی در صحنه باشد. بلکه هر چه بیشتر جامعه ی شهروندی و ساختار شهروندی و دموکراسی نهادینه بشود. با چنین نگاهی نیز راحت می بینید که آنکه بظاهر رادیکال و انقلابی بزرگ است، در اصل محافظه کار و سنتی و گرفتار این گفتمان بیمار «قهرمان/دیکتاتور» است و رادیکالها و ساختارشکن های واقعی، در واقع نسل رنسانس و هواداران جامعه ی مدرن، باز و شهروندی با گرایشات مختلف لیبرال، چپ یا میانه و راست و غیره هستند.

جستار چهارم: چرا باید از تغییر خیالی و هولناک و از فیگورهایش عبور کرد

در دورانی که چه مسئولان حکومتی کشورت و یا چه اپوزیسیون و بویژه ی اپوزیسیون برانداز و سلبریتهای از جنس مسیح علی نژاد، مهدی خلجی و یا احمد باطبی که طرفدار فشار اقتصادی بیشتر یا گاه طرفدار حمله ی نظامی به ایران هستند، هرچه بیشتر مرتب لباس عوض می کنند، آنگاه باید ببینی که این «سیمپتوم رنگ عوض کردن افراطی» حکایت از چه می کند، چه موضوعات مهمی را برملا می سازد. زیرا این «حرکات فرصت طلبانه یا بازاری و معرکه گیرانه» نشان می دهد که دیگر دیسکورس سابق و اخلاق سابق عمل نمی کند، تهی و بی محتوا شده است و اکنون از یکسو دلقکان و از سوی دیگر بنیادگرایان افراطی به میدان می ایند تا از اب گل آلود ماهی بگیرند. همانطور که اکنون لحظه ی ورود هرچه بیشتر «نسل رنسانس و بازیگران مدرنش» از نسلهای مختلف است تا این «فینال و تحول نهایی» را به شکل نمادین و ساختارشکن انجام بدهند. زیرا هر تحول فردی و جمعی در نهایت یا به شکل خیالی و خودشیفتگانه رخ می دهد. یعنی دور باطل تکرار می شود و چیزی تغییر نمی کند. یا تغییر ضروری مجبور است به شکل «فالوس قتال» و خشن رخ بدهد و حالتی مثل سوریه و عراق یا لیبی رخ بدهد. یا اینکه قدرت بالغانه و نمادین تحول و هژمونی روح جمعی را به عهده می گیرد و ذایقه ها و ساختارهای مسدود را وادار به تمنامندی و تغییر ساختاری و مدنی به سوی رنسانس نو و حول محور «دموکراسی و سکولاریسم» می سازد. تا وقتی که این قدرت اصلی و نیروی سوم به قدرت حاکم در تحول تبدیل نشود، انگاه صحنه ی اصلی را این افراطیون هولناک و یا دلقکهای معرکه گیر خودشیفته به عهده می گیرند.

هر تحول فرد یا جمعی معمولا دارای این امکان تحول به سه شکل است. اینکه به شکل خیالی مسخ بشود و به دور باطل منتهی بشود. مثل وقتی که بیمار گرفتار افسردگی یا اعتیاد در دور باطلش گرفتار می ماند. یا این تحول ضرور و عبور از بحران به شکل هولناک رخ بدهد و وقتی که فرد یا جامعه به شکل نهنگها دست به خودکشی فردی یا جمعی می زند. چون می بیند که جلوتر نمی رود. سوم اینکه قادر به تحول نمادین و رنسانس و نوزایی نو باشد. بدینوسیله که با قبول «حقایق حذف شده اش» حال دور باطل و رانشی را بشکند و به تحول دورانی و تفاوت افرین دست بیابد. حتی در لحظه ی «فینال» کتاب «چنین گفت از زرتشت» نیچه ما با این فیگورهای مختلف و در واقع سه گانه از تحول قرار داریم. از یکسو زرتشت که نماد تحول ساختارشکن است و انگاه تحول مسخ شده و خیالی که نمادهایش آنگاه جانهای باصطلاح والا و دردمند چون فیگورهای «خر، دلقک، سایه و شاهان گذشته» هستند. تحول هولناک در قالب رفتن مار به دهان چوپان و سیاه شدن او نمایان می شود. وقتی بازگشت جاودانه به دور باطل تبدیل می تواند بشود و اینکه بایستی سر این مار را کند و تف کرد و به جایش تاویلی نو از «بازگشت جاودانه» افرید که به معنای این است که «تکرار تفاوت می افریند و می خواهد مرتب بهتر و والاتر بیافریند، بی اغاز و انجامی.» در این باب به کتاب مهم «نیچه و فلسفه» از ژیل دلوز مراجعه بکنید.)

