اشاره: مقامِ ملک الشعرایی، که در ابتدا سلطنتی بوده، و اکنون کمیته ای دولتی بر انتخاب هایِ آن نظارت دارد، قدمتی سیصد و پنجاه ساله دارد.بن جانسون اولین، و دریدن، آلفرد لرد تنیسون، و وردزورث، از شاعران بعدی بوده اند.شاعرانی چون توماس گرِی و والتر اسکات، از پذیزش این مقام، سر باز زدند.

سیمون آرمیتاژ، این پست را از خانم کرول اَن دفی، تحویل گرفت،و این شعر را با الهام از دو واقعه سروده است، که به گمانم توضیحاتی اندک، برایِ درکِ بهترِ شعر لازم می آید.

سیمون آرمیتاژ

سیمون آرمیتاژ

در سال ۱۳۶۵، طاعون به دهکده یِ ای یام( در پانزده میلیِ منچستر) رسید؛ هنگامیکه تاجری لندنی عدلی پارچه یِ آلوده  را برایِ خیاط دهکده فرستاد. پس از شیوع بیماری و مرگ عده ای زیاد ، اهالیِ دهکده به راهنمایی کشیش، در خانه ماندند و به اصطلاح خود را قرنطینه کردند، و از سرایت بیماری به جاهایِ دیگر، جلوگیری شد. بیرون دهکده سنگی بزرگ به عنوانِ مرز گذاشته شد با شش سوراخ، که مردم، آنها را باسرکه پر می کردند و پولِ اجناسِ خریده شده را در آنها میگذاشتند. و نیز تلمیحی دارد به داستان عاشقانه دختری که در دهکده بود، با پسری خارج از روستا، که از راه دور با او سخن می گفت، تا آنکه دختر دیگر به آنجا نیامد.

  1. حماسه ای به نام مقادوتا از شاعری سانسکریت، که در آن مردی در تبعید پیغامی امیدوار کننده برایِ همسرش در کوههای هیمالیا، به دستِ ابری در حالِ گذر می سپارد.

خودش می گوید “، هرچه محدودیت ها بیشتر شد و “خانه نشینیِ ناگزیر” بیشتر پدیدارشد، طاعونِ ای یام، بیشتر در گوشم طنین انداز شد….شعر در بحران، تسلی بخش است زیرا از ما می خواهد تمرکز کنیم… ملاحظه یِ  زبان و دیگران بیشتر کنیم. از ارتباط با زبانِ متفکر چیزی متفکر تر رخ خواهد داد.”

و چون این پست، احتمالا دو بخشی خواهد شد، در همین جا بیفزایم که، مضمونِ “روزِ ملیِ شعر”، زبان و سیاست بوده و بخشی از حرف هایِ سیمون آرمیتاژ را می آورم: “زبانِ سیاست چنان سطحی و نخ-نماست، که دیگر هیچ حقیقتی را بیان نمی کند. سیاستمداران زبان را همچون ابزاری در راه پیشبرد هدف های خود به کار می گیرند. اگر از تجربه های شخصی سخن بگویند، از خطوطِ  رسمیِ حزب [ودسته] پای بیرون گذاشته اند. وقتی از “کلیشه” استفاده می کنند، انگار پرده ای در برابر دیدگانِ شما می کِشند [خاک در چشم پاشیدن، به زبانِ راسته حسینی!. ر. پ.]. در مقابل، شاعران این مسئولیت را احساس می کنند که،از “کلیشه” پرهیز کنند، زیرا از توانِ بالقوه تهی ست، فرسوده است و عصاره معنی از آن چلانده شده. شاعران، با آفریدنِ اندیشه و طرح هایِ زبانی، تازه گی را به زبان می آورند.”

قرنطینه**

سیمون آرمیتاژ  Simon Armitage

ترجمه: رضا پرهیزگار

واز خواب-در-بیداریِ کَک هایِ آلوده/ در تار و پود پارچه نمناکِ کنارِ آتشدانِ خیاط/ نمی توانستم گریخت/ در تو ای ای یام کهن/ واز آن صخره یِ مرزی/ آن تاسِ نردِ خروسی-چشم/ با شش سوراخ سیاه، انگشتانه هایِ آکنده از سرکه یِ شراب، پاک کننده یِ سکه هایِ طاعونی/ چشم نمی توانستم بست./ که به یادِ من آورد قصه یِ اِموت و رولاند، آن دو دلداده یِ شوم-طالع  را/در دو سویِ مرزِ قرنطینه/ که عشق – ورزیِ بی کلامشان بر رودخانه پل می زد،/ تا آنکه دختر دیگرِ به میعادگاه نیامد.

اما باز خوابید/ واین بار  درخواب دید یکشایِ تبعیدی را/ که پیغام برای همسرِ گمشده اش/ به دستِ ابری می سپرد/ که با نقشه ای زمینی، بر اثرِ ردِ پایِ اشتران و چهارپایان، / نهرهایِ همچون گردن-بند، و طاووس هایِ بادبزنی-شکل و پیل هایِ رنگ-شده،/ ملافه هایی با  نقشِ علفزارها و پرچین ها،/ جنگل هایِ بامبو،/ قله هایِ برفین-کلاه، آبشارها و نهرها،/ هیروگلیفِ لک لک هایِ سپید-بال، / و نیلوفر های خیسِ پس از باران، راه می سپُرد.

هوا، به طرزی خواب-کننده شفاف، کمیاب/ سفر طولانی و کند،/ گاهی پرزحمت وسترگ، اما، به ضرورت، اینگونه بود.

 _________________________

Lockdown**

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)