مدتی بود که قصد داشتم در باره رابطه کار دمکراتیک و کار سوسیالیستی در مبارزه جاری در ایران، نکاتی را مطرح کنم.
 

بهروز فراهانی


انتشار مقاله رفیق گرامی من حشمت محسنی در این باره (۱) مرا بر آن داشت که هر چه زودتر این یادداشت را تکمیل کنم. چکیده حرف رفیق محسنی اینست : مبارزه در ایران در دو ریل موازی دموکراتیک و سوسیالیستی جریان دارد ، مانع اصلی پیشرفت جنبش، دولت مذهبی جمهوری اسلامی است وچون مبارزات کارگران هنوزخصلت مطالباتی و عمدتا دفاعی دارد، برای پیشبرد موثر مبارزه ما نیز می بایستی در دوسطح سازماندهی کنیم ؛ یکی فورومهای دمکراتیک با شرکت نیروهای دموکراتیک غیرکارگری و یکی هم بلوک هواداران سوسیالیسم. من سعی میکنم که، ضمن طرح بحث خودم بطور کلی، نشان دهم این نظر نه پاسخی از دیدگاه سوسیالیسم انقلابی بلکه نظر گرایشی سوسیال دمکراتیک است که با سنتهای انقلابی جنبش کمونیستی بیگانه بوده و در ایرانِ امروز، در صورت اجرا، قطعا جنبش کارگری را در سایه و تحت هژمونی دیگر اقشارشرکت کننده در جنبش عمومی ضداستبدادی قرارداده و به شکست خواهد کشاند.

۱. اوضاع کنونی

انتخابات – انتصابات بی رنگ و بی رمق مجلس شورای اسلامی ، که در متن قلع و قمع کاندیداهای جناح معروف به “اصلاح طلب – اصولگرای معتدل ” صورت گرفت ، حتی با آمار رسمی که قلابی بودن آن اظهرمن الشمس است، پایین ترین میزان شرکت مردم را رقم زد . اگر در میزان شرکت نه آمار دقیق و نه اتفاق نظر وجود دارد ، درینکه میزان این شرکت کمترین میزان تاریخ ننگین انتخابات فرمایشی – انتصابی رژیم اسلامی هست، توافق کاملی وجود دارد که حتی مسئولان تبلیغاتی نظام حاکم نیز به آن معترفند. ریاکاری ، دروغگوئی ، فساد حیرت آور ، بحران اقتصادی ، بیکاری گسترده، گرانی سرسام آور، بی قابلیتی در گرداندن امور همراه با سرکوب مداوم وخونین اعتراضات اقشار مختلف مردم و….. همه باعث شده اند که گسست رابطه بین رژیم اسلامی و اقشار مختلف مردم به اوج خود رسیده و نیز واقعیت کوچک شدن پایه اجتماعی کل حاکمیت به روشنی هرچه تمامتر در معرض دید همگانی قرار بگیرد : دستگاه دولتی ولایت فقیه هرگز چنین منفرد ، و پایه اجتماعی حامیان او هرگز چنین کوچک نبوده است. در زمینه بین المللی نیز جمهوری اسلامی هرگز با چنین انزوائی روبرو نبوده و فشار بلوک تحت رهبری آمریکا این چنین خوردکننده ! متحدان بزرگ جمهوری اسلامی هم کوچکترین اراده ای برای مقابله با این فشار از خود نشان نمیدهند. در چنین شرایطی در یک نظام متعارف ، معمولا ، و نه همیشه ، نیروی حاکم با دادن برخی امتیازات سعی در نوعی عقب نشینی تاکتیکی کرده و تلاش میکند که دامنه نفوذ اجتماعی خود را گسترش داده و برای دفاع ازخود بدنه اش را نوسازی کند . اما دولت امام زمان سیاست خود را برعکس بر پایه یکدست تر کردن دستگاه دولتی سرکوب گذاشته است . این در ظاهر امرعجیب به نظر می آید اما کاملا قابل توضیح است .

جنبش اعتراضی دیماه ۹۶ که طلایه دار جنبش بزرگ آبان ماه ۹۸ بود، به بیت امام نشان داد که نه تنها فرودستان جامعه به سرحد “انفجار اجتماعی” رسیده اند و دیگر هیچ اعتمادی به کل دولتمداران برای بهبود شرایط زندگی خود ندارند، بلکه تمام تلاشهای رژیم اسلامی برای “ایجاد انسان مومن اسلامی” از طریق شستشوی مغزی در مدارس و کل نظام آموزش و پرورش به شکست کامل انجامیده چرا که اکثریت قاطع شرکت کنندگان در این جنبش در همین نظام به دنیا آمده و در همین نظام ” آموزش اسلامی ” دیده بودند . آشکار شدن شکست اخلاقی – ایئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی یکی از بزرگترین درسها و دستاوردهای این جنبش بود. خصلت سکولار هر دو این جنبش ها ، و شعار درخشان ” اصلاح طلب اصولگرا دیگه تموم شد ماجرا ” که بیان جدائی قطعی مردم تهیدست از هر دو جناح نظام حاکم بود، تا اندرونی بیت امام هم طنین انداخت. نه گفتمان اصلاح طلبی و نه گفتمان ذوب شدگان در ولایت قادر نشدند تا در فاصله دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ تهیدستان کشور را به سوی خویش جلب کنند. در نتیجه خامنه ای و حواریون به این جمعبندی رسیده اند که دوران استفاده از پرده حائل اصلاح طلبی و نیز کلاه شرعی گذاشتن به فساد و چپاول آشکار” نمایندگان امام زمان ” دیگر به پایان رسیده است و از آنجا که فاقد هر برنامه ای برای پاسخگوئی به جزئی ترین خواسته های رفاهی مطرح شده درین جنبشهای اعتراضی ، یعنی کار مسکن آزادی ، می باشند ، تکیه بر سرنیزه و قهرعریان را انتخاب کرده و برای همین کمر به به یکدست کردن دستگاه حکومتی خود بسته اند. اگر فرودستان جامعه دیگر ” جمهوری اسلامی نمیخواهند ” و دیگر حاضر نیستند به شیوه سابق زندگی کنند ، رژیم جمهوری اسلامی اما میخواهد و هنوز می تواند با تمام قوا و با استفاده از دستگاه مهیب سرکوب خود توازن قدرت را همچنان به نفع خود نگه دارد. درین راه ، مثل همیشه وقتی احساس خطر میکند حاضر به ارتکاب هر جنایتی، حتی جنایت علیه بشریت هم هست. رژیم خود را برای مصاف خونین و خشونت حداکثری با جنبشهای اعتراضی ، که بخوبی به ناگزیری و خصلت انفجاری آنها آگاه است، آماده میکند وعلیرغم تزلزلی که در بخشهائی از دستگاه سرکوب نظیر بسیج ( و کاهش ۵۰ درصدی بودجه آن در سال آینده ) دیده شد، در کل، دستگاه سرکوب به نظام وفادار مانده است و شکاف بزرگی در آن دیده نمیشود. باید پذیرفت که با وجودی که سلطه اجتماعی روحانیت حاکم در ضعیف ترین حالت دوران حیات آن است، هنوزاز قدرت عملی دستگاه سرکوب آن کاسته نشده و این امکان تمرکز قوای زیادی به رژیم اسلامی میدهد.

