یادداشتی بر کوچه ابرهای گمشده نوشته کورش اسدی

کوچه ابرهای گمشده از آن دست آثاری است که حرف برای گفتن زیاد دارد. از لایه‌لایه‌اش حرف می‌ریزد بیرون و از هزار زاویه می‌شود جُستش. همان‌طور که پیداست و بسیاری هم این کار را در تمام طول سالهای پس از نشرش کردهاند و دوستداران ادبیاتی این‌چنین هم دیده و شنیده‌اند. جای بحث بسیار دارد، برخلاف اغلب آثار چاپ‌شده در سال‌های رفتهی دو سه دهه اخیر که سخت حرف برای گفتن داشته‌اند و آثار قابل‌توجه و دلچسب میانشان چندان زیاد نیست. معناش این نیست که نمی‌شود به هیچ شکل و جور بهش تاخت. ولی کار سختی است و اثر خوب و درست به گمانم باید چیزی در همین مایهها باشد؛ دستکم یک وجهاش این است که بشود بهش تاخت اما سخت، خیلی سخت بشود این کار را-آن‌هم – درست و خوب انجام داد.

در این مجال اما هدف نه تاختن که بیشتر توجه به جنبه یا جنبههایی از داستان است که قابل‌تأمل است و به‌احتمال‌قوی راهگشا و آموزنده.

برای بیان مطلب موردنظرم قصد دارم این یادداشت را با اشاره به بخشی از مقالهای پیش ببرم که کورش اسدی در شماره ۵۲ ماهنامه سینما و ادبیات با عنوان “دوران بی شمایل: آسیب داستان امروز ما” نوشته است.

پیش از آن خلاصهای از مقاله کورش اسدی و پس‌ازآن بخش موردنظر برای شرح و بسط یادداشت بر “کوچه ابرهای گمشده” را نقل می‌کنم (به امید اینکه حق مطلب در این خلاصه ادا شود)

« اسدی در این مقاله روند داستان‌نویسی ایران را از ابتدا تا دهه حاضر بررسی میکند و از شمایل آدمهای داستانی ساخته‌شده مطابق با وضعیت اجتماع و مسائل روز میگوید و دهه به دهه پیش میآید تا برسد به داستان امروز و آسیبهای مرتبط با آن و خلأ، فقدان و آشفتگی یا ناتوانیاش در انعکاس جامعه که نتیجهاش میشود دوران بیشمایل و آنچه به‌عنوان آسیب داستان امروز ما شناخته میشود. در مثالهایش از زن اثیری-لکاته هدایت و دیگران میگوید تا کارمندان صادقی و روستاییان دولت‌آبادی و هویت باختههای گلشیری و… . او همچنین از خلأ ایجادشده در داستان دهههای ۷۰ و ۸۰ میگوید که نتیجه بیتوجهی نویسنده آن دهه است به آدمهای روزگارش و فهم نادرست از تئوریها. حاصل این خلأ، میراث فقیر باقیمانده از آن برای دهه حاضر است و دور شدن از داستان ناب ایرانی. روند گفته‌شده صحبت از جریانی مسلط است و روشن است که اسدی از اندک کارهای درخشان غافل نیست و چشم امیدی هم به آینده دارد»

و اما مطلب موردنظر (بخشی از همان مقاله):

” شمایل زن اثیری، پیش از هدایت در شعر کلاسیک ما حضور داشت؛ اما حضوری عام و کلی بود. پوست و گوشت و خون نداشت. سایهای بود از یک معشوق ازلی. هدایت در بوف کور به آن تجسد بخشید و در نقش موجودی زیبا، خواستنی و هم‌نشین مرگ معرفیاش کرد. نقش زن اثیری بعد از هدایت رشد کرد و بدل به کس یا کسانی شد که دل میربودند ولی به دست نمیآمدند. این نقش به‌مرور گسترش پیدا کرد و هر نویسندهای چیزی به آن افزود” (کورش اسدی، سینما و ادبیات، شماره ۵۲، ص ۱۶۵ و ۱۶۶)

اسدی در اینجا از شکل دادن به یک شمایل در طول زمان و افزودن به آن و قوامش در کار نویسندههای مختلف صحبت می‌کند. مثال او مثال زن اثیری است. مثالی آشنا و مشهور در ادبیات ما که در داستانهای بسیاری حضور یافته و تا همین امروز هم نقشش با افزونههایی (همان‌طور که اسدی اشاره‌کرده) ادامه یافته است. از نمونههای بیشتر آشنای آن بعد از هدایت و آنها که احتمالاً چیزی به آن افزودهاند، میتوان به ملکوت بهرام صادقی و شازده احتجاب هوشنگ گلشیری اشاره کرد که هرکدام بحث مفصل و ضعف و قوتهای خود را دارند. بدیع‌ترین روایت از ساخت چنین شمایلی اما در رمان کوچه ابرهای گمشده و متعلق به خود او -کورش اسدی- است. در این اثر با افزودنی تازه و تحولی چشمگیر در این نقش و حضور مواجهایم. چرخش و بدعت ایجاده شده نه‌تنها در نسبت با اسلافش چون ملکوت و شازده احتجاب بلکه با آثار هم دهه و متأخر این رمان (که سعی در این افزودن داشته‌اند) نیز دیده می‌شود روایتی از نقش زن و بحثی که زیاد و به شیوههای گوناگون تکرار شده است. تحولی در دوگانه زن اثیری لکاته. از چه طریق؟ از طریق به میان آوردن زنی همجنسگرا و کاوش در احساس او.

نویسنده کار تازهای میکند در بازنمایی این دوگانه و تلفیق آن دو و شکستن مرز میانشان. تحولی در آن دوتایی لعنتی، با پیش‌فرض‌هایی که انگار نمیخواست تمام شود و کوچه ابرهای گمشده اگر آغازگر آن نباشد دستکم طرحی نو درانداخته و در بیانش به شکلی تازه‌پا به عرصه گذاشته است.

شخصیت پریا در این رمان جلوهای بسیار بدیع از چنین زنی است، که هم اثیری است و هم نیست. دل میرباید و نمیرباید. به دست میآید و نمیآید. میآید به دست، اما نه برای مرد یا مردان داستان که در قامتی نو و البته باسابقه‌ای دیرین و پنهان در زندگی و ادبیات ما و البته مهجور در هر دو. زن اثیری این بار در نقش زنی همجنسگرا و متمایل به معاشقه با زنی دیگر رخ مینماید تا دست‌نیافتنی بودنش را شکلی تازه ببخشد. زنی که همیشه حضورداشته بیکه دیده شود و سخن چندانی از او به میان آید. زنی حاضر در جامعه اما نه در متن بلکه در حاشیه.

 این بار ولی به متن میآید. ظاهرا برای ادامه دادن راه زن اثیری آمده و علاوه کردن چیزی به او. پا را اما فراتر میگذارد از اسلافش. چیزی میافزاید، آری؛ اما خیلی متفاوتتر از افزونههای پیشین. میشود گفت مسیر را عوض می‌کند اصلا. یعنی با افزودن چیزی به این الگوی تکرار شده نوع دیگری از زن حاضر در جامعه را به صحنه داستانش میکشد که در ادبیات ما دستکم به این شکل و جور سابقه روشنی ندارد. او چند نشان خود را به یک تیر سیراب میکند و البته ضرب دستش آن‌قدر قوی بوده که بتوان مرزی روشن میان زن اثیری داستانش با دیگرانی که تابه‌حال شناختهایم قائل شد.

زنی که دل میبرد، تن هم میدهد اما دیگرگونه. دل به زن داستان میبازد و در رابطه همجنسگرایانهاش به غایت لکاته است و البته و در پایان همچنان همنشین مرگ. وزنهای از داستان که کم هم سنگین نیست، به سود شرحِ شمایلِ زنی است که تابه‌حال در ادبیات داستانی ما چنین روشن جلوه نیافته و فرصت بروز نداشته است. نویسنده در کنار نمایش چهرهای تازه از زن اثیری توجیه درست‌ودرمان و روشنی هم میآورد که چرا زن به رابطه با مردان تن نمیدهد. برخلاف بسیاری داستانها که یا ابهامِ اجتناب تا پایان باقی میماند یا توجیه روشنی به دست نمیدهند و از افسانه و ادبیات کهن الهام میگیرند در وصف چرایی تن ندادن زن.

در کوچه ابرهای گمشده دوگانه لکاته و اثیری چنان به هم پیوند میخورد و یکی میشود که شاید بهتر باشد دیگر دوگانه نخوانیماش. نویسنده با رفتن به سراغ لایههای پنهان اما موجود در اجتماع، سلطه و تک صدایی مرتبط با کاراکترهای داستانی آشنا در ذهن مخاطب ایرانی را درهم میریزد. داستان میگوید که زنی بیش و غیر از آنچه تاکنون تصویر و تصور میکردهایم نیز وجود دارد.

ساخت و ارتقای شمایلی که زمانی ساخته‌شده و قلم به قلم پیش آمده، حال در آخرین اثر داستانی منتشر شده از اسدی جلوهای چشمگیر مییابد. او که خود از دورانی بیشمایل سخن گفت دین خود را تا اندازه زیادی به این فقدان و خلا ادا کرد و اگرچه پیشتر در داستانهای کوتاهش نمونههایی از آن رخ نموده بود، در رمانش شکل روشنتری به خود گرفت و شخصیتها با قوام بیشتری پا به عرصه گذاشتند. او پیش از رفتن آدمهای ماندگارش را خلق کرد و به میراث ادبی این مملکت افزود و نوید خوبی است که با همه آشفتگی این دورانِ بیشمایل نورهایی میدرخشند و میراثهای اندک اما غنی این‌سو و آن‌سو وجود دارند که الهام‌بخش و پربارند. آثاری که برای آموختن و اندیشیدن کم ندارند و راه گشایند برای ساخت داستانهایی جاندار و پرمایه. برای دمیدن روحی تازه به ادبیات کم‌رمق این سالها.


پی‌نوشت:

ماهنامه سینما و ادبیات، شماره ۵۲، اردیبهشت و خرداد ۹۵، صفحات ۱۶۵ و ۱۶۶.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)