سیاهی چشمانت را
ازخورشید
پرمی کنم
تاکه به تاریکی شب
کلبه ی تنهایی ام را
ازروشنایی ات نورافشان کنم
………………………………..
……………………………….
«باد»را
ازاین روست…
دوست میدارم که
هرکجای جهان که باشی
رایحه ی عطر
تن ات را
به مشامم می رساند
………………………………..
……………………………….
طاول زده است
گناهی کبیره
برپیشانی انسان
ازاین روست…
که مدام مویه می کندآسمان
………………………………..
………………………………..
اگربه کودکی ام
برمی گشتم…
بااسلحه ی پلاستیکی ام
بادوستان همکلاسی ام
جنگ جهانی سوم را
براه می انداختم
اما بدون هیچ خون ریزی ای
با خنده هایم
اعلام صلح می کردم
………………………………….
………………………………….
کاش می توانستم
گرسنگی را
سطربه سطر می نوشتم
ودرنامه ای سرگشاده
برای خدا می فرستادم
وچون عیسی مسیح
گرسنگان را
نان می دادم
………………………………….
………………………………….
خستگی ام اززندگی
عرقریزان…
عرقریزان…
به گورستان نزدیک می شود
………………………………………..
………………………………………..
زمامداران!
روزبه روز
شیفته ی زندگی می شوند
اما تهیدستان
روزبه روز
شیفته ی مرگ
……………………………………..
……………………………………..
درجهان پرازدحام
انسان موجود تنهایی است
وجهان قفسی است
به حجم تنهایی کبوتری دربند
……………………………………..
……………………………………..
چند شعر تازه از خالد بایزیدی (دلیر)
جمعه, 19ام اردیبهشت, 1399
اضافه شده توسط تریبون شاعران و نویسندگان نویسنده مطلب: خالد بایزیدی (دلیر)مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.