این شورشهای تهیدستان اما در متن مبارزات مطالباتی دائمی ، توده ای و لاینقطع کارگران و حقوق بگیران کم درآمد صورت می گیرد. در غیاب جنشهای بزرگ اجتماعی دیگر همچون ملیتها ، زنان و یا اقشار میانی جامعه که از جنبش ضد تقلب انتخاباتی احمدی نژاد و سرکوب شدید آن تقریبا خاموش شده اند، چند سالی است که ایران کشور تظاهرات و اعتصابات کارگری و حقوق بگیران دیگر است . جنبشی که با درگیری و جنگ و گریز بی انتها؛ بر سر مطالبات کاری و دستمزد، با دستگاههای گوناگون سرکوب، اگر هنوز با اعتراضات سیاسی تمام عیار با شعارهای ضد حاکمیت و در تمام سطوح کارگری همراه وهمگام نشده است ، اما پتانسیل جهش به یک جنبش سیاسی تمام عیار را در خود حمل میکند. فراموش نکنیم که هر اقدام جنبش کارگری که یک قانون وضع شده را زیر سوال ببرد اقدامی سیاسی است. حتی اگر شرکت کننده در آن اقدام خود بدان آگاه نباشد. ( مارکس – فقر فلسفه). در ایران اعتصاب و داشتن حق تشکل ممنوع است.(۲) ازینرو هر اعتصاب در ایران به نقد خصلت سیاسی دارد. همینطورست خواسته حق برپائی تشکلات مستقل. این خواسته از آنجا که قانون حاکم را به چالش میکشد به نقد اقدامی سیاسی است. و این بار کاملا آگاهانه، سیاسی وآشکارا چالش نظم سیاسی حاکم است. اما گذشته از آن در کشوری که حتی پوشش هم امری سیاسی است ، هر تظاهرات کارگری، علاوه بر فی نفسه سیاسی بودن، نطفه یک اقدام سیاسی رادیکال ضد رژیمی را بالقوه در خود دارد. بواقع در ایران هراعتصاب مدرسه انقلاب است. دستگیری نه فقط فعالان شناخته شده جنبش کارگری بلکه به زندان و بیکاری محکوم کردن همه گردانندگان گمنام این جنبشهای اعتراضی مطالباتی ، گسست دائما رو به افزایش ودر حال تعمیق میان توده های درگیر درین جنبش ونظام حاکم را نشان میزند. این که در کشوری که اعتصاب در آن ممنوع است ما با دریائی از تظاهرات و اعتصابات کارگری روبرو هستیم و رژیم علیرغم سرکوب خشن فعالان و سازمان دهندگان گمنام آن قادر به متوقف کردن آن نیست، دلیل بزرگی بر قدرت و پتانسیل عظیم این نیروی طبقاتی سراسری در ایران است. (۳) از طرف دیگر، پس از گذشت چند سال، در اشکال مبارزه در سطح واحدهای تولیدی ما شاهد رشد محسوس اعتصابات ، این سلاح مبارزه توده ای کارگری، هستیم و همبستگی‌های مبارزاتی – طبقاتی بارها از سطح یک کارخانه فراتر رفته است. تداوم این حرکات اعتراضی – اعتصابی ، علیرغم سرکوب چند لایه ، سیستماتیک و پیچیده ، نسل جدیدی از فعالان کارگری را به میدان آورده است که درین مبارزه بسیار آموخته و می آموزد. قابل پذیرش است که کارگران ، دانشجویان و دیگر فعالان سوسیالیست درین مبارزات حضور دارند و بذر جهت گیری ضد سرمایه داری را آشکارا در آن میکارند اما این نیز حقیقتی آشکار و غیرقابل انکار است که هنوز” مبارزه برای نان ” خصلت اصلی این مبارزات است ولی ، بی آنکه این را یک خصلت و قاعده عمومی بدانیم ، فراموش نکنیم که انقلابات کبیر قرون نوزده و بیستم، یعنی انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه هر دو با تظاهرات گرسنگان و با درخواست نان آغازشدند. به این بازخواهم گشت .

۲. خصلت بندی رژیم جمهوری اسلامی

نباید مغزافلاطون داشت تا به این حقیقت آشکار و واضح پی برد که سد اولیه و اصلی در برابر پیشرفت مبارزات مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی و دستگاههای خونریز سرکوب آن است که ضمن حفاظت از نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه داران در کل ، سلطه بخشی از کاست روحانیت و نظام قرون وسطائی ولایت فقیه بر ماشین دولتی موجود را تضمین میکند . اما مبارزه علیه رژیم ولایت فقیه الزاما یک مبارزه علیه کل نظام سیاسی – طبقاتی حاکم نیست . این امرراهرناظربیطرف مبارزات چهار دهه اخیردرایران تصدیق میکند. همانطور که ، همان ناظر، باید بروجود مناسبات پولی و کالائی سرمایه داری در دورافتاده ترین نقاط ایران نیز اذعان داشته باشد. هیچ اثری از مناسبات ماقبل سرمایه داری درجمهوری اسلامی ایران وجود نداشته و هیچ اقتصاددان جدی خلاف این را نخواهد گفت. سلطه ارتجاع مذهبی بر ماشین دولتی البته با خود ناهنجاریهای معینی را بهمراه داشته است اما خصلت سرمایه دارانه آن را تغییرنداده و نمیتوانست بدهد . ایران کشوری سرمایه داری با دولتی مذهبی است. تلفیق دین و دولت در آن به خشن ترین شکلی صورت گرفته است. مبارزه با جنبه مذهبی این دولت به سایر خواسته های دمکراتیک اضافه شده و همین باعث سردرگمی برخی از چپها میشود.

مارکس میگوید : ” دولت به اصطلاح مسیحى یک دولت ناقص است و مذهب مسیحى برایش در حکم مکمل و تقدیس این نقص عمل میکند. لذا مذهب الزاما به وسیله ای برای دولت ، که دولتی ریاکار است ، تبدیل میشود. یک دولت تکامل یافته که مذهب را به حساب نقصى که در ماهیت کلی دولت به عنوان یکى از پیش فرضهایش به شمار می آورد، اصلا مانند یک دولت ناقص نیست که مذهب را به حساب نقصی که در وجود خاص اش بعنوان یک دولت ناقص قرار دارد، بنیاد خود اعلام دارد. .در مورد اخیر مذهب به سیاست ناقص تبدیل میشود. در مورد قبلی حتی نقص سیاست کمال یافته خود را در مذهب هویدا میکند. دولت به اصطلاح مسیحى برای تکمیل خود بعنوان یک دولت به مذهب مسیحى احتیاج دارد. دولت دمکراتیک، دولت حقیقی ، برای تکمیل سیاسی خود احتیاج به مذهب ندارد. برعکس میتواند مذهب را به دور بیفکند، زیرا که بنیاد بشری مذهب در آن به شیوه دنیوی تحقق می یابد. از طرف دیگر ، دولت به اصطلاح مسیحى ، نسبت به مذهب، به شیوه ای سیاسى و نسبت به سیاست به شیوه ای مذهبی رفتار میکند. { این دولت } بهمان شیوه ای که اشکال سیاسی را به ظواهر صرف تنزل میدهد ، مذهب را نیز به ظاهری صرف تنزل میدهد ” (مسئله یهود – صفحه ۱۶ – چاپ اینترنتی فارسی – همه تاکیدها، به جز آخرین تاکید، از خود مارکس هست)

این واقعیتی است که دولت در جمهوری اسلامی ( این ” دولت ناقص” به زبان مارکسِ مسئله یهود) اشکال ویژه ای به خود گرفته که در برخی موارد نه تنها با دولتهای رایج در جوامع پیشرفته قرابتی ندارد، بلکه حتی به نظر میرسد که در ” تضاد ” با دولتهای مدرن موجود قرار دارد. از طرف دیگر مناسبات سرمایه داری در ایران در طول چهل و یک سال حکومت جمهوری اسلامی بطور دائم و بیوقفه ای گسترش پیدا کرده و ریشه دوانده اند. دولت جمهوری اسلامی نه تنها در مقابل این انکشاف مقاومت نکرده بلکه خود کاملا مجری آن بوده است. کافیست که در نقل قول فوق به جای ” مسیحیت ” ، “شیعه اثنی عشری” را قرار دهید تا انتقاد مارکس را بر دولت جمهوری اسلامی منطبق کنید : دولت جمهوری اسلامی دولتی است سرمایه داری که در برخورد به مناسبات تولیدی سرمایه داری در ایران ، به قول مارکس : ” بهمان شیوه ای که اشکال سیاسی را به ظواهر صرف تنزل میدهد ، مذهب را نیز به ظاهری صرف تنزل میدهد .” برای ولایت فقیه در مسائل مربوط به پول جائی برای نازکدلی الهی نیست . دولت مذهبی ، از آنجا که از مذهب برای ” تکمیل” خود استفاده میکند ، دولتی نامتعارف و، بقول مارکس جوان ، ریاکار است . اما دولتی ریاکار است در چهارچوب مناسبات سرمایه داری. در روابط کار و سرمایه در ایران این نه قوانین قبایل بنی امیه بلکه قوانین ومقررات ناشی از مبارزه طبقاتی کار وسرمایه و توازن قوای اردوگاه سرمایه در برابر اردوگاه کار هستند که حکم می رانند. روحانیت حاکم و قدرت سیاسی و اقتصادی آن در برابر جنبش کارگری، تمام قد و اساسا بمثابه مدافع مناسبات سرمایه داری و بمثابه نماینده کل طبقه سرمایه دار حاکم وارد صحنه میشود و نه بمثابه گردآورنده خمس و زکات . انباشت ثروت در دست ” بیت امام ” انباشتی است کاملا سرمایه دارانه که از طریق ، نه فقط رانت نفتی ، بلکه سود تولید شده توسط شبکه عظیم اقتصادی تحت کنترل آن صورت میگیرد. اینکه بخش مهمی ازین موسسات مالیات نمیدهند ، حساب و کتابی بکلی نامعلوم دارند ، در کار قاچاق و بازار سیاه هم نقش دارند و…. ، خصلت سرمایه دارانه آنها را تغییر نمیدهد : این انباشت سرمایه، بخشا از رانت نفتی ( بمثابه بورژوازی بوروکرات ) و بخشا از سود ناشی از ارزش اضافی تولید شده در موسسات صنعتی و تجاری ( به مثابه بورژوازی صنعتی و تجاری ) تحت کنترل آن ناشی میشود که قدرت اقتصادی ” بیت امام” و اعوان و انصار آن را بوجود آورده و ادامه حیات آن را تضمین میکند. درگیری های جناحهای مختلف بورژوازی ایران ، که با ظهور قشر امنیتی – نظامی پاسداران پیچیده تر از دوران سلطنت هم شده است ، از همان قوانین ، بقول مارکس فراماسونی ، درونی طبقه سرمایه دار تبیعت میکند. دست بالای جناح ولایت فقیه ماهیت دعوای بین جناحهای مختلف سرمایه دار را تغییر نمیدهد بلکه تنها نوع و ابزار قدرت اعمال هژمونی این جناح که بخشی از کاستِ روحانیت درراس حاکمیت است) بر دیگر جناحها را نشان میدهد. ولایت فقیه هر کجا لازم است بمثابه رهبر مذهبی و پاسدار ” اسلام عزیز ” و هرکجا شرایط حکم کند بمثابه پاسدار” نظام سرمایه دار و کارآفرینان” ( اسم مستعار سرمایه داران در ایران) وارد معرکه میشود. جناحهای مختلف بورژوازی ایران ، از همان آغاز حاکمیت ولایت فقیه این برتری را به رسمیت شناخته و دائما، هم در رقابت وهم با بند و بست با این جناح برتر است که ” سود آفرینی ” کرده ومی کنند. جمهوری اسلامی ایران مورد نمونه وار یک دولت دینی سرمایه دارانه در عصر حاضراست : نامتعارف به خاطر تلفیق دین و دولت، کاملا متعارف بدلیل ترویج و دفاع از مناسبات سرمایه داری و تکیه برآن.