ازینرو نیز کافی است که در این شرایط به بخش عمده ی اپوزیسیون ما و یا به سلبریتها و فعالان سیاسی و مدنی ایرانی معروف در خارج از کشور بنگری و ببینی که عمدتا یا چون گربه ی مرتضی علی هستند که هر طوری هم بالایش بندازی، باز به همان شکل سابق پایین می ایند، یا دیگر اصلا هیچ پرنسیبی ندارند و به هر رنگی در می ایند که پول و شهرت بیشتری داشته باشد. در این شرایط، آنگاه تو بایستی ذایقه و حالت نوین و بالغانه را نمایان بسازی تا تحول بزرگ رخ بدهد. اینکه به عنوان نسل رنسانس و نماینده ی روح زمانه بتوانی جسم خندان و سوژه ی خندانی باشی که بنا به شرایط مرتب به رنگ و حالت و نقشی در می اید تا تحول و پوست اندازی نهایی به سوی رنسانس و دمکراسی و سکولاریسم ایرانی تحقق بیابد. زیرا تحول اجتماعی یا سیاسی همیشه از مسیر جدال «ذایقه ها و سلیقه ها» بر روی «هژمونی روح جمعی و ذایقه ی جمعی» می گذرد. اینکه ایا ما و جامعه مان هر روز بیشتر افراط/تفریطی می شویم و آخر سوریه و عراق یا عربستان می شویم. یا اینکه زبان و ذایقه ی ما نسل رنسانس بر فرهنگ و صحنه ی چالش سیاسی و فرهنگی حاکم می شود و سرانجام دور باطل می شکند و ما قادر به ورود به سرزمین نوین رنسانس ایرانی و بدور ساختار دموکراسی و سکولاریسم می گردیم.

زیرا آنکه گربه ی مرتضی علی است، فردا حتما بازاری بی پرنسیبی می شود که خودش را به بیشترین خریدار و به قدرتمندترین ارباب جدید می فروشد. انها هر دو همیشه «بندگان و کهترانی» و اسیر یک صحنه و ذایقه و زبان نارسیسیک و سیاه/سفیدی هستند. آنها یا قهرمان ناموسی و یا هنرپیشه ی دست دوم و فرصت طلب زرنگ بازاری هستند که اما حساب و ریاضی و یا فرصت شناسی یا فرصت افرینی مدرن را نمی شناسند. در حالیکه «سوژگی» به معنای تمنامندی و سروری رندانه است و لمس تمناها و ضرورتهای عمیق زندگی خویش و دوران خویش و تحقق آنها و سرنوشت خویش، اما به گونه ایی که بتوانی مرتب به حالت و نقش دیگری دگردیسی بیابی.

یعنی بتوانی عمیقا لمس و اجرا بکنی که بقول لکان «سوژگی» یک «پرفورمانس» است. سوژگی یک «منهای یک» است واینکه تو ضرورت لحظه و زندگی و حالتت چون خشم و عشق یا اعتراض را بچشی و به او تن بدهی ولی بنا به شرایط و زمانه مرتب این خشم و عشق و اعتراض رابه حالات جدید و متفاوتی بیان و تاویل بکنی. اینکه بتوانی حالت «چندوجهی و رندانه و پلورالیستی» زندگی و ساحت نمادین را بچشی، زندگی بکنی و بیافرینی. اینکه دری باشی به سوی جهان و قدرت خندان زمینی و هزار منظر و تودرتویش. اینکه تو بایستی در عین وفاداری به تمناها و سوالهایت، در خانه ی درونی یا در محیط اجتماعی و بیرونی ات، همیشه در کمد لباست دهها لباس و پرفورمانس برای لحظات و بازیهای مختلف داشته باشی و به آنها دگردیسی بیابی، بی انکه پرنسیب هایت را نفی بکنی. اینکه فرصت افرین بشوی، بجای اینکه اپورتونیست و فرصت طلبی بشوی که به سمت باد و أراده ی حاکم می چرخد.. اینکه مثل «زئوس» خدای یونانی قادر باشی برای دست یابی به کامجوییت به حالتها و فیگورهای مختلف دگردیسی بیابی، همانطور که او گاه برای هماغوشی با معشوقی به شکل باران زرینی در می آید و او را خیس و حامله می کند. اینکه اینگونه همیشه چندوجهی و تلفیقی ارگانیک از حالات ایرانی/یونانی، ایرانی/اروپایی و آمریکایی و چینی یا ژاپنی باشی و بشوی. زیرا تو یک جسم خندان و یک پرفورمانس تمنامند، ملتهب و چندوجهی و رنگارنگ هستی. جسمی خندان و رند هستی که مرتب جسمها و بدنهای متفاوت و بنا به ضرورت لحظه و زمانه می شود تا تمنای بنیادین خودش و زمانه و لحظه اش تحقق یابد که همان پیروزی رنسانس و تحقق سرزمین موعود نمادین به سان «وحدت در کثرتی نو و زمینی» و یا به سان «ملتی واحد و رنگارنگ» است. قدرت ساختارشکن این سوژه ی نو و رند در همین است که او تبلور پرنسیب مدرن و فرصت یابی مدرن به شکل همزمان است. اینکه او می داند زندگی تکرار جاودانه ایی است که مرتب می خواهد به شکلی نو در بیابد و از تکرار مکررات و دور باطل بدش بیاید.

پس از بازیگر ناموسی قدیمی و روی دیگریش هنرپیشه ی دست دوم و بازاری بگذر و تبدیل به «بازیگر رند و مدرن» زندگی به شکل و روایت خویش بشو. تبدیل به عاشق و عارف زمینی به شکل خویش بشو و یا با هر نامی دیگر بشو. چه تفاوت. تا بتوانی سرانجام هم پا به جهانت بگذاری و بهای وفاداریت به زندگی و به تمنامندیت را بچشی و هم به قدرت ساختارشکنی دست بیاوری که در برابر قدرت اغواگر و توانایی شرور و رنگارنگش هیچ آدم سنتی و نگاه افراطی نیمه مدرن یا حتی هیچ نگاه مدرن کلاسیکی توانایی ایستادگی ندارد و یا از او فرار می کنند و یا مجبور می شوند پیروزی او را قبول بکنند و او را بطلند و آن بشوند که باید باشند، رگه هایی دیگر از این پرفورمانسها و قدرتهای نسل رنسانس و جهان زمینی و هزارمنظرش بشوند.

باری همه ی بارهای سنگینت را بدور بیانداز و «پرفورمانسی تمنامند» بشو، به عنوان سوژه «تاخوردگی زمانه ی» خویش بشو و همزمان تاویل متفاوت خویش را بیافرین و منظر متفاوتت به سوی سرزمین رنسانس و ایرانی نو و مدرن و رنگارنگ. حال وقت آن است که از «شیر» به «کودک بی تهوع» و به بازیگر رند زندگی تبدیل بشوی. زیرا وقتی بالغ شده ایی که بقول نیچه پی ببری که «بلوغ یعنی دست یابی به جدیت کودک در حین بازی کردن.».

جستار پنجم: راه رنسانس و تحول ساختارشکن و رادیکال و خنده ی انقلابی جمعی!

تحول نهایی و رادیکال یک سیستم فرسوده و استبدادی و عملا خنزرپنزری معمولا اینگونه شروع می شود که الان در ایران اتفاق می افتد. اینکه انسدادهای اقتصادی، یا ثمرات اختناق و از طرف دیگر رشد درگیری با آمریکا و کشورهای دیگری باعث می شود که هم اعتراضات مردمی بیشتر بشود و هم در درون حاکمیت هر چه بیشتر چندپارگی و گسست بوجود بیاید، زیرا «اسمهای دال» سابق و متحدکننده دیگر تهی و بی معنا شده اند و همه خطر غرق شدن کشتی را حس می کنند و در واقع هر مسئولی نیز به فکر خودش هست. فقط به رشد دزدیها و فرارهای مسئولان در این یکی دو ساله ی اخیر بنگرید. با انکه حکومت در چنین شرایطی سعی می کند از شیوه های قدیمی استفاده بکند، چندنفر را محاکمه یا دستگیر بکند، معضل را به دشمنان خارجی فرافکنی بکند و با بستن راههای ارتباطی چون اینترنت و تلفن و غیره در واقع هم جلوی ارتباطات را بگیرد و هم یک فضای امنیتی ایجاد بکند. اما دوران ترس و قدرت اینگونه تاکتیکها گذشته است. با هر سرکوب و قتلی میل شورش و عدالت خواهی و پیوند درونی میان اقشار مختلف جامعه در داخل و خارج رشد می کند و به حالت زنجیره وار و ارگانیک همه به هم پیوند احساسی می خورند و با دلهره ها و امیدهایشان. آنچه اما جایش خالی است، آن قدرت رنسانس و آن «اسم دال آقای جدیدی» هست که حال می تواند این آرزوها و امیدهای مدرن را به هم پیوند بزند و به وحدت در کثرتی نو تبدیل بکند، به یک قدرت نو و به یک دیسکورس و ذایقه ی نو تبدیل بکند. به این خاطر حالت کشور ما به حالت «سیب سرخ و آدم چلاق» شده است. زیرا دقیقا جای این اپوزیسیون قوی و این نسل رنسانس خالی است. زیرا اپوزیسیون سابق و سلبریتهای عمدتا بازاری نسلهای جوانتر در خارج از کشور، ناتوان از تولید چنین فضایی و پیوندی هستند. از طرف دیگر بر «نخستزادگان» نسل رنسانس راههای عمده ی ارتباط رسانه ایی با مردم و دیگران بسته شده است یا محدود شده است. زیرا چه در داخل و چه در خارج در نهایت پیران خنزرپنزری بر رسانه ها حاکمند. پیرانی که نمی خواهند تن به «جایگزینی نسلها» بدهند.

دقیقا در این نقطه و «مقطع حساس» هست که انگاه سرنوشت چنین جنبشی و تحولی نوشته می شود. اینکه ایا ما نسل رنسانس، اینکه ایا یکایک شما نیروهای مدنی و عاشق تحول مدرن کشورتان، قادر خواهید و قادر خواهیم بود که این انسدادهای داخلی و خارج از کشوری را بشکنیم و تحول دیسکورسیو را ممکن بسازیم. اینکه ایا می توانیم در ساختارهای مسدود خنده و تمناهای زمینی و چندنحوی و ساختارشکن خویش را وارد بکنیم و وادارشان بسازیم که تن به چالش و گفتگوی مدنی و رادیکال و ساختارشکنانه بدهند. یا اینکه حال جنگ کین توزانه و خشمگینانه ایی از هر دوطرف راه می افتد که بعد از سقوط حکومت کنونی به جتگ داخلی میان اقوام و نیروهای مختلف خواهان حکومت تبدیل می شود و این جامعه دوباره خطا و کوریش را به شکل فاجعه بار جدیدی تکرار می کند. اینکه آیا این بار و پس از چهل و اندی سال عبور از کویر فردی و جمعی، قادر به دگردیسی به یک «تن واحد و رنگارنگ»، به یک ملت واحد و رنگارنگ، به یک فرد واحد و رنگارنگ ایرانی بدور شعار «دموکراسی و سکولاریسم و تقسیم قدرت» برای ایران و برای عبور از بحران کنونیش می شویم.

یعنی اکنون معلوم می شود که چه قدرتی می تواند «هژمونی روح جمعی» را به عهده بگیرد و نمایانگر روح جمعی و «اسم دال حاکم» بشود. اینکه ایا ما یک ملت عصبی و خشن و «کین توز» می شویم که فقط خون می بینیم و می خواهیم و در این حالت تکرار حکومتمان هستیم. یا اینکه ملتی مدرن و خواهان دادخواهی و نفی استبداد و خشونت شده ایم و اینگونه روحا و تنانه و بینامتنی در کنش عملی و احساسی با یکدیگر پیوند می خوریم، به « وحدت در کثرتی مدرن و رند» و قدرتمند تبدیل می شویم و رنسانس و پوست اندازی نهایی را ممکن می سازیم، بسان نمونه ی ایرانی از «لویاتان» هوبس، به سان وحدت در کثرت عاشقان و عارفان ایرانی و خردمندان شاد و مومنان سبکبال ایرانی، به سان ملتی واحد و رنگارنگ و در کشوری واحدی و رنگارنگ به نام ایران مدرن.

اکنون و دقیقا اکنون است که شما، یکایک شما، بایستی نمودار و بیانگر این «روح نوین و ضرورت زمانه» به عنوان سوژه و نسل رنسانس بشوید و هٓژمونی «وحدت در کثرت مدرن» و بسان ملتی واحد و رنگارنگ از ایرانیان و در کشوری واحد و رنگارنگ را تبلیع و بیان بکنید.

یکایک شما و ما برای این لحظه و عمل در تمامی این چهل و اندی سال آماده شده ایم و صیقل خورده ایم. زیرا این تحول مدرن ضرورت زمانه و پیش شرط گذار ما به ساختار مدرن و دموکراسی است.

اکنون وقت عمل است و عمل این بار این نیست که فقط شعار «مرگ بر دیکتاتور» بدهی یا حتی اسلحه بدست بگیری، بانکها را آتش بزنی و «گُرگرفته» در پی سقوط دیکتاتور باشی، زیرا این زمینه ساز دیکتاتوری بدتر است، بلکه این بار می خواهی ساختار و ریشه ی دیکتاتوری سیاسی و اجتماعی و فردی را بشکنی و بخشکانی و به این خاطر با سلاح زندگی و امید و اعتراض مدرن و رنگارنگ به جنگ این «انسداد ارتباطی و انتاگونیستی» می روی و شعار «وحدت در کثرت مدرن» ما ایرانیان بدور «دموکراسی و سکولاریسم» و در چهارچوب ایرانی واحد و رنگارنگ را به «تاکتیک و استراتژی» این جنبش مدنی بزرگ تبدیل می کنی. برای اینکه این بار کوه موش نزاید، بلکه سرانجام رنسانس و پوست اندازی بزرگ رخ بدهد.

یکایک شما برای این لحظه در تمامی این سالها اماده شده اید.زیرا سوژه «تاخوردگی زمانه» ی خویش است. زیرا خوشبختی فردی در گروی خوشبختی دیگری و جمعی است. پس مسئولیت و سرنوشت فردی و جمعی تان را به عهده بگیرید و بگذارید بسان «وحدت در کثرت مدرن و رنگارنگ ما ایرانیان» به هم گره و پیوند بخوریم و این را به «روح جمعی این جنبش» و به قدرت رادیکال و خندانش تبدیل بسازیم.

زیرا لحظه ی نهایی فرارسیده است و اینکه ایا ما سوریه و عراق یا یوگسلاوی می شویم و یا یک کشور مدرن و با وحدت در کثرتی مدرن و با شکوه و قدرتی نو و رنگارنگ می شویم. همه چیز در واقع این را می خواهد که ما این تحول نهایی و مدرن را انجام بدهیم. به این خاطر این تحول چهل و اندی سال طول کشیده است تا یکایک ما و فرهنگ و زبان و ساختارهای ما در مسیر جستجو و خطا رشد یابند. اما از طرف دیگر خشمهای فراوان و کور در این مدت انباشته شده است که می تواند همه چیز را به آتش بکشد و فاجعه ایی بسیار بدتر از حکومت کنونی به بار بیاورد. همانطور که هر سرکوب مردم و هر اختناق حکومتی مثل قطع کردن ارتباطات اینترنتی در واقع خطر رشد این فاجعه ی سوریه شدن یا یوگسلاوی شدنایران را بیشتر می کند. زیرا وقتی راههای ارتباط و اعتراض زبانی و نمادین بسته می شود، آنگاه راه برای ارواح خشن و کین توز هرچه بیشتر باز می شود و ارتباط به شکل قتال و خشن از هر دوطرف رخ می دهد. زیرا نمی توان جلوی ارتباط را گرفت.

باری لحظه ی فینال فرارسیده است. اکنون بایستی ما نسل رنسانس مُهر خویش بر این جنبش و تن و جانش را بزنیم و آنچه او می خواهد. اینکه می خواهند کشور و فرهنگی مدرن، واحد و رنگارنگ، قدرتمند و در دیالوگ با دیگران داشته باشند و بیافرینند. فقط این ضرورت و تحول نمی تواند رخ بدهد و رنسانس نمی تواند بیاید، بی انکه شما، یکایک شما، سرانجام به سرنوشتش تن بدهد و به منظر و نمادی از این «وحدت در کثرت مدرن» و در پیوندی ارگانیک و ساختاری یا زنجیره وار با بقیه دیگر فرزندان نسل رنسانس از جنس ما و دیگران قرار بگیرد. ازینرو بایستی حال پا به این فضای نو و رنسانس بگذارید، آن را تنفس بکنید و بچشید و او را به «روح جمعی» و به اسم دال جمعی تبدیل بکنید. این وظیفه و سرنوشت یکایک شما و ماست. وای بر شما و بر ما که این کار را انجام ندهیم و بگذاریم کشورمان به سوریه و یوگسلاوی و غیره تبدیل بشود و یا این استبداد به شکلی دیگر ادامه بیابد.

ادبیات:
۱- Zizek. Körperlose Organe. S. 283

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)