۱- سال ۱۳۷۳ من کلاس دوم دبستان بودم. خانه ما در منطقه فقیر نشین حصارک کرج بود. خودرو هایی که برای سرکوب اعتراضات مردم قزوین از روی پل حصارک عبور می کردند توجه ما کودکان دبستان ” تربیت معلم” حصارک را به خود جلب می کرد. همه می گفتند این کار هاشمی است. او همه را بدبخت و فقیر کرده است. من در کودکی خود هاشمی را در حد “برونکای” کارتون چوبین تصور می کردم با سگ های مکانیکی اش!
۲- ۳ خرداد ۱۳۷۶ صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پدر و مادرم خوشحال و شاد هستند. مادرم میزان آرای خاتمی در مسجد جامع حصارک را کف دستش نوشته بود. مردم آن روز تا صبح سر صندوق ها ایستاده بودند تا خاتمی رئیس جمهور شود. همه هم خوشحال از این که دوران ریاست جمهوری هاشمی تمام شده است.
۳- زمستان سال ۱۳۷۸، وضع مالی ما بهتر شده بود. از حصارک کرج به عظیمیه آمده بودیم. هاشمی کاندیدای مجلس شده بود. با “سلطان علی پروین” عکس یادگاری می انداخت. من هم پرسپولیسی دو آتیشه کلی فحش به علی پروین دادم که چرا با “عالیجناب سرخ پوش” عکس انداخته. هر روز روزنامه ها را در راه برگشت از مدرسه به خانه در اتوبوس می خواندم. به حرفای بچه های دبیرستانی که از ما بزرگتر بودند، گوش می دادیم. همه اکبر گنجی می خواندند. می گفتند باید هاشمی رای نیاورد. عاقبت همه هم بهش گفتند “آغاسی”
۴- ۱۸ تیر سال ۱۳۸۰، سالگرد کوی دانشگاه تهران روبروی درب اصلی کوی. دانشجویان شعار می دادند :”عالیجناب سرخپوش ما همه گنجی شدیم.” و هنوز هاشمی منفور بود. من این صحنه ها را هیجان زده ثبت می کردم در ذهنم.
۵- بهار سال ۱۳۸۴، من دانشجوی سال دوم دانشگاه علامه بودم. پر از شور و انرژی تازه هم جریانات چپ سوسیالیستی دانشجویی فعال شده بود. هاشمی کاندیدای ریاست جمهوری بود. دور اول تمام تلاش ما در تحریم و کوبیدن هاشمی و معین بود. اصلاح طلبان وهاتشمی را خائنانی می دانستیم که جلوی انقلاب را گرفته اند. شعار می دادیم ” مرگ بر شاه مرگ بر شاه اکبر شاه” پا بر زمین می کوبیدیم. دور دوم هم فکر می کردیم این ها همه سیاه بازی هاشمی است برای آن که رای بالایی بیارود. و دیدیم آن چیزی که شد را!
۶- آذر ۱۳۸۶ با آمدن احمدی نژاد جنبش های اجتماعی یک به یک از زیر تیغ می گذشتند. اما ما با شور و شوق جوانی با این که از دانشگاه رفتن هم محروم شده بودیم باز هم تظاهرات های دانشجویی می رفتیم. جرات نمی کردیم به شخصث اول حکومت حمله کنیم . برای همین شعار می دادیم ” هاشمی هاشمی این آخرین پیام است . جنبش دانشجویی آماده قیام است”. و همچنان در حالت آماده باش به سر می برد و اما…
۷- سال ۱۳۸۷، بعد از سرکوب های جنبش دانشجویی، خارج شدن از دانشگاه علامه، یک دوره افسردگی و تنهایی و شب نخوابیدن ها به بازنگری گذشته نشستم. باز هم برای کنکور می خواندم و البته یکی از کتاب هایی که در شب های بی خوابی می خواندم مجموعه خاطرات هاشمی رفسنجانی بود. به جرات یکی از تاثیر گذارترین کتاب هایی بود که خوانده ام. علاوه بر رابطه کوکو سبزی های عفت با حال “حاج آقا” در این کگکتاب دریافتم که زندگی چقدر فراز ونشیب می تواند داشته باشد برای یک فرد همچون هاشمی! چه برسد به من!
۸- فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۸ ، این بار دانشجوی دانشگاه تهران بودم. با پختگی بیشتر اما همچنان با شور و حال؛ میر حسین موسوی نماد بازگشت به آرمان های انقلاب ۵۷ بود. از همان اول از آمدنش خوشحال بودم. یکی از اولین سخنرانی های عمومی اش را در سالن والیبال خیابان حجاب کنار پارک لاله انجام می داد. یک نفر یک تراکت تبلیغاتی کوچک به من داد. یک طرفش عکس میر حسین موسوی بود و پشتش عکس هاشمی رفسنجانسی. تا روز های پس از انتخابات این تراکت کوچک در جیب و گاهی سنجاق شده بر سمت چپ سینه ام بود.
۹- ۲۶ تیرماه ۱۳۸۸، شعار می دادیم هاشمی هاشمی سکوت کنی خائنی! من در عمرم نماز نخوانده بودم. آن روز هم نمازی نمادین خواندم با کفش و بدون وضو و ذکرم این بود که ” دولت کودتا استعفا استعفا” آخر نماز هم با یک خانم جوان کنار دستم که نمی شناختم، دست دادم با خنده قبول باشیدی گفتیم که سفیر گاز اشک آور آمد، صدای موتور و باتوم! تا میدان ولیعصر رفتیم و آن جا صفوف ما را در هم شکستند . چشمانمان از گاز اشک آور خیس بود اما در قلبمان خوشحال که هاشمی هم با ما است.
۱۰- ۱۹ بهمن ۱۳۸۸ اولین جلسه دادگاه من در دادگاه انقلاب خیابان معلم. در هوای سرد زمستان اوین من با یک لا پیراهن آبی زندان آورده شدم به دادگاه. مسئول انتقالم گفت اگر پسر خوبی باشم جلوی مادرم دستبندم را باز می کند که ماردم ناراحت نشود من را با دستبند می بیند! به قولش عمل کرد. اون روز حتی به من سیگار تعارف کرد که گفتم در سلول انفرادی سیگار را ترک کرده ام.! خندید. ( دفعه بعدش که رفتیم دادگاه تا حکم وثیقه بگیرم از خوشحالی ازش سیگار خواستم این بار اون ترک کرده بود ومن خندیدم)! ماردم خوشحال بغلم کرد. سعی می کرد گریه نکند. به من می گفت نگران نباش آقای هاشمی دارد رایزنی می کند تا زندانیان سیاسی را آزاد کند. این بار هاشمی امید ما برای رایزنی و آزادی بود.
۱۱- بهارسال ۱۳۹۲ محل مجمع تشخیص مصلحت نظام. اولین بار هاشمی را از نزدیک دیدم. پیرمردی با قامتی کوتاه. نشست در آرامش حرف همه را گوش داد. نام میر حسین و کروبی در طنین تشویق های بی آمان بچه ها. در زمان صحبت کردن سر پا ایستاد. با لحن خاص خودش شروع به صحبت کرد و با طعنه به نقد وضع موجود پرداخت. ما همش می خندیدیم. ناگهان با لحنی جدی گفت” من مزاح نمی کنم که می خندید، این ها واقعیت است” بعد در انتها گفت من نمی گوییم که نمی آیم.
۱۲- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ از اول صبح با هیجان خبر ها را پیگیری می کردیم. هاشمی می آید؟ نمی آید؟ هر لحظه خبر ها هیجان انگیز تر می شد. ناگهان ساعت ۵ عصر شد و هنوز نیامد. که ما ناامید در بالکن محل کارمان مشرف به دانشگاه تهران به سیگار “۵۷” خود پک می زدیم. ناگهان خبر ها به سمت آمدن هاشمی رفت. هیجان ما دو برابر شد تا این که تلفنی از یک رفیق که جلوی وزارت کشور بود به من شد . ساعت ۵.۴۷ دقیقه هاشمی آمد. یک لحظه نا خود آگاه داد زدم در دفتر که همه توجه شان به من جلب شد . آرام شدم و خبر را به بچه ها گفتم این بار آنان داد زدند. و بعدش سرود یاردبستانی من جلوی وزارت کشور خوانده شد.
۱۳- و این حکایت من و اکبر همچنان باقی است. زمانه ما را صیغل زده است. ما پخته شده ایم. تا آستانه سوختن هم رفته ایم واما زندگی برای ما جریان داشته است با تمام فراز ها و نشیب هایش. حال باید دید که اکبر هاشمی رفسنجانی به کدام سمت می رود و ما به کدام سمت فعلا که همراه او هستیم تا ببینیم او هم همراه ما است؟ قطعا در مورد نا امیدی از وضع موجود می توان هزاران دلیل آورد. دلایل بسیار محکم و آکادمیک. می توان از نظر جامعه شناسی گفت طبقه متوسط در ایران تمام شده است. نیاز به سیاست ورزی و جنبش جدید است. در ضرورت سازماندهی پرولتاریا برای انقلاب سخن گفت. من احترام می گذارم به این رویا های زیبا شاید هم خودم در پس ذهنم چنین رویا های داشته باشم. اما واقعیت چیز دیگری است. با این که می توان خیلی زیبا ژست های رادیکال و البته آکادمیک پسند گرفت و به این بازی ها پوزخند زد. اما من ترجیح می دهم فعلا به همین “بازی” ها امیدوار باشم تا بعد. حتی اگر نشود آن چیزی که ما دوست داریم. من وظیفه خودم را انجام داده ام و ناراحت نخواهم بود. و مطمئنم هیچ وقت انتهایی برای زندگی نیست جز مرگ! پس با هر اتفاقی که
که بیافتد باز هم زندگی ادامه دارد.
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
سلام به دوست عزیزی که این متن و نوشتی
من هم متعجبم هم متاسف!!با این همه اتفاقاتی که افتاده چطور میشه به این اقایون اعتماد کرد؟تنها چیزی که واسه این جماعت مهمه قدرت و پر کردن جی مبارکشونه وگرنه هیچ دلسوزی واسه منو شما وهیچ نگرانی واسه نابودی ایران ندارن……
کسی که اعتقادش هنوز حفظ این نظام هست چطور میشه اوضاع بهتری داشت؟؟با نهایت احترام به شما ولی جا داره این مطلب و بگم:
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد . سگ دیگری از کنار چمن گذشت . چون این منظره را دید ایستاد .( آخر ندیده بود سگ علف بخورد ) ایستاد و با تعجب گفت : ” اوی ! تو کی هستی ؟ چرا علف میخوری ؟
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت : من ؟ من سگ قاسم خان هستم !
اون یکی سگ پوز خندی زد و گفت: سگ ناحسابی ! تو که علف می خوری ؛ دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ اگر پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ سگ خودت باش!!!»…
جمعه, ۲۷ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
سلام این نوشته چرا نصفه نیمه تموم شد، چرا این همه غلط املایی داشت!!!!!
جمعه, ۲۷ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
انصافا یه ذره وجدان داری اینها رو مینویسی؟؟؟؟
یعنی پیش خودت هم فکر نمیکنی؟؟؟؟
بحث دین و ایمون نی…
میخوام بگم اگه به ایرانی بودنت افتخار میکنی… یه ذره.. فقط یه ذره برات کشورت مهم باشه… نه خود خودت!!!!
کشور ما داره از “منیت ” ها ضربه میخوره!!!!
جمعه, ۲۷ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
خوب بود….
جمعه, ۲۷ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
واقعیت بود .
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
سلام – من افتخار می کنم به این که ایرانی هستم ؛ باور کنید هنوز جنازه همکلاسیمو که موقع خنثی کردن مین به شهادت رسیده بودو از یاد نمی برم ؛ جنازه همکلاسی دیگمو که در اثر بمباران شیمیایی و با مشتی که داخل اون آمپول ضدشیمیایی میکروبی منطقه بود … و پدری که هنوز در اثر موج انفجار و همچنین شیمیایی شدن در منطقه درد می کشه و چندی پیش می گفت بعد از خاتمه جنگ ایران و عراق من هنوز نتونستم به آرامی بخوابم و دائماً جنازه رفقام و تیکه و پاره شدن بچه هارو تو خط مقدم می دیدم … خداوکیلی ما به آسونی به اینجا نرسیدیدم ؛ خداشاهده پدرمن حتی ۱% جانبازی نداره و از هیچ مزایای اون بهره مند نیست … من می ترسم آخر ایران ما بشه دومی سوریه و عراق و افغانستان ؛ الان درسته اکثر ما با مشکل اقتصادی مواجه هستیم ولی لااقل امنیت در ایران هست ؛ لااقل می دونیم اگه با خونواده بریم بیرون بغل دستمون بمبی منفجر نمی شه ؛ من نیومدم اینجا موعظه کنم ؛ به خدا خیلی از عملکرد بعضی مسئولین دلخورم ؛ ولی به همون خدا و به همون قرآن و رسولـــــــش قسم می خورم ( اهل سنت هستم ) اگه بخوایم تند روی کنیم باز هم دودش به چشم خودمون می ره ؛ بازم بدبختیش واسه خودمون ِ ؛ تعدادی که پولدارن و به اصطلاح چپشون پره در صورت وخیم شدن اوضاع حسابای بانکیشونو خالی می کنن و می رن اونور آب ؛ در آخر من و تو می مونیم و یه عمر بدبختی و فلاکت و در به دری ؛ …… تورو خدا درست تصمیم بگیرید ……
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
همه تغییر کردهایم
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
فقط میخوام بگم:
تو این دوره و زمونه هر کی به فکر خونه ی خودش باشه باید کشورشو خراب “کنه” و هر کی به فکر کشورش باشه، خونش خراب “میشه”…
هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیکشه…
دیگه این افراد که معلوم الحالن…
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
احمدی نژاد کاری کرد که همه فقط به خروج از این وضعیت تحت هر شرایطی راضین. چه با هاشمی چه با قالیباف
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
دکتر شریعتی ، ابن سینا ، چرچیل ، جنیفر لوپز ، آنتونی رابینز … هرکسی شرکت کنه و تایید بشه فرقی به حال هیچکس جز خودش و اطرافیاش نداره
شاید اسمها تغییر کنن ولی پالون همون پالونه !
جای هیچ بحثی نمیبینم
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
با سلام
خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
نسل فراموشکاری شدیم…فجایع ۴سال پیش ..ویرونی و نابودی الان ایران….
اینها فقط یه جریان برای تهییج ملته که صحنه انتحاباتو داغ و حساس نشون بدن تا به اصطلاح غربیها از محبوبیت اینا تو داخل ایران بترسند!!!!من نه رای میدم نه کسیو دعوت به رای دادن میکنم…تا کی خودمونو گول بزنیمو فریب سیا بازیه اینارو بخوریم؟؟چ هاشمی چ خاتمی چ میرحسین هرکدوم از اینها بیان بازم وضع همینه!!!!!
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
حتما تو وزارت کشور بهت قولی داده که این طور از این مرتیکه دزد (سردار دارندگی) طرفداری میکنی. خوبه همه دنیا دزد بودنش رو قبول دارن.
در ضمن یادتون نره خر همون خره پالونش عوض میشه
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
با سلام به همه دوستانی که در این بحث شرکت کردند.
نویسنده عزیز داستان اونطور که فرمودی تحصیل کرده اید و در دانشگاه های معتبر هم بوده ای و مطمئنا آدم در جای درست حسابی باشه با آدم های مهمی برخورد میکنه و خوب و بد های زیادی می بینه که می تونه در مورد شون قضاوت درستی بکنه . من ۲۶ سالمه و تا جای که فهمیدم این رئیس روسا و مسولین هر جا که بودند و مردم بهشون مراجعه کردند در ازای انجام کار فقط و فقط در مقابل پول و رشوه کار کردند همه دیدیم و شنیدیم که پول می خورند و دزدی از حق و حقوق مردم می کنند و …
تا جای که علنا در تلویزیون در مناظره ها دیدیم که هر کدام به نحوی داشتند زیر آب هم را می زدند و بقیه شرایط و اوضاع احوال مملکت که همه تون بهتر از من می دونید. روزی که شاه رفت وضع مردم چگونه بود ؟ بعد ۳۴ سال چی شده ؟ به کدوم سمت میره ؟ نسبت به دنیا و کشورهای متمدن و همسایه چه پیشرفتی کردیم کدوم صنایع و ابر کارخانه رو داریم ؟ در جایگاه علم کجاییم ؟ چند درصد فارغ التصیل هامون سر کارند؟ چقد با سواد داریم نسبت به دانشگاهامون ؟ و هزاران سوال دیگر و نداری و کمبود و بد بختی …
زهره حرف قشنگی زده و در ادامه حرفاش اضافه می کنم که سگ سیاه و سفید نداره هر دو گاز می گیرند . این هام فقط رنگ و مدلشون فرق داره و گرنه با یک هدف و نیت اند واقعا ازتون می خوام آگاهانه به مسایل و اوضاع جامعه ای که در آن زندگی می کنید نگاه کنید.
فقط باید نابود شوند تا به آینده بهتر امیدوار بود نه با تعویض بازی دهنده ذخیره…
شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
پیامبر می فرمایند مسلمان از یک سوراخ دو بار نیش نمی خوره.
ولی مردم ما از یک سوراخ صد بار گزیده می شن و باز دست در همون سوراخ می کنن. البته برای مردم بی وجودی که فقط دم از غیرت و شجاعت می زنن ولی از مردم ترسوی عرب هو بزدل ترن راه چاره دیگه ای به تن دادن به خفت جمهوری اسلامی نیست! چون جر بزه عوض کردن این نظام فاسد و پر اشتباه رو ندارید باید هم هر بار به یک روشی خودتون رو قانع به رای دادن کنین و باز بعدش ببینین که به نتایج دلخواهتون نرسیدید و باز بشینیند نگاه کنید تا دفعه بعد! این وسط تو این هشت ساله ها تعداد زیادیتون به ورطه نابودی می افتین که مهم نیستن، نتیجه آدم هایی که تجربه کسب نمی کنن همینه! سر این گوری که گریه می کنین، مرده توش نیست!
یکشنبه, ۲۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
فقط یک لحضه یاد خون هایی که ریخته شد و سکوت حضرات بیوفتین بعد رای بدید
یکشنبه, ۲۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
هر ملتی اندازه ی لیاقت و سطح فرهنگش به خوشبختی و آرامش میرسه وضع فعلی کشور بر می گرده به خوده مردم چه بسا که همین افراد در راس قدرت در همین کشور و در بین همین مردم بزرگ شده اند… به امید روزی که به بچه های خود بیاموزیم خوب بودن را تا جهان بهشت شود…
یکشنبه, ۲۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
نه رای میدم نه کتک میخورم هر سگی میخواد بیاد
یکشنبه, ۲۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۲
من فکر می کنم مردم ما همیشه این مشکل رو دارند که نمی دونن کی باید چه کاری بکنن ، مرغشون همیشه یه پا داره ، به نظر من از الان زوده که بگیم توی این انتخابات شرکت می کنیم یا نه، ولی حضور مردم هزینه حکومت رو زیاد می کنه ، چه ما شرکت کنیم چه شرکت نکنیم اون کسی که می خوان رو می یارن ولی می تونیم مثل ۴ سال قبل مجبور کنیم تا هزینه سنگینی بدن نه اینکه با شرکت نکردن بزاریم خیلی راحت به مقصود شون بدون هیچ هزینه ای برسن، ولی در مورد اینکه چه کسی می تونه هزینه بیشتری رو به اون ها تحمیل کنه هنوز زوده تصمیم بگیریم باید منتظر اتفاقات آینده بود
یکشنبه, ۲۹ام اردیبهشت, ۱۳۹۲