با این اوصاف ، درایران امروز، می بایستی به خواسته های دمکراتیک معمول در رژیمهای دیکتاتوری ” متعارف ” ( نظیر سلطنت پهلوی) یعنی آزادی بیان ، اندیشه ، حق اعتصاب ، حق تحزب و تشکل مستقل ، حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم و…. مسئله جدائی دین از دولت ، کوتاه کردن دست دستگاه روحانیت از زندگی خصوصی مردم ایران ، حقوق مدنی سیاسی و مدنی برابر بین زن و مرد ، حق آزادی پوشاک (و حتی شادی کردن علنی در خیابان ! ) و… را افزود. بدیهی است که مبارزه برای این حقوق دمکراتیک وظیفه هر سوسیالیست و کمونیستی است که در جمهوری اسلامی ایران مبارزه میکند. نادیده گرفتن لزوم مبارزه برای کسب این حقوق و پشتیبانی کردن از هر مبارزه توده ای واقعی درین زمینه ، نادیده گرفتن یک جنبه مهم از مبارزه در راه سوسیالیسم در ایران است .

۳. دیالکتیک عمومی مبارزه دمکراتیک و مبارزه سوسیالیستی در یک کشور سرمایه داری

حال باید پرسید که رابطه این مبارزه برای خواسته های عمومی دمکراتیک با مبارزه علیه سرمایه داری در ایران چیست؟ اگر ما معتقدیم که در شرایط ایران مبارزه وحرکت بسوی سوسیالیسم نه در فردای سرنگونی ولایت فقیه بلکه در جریان همین مبارزه جاری برای سرنگونی آن ، بمثابه سد اول ، صورت میگیرد، چگونه می باید مبارزه برای حقوق دمکراتیک و مبارزه برای سوسیالیسم را از همین امروز با یکدیگر ترکیب کنیم ؟ صدالبته این اولین بار در تاریخ معاصر نیست که فعالین جنبش کارگری – سوسیالیستی با چنین پرسش و ترکیب وظائفی روبرو میشوند. پیش ازین در ادبیات غالب در فرهنگ سیاسی چپ ایران، به تاسی از فورمول بندی مائو تسه دون ، گفته میشد که تضاد عمده ما ، که سایر تضادها از طریق آن برهم تاثیر میگذارند و اولین گام جنبش در پیشروی منوط به حل آن است، تضاد مردم با ولایت فقیه است. که این تضاد خود بر بستر تضاد اساسی جامعه سرمایه داری یعنی تضاد کاربا سرمایه استوار و قابل فهم هست. این تقسیم بندی به انتخاب شعارها و تاکتیکهای تبلیغی و ترویجی کمک قابل توجهی می کند اما برماهیت طبقاتی نهفته در هردو تضاد سایه رازآمیزی می اندازد که البته در آنموقع برای مائو که در صدد ایجاد “دولت خلق” دربر گیرنده کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی بود مشکلی ایجاد نمی کرد، و بر خلاف جمله پردازیهای انقلابی او، مسئله حرکت به طرف سوسیالیسم به تمامی تحت عنوان مرحله دوم انقلاب به تعویق انداخته شده بود. شرایط بسیار عقب مانده جامعه نیمه فئودالی – نیمه مستعمره آن هنگام چین البته مشکلات بسیار جدی عملی و تئوریکی را ایجاد کرده بود که اینجا جای پرداختن به آن نیست. تجربه چین بسیار دوراز وضعیت امروز ما هست و به نظر من برای پاسخ، پیش از هر چیز باید نگاهی انداخت به بزرگترین تجربه ای که درینمورد در تاریخ جنبش کارگری وجود دارد : انقلاب کبیر روسیه.

ازاین واقعیت که انقلابات پیروزمند توده ای و سوسیالیستی به نوع جدیدی از سازماندهی دولت ؛ این “نه دولت ” به قول انگلس و لنین ، منجر نشدند ، نمیتوان بلافاصله چنین نتیجه گرفت که “پس” تمام تاکتیکها و استراتژیهای تصرف قدرت دولتی تاکنونی از بیخ و بنیاد نادرست بوده و حال وقت آن رسیده که آنها را کنار زده و با تئوری های نیمه آنارشیستی و یا نظریه بغایت انحرافی و عمیقا رفرمیستی ” تغییر جامعه بدون تصرف قدرت ” جان هالووی و حواریون ایرانی او، جایگزین کرده و این خرافات نه چندان جدید خرده بورژوائی را سرمشق خود قرار دهیم. (بعد از ” دفن نقش تاریخی طبقه کارگر” ( “خداحافظ پرولتاریا”ی آندره گورز ، و یا نزدیکتر؛ “انبوه – خلق” ارنستو لاکلوونیزنگری و هارت ) حال باید تمام تاریخ و شیوه های مبارزاتی طبقه کارگر را به ” زباله دانی تاریخ” بیندازیم . (۴) نه چنین نیست. تاریخ جنبش کارگری – سوسیالیستی یک برگ سفید نیست که نسل جدید باید از نوع همه چیزرا بیازماید و نوشتن آن را آغاز کند. رجوع به تجارب انقلابات قرن بیستم نه تنها بی فایده نیست بلکه ضروری و صرف نظر ناپذیر است. بخصوص از آنجا که بشر هنوز انقلابی به عظمت و تعیین کنندگی انقلاب اکتبر روسیه به خود ندیده و بویژه برای ما ایرانیان وضعیت پیچیده روسیه عقب مانده در بسیاری لحاظ درسهای مثبت و منفی گران بهائی دارد. صدالبته منظور من رجوع غیرانتقادی به این تجربه عظیم و پذیرفتن تمام تاکتیکها و استراتژی بلشویکها نیست. (۵)

ترکیب وظائف دموکراتیک و سوسیالیستی در انقلاب روسیه مسائل بغرنجی را موجب شد که پاسخهای ویژه ای می طلبید. بخشی ازین پاسخ ها قطعا به کار ما میخورد. پس از شکل گیری هسته های اولیه سوسیال دمکراتیک و چندین سال کارعملی و تئوریک پیگیردراشاعه مارکسیسم ونبرد با پوپولیسم نارودنیکی ، مسئله چگونگی برخورد به تکالیف دموکراتیک درعین پیشبرد کار سوسیالیستی درمیان سوسیال دمکراتها مطرح شد. لنین در چند مقاله به این معضل پرداخت. پیش از هرچیز باید یادآوری کنم که ما درینجا با لنینی سروکار داریم که کاملا تحت تاثیر مکتب انترناسیونال دوم و کائوتسکی و تفکیک دومرحله انقلاب دمکراتیک وانقلاب سوسیالیستی از یکدیگر قرار دارد و نه با لنینِ بعد از خوانش مستقل هگل و تئوریسین تزهای آوریل؛ یعنی بهم پیوستگی دیالکتیکی این دو انقلاب و ناگزیری گذار بلادرنگ به انقلاب سوسیالیستی. درآن دوره، همه سوسیالیستهای روسیه ، اعم از منشویک، بلشویک و اس آر، به اتفاق معتقد به لزوم دست زدن به یک انقلاب تمام عیارضد استبدادی بورژوا دمکراتیک با شرکت همه افشار خرده بورژازی شهری و روستائی و حتی بورژواهای ضد تزار بوده و تنها بعد از آن حرکت به سوی انقلاب سوسیالیستی را ممکن میدانستند. لنینی که ” وظائف سوسیال دمکراتهای روس ” ( نوشته شده در ۱۸۹۷) و ” دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک” ( ۱۹۰۵) را تدوین کرد ذره ای در خصلت بورژوائی تحولات آتی تردید نداشت و گذار بلادرنگ و تقریبا همزمان به انقلاب سوسیالیستی را در خواب هم نمی دید! (۶)

اما ببینیم همین لنین در باره نحوه کار دمکراتیک سوسیال دمکراتها چگونه می اندیشید. آیا اودر مرحله اول انقلاب به لزوم تشکیل نوعی جبهه یا حداقل اتحاد عمل های پایدارودرازمدت با نیروهای طبقاتی غیرکارگریِ درگیر در انقلاب ، (مثلا شبیه فورومهای دمکراتیک پیشنهادی رفیق محسنی) تا سرنگونی رژیم تزاری رهنمود می داد؟

لنین میگوید : ” ما به نزدیکی تفکیک ناپذیرترویج و تبلیغ سوسیالیستی و دمکراتیک و به موازی بودن کار انقلابی در این و آن رشته اشاره کردیم. ولی بین این دو فرق بزرگی هم موجود است. این فرق عبارت از آنست که پرولتاریا در مبارزه اقتصادی کاملا تنها بوده و در آن واحد هم با اشراف مالک و هم با بورژوازی روبروست و فقط از کمک آن عناصری از خرده بورژوازی برخوردار است ( و آنهم نه همیشه بلکه بندرت ) که به سمت پرولتاریا گرایش دارند. و حال آنکه در مبارزه دموکراتیک یعنی در مبارزه سیاسی ، طبقه کارگر روس تنها نیست، جمیع عناصر مخالف سیاسی، قشرهای اهالی و طبقات در ردیف وی قرار میگیرند، زیرا که آنها دشمن حکومت مطلقه هستند و بصور مختلف علیه آن مبارزه می نمایند……..و درین مورد در ردیف پرولتاریا قرار گرفته اند. طبیعتا این سوال پیش می آید که طبقه کارگر چه روشی را باید نسبت به این عناصر اتخاذ نماید؟ آیا نباید برای یک مبارزه عمومی به آنها به پیوندد؟ سوسیال دمکراتها که همه معترفند انقلاب سیاسی در روسیه باید مقدم بر انقلاب سوسیالیستی باشد، پس آیا لازم نمیاید که با پیوستن به تمام این عناصر مخالف سیاسی برای مبارزه بر ضد حکومت مطلقه عجالتا سوسیالیسم را بعقب انداخت و آیا این امر برای تشدید مبارزه بر ضد حکومت مطلقه لازم و حتمی نیست؟” ( همانجا – صفحه ۶۶، تاکیدها از لنین – دو تاکید آخری از من است )

قبل از شنیدن پاسخ لنین به سوالی که طرح شده مکثی کنیم. خواننده حتما متوجه شباهت اوضاعی که لنین ترسیم میکند وشرایط مبارزه دمکراتیک و سوسیالیستی در ایران امروز شده است : اقشار و طبقات بکلی متفاوت در کنار پرولتاریا علیه ولایت فقیه در یک ردیف قرار دارند ؛ کارگران صنعتی و خدماتی ، بازنشستگان ،معلمان ، جوانان حاشیه تولید ، اقشار متوسط شهری ، بخشی از بورژوازی لائیک و… اما، همزمان، کارگران و اکثریت حقوق بگیران ثابت در مبارزه مطالباتی خود در مقابل همه اقشار بورژوازی اعم از بوروکراتیک، خصوصی ، “خصولتی”، خرده بورژوازی مرفه و صاحبان کارگاههای بزرگ و کوچک ( همانها که بطور گسترده و بیرحمانه ای از قراردادهای سفید استفاده میکنند و امثالهم) قرار دارند و در بهترین حالت تنها میتوانند از حمایت دیگر تهیدستان شهر؛ اقشار تحتانی خرده بورژوازی شهرهای بزرگ و کوچک برخوردار شوند. ما به نقد دیده ایم که حمایت متقابل عملی و مبارزاتی بین ” شمال ” و ” جنوب ” شهر، نه در جریان مبارزه علیه تقلب انتخاباتی احمدی نژاد و نه در اعتراضات دی و آبان دیده نشد. تفاوت خواسته های مبارزه مطالباتی و مبارزات عمومی ضداستبدادی درین مرحله در ایران آشکار و عیان هست. تا امروز این دومبارزه در عمل گرایشی به همگرائی با یکدیگر نشان نداده اند. و صد البته نقش شکست انقلاب بهمن و بویژه سلطه بیست ساله گفتمان ریاکارانه اصلاح طلبان حکومتی درین جدائی و انفکاک راهم نباید نادیده گرفت. به این نکته بسیار مهم کمی پائین تر برمی گردیم.

این طبیعی و ضروری هست که فعالان سوسیالیست و کمونیست در همه جا، بویژه در جنبش مطالباتی کارگران ، در عین شرکت و تلاش برای سازماندهی این مبارزه ، به ترویج و تبلیغات ضدسرمایه داری و لزوم گذار به جامعه سوسیالیستی، به تبلیغات سیاسی و طرح خواسته های دمکراتیک مشترک اقشار و طبقات مختلفی که زیر سرکوب نظام ولایت فقیه قرار دارند بپردازند. مانند دفاع از ازادی بی حدوحصر بیان، تشکل، حقوق برابر برای زنان، حقوق ملیتهای تحت ستم و…. پس ما نیز بقول لنین وظائف مرکب و لاینفک دمکراتیک و سوسیالیستی داریم. درینجا دوسوال مطرح میشود. اول اینکه آیا برای تقویت جنبش عمومی ضداستبدادی نباید به دیگران پیوست وازین طریق با انگشت گذاشتن روی نقاط مشترک اقشار و طبقات گوناگون ، جبهه عمومی مبارزه با استبداد رژیم جمهوری اسلامی را تقویت کنیم و به قول لنین عجالتا مبارزه برای سوسیالیسم را به بعد از تعیین تکلیف با آن موکول کنیم تا مخرج مشترک ما با دیگران آسیب نبیند ؟ وحالت دوم ؛ آیا نباید در آن واحد هم با تمرکز قوا در فعالیت سوسیالیستی و هم تمرکز در مبارزه دمکراتیک، به قول معروف ” روی دو پا” یکی دموکراتیک و یکی سوسیالیست، راه برویم ؟ این حالت دوم پایه طرحی هست که از جانب رفیق حشمت محسنی به روشنی مطرح شده که میگوید مبارزه ما تا سرنگونی جمهوری اسلامی، روی ” دو ریل موازی، یکی دمکراتیک و یکی سوسیالیستی” به پیش می رود و از آن لزوم تشکیل فورومهای دمکراتیک را نتیجه میگیرد. خواهیم دید که بلحاظ تاریخی این نظر بهیچوجه پاسخ بلشویکها را منعکس نکرده بلکه اتفاقا و دقیقا نظرات جناح راست سوسیال دمکراسی روسیه را بیان میکند. نگاهی به پاسخ لنین بیاندازیم و آن را سبک سنگین کنیم. (۷)

لنین پس از توضیح مبسوط دلائل تفاوت رفتار بورژوا دمکراتها با دمکراتهای پیگیر و ثابت قدم یعنی کارگران انقلابی و جنبش سوسیال دمکراتیک چنین نتیجه میگیرد: “… به این علت است که امتزاج فعالیت دموکراتیک طبقه کارگر با دموکراتیسم سایر طبقات و دستجات، نیروی جنبش دمکراتیک را ضعیف میکند، مبارزه سیاسی را ضعیف میکند. قطعیت و ثبات آن را کمتر میکند و برای صلح مصالحه مستعدتر میسازد. بعکس متمایز ساختن طبقه کارگر بمثابه یک مبارز پیشقدم در راه تاسیسات دمکراتیک، جنبش دموکراتیک را تقویت مینماید.” ( ص ۶۷- تاکید از لنین) بنابراین روشن است که لنین بر خلاف منشویکها معتقد نبود که مبارزه کارگران ، به اصطلاح ، بر روی ” دو پا ؛ یک پای دمکراتیک و یک پای سوسیالیستی ” به جلو میرود و برای همین، در همان مقاله در پلمیک با دیگران بازهم تاکید میکند که : ” جمع کردن مسائل اقتصادی وسیاسی یا فعالیت سوسیالیستی و دمکراتیک در یک واحد کل و در یک مبارزه واحد طبقاتی پرولتاریا، باعث ضعف جنبش دموکراتیک یا مبارزه سیاسی نمیشود بلکه باعث تقویت آن میگردد. بدین معنی که آن را بمنافع واقعی توده های مردم نزدیک میکند، مسائل سیاسی را از تنگنای اطاق کار روشنفکران ، به خیابان و محیط کارگران وطبقات زحمتکش میکشاند.” ( همانجا – صفحه ۶۸ . تاکید از لنین )

خوشبختانه لنین درین جا با زبان بسیار ساده و بی اغراقی صحبت کرده و مثل بعضی موارد ( مثلا در نگارش “چه باید کرد؟ “) که بقول خودش خواسته ” میله کج را اندکی بیش از حد به آن طرف خم کند تا بعد درست صاف بایستد” نبوده، امری که باید سوتفاهمات بسیاری شده و میشود، و در نتیجه کنه استدلال او روشن و سرراست است. او ضمن تاکید بر وجود وظائف لاینفک دوگانه دموکراتیک و سوسیالیستی ، بهیچوجه تجزیه و تفکیک کاروتلاش سازمانگرانه سوسیال دمکراتها به دو حوزه مبارزاتی،( دو پای نسخه رفیق محسنی) یکی دمکراتیک و دیگری سوسیالیستی را تجویز نکرده بلکه از کار توامان در جنبش کارگری سخن میگوید. یعنی حتی با وجود اعتقاد راسخ به دو مرحله ای بودن انقلاب روسیه و جدا بودن مرحله دمکراتیک از مرحله سوسیالیستی، لنین بازهم به درهم آمیزی وظائف مرکب دموکراتیک و سوسیالیستی در یک جنبش و سازماندهی واحد طبقاتی سوسیالیستی تاکید میکند. اتحادهای لحظه ای و تاکتیکی آری، همکاری درازمدت دموکراتیک وایجاد تشکل مجزا برای آن هرگز. سایه و مضمون طبقاتی مبارزه پرولتاریا که باید در هر لحظه هدف نهائی درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی را در نظر داشته باشد در تمام حرکات ما منعکس است و این در کار مشترک درازمدت با نیروهای غیر پرولتری خلل وارد کرده هم نیروی آنها و هم نیروی ما را تضعیف میکند.(۸)

در وضعیتی دیگر و در زمانی دیگر، گرامشی نیز در طرح مسئله هژمونی و بلوک هژمونیک چه در ” لحظه صنفی طبقاتی” و چه در “لحظه سیاسی طبقاتی” تماما به روی کار در یک مبارزه واحد طبقاتی تاکید داشته و درینمورد بر ” لنینیست بودن” خود اشاره داشته است . گرامشی در هیچ کجا مسئله کسب هژمونی از طریق سازماندهی مبارزه دموکراتیک جدا یا موازی با مبارزه سوسیالیستی را مطرح نکرده و اساسا مسئله هژمونی در بلوک قدرت را مسئله روند انقلاب یکپارچه سوسیالیستی – پرولتاریائی، ضمن تشخیص مراحل رشد یا بقولی “لحظات رشد انقلاب اجتماعی”، میدانست. (۹)

۴. تحلیل مشخص از شرایط مشخص امروز ایران

در بالا به خصلت ویژه و مذهبی دولت نماینده سرمایه داران در ایران و نتایج تبعی آن اشاره کردیم. حال به بررسی توازن قوای طبقاتی و نیروهای درگیر در مقابل رژیم جمهوری اسلامی بپردازیم. بدیهیست که ما درینجا به طیفهای مختلف بورژوازی بزرگ نمی پردازیم . از نظر ما نه اصلاح طلبان حکومتی و نه بورژوازی مشروطه خواه، جائی در مبارزه دمکراتیک ندارند. معضل ما ارتباط کارگران با دیگر حقوق بگیران و اقشار میانی جامعه است. وجود دولت مذهبی ، سلطه بخشی از روحانیت بر آن و خواسته ها و تکالیف دمکراتیک ناشی از آن، ( درست مانند زمان شاه و سلطه دربار بر دیگر بخشهای بورژوازی، که خصلت بندی آن تحت عنوان ” دیکتاتوری فردی شاه” از جانب بیژن جزنی را موجب شده بود)، وضعیتی را ایجاد کرده که فشار طاقت فرسای سلطه یک بخش از طبقه حاکم، روحیه ” همه باهم علیه دیکتاتور” را نه تنها در بین توده های مردم بلکه حتی در بین فعالان جنبشهای اجتماعی از جمله تمام اقشار میانی و بخشهائی از نظریه پردازان “بخش خصوصی واقعی”، ایجاد کرده است. خوشبختانه بعلت ثبت تجربه تلخ کلاه شرعی خمینی در حافظه تاریخی مبارزه در ایران، تنها بخش کوچکی از فعالین سوسیالیستِ جنبشهای اجتماعی هنوز به “یک کاسه کردن” همه نیروها ، بدون توجه به جایگاه و خاستگاه های طبقاتی آنها، باور دارند. مشکل آنجا خود مینماید که مسئله سازماندهی مجزائی برای پیشبرد مبارزات دمکراتیک مطرح میشود. درینجا قبل از هرچیز وزن اقشار متوسط و نمایندگان فکری آنها با قدرت خود نشان میدهد. همان اقشاری که در بیست سال اخیر تلاش زیادی در پخش گفتمان اصلاح طلبی حکومتی داشته وعملا هژمونی این گفتار را نه فقط در حرکات ضد استبدادی بلکه بر بخش مهمی از جنبشهای اجتماعی بویژه زنان و دانشجویان اعمال کردند. درینجا باید بلافاصله متذکر شد که نه فقط نمایندگان، بلکه توده اقشار خرده بورژوازی مرفه و نیمه مرفه، بشدت سیاسی شده اند و با نگاه به تجربه انقلاب شکست خورده بهمن، گرایشات صریحا ضد انقلابی و طرفداری قاطعانه از ” تعییر تدریجی” و “هر چه از بالا این تغییربیشتر باشد بهتر است ” را در تبلیغات خود نشان میدهند. این البته بهیچوجه پدیده منحصر بفردی نیست. بعد از انقلاب فرانسه و خرابیها و شرایط بسیار سخت زندگی فرودستان و بازگشت سلطنت بوربونها در دو مرحله طولانی، حتی نمایندگان بافرهنگ وفرهیخته اقشار میانی همچون سن سیمون با نفرت از انقلاب صحبت کرده و آن را مایه شر میدانستند. سن سیمون بارها به فرودستان فرانسوی گفت که انقلاب شما جز قحطی و بدبختی ثمره ای برای مردم فرانسه نداشته است. این “رهنمود” البته مانع ازین نشد که همان کارگران و تهیدستان دست به چند انقلاب دیگر زده و کمون درخشان پاریس را هم بر پا کنند!

این حقیقتی است که تجربه انقلاب شکست خورده بهمن فراتر ازین قیاس ” خرابی و نابودی در اثر انقلاب” در حافظه تاریخی طبقه حاکم و اقشار خرده بورژوازی مرفه و تا حدود قابل توجهی اقشار نیمه مرفه تاثیر ماندگار گذاشته است. (۱۰)

به دنبال تحکیم رژیم جدید، دستگاه تبلیغاتی رژیم مذهبی به تحریف نه فقط تاریخ انقلاب شکست خورده بهمن بلکه کل تاریخ معاصر ایران پرداخت. با پایان دوران تحکیم خونین حکومت مذهبی جدید، نه فقط اقشار فعال میانی، بلکه بخشهائی از اقشار خرده بورژوازی مرفه و نیمه مرفه که در جنبش ضد سلطنتی نقش فعالی بازی نکرده اما به دفاع از دولت سلطنتی نیز دست نزده و جزو بخشهای خاموش جامعه بودند، حال به تدریج به صفوف مخالفان خاموش این رژیم می پیوستند. این اقشار،به شکل متناقضی، برای تقبیح انقلاب بهمن ، که نتیجه آن را فقط در خرابتر شدن وضع زندگی و روی کار آمدن هیولای حکومتی جدید خلاصه میکنند، در تبلیغ مذهبی بودن انقلاب با رژیم همراه شدند. نمایندگان این بخش، ضمن تقبیح اقدامات ولایت فقیه ، اِشکال کار را در جایگزینی ” تحصیل کردگان و تکنوکراتها ” با افراد بی لیاقتی که توسط حکومت جدید، از میان حاشیه نشینها دست چین شده و بر مسند کار گماشته شده بودند دیده و زمینه انتقاد را گسترش داده و اساسا با این ایده که رشته اموررا میتوان به دست مردم عادی سپرد مخالفت جدی دارند. درین میان، نمایندگان فکری این اقشار، مخالفت ویژه ای با جنبش کارگری داشته و بشدت از آن واهمه دارند. آنها فراموش نکرده اند که منبع اصلی ” سیلی که آمد” اعتصاب سراسری کارگران و حقوق بگیران ثابت بود و ازین جهت به هر گرایشی که قصد تکرار این ” فاجعه” را داشته باشد با بدبینی حیرت آوری برخورد میکنند. این طیف در آینده با یک جنبش بزرگ کارگری که قصد بدست گرفتن قدرت را داشته باشند قطعا مخالفت خواهند کرد. ضدیت با تحولی که در اثر دخالت انقلابی توده های کارگران و حقوق بگیران ثابت از پائین بوقوع بپیوندد و “خطر” بیرون رفتن کنترل اوضاع از دست ” اقشار تحصیلکرده و تکنوکرات” را در خود داشته باشد ، وجه مشترک این گروه های فکری هست و تمام شعارهای آنان در باره لائیسیته، حکومت دمکراتیک و غیره درین چهارچوب محاط میشود. این گروه نیز به سهم خود دست به تحریف تاریخ زده و اقدامات و دستاوردهائی را که در سراسر جهان به لطف مبارزات کارگران و زحمتکشان فرودست به کف آمده اند، به حساب اقشار میانی واریز میکنند. (۱۱) در تاریخ معاصر ایران، این طیف سرنوشت غم انگیزی داشته است. محمد رضا پهلوی با متمرکز کردن قدرت در دست دربار، نه فقط بخشهای دیگر بورژوازی بلکه اکثریت قاطع اقشار میانی را نیز از خود راند. سلطنت هرگز نتوانست ائتلافی با نمایندگان فکری و سیاسی این اقشار ایجاد کند و مشت آهنین ساواک نیز مانع ازنزدیکی بخشهای دیگر بورژوازی با آنان میشد. (۱۲)

اما با آشکار شدن تضادهای درونی حکومت مذهبی و سلطه طرفداران ولایت مطلقه فقیه پس از پایان جنگ و پایان دوران رفسنجانی ( که در آنموقع از طرف همین طیف عالیجناب خاکستری لقب گرفته بود، اما بعدها به چشم امید آنها بدل شد!)، ما شاهد پیدایش جناح اصلاح طلبان حکومتی بودیم که با طرح بخش ناچیزی از خواسته های دمکراتیک مدنی و سیاسی اکثریت مردم ایران، البته بیشتر مدنی تا سیاسی، امیدی تازه درین بخش از اقشار میانی جامعه ایجاد کرد. طرح ” اصلاحات تدریجی ، گام به گام از بالا” در چارچوب همین نظام بعنوان تنها راه افزایش فضای دمکراتیک مدنی و سیاسی و در ادامه “تغییر گام به گام و بی تکان قدرت ” استخوان بندی این گفتمان را تشکیل میداد. نمایندگان فکری اقشار میانی مرفه و نیمه مرفه ، همراه با سرمایه داران مغضوب بخش خصوصی، با آغوش باز این طرح را پذیرفتند. شوخی تاریخ اینکه در جائی که نظام سلطنتی که با اصلاحات خود باعث ایجاد و رشد این اقشار شده بود، اما با اتخاذ سیاست دیکتاتوری شدید بی تبعیض، ناتوان از بسیج آنان و تبدیلشان به بخشی پایه اجتماعی اش بود، بخشی از حاکمیت مذهبی ، یعنی اصلاح طلبان حکومتی، موفق به ایجاد این ائتلاف شده و میلیونها نفر ازین اقشاررا ، با شور و شعفی که هر باربا شرکت در انتخابات فرمایشی و مهندسی شده رژیم خود نشان میداد، با خود همراه کرد. شاه نتوانست اما شیخ توانست! وجه مشترک این اقشار میانی و اصلاح طلبان حکومتی دقیقا ضدیت با حرکت انقلابی، مخالفت با ایده سرنگونی انقلابی رژیم ولایت فقیه، هراس از جنبشهای توده ای ” پائینی” ها و اساسا مخالفت پیگیر با یک انقلاب دیگر بود و هست. خاتمی و دوستانش با زبردستی هرچه بیشتر بر این وجه مشترک تمرکز کرده و ضمن اعلام وفاداری به کل نظام ولایت فقیه، پرچم ” تقویت بٌعد جمهوری” در ” نظام جمهوری اسلامی” وطرح خواسته های ابتدائی دمکراتیک را در دست گرفتند. توهم امکان “تغییر از بالا” در طیف وسیعی از مردم همه گیر شد. این تاکتیک در صفوف اپوزیسیون خارج از کشور توفانی از انشعابات و دسته بندیهای جدید ایجاد کرد. چنین شکافی هرگز در دوران سلطنت پهلوی در خارج از کشور دیده نشده بود و این دلیل دیگری در اثبات موفقیت جناحی از حاکمیت مذهبی در ائتلاف با بخشی از اقشار میانی بود. سیاست انتخاب بین بد و بدتر پرچم تبلیغات سرسام آور این ائتلاف غیر رسمی و اعلام نشده، اما بغایت واقعی بود. سیاستی که در جریان انتخابات – انتصابات مهندسی شده رژیم خود نشان داده و بهانه تبلیغاتی عظیمی را در اختیار صاحبان اصلی قدرت یعنی خامنه ای و حواریون ذوب شده در ولایت برای ” اثبات مشروعیت و مقبولیت ” کل نظام ، “با همه کاستی ها” قرار می داد. (۱۳)

ادامه سیاستهای خشن نئولیبرالی بعد از پایان جنگ، بویژه خصوصی کردن های مافیائی از نوع یلتسین در روسیه ، بسته شدن بسیاری از واحدهای تولیدی و خدماتی، حمله به سطح زندگی فرودستان و حقوق بگیران ،در عین ادامه سیاستهای ماجراجویانه و بسیار پر هزینه هسته ای، ایجاد پرهزینه نیروهای وابسته به خود و ماجراجوئی های نظامی برای کسب هژمونی در منطقه و بویژه در کشورهای عربی و….. به بحران اقتصادی پر دامنه ای در ایران و تعمیق آن منجر شد. باید خاطرنشان شد که درگیریهای دوجناح حاکم نه در اصل و بنیان این سیاستها، بلکه تنها در نحوه ” تقسیم غنائم ” بود و هیچکدام از دوجناح برنامه ای برای پاسخگوئی به مشکلات معیشتی کارگران و حقوق بگیران ایران نداشتند. عادی کردن روابط با سرمایه داری غربی و ” گفتگوی تمدنها” مرکز ثقل این اختلافات بود و هست. بهمین دلیل هنگامیکه، مثل همه جای کره زمین، نتایج این سیاستهای نئولیبرالی یعنی کاهش ” هزینه کار” به قیمت حمله به کارگران و به خاک سیاه نشستن شکننده ترین اقشار آن خود نشان داد و جنبش مطالباتی کارگران سراسری شده و بی وقفه ادامه پیدا کرد، هیچکدام از دو جناح ، علیرغم در اختیار داشتن نهادهائی چون خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار، قادر به کانالیزه کردن آن در جهت منافع خود نشده و مانورهای آنان در همان پوسته “درگیری بالائیها” محدود ماند. اصلاح طلبان حکومتی موفق به بسیج اقشار میانی بویژه اقشار مرفه و نیمه مرفه آن شده بودند و این خود را با قدرت در نمایشات انتخاباتی و کنترل جنبش موسوم به سبز در سطح شعارها و خواسته های این جناح نشان داد. اما گفتمان آنها موفقیت چندانی در اقشار فرودست جامعه نداشت . هر چند که سراب امید به ” تغییر از بالا” در میان کارگران نیز تاثیر معینی گذاشته بود واین محدود به طیف اصلاح طلبی حکومتی نشده و از خاتمی تا احمدی نژاد و روحانی روی آن حساب باز کرده بودند. اما در مجموع هیچکدام از دو جناح موفق به از آنِ خود کردن جنبش مطالباتی کارگران نشدند و حتی در میان معلمان نیز نفوذ اولیه و قابل توجه اصلاح طلبان بتدریج رو به افول گذاشت. وجود جنبش ضد تقلب انتخاباتی احمدی نژاد به رهبری موسوی و کروبی و جاری بودن همزمان مبارزات مطالباتی بدون اینکه این دو باهم تلاقی کنند، تفاوت ماهوی خواسته های مدنی – سیاسی مطرح شده در اولی و خواسته های خالصا اقتصادی دومی و در نتیجه عدم تلاقی این دو جنبش بیانگر شکاف عمیقی که بین کارگران و حقوق بگیران کم درآمد از یکطرف و اقشار میانی مرفه و نیمه مرفه معترض از طرف دیگر حقیقتی است که میباید بدون شعار و تبلیغات بی پایه ایدئولوژیک به آن برخورد کرد. (۱۴) ما در طرح تاکتیکهای ائتلافی و همکاریهای ممکن و لازم می بایستی به این واقعیت قطبی شدن جامعه و تفاوت این فضا با جنبش ضد سلطنتی توجه لازم و جدی داشته باشیم. تنها یک جنبش متشکل و نیرومند کارگری – سوسیالیستی میتواند با پیشبرد خواسته های دمکراتیک در عمل ، این بخش از اقشار میانی رو یا بطرف خود جلب کرده و یا خنثی کند. این اقشار با هیچ ” ترفند و مذاکره ای ” وارد اقدام مشترک با بلوک سوسیالیستی نخواهند شد. بقول لنین ما تنها با حرکت و تشکیلات مستقل خود و نشان دادن عملی ” این که ما دموکراتهای پیگیر هستیم” میتوانیم این اقشار را “به سطح دمکرات بودن ارتقا دهیم”. بر عکس در شرایط نبود آگاهی کافی، پراکندگی و ضعف تشکیلاتی کارگران و حقوق بگیران کم درآمد، یعنی وضعیت فعلی ما، هر نوع “امتزاج” با این اقشاربمعنای پذیرش عملی رهبری ایدئولوژیک اقشاری هست که بشدت از قدرت گیری طبقه کارگر و ” سیل توده ای” واهمه دارند و ما را، درست مثل جنبش سبز و جنبش زنان، به شکست کامل هدایت خواهند کرد. این اقشار ظرفیت طبقاتی و اراده سیاسی لازم برای پیشبرد یک مبارزه تا به آخر انقلابی نه فقط علیه سرمایه داری بلکه حتی علیه نظام ولایت فقیه را هم ندارند و برای همین در بخش مهمی از آنان ( بخصوص نمایندگان فکری آنها) گرایش شدیدی به ” ناجی آسمانی” وجود دارد که در جورج بوش پسر یا ترامپ هم میشود پیدایش کرد. در شرایط فعلی توازن قوا، افکار حاکم بر این “فورومهای دمکراتیک ” چند طبقه ای قطعا افکار این اقشار میانی و متحدان بورژوای آن، چه در داخل دستگاه و چه در خارج از آن خواهد بود. درست مثل جنبش سبز که روشنفکران چپ، کارگران و حقوق بگیرانی که درین جنبش شرکت کردند نتوانستند در هیچ کجا شعارهای خود را مطرح کرده و یا بر مسیر حرکت جنبش که شدیدا تحت کنترل جناح موسوی – کروبی بود کوچکترین تاثیری بگذارند. درهم آمیزی با این اقشار در شرایط ضعف جنبش کارگری در عمل هیچ ترجمانی جز قبول برتری برنامه عملی و شعارهای اقشار و طبقات دیگر را نداشته و نخواهد داشت. ما به معجزه “اقناع نظری” این اقشار اعتقادی نداریم . درینجا فقط و فقط توازن قوای متشکل حکم میکند. شکاف مابین کارگران و اینان، شکافی طبقاتی و نتیجه شکست انقلاب توده ای بهمن و موفقیت بخشی از بورژوازی ایران در جلب این اقشار به ” اقدام بی تکان” ویا به هر رو “کنترل شده از بالا” است. هیچ دلیل تئوریک و تجربی وجود ندارد که در فورومهای دمکراتیک پیشنهادی رفیق حشمت محسنی ما با تکرار این وضعیت ، این بار خود خواسته روبرو نشویم.

در اپوزیسیون خارج از کشور، این قطب بندی پیش ازین نیز خود را نشان داده بود. هنگامیکه اولین گامها برای ایجاد یک ” قطب جمهوریخواهی لائیک ” با شرکت طیف وسیعی از نیروهای سیاسی برداشته شد که در آن برخی از نیروهای چپ سوسیالیست نیز حضور داشتند، درست همین مسئله طرح یا عدم طرح خواسته های عدالت اجتماعی در منشور آن فورا به شکاف عبورناپذیر تبدیل شد. اکثریت قاطع نیروهای جمهوریخواه با آوردن عدالت اجتماعی تحت عنوان ” اسم مستعار سوسیالیسم” مخالفت کرده و لزوم محدود کردن خواسته های منشور به عام ترین آنان و احتراز از برخورد به خواسته های مربوط به عدالت اجتماعی تاکید کردند. این ترجمان همان روحیه ضدانقلابی ای که در اقشار متوسط غالب شده است بود، حتی پیش از آنکه اصلاح طلبان حکومتی در صحنه سیاست ظاهر شوند. پا به میدان گذاشتن این نیروی جدید، جدائی و شکاف میان اپوزیسیون کارگری – انقلابی و این طیف را قطعی و وارد فاز جدیدی کرد. در همان مقطع مسئله لزوم اشاره به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بعنوان پیش شرط هر تحول بنیانی در ایران از نظر برخی جناحهای این طیف زیر سوال رفته و به جدائی هائی در نهادهای دمکراتیک دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی منجر شده بود. این طیف با تمام قوا در مقابل هر گرایشی که درین سمت و سو جهت گیری میکرد ایستادگی مینمود و با ورود اصلاح طلبان، مستقیم یا غیرمستقیم، آشکار یا پنهان به آنها پیوست. جناح خاتمی به بت اعظم و منبع الهام این طیف در داخل و خارج تبدیل شد. بت وارگی این بار در غالب ستایش اصلاح طلبان حکومتی خود نشان میداد!!

در چنین شرایطی و در موقعیتی که جنبش کارگری بطور کل و جنبش مطالباتی گسترده، اما بهم گره نخورده کارگری، بطور خاص، فاقد هر نوع سازماندهی مستقل هست و فعالان کارگری ، با وجود هزینه بسیار و قهرمانی های قابل تقدیر، هنوز در اولین گامهای سازماندهی خود هستند، هرگونه ” امتزاج” با این طیف به مفهوم تبدیل کردن کارگران به سیاهی لشکر “اقشار میانی” خواهد بود. اقشاری که با شدت هرچه تمامتر مانع بروز و طرح خواسته های انقلابی و سوسیالیستی خواهند شد. در نتیجه این امتزاج نه به تقویت بلکه به تضعیف هم جنبش کارگری و هم جنبش دمکراتیک سرنگونی طلب و نیز تشدید تضادها خواهد انجامید که میتواند حتی مانع اتحاد عملهای موضعی و کوتاه مدت شود. استدلال لنین درمورد مشخص ما، با شدت بیشتری کاملا صائب است.

امروز طبقه کارگر و حقوق بگیران ایران تنها نیروی سراسری در صحنه مبارزه هستند. درین میان بخشهای مهمی از جنبش دانشجوئی و جنبش معلمان ( که بخش قابل توجهی ازآن کاملا در درون طبقه کارگر جای دارند) به این جنبش نزدیک شده اند. در همه جا ” فرزندان کارگران ” در اقدامات کارگری شرکت میکنند. اصلاح طلبان حکومتی و “اپوزیسیون” وابسته به آن هم در داخل و هم در خارج در موضع کاملا دفاعی قرار دارند. این را جنبش آبان ۹۸ با تکرار و تائید دیماه ۹۶ در سطحی گسترده تر به اثبات رساند. وظیفه فعالان چپ انقلابی درین برحه زمانی تشدید تلاش برای ایجاد همگرائی در میان گرایشات مختلف موجود در فعالان کارگری، با توجه ویژه به کارگران و بیکاران جوان، دانشجویان، معلمان کم درآمد و بازنشستگان فعال عدالتخواه است. نزدیکی عملی و نظری دانشجویان چپ ، فعالان کارگری و معلمان عدالتخواه در مبارزات جاری واضح و مبرهن است. ما باید برای ایجاد یک بلوک سوسیالیستی دراین محیط تلاش کنیم. ایجاد شوراهای همکاری از نوعی که پیش ازین هم در جنبش کارگری ایران بوجود آمده بودند، با گسترش آن به دانشجویان و معلمان سوسیالیست یک وظیفه مبرم است. از طرف دیگرتلاش برای ایجاد نوعی جبهه واحد کارگری یا بلوک کارگری در جنبش مطالباتی برای تدارک اعتصابات هرچه هماهنگ تر در بخشهای مختلف صنعت و خدمات نیز وظیفه دائمی ماست. تجربیات درخشان کانون صنفی معلمان حاوی درسهای بسیار ارزنده ای درین زمینه هست.

درینجا ما علاوه بر دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی و لایه های متعدد آن با فرقه گرائی عمیقی هم روبرو هستیم . گروههائی که متاسفانه هیچ درسی از تراژدی قطعه قطعه شدن جنبش بزرگ کارگری در دو سال اول بعد از انقلاب، در اثر عملکرد فرقه های چپ ، ولو انقلابی و با نیت “ارتقا آگاهی” کارگران مبارز، نگرفته اند. فرقه گرائی ای که در عمل به جای ایجاد همگرائی در جبهه مبارزاتی کارگران در صحن کارخانجات و واحدهای تولیدی و ادارات، به شقه کردن و درگیریهای بیمورد و بدون خاصیت ایدئولوژیک انجامید. جدا کردن نیروهای موجود به بهانه اختلاف نظر درین سطح از مبارزه، آب ریختن به آسیاب کل طبقه سرمایه دار و اقشار میانی مرفه متحد آنان است.ما باید این نیرووانرژی موجود در اعتصابات و اعتراضات کارگری وتوان نسل جدید فعالانی را که پا به میدان گذاشته اند برای ایجاد این بلوک سوسیالیستی بکار بیندازیم و درین راه مبارزه پیگیر و بی وقفه ای را علیه انواع فرقه گرائی موجود به راه بیندازیم و طرفداران این فرقه ها را درجریان عمل مبارزاتی از آنها جدا کنیم و به آنان بیاموزیم که هیچ گرایشی نباید منافع خود را بر اتحاد مبارزاتی فعالان کارگری و عمل مشترک ارجح بداند. با رشد جنبش کارگری زمینه ، به قول مارکس، برای افول فرقه ها فراهم شده است. فرصت را غنیمت بشماریم.

تنها پس از ایجاد هسته سفت اولیه این بلوک هست که میتوان به اتحادعملهای موردی با نیروهای غیرکارگری دست زد. اتحادعملهائی که در شرایط ویژه خارج از کشور به نقد موجود بوده و در مواردی کارائی هم داشته است. اما اتفاقا این نه نیروهای سوسیالیست و کارگری بلکه نیروهای جمهوریخواه هستند که چه با سینه زدن زیر پرچم اصلاح طلبان، چه با همراهی با مشروطه خواهان و طرفداری از همه باهمی از نوع جدید، گاه حتی با واردکردن طرفداران “سلطنت مشروطه” در حرکات خود، از هر نوع همکاری، ولو موضعی با طرفداران انقلاب توده ای سرباز میزنند و حتی در انجمنهای دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی به انشعاب دست زده اند. ما وقت و انرژی برای تلف کردن با این دسته از”دمکراتها”ی قلابی نداریم که چشمشان دائما، و قبل از هر چیز، به شکافهای درون حکومت و تبدیل طرفداران و همنظران خود به سیاهی لشکر انتخاب میان بد و بدتر است. بخش دیگرو دمکرات تر این جمهوریخواهان لائیک به نقد در خارج به همکاریهای موضعی با چپ سوسیالیست و کارگری دست میزنند و همین برای ما کافی است و هیچ نیازی به ایجاد فورومهای دمکراتیک فراگیر وجود ندارد.در داخل کشور، پس از یک مکث اولیه، ما شاهد نزدیکی و همگرائی فعالان کارگری، معلمان و دانشجویان عدالتخواه هستیم که در انواع همکاریهای تاکتیکی خود نشان میدهد. ما باید با تمرکز تمام قوای خود در بین کارگران وحقوق بگیران متحد آنان درمتن جنبش اعتراضی و مطالباتی آنان با هدف هر چه بیشتر سیاسی کردن این حرکات اقتصادی، توازن قوا را به نفع گرایش حرکت به طرف سوسیالیسم و نه درجا زدن در خواسته مشترک حذف ولایت فقیه، تغییر دهیم. آنچه ما، درین مرحله از جنبش، مثل نان روز به آن محتاجیم تشکیل بلوک طرفداران سوسیالیست در داخل و خارج کشور هست که بتواند نیروی عظیم اما پراکنده عدالت خواهان سوسیالیست و کمونیست را دور هم گرد آورد. تنها با تشکیل این بلوک ما قادر به تاثیرگذاری در حرکات محتمل انفجاری در آینده خواهیم بود. بدون چنین تشکلی، شورشها و اعتراضات شهری به هدر رقته و بمثابه گوشت دم توپ اپوزیسیون ارتجاعی عمل خواهند کرد. این بلوک ، سد دفاعی ما در برابر خشونت حداکثری رژیم نیز خواهد بود. هر چه ریشه های این بلوک در میان کارگران و زحمتکشان گسترده تر و ژرف تر باشد، هم امکان پیشبرد مبارزه انقلابی کارگری و هم امکانات ما برای دست زدن به اتحادعمل های موردی با شعارهای مورد تائید ما در امور دموکراتیک بهترو گسترده ترخواهد بود.

پیش به سوی گسترش همکاری در طیف چپ انقلابی ،سوسیالیستها و کمونیستها در جهت ایجاد بلوک کارگری – سوسیالیستی هر چه فراگیرتر آنها!

______________________________

۱. نگاه کنید به مقاله رفیق حشمت محسنی در اینجا : https://www.rahkargar.com/

۲. در تاریخ معاصرایران در دو قانون کار مصوب سال ۱۳۳۷ و قانون کار مصوب سال ۱۳۶۹ حق اعتصاب به رسمیت شناخته نشده است. حق تشکل مستقل نیز صراحتا از حقوق بگیران ایران سلب شده است . تنها شکل به رسمیت شناخته شده ” شوراهای اسلامی کار” می باشد.

۳. طبق گزارش سالانه ” اتحاد بین الملل در دفاع از کارگران در ایران” در سال ۱۳۹۶ ما شاهد ۱۳۴۰ حرکت اعتراضی و اعتصابی کارگران وحقوق بگیران بوده ایم. این رقم در سال ۱۳۹۷به ۱۷۰۰ رسید ( + ۲۷ درصد!) چنین حجم عظیمی از اعتراضات کارگری در هیچ کشوری در منطقه ، یا حتی در جهان، دیده نشده اشت . قطعا این نیز از معجزات دولت امام زمان هست !

۴. من از خواننده دعوت میکنم که برای آشنائی به پاسخهائی که به “کشفیات” جان هالووی به مجمعه مقالات گردآوری شده در ” سوژه انقلابی – در نقد آرای جان هالووی – انتشارات بیدار – به ترجمه و ویراستاری ح. ریاحی رجوع کند. در میان این مقالات بویژه خواندن مقاله دانیل بن سعید شدیدا توصیه میشود.

۵. اما این ارجاع قطعا بازبینی آن با عینک تاریخنویسان جنگ سردی (از نوع ریچارد پایپز- مشاور رونالد ریگان )، توّابان استالینیستی نوردیده و به “راه راست جوامع دمکراتیک سرمایه داری” هدایت شده (مانند فراسوا فوره تاریخنویس ضد هر نوع انقلاب جز بورژوائی، یا استفان کورتواً – ویراستار” کتاب سیاه کمونیسم ” ) و یا نظریه پردازانی از نوع تونی نگری یا جان هالووی که یا طبقه کارگر بمثابه فاعل انقلاب آتی را به دور انداخته ویا به مبارزه طبقاتی و لزوم ” به کف آوردن قدرت سیاسی” ( مانیفست کمونیست) پشت کرده و در نتیجه بکلی از مارکسیسم دوری جسته اند هم نیست.

۶. یادآوری میکنیم که لنین نویسنده این سطورحتی حرکت بلادرنگ به طرف سوسیالیسم را نیمه آنارشیستی میخواند : ” وقتی قطعنامه حکومت انقلابی موقت را موظف به عملی ساختن برنامه حداقل مینماید، بدین طریق افکار بیمعنی نیمه آنارشیستی را در باره اجرای بیدرنگ برنامه حداکثر و بدست آوردن قدرت برای انجام انقلاب سوسیالیستی بدور می اندازد ……فقط اشخاص جاهل ممکن است جنبه بورژوائی تحول دمکراتیک را که در حال عملی شدن است از نظر دور دارند …… [ما درحرکت بطرف سوسیالیسم ازطریق] یگانه راه صحیح یعنی از همان راه جمهوری دموکراتیک نخستین گام را بسوی آن بر میداریم. ” ( ” دو تاکتیک ” سپتامبر سال ۱۹۰۵ – منتخبات یکجلدی – ص ۲۴۶)

لنین جوان، با یادآوری اینکه سوسیال دمکراتهای روس در حال عبور از مرحله مبارزه تئوریک مارکسیستی علیه ” دوستان خلق” پوپولیست، به دخالت عملی موثردر مبارزه مطالباتی کارگران بودند، پس از برشماری تکالیف عملی در متشکل کردن مبارزه طبقاتی پرولتاریای روسیه از طریق فعالیت دائمی سلولهای سوسیال دمکرات بمثابه اصلی ترین کارتخطی ناپذیر، در ” وظائف سوسیال دمکراتهای روس ” میگوید : ” ….حال به وظائف دمکراتیک و کار دموکراتیک سوسیال دمکراتها بپردازیم . بار دیگرتکرار میکنیم که این فعالیت با فعالیت سوسیالیستی ارتباط لاینفک دارد. سوسیال دمکراتها ضمن ترویج در بین کارگران نباید مسائل سیاسی را از نظر دور دارند و هر کوششی را که متوجه از نظر دور کردن این مسائل یا حتی به بعد موکول کردن آن باشد اشتباه ژرف و عقب نشینی از اصول سوسیالیسم دموکراتیسم جهانی خواهند دانست. سوسیال دموکراتهای روس بموازات ترویج اصول سوسیالیسم علمی، ترویج ایده های دموکراتیک را هم در بین توده های کارگر وظیفه خود قرار میدهند.” ( ص ۶۵ – منتخبات یکجلدی فارسی ، تاکیدها از لنین) یعنی اساسا سازماندهی مبارزه اقتصادی پرولتاریا، ترویج سوسیالیستی، و در ضمن و همراه باآن ترویج ایده های سیاسی و دمکراتیک در بین کارگران و فرودستان.

۷. برای علاقمندان : به این نقل قول هم توجه کنید تا بیشتر متوجه منطق برخورد لنین بشوید :

” پشتیبانی از کلیه عناصری که از نظر سیاسی مخالف {دولت تزاری} هستند در کار ترویجی سوسیال دمکراتها به این شکل خواهد بود که سوسیال دمکراتها، ضمن اثبات عداوت حکومت مطلقه نسبت به آرمان کارگری در عین حال عداوت حکومت مطلقه را نسبت به گروههای مختلف اجتماعی و همچنین همبستگی طبقه کارگر در مسائل مختلف ، در وظائف مختلف و غیره نیز خاطر نشان خواهند نمود……….بالاخره این پشتیبانی در عمل به این صورت است که سوسیال دمکراتهای روس آماده اند با انقلابیون سایر جنبشها برای نیل به هدفهای جزئی مختلف عقد اتحاد ببندند و این آمادگی بکرات در عمل به ثبوت رسیده است. درینجا ما به مسئله دوم میرسیم. سوسیال دمکراتها ضمن اینکه به همبستگی دستجات گوناگون مخالف حکومت مطلقه با کارگران اشاره مینمایند، همواره کارگران را متمایز خواهند نمود، همواره جنبه موقتی و مشروط این همبستگی را توضیح خواهند داد، همواره مجزا بودن طبقاتی پرولتاریا را که فردا ممکن است در جبهه مخالف متفقین امروزی خود قرار گیرد، خاطر نشان خواهند کرد. به ما خواهند گفت: چنین اشاره ای تمام آنهائی را که امروز در راه آزادی سیاسی مبارزه میکنند ضعیف میکند. ما جواب خواهیم داد چنین اشاره ای تمام مبارزین در راه آزادی سیاسی را قوی خواهد کرد. فقط آن مبارزینی قوی هستند که مصالح واقعی و درک شده طبقات مشخص تکیه میکنند و هر گونه ماستمالی این مصالح طبقاتی که در جامعه معاصر اکنون دیگر نقش عمده با آن است، مبارزین را ضعیف خواهد کرد. این اولا و ثانیا در مبارزه بر ضد حکومت مطلقه، طبقه کارگر باید خود را متمایز نگاهدارد، زیرا فقط اوست که تا لحظه آخر دشمن ثابت قدم و مسلم حکومت مطلقه خواهد بود. فقط بین او و حکومت مطلقه است که صلح و مصالحه امکان پذیر نