در جهان واقع اگر چه قاعده بر پیچیدگی و پیش رفتن برای فراهم آوردن امکانات فزون‌تر است، اما به مواردی هم می‌توان برخورد که نه تنها این کنش انجام نمی‌پذیرد بلکه حتی حرکتی از “پیچیده” به “ساده” را شاهدیم، یعنی کمتر شدنِ امکانات موجود. یکی ازین کنش‌های کاهنده‌، دگرگونی در مورد برخی از واژه‌هاست که شاید نشان از ابتذالی در جهان واقع ما دارد. بطور نمونه: واژۀ “بی‌ادب” را میتوان از چنین سرنوشتی برخوردار دانست.
اگر واژۀ “ادب” هنوز در ترکیباتی مانند “فرهنگ و ادب” مفهوم ادبیات را داراست، اما همچنان دارای معانی دیگری نیز هست مثلاً در جملۀ: «‌فلانی بویی از ادب و نزاکت نبرده.» یعنی اینکه در گفتار خود از کلمات و تعابیری استفاده می‌نماید که در جمع پسندیده و مجاز نیست. یعنی “مودبانه” سخن گفتن و “مودب” بودن ارتباطی با “ادب” در معنای فرهنگی و ادبی آن ندارد. (میتوان معانی دیگری نیز برای “ادب” پیدا کرد.)
اما واژۀ مقابل آن یعنی “بی‌ادبی” گستردگیِ پیشین خود را از دست داده است و دیگر معادلی سلبی برای “ادب” به حساب نمی‌تواند بیاید. امروز دیگر نمی‌توان به کسی که از ادبیات و فرهنگ، دور است و از آن عاری‌ست، لفظ “بی‌ادب” را اطلاق کرد. این نه تنها تحولی‌ست معنایی در ذهن مردمان، که حتی در فرهنگ‌لغات ما نیز دارد برای خود جای باز می‌کند. از جمله در فرهنگ بزرگ سخن، “بی‌ادب” را چنین معنی کرده‌اند:
«‌۱- آن که رفتار شایسته و مناسبی ندارد؛ گستاخ: جماعت بی‌ادب… برای هیچکس و هیچ‌چیز احترامی قائل نیستند. (جمالزاده) بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد/ بلکه آتش در همه آفاق زد. (مولوی)، ۲- بی‌ادبانه: حلقه زد بر در به صد ترس و ادب/ تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب. (مولوی)»
اما اگر به دو شعر مولوی مراجعه کنیم موارد بی‌ادبی مورد اعتراض را خواهیم دید. در شعر اول:
از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس
بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان
میبینیم که از پرسش: «کو سیر و عدس؟» به بی‌ادبی تعبیر می‌شود. نه فحشی داده شده و نه ناسزایی نثار کسی گشته است. و ارتباطی با “گستاخی” و “آن که رفتار شایسته و مناسبی ندارد” پیدا نمی‌کند. و در شعر دوم هم:
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی‌ای معتمد
گفت “من” گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانه‌ی همباز گشت
حلقه زد بر در بصد ترس و ادب
تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی‌ای دلستان
گفت اکنون چون منی‌ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
باز می‌بینیم که یک “من” گفتن بعنوان نمادی از لفظ بی‌ادبانه تلقی می‌شود. (ایکاش فرهنگ‌نویسان ما در تطابق شواهد با معانی دقت می‌کردند.) اما مولوی در فراوان مواردی تأویلاتی بکار میبرد که امروزه “بی‌ادبی” تلقی می‌گردد. گر چه که خود او در آغاز داستان “مخنث و لوطی” می‌گوید: «بیتمن بیت نیست اقلیمست، هزل من هزل نیست تعلیمست» و حتی در موردی که شبانی به زبان خود خدایش را نوازش می‌کند از قول موسی مورد اعتراض واقع می‌شود:
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
و او را به بی‌ادبی متهم می‌سازد، چرا که شبان عامی، میگفته است:
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
در میان شاعران دیگر نیز با این نوع منسوخ شده از “بی‌ادبی” مواجه می‌شویم. اوحدی مراغه‌ای زمانی که از آثار ادبی پیشینیان سخن می‌گوید و اینکه همیشه پرهیز داشته تا از آنان “سرقت ادبی” بنماید، این “سرقت ادبی” را نیز بی‌ادبی می‌نامد:
به ادب دیده‌ام عبارتشان
نشدم بی‌ادب به غارتشان.
و یا حتی حافظ نیز، عرض هنر پیش یار را “بی‌ادبی” می‌داند:
اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
هزار عقل و ادب داشتم من‌ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبیست
این تعبیر فوق از “ادب” را که معادلی برای “فرهنگ” و “دانش” است، رفته رفته از میان می‌رود. مطابق با این تعبیر بوده است که یک آدم بی‌فرهنگ و دانش را “بی‌ادب” می‌دانسته‌اند، و حتی شاعرانی را که در صناعت شعری، کم‌مایه بوده‌اند را “بی‌ادب” می‌نامیده‌اند. یعنی “بی‌تربیت”؛ آری “ادب” آن بوده که آدمی را به وسیلۀ آن پرورش می‌داده‌اند و “تربیت” می‌کرده‌اند و “تربیت” نیز معادلی بود برای “پرورش‌یافتگی و آموزش‌دیده‌گی”.
اما این معانی امروزه تغییر کرده‌اند و کاربردی دیگر یافته‌اند، باادب و بی‌ادب، باتربیت و بی‌تربیت، بعنوان بکار نبردن الفاظ و کرداری‌ست که خارج از نُرم‌های جامعه نباشد. یعنی برای باادب بودن و با تربیت بودن، کافی‌ست که شخصی “منفی” نباشد یعنی کسی را ناسزا و دشنام ندهد و گاز نگیرد. اما در گذشته، تنها منفی نبودن برای “ادبمند بودن و تربیت‌یافتگی” کافی نبوده است و بسی عناصر “مثبت” نیز باید در این میانه وجود می‌داشته است. اما امروزه روز چه این معانی و چه معانی دیگری که به این‌ها مربوط می‌شود، تغییر داده شده و با تعبیراتی سطحی بکار می‌رود، مانند کلمۀ “رکیک” که در اصل بر سخنی سست و ضعیف اطلاق می‌شده است، سوزنى می‌گوید:
درین زمانه بسى شاعر رکیک‌سخن
ز بهر کیکى بر آتش افکنند گلیم.
و حال آنکه سوزنی نیز از جمله شاعرانی‌ست که با متر و معیارهای امروز بس رکیک‌سخن است. اما همچنان که پیشتر نیز گفته شد، بکار بردن افعال مربوط به امور جنسی و آلات جنسی و امثالهم در معنای “بی‌ادبی” نبوده است و شاید بتوان با جرأت گفت که: “گفتار” از رک بودن ژرفی برخوردار بوده است به نسبت این زمان.
رفته رفته، همین رکیک بودن را با “مستهجن” نیز یکی گرفته‌ایم و دقت نکرده‌ایم که مستهجن، زشت و ناپسند است اما از چه نوعی: «کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت. (ترجمهء تاریخ یمینى ص ۱۰۲). رکیک. زننده: این لفظ اگر چه مستهجن است بازگفتن بر زبان راند… (مرزبان‌نامه ص ۱۰).»
گر چه در ظاهر شباهتی‌ست میان “رُک” و “رکیک” و این شباهت به همینجا ختم می‌شود، اما گویی در نزد فارسی‌زبانان ما این‌دو واژه با هم اختلاط یافته‌اند و هر آنچه را که رُک است رکیک هست و از آن گذشته، “مستهجن” نیز هست.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)