آیا انسان موجودی آزاد است؟ آیا ما حداقل منشاء برخی از رفتارهای خود هستیم  یا آن ها فقط صحنه هایی هستند که قوانین طبیعت در طول زمان آشکار می سازند؟ آیا آزادی ما، به هر شکلی که آن را تعریف کنیم، واقعا متفاوت از آزادی است که حیوانات دارند؟


این ها نگرانی هایی هستند که فیلسوفان را دل مشغول خود می کنند. نیچه در “فراسوی نیک و بد” (۱۸۸۶)، می گفت: طوری که ما سوالات مهمی را می پرسیم، مانند روشی که بدان ها پاسخ می دهیم، جوابگوی نیازها و اضطراب های آن لحظه ی تاریخی است که این سوالات در آن لحظه برای ما پیش می آیند. اگر ما بیش از هر زمان دیگری به آزادی اهمیت می دهیم، احتمالا بدین دلیل است که ما هر چه بیشتر با طرق گوناگونی که دیگران برای منافع خود، کنترل و نظارت ما بر خود را تضعیف داده یا از بین برده اند، وفق یافته ایم و این کار ها مخصوصا توسط شرکت ها و موسساتی انجام شده که اهمیتی به خوشبختی ما نمی دهند.

یک راه برای فکر کردن در مورد چنین مسائلی، آزمودن معنایی است که ما به آزادی می دهیم. آیزایا برلین، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، بین دو نوع از آزادی تمایز قائل می شد. در درسگفتار “دو مفهوم آزادی” (۱۹۵۸)، برلین نظریه ی آزادی منفی را ارائه داد: اساسا به معنای آزادی از دخالت دیگران (مثل دولت یا مسئولین قانونی). شما تا جایی آزادی منفی دارید که دیگران شما را از کاری که می خواهید انجام دهید، مخصوصا از طریق قانون و احکام، منع نکنند(برای این نوع از آزادی، محدودیت هایی که از طرف طبیعت بر ما اعمال شده مانند عدم توانایی در پرواز کردن- به عنوان دخالت در آزادی ما محسوب نمی شوند). به تبعیت از برلین، بسیاری از فلاسفه ی معاصر مانند فیلیپ پتیت، آزادی را رهایی از سلطه می دانند.

در حالی که آزادی منفی در این مورد است که دیگران برای محدود کردن اعمال شما ممکن است چه کار کنند، آزادی مثبت در این مورد است که شما چه کاری می توانید برای کنترل زندگی خود انجام دهید. بنابراین شما در صورتی آزادی مثبت دارید که بر خود تسلط داشته باشید تا به اهداف و آرزوهای خود برسید. کسانی که به دلایل مختلف -مانند  محرومیت و اعتیاد- نمی توانند اعمال خود را کنترل کنند، حتی اگر کسی آن هارا محدود نکند، نمی توانند از آزادی مثبت بهره مند شوند.

موضوع خود-سروری را می توان به دو عنوان “خودمختاری” و “خود” تغییر داد. ایده ی تاثیرگذاری که از طرف فلاسفه، از افلاطون تا فروید مطرح شده این است که “خود” از مجموعه ی خاصی از تمامیت امیال و انگیزه های فرد ساخته شده است. نسخه ی مدرن این ایده، “خود” را به امیال بلند مرتبه تری مرتبط می کند: امیالی درباره ی امیال، مانند میل به بازداشتن خود از عطش شدید به کافئین یا شبکه های اجتماعی. خودی که با این امیال به واقع عالی تر شناخته شود را “خود مختار” می نامند. بنابراین خود مختاری مانند آزادی مثبت- کنترل مناسب خواهش ها و انگیزش های پست تر است.

اگرچه مفهوم خود مختاری مفهومی چالش برانگیز از طرف سنت هایی بوده است که معتقدند نیروهای سیاسی و اجتماعی، آگاهی کاذب ایجاد می کنند. علاوه بر تئوریسین های مارکسیست مثل فردریش انگلس، میشل  فوکو، فیلسوف فرانسوی قرن بیستم هم معتقد بود که حتی محتوای افکار ما و نهادهایی که زندگی ما را محدود می کنند، تجلی قدرت سیستماتیک هستند. فوکو، مردم را عروسک های خیمه شب بازی می دید که بنده ی نهادهایی هستند که در راستای منافع الیت ها (نخبه ها) کار می کنند. کارکرد چنین نهادهایی مثل زندان ها و تیمارستان ها- این است که افراد را در راستای حمایت از وضع موجود تادیب کنند. به طریقی که این سیستم ها تنبیه هایی را مقرر می کنند و آن ها را در تخیل ما می گنجانند، ما را فقط با تهدید اجرای قانون، مانند مگس اسیر در کهربا معلق و موقوف نگه می دارند. به عنوان مثال، باور های غالب معمولا منعکس کننده ی انتظارات غیر موجه و سرکوب کننده هستند. اما با این حال مطالعات نشان می دهد که مردم میل به تطابق با این باور ها دارند. در پدیده ی “تهدید باور های غالب” یادآوری جنسیت و رنگ پوست به زنان و رنگین پوستان، قبل از گرفتن یک امتحان می تواند به صورت مصنوعی نمرات آن ها را کاهش دهد-منطبق با این قالب فکری که چنین افرادی  دارای بهره ی هوشی کمتری هستند و یادگیری ضعیف تری دارند.

اگر ایده های فوکو صحیح باشد، خود ایده ی “خود-سروری” یک تحریف شرورانه و طعنه آمیز از واقعیت ها خواهد بود و در خدمت تعمیق غیاب آزادی قرار می گیرد. هر گونه “خود سروری” آشکار نوعی ابراز این است که ما چگونه تادیب شده ایم، نوعی بردگی است در لباس مبدل.

ما چه خود را وفق دهیم و چه تنبیه شویم، هیچ گزینه ی حقیقی نداریم. به زبان برلین، آزادی مثبت ما برای تطمیع نیازهای دیگران وجود دارد و توسط قدرتی که آن ها را دارند صورت بندی شده است. آزادی کجای این قضیه قرار دارد؟ زمانی که یک زن، از ترس قضاوت شدن توسط نهادهای تادیبی جامعه، در مقابل آزار جنسی سکوت را انتخاب می کند، آزادی است؟ مسلماً نه. بدون وجود گزینه های موثرهیچ آزادی واقعی وجود نخواهد داشت.

اصل اساسی این نوع تفکر این است که هر نوع آزادی که لایق نام آن باشد شامل تعدادی آلترناتیو است. بنابراین شخصی که عملی را انجام میدهد مانند ساکت ماندن در برابر آزار جنسی- تنها زمانی عملش آزادانه است که او بتواند به جای آن، عمل دیگری انجام دهد. فلاسفه، این ایده ی ساده را با عنوانی پر طمطراق اطلاق میکنند: “اصل احتمالات جایگزین(PAP)” این اصل با مدل “گُزیدن” که به ادبیات و فرهنگ غرب از شعر “جاده ی نرفته” رابرت فراست تا داستان کوتاه “باغی از راه های چند شاخه” خورخه لوئیس بورخس جان می دهد، کاملا منطبق است.

مشکل PAP اینجاست که نمی تواند توضیح دهد چرا داشتن گزینه های بیش تر، آزادی بیش تری به ارمغان نمی آورد؟ در واقع، بعضی وقت ها ازدیاد گزینه ها گویا تاثیر عکس می گذارد: این ازدیاد رخوت ایجاد می کند. مانند زمانی که با تعداد خیلی زیادی از حبوبات در سوپر مارکت مواجه می شوید. اگر آزادی واقعا در مورد گزینه هاست پس چگونه ممکن است که گزینه های بیش تر، محدود کننده باشند؟

شاید آزادی اصلا در مورد گزینه ها نیست. هری فرانکفورت (کسی که PAP را نامگذاری کرد) در سال ۱۹۶۹، اعلام کرد که دو دلیل مهم برای این قضیه وجود دارد. اولاً، انسان هایی که گزینه های متعدد ندارند، گویا برای لذت بردن از آزادی واقعی به این گزینه ها نیازی هم ندارند. چرا؟ زیرا این افراد می توانند در مسیری بمانند که نمی توانند از آن دور شوند و آگاه نیستند که این تنها مسیری است که برای آن ها وجود دارد.

فرض کنید که سربازی به نام آمایا، شاهد این است که افسر ارشد او مرتکب جنایت جنگی شده است، اما به خاطر احساس وفاداری به ارتش، تصمیم می گیرد ساکت بماند. تصور کنید که افسر ارشد از ترس افشاء شدن، حساب ایمیل آمایا را هک می کند تا از آن اطلاعاتی علیه آمایا به دست آورد. او موفق می شود که رازی آزاردهنده را از گذشته ی آمایا بیرون بکشد. او فعلا راز را برای خود نگه میدارد اما میداند که می تواند آمایا را نسبت به افشا این راز تهدید کند، بنابراین آیا آمایا باید در مورد تصمیم ساکت ماندن تجدید نظر کند؟ 

فرض کنیم که آمایا همیشه تسلیم باج خواهی خواهد شد. بنابراین در حالیکه از لحاظ نظری می تواند افسر ارشد خود را افشا کند، واقعیت اما این است که چنین آلترناتیوی هیچ گاه وجود ندارد.

آمایا صرف نظر نمی کند: او هیچ گاه در مورد تصمیم خود در ساکت ماندن تردیدی نمی کند و به راحتی این کار را ادامه می دهد. بنابراین افسر هم متوسل به باج خواهی نمی شود. آیا در این سناریو به آزادی آمایا لطمه وارد شده است؟

به نظر من کمتر کسی چنین فکری میکند. به هر حال، اطلاعاتی که افسر دارد هیچ گاه به عنوان اهرم فشار علیه آمایا استفاده نشده است؛ او حتی با آمایا مواجه هم نمی شود. بنابراین با این که طبق این داستان فرضی، آمایا هیچ گزینه ای جز ساکت ماندن ندارد. اما او کاملا در حفظ تدبیر خود در مورد این موضوع آزاد است.به عبارت دیگر، این که شما موضوع را با ارزش های شخصی خود کنکاش کنید و سپس مسیر مشخصی را انتخاب کنید کافی  است تا فردی آزاد در نظر گرفته شوید.

این آزمایش فکری نشان می دهد که تنها داشتن گزینه های بیش تر به معنی آزادی بیش تر نیست:ما زمانی که برندهای بیش تری از حبوبات یا رازهای مشترک کمتری داریم، بدین معنی نیست آزادی مان بیش تر است. برعکس، گزینه های کم تر، ما را از اجبار به انتخاب بین گزینه های متعدد و اساسا نامطلوب، رها می کند.

دلیل دوم برای تردید داشتن نسبت به آزادی گزینه محور این است که انسان هایی که گزینه های متعددی دارند، معمولا این گزینه ها را واقعا موثر نمی دانند و بنابراین از داشتن آن سودی هم نمی برند. موقعیتی را در نظر بگیرید که یک زن با آزار جنسی مواجه شده و نمی داند که این مسئله را گزارش کند یا خیر. فرض کنیم نام او آلیس باشد. در قیاس با آمایا، احتمال این که شخصیت اصلی ما اینجا در معرض تلافی قرار گیرد بیش تر است و احتمالا اعتبار و معیشت خودرا در صورت گزارش مهاجم از دست بدهد. بنابراین او احتمالا اعلام عمومی چنین قضیه ای را حتی در نظر هم نگیرد؛ از این رو، آلیس هم ساکت می ماند اما نه از روی انتخابی موثر.

مورد آلیس نشان دهنده ی تندترین روش محدود کردن آزادی انسان است: گزینه های مشخصی را منبع تنبیه و تادیب دانستن. اگر حتی نتوانی گزینه های مشخصی را در نظر بگیری، آن ها هیچ معنایی ندارند.

به همان شکل، اگر گزینه ها هیچ تاثیری بر نحوه ی برنامه ریزی برای زندگی خود نداشته باشند، هیچ معنایی هم ندارند. به اندازه ای که ذهن شما نتواندآلترناتیوهای در دسترس را حتی برای طرح یک نقشه ی فرضی بسط دهد، به همان اندازه شما از لحاظ شخصی و سیاسی آزاد نیستید.

بنابراین اگر آزادی در مورد تعداد گزینه ها نیست، پس واقعا آزادی چیست؟ به نظر من آزادی بیش تر در مورد این است که چه تصوری در مورد خود داشته باشیم و این که چگونه به این خودفهمی رسیده ایم. روانشناسان و جامعه شناس ها با این واژگان آشنا هستند و می دانند که این عبارت با سرشت هویت مرتبط است. ممکن است شما خود را انسان مهربانی بدانید، یک کارگر با وجدان یا یک دوست خوب، یک وطن پرست، یک شهروند باهوش، ماهر در ریاضیات، یا مناسب برای رهبری. سوال این است که به این توصیف از خود چگونه رسیده اید و چه شد که بقیه ی صفات را دور انداختید.

به نظر من پاسخ به این سوال نشان می دهد که تا چه اندازه ای آزاد هستید. به طور مشخص شما زمانی آزادی قوی تری دارید که برچسب ها یا توصیفاتی که بقیه شما را بدان ها سوق می دهند را رد کنید یا پس بزنید اینکه بقیه این کار را به زبان نرمی انجام دهند یا با عبارات تند، تفاوتی در این قضیه ایجاد نمی کند. 

روانشناسان اجتماعی درکی از خود که انسان ها ترجیح می دهند داشته باشند را مطالعه کردند. در دهه ی ۱۹۷۰ تیم روانشناسی اجتماعی کلاود استیل در شهر سالت لیک یوتا که به انجمن های بسیار قوی مشهور است با زنانی که در خانه بودند، تماس گرفتند. آن ها خود را به عنوان ناظر انتخاباتی که به دنبال شرکت کننده های یک نظر سنجی بودند معرفی کردند و به گروهی از زنان طی این تماس ها گفتندکه آن ها در پروژه های انجمنی همکاری خوبی ندارند و به گروهی دیگر از زنان گفته شد که آن ها در کارهای انجمنی فوق العاده بودند. دو روز بعد به همان زنان از طرف افراد دیگری زنگ زده و از آن ها خواستند که برای یک کار انجمنی(در پخش غذا) همکاری کنند. گروه اول که سرزنش شده بودند خواهان شرکت در این کار بودند و در عمل دو برابر گروه دومی که به خاطر داشتن ذهنیت مدنی تحسین شده بودند، در این کار شرکت کردند. زنانی که به خود شناسی شان به عنوان شهروندان مدنی آسیب رسیده بود می خواستند تصویر قبلی که از خود داشتند را بازیابند و تصویر پیشین از خود به عنوان خدمتکاران اجتماع را باز پس گیرند.

یافته های استیل او را قانع کرد که یک فرد به سیستمی کارا از “توجه به خود” نیازمند است تا بتواند خود را توصیف کند. بدین طریق، ما تجربه ای پدیداری از خود را پاسداری می کنیم که از لحاظ اخلاقی و تطبیقی شایسته باشد. استیل می گفت، به طریقی که ما ترجیح می دهیم در مورد خود بیاندیشیم همواره در خطر تهدید قرار دارد و این تصور ما زمانی فعال می شود که درستی آن توسط اطلاعات دریافتی تهدید شود و زمانی که فعال شود، سیستم برای اعاده ی تصور قبلی و یا نهایتا تغییر آن فشار می آورد.

زمانی که درک کسی از خودش که برایش با ارزش است ضربه بخورد، می تواند یک بحران ایجاد کند. این ها دقیقا لحظاتی هستند که می توان آزادی را به کار برد و فرصت های واقعی برای آزاد بودن هستند. برای مثال، زمانی که آلیس در مورد گزارش دادن آزار جنسی فکر می کند، ممکن است در مورد این که می خواهد چگونه نمونه ای برای فرزندانش باشد نیز تامل خواهد کرد این که می خواهد کسی باشد که در مقابل قدرت، حقیقت را می گوید یا نه. این که در این لحظات چه کاری انجام می دهیم، می تواند در راه سخت خلق خود و رهایی مان به عنوان فرد خود ساخته ی قابل اعتماد، کمک کند یا مانع خود مختاری ما شود.

برگردیم به آمایا، کسی که به خاطر علاقه به لشکر خود ساکت می ماند علاقه ای که بر دیگر علایق او سایه می افکند. فرض کنیم تصمیم او بر عمل نکردن به خاطر تصویر او از خودش به عنوان یک سرباز یا شهروند وفادار است و نه به دلیل احساس ترس یا شرم. بنابراین این که افسر، اطلاعات شخصی او را دزدیده، وی را از توانایی عمل به عنوان سرباز وفادار به ارتش محروم  نمی کند. در واقع ظاهرا اورا از هیچ چیزی محروم نمی کند. بنابراین با تعریف جدیدی که از آزادی ارائه دادم، او آزاد است گرچه ما خوشمان نیاید که او از این آزادی چگونه استفاده می کند.

نه تنها از اعمال مان، بلکه باید از زبانی که برای ابراز درکی که از خود داریم نیز به دقت محافظت کنیم. فرض کنید که آلیس خود را فردی قوی، یک متخصص شایسته و نان آور خانواده خود می داند. همچنین اگر او گزارش این حادثه را مضر بر این توصیفات بداند – یعنی  اگر گزارش آزار جنسی در جامعه ی او برچسب بزدلی می خورد و نشان ضعف شخصیتی یا اخلاقی باشد، گزارش این آزار توسط او نمی تواند در راستای درکی باشد که او از خود دارد. زمانی که او ساکت می ماند، به دلیل اهمیت دادن به انتظارات دیگران است و احتمالا تعریف قوی بودن و مستقل بودن را به دیگران واگذار می کند. انتظارات و فهم او توسط همان فرهنگی که او را در مقابل آزار جنسی آسیب پذیر کرده، ساخته شده است. زمانی که او اجازه می دهد جامعه انتظارات او را تعیین کند، کنترلش بر زندگی خود را از دست می دهد و دیگر آزاد نیست.

حالا فرض کنید که آلیس می توانست بزدلانه بودن این گزارش را رد کند. فرض کنید او می توانست خود را با گزارش کردن این موضوع، شجاع ببیند. این مسئله تعادلی که انتظار سکوت از او  را داشت و فوکو آن را “تادیب کننده” می نامید بر هم می زند. به این منظور آلیس باید معنای “قوی بودن” و “بزدلی” را در ذهن خود تغییر دهد و آن ها را به سادگی از دیگران قبول نکند. قادر بودن به تغییر معنای چنین ایده هایی برای مقاومت در مقابل سیستم های تادیب کننده قدرت بزرگی می طلبد. حادثه ای که باعث چنین ضد حمله ای شود، می تواند به فرد اجازه دهد تا آزادی را به کار گیرد. همه چیز به این بستگی دارد که فرد چقدر آماده است تا مقاومت کند.

فرد حتی می تواند باور های غالب این چنینی را پس براند. افرادی که به تهدید باور های غالب به شدت واکنش نشان می دهند در نهایت خود را با انتظارات دیگران تطبیق می دهند و بر اساس درک اصلی که از خود دارند عمل نمی کنند و بنابراین آزاد نیستند. اما اگر در مقابل تهدید آماده باشید احتمالا می توانید تعادل را به نفع خود بر هم بزنید. می توانید خود را برابر با (و حتی در صورت امکان آماده تر از) گروه غالب تصور کنید و خود را به خاطر نژاد، جنسیت یا هر چیز دیگری ضعیف ندانید. با انجام این کار در مقابل نوعی جانب داری درونی شده مبارزه می کنید و می توانید تعدادی از نخ هایی که بر گره زندگی تان بسته شده اند و زندگی شما را شکل می دهند را حذف کنید.

اگر تمرکز خود را از گزینه ها و آلترناتیوها دور کنیم و به جای آن فرصت هایی را در نظر بگیریم تا تصویری که از خود داریم را در مسیر مقاومت در برابر نیروهای سرکوب گر قالب ریزی کنیم، می توانیم آزادی واقعی را ارتقا دهیم. از این طریق می توانیم به انسان ها کمک کنیم تا از لحظات محدودیت و سرکوب به عنوان لحظات خود سازی استفاده کنند و در مقابل تهدید هایی که بر آزادی آن ها وارد می آید، آماده باشند.

رویکردی جدید نسبت به آزادی نیازمند یک دگرگونی در نحوه ی فکر کردن ما در مورد ایجاد یک هویت است مخصوصا در موقعیت هایی که ما را برای رد کردن گزینه های مطلوب تادیب کرده اند. دوستان و منتقدینی که به ما می گویند “هرکاری که بخواهیم می توانیم انجام دهیم”، هیچ خدمتی به ما نمی کنند. اگر نمی توانیم آلترناتیو ها را به خاطر باور های غالب و یا هر شکلی از انتظارات، واقعا در نظر بگیریم،این که آن ها از لحاظ نظری وجود دارند، هیچ اهمیتی ندارد. آزادی واقعی پایه در شکل دهی خود دارد: شما زمانی آزاد هستید که از روی درکی که از خود داریدعمل کنید، مخصوصا زمانی که این عمل در مقابل تصوری است که دیگران از شما دارند. 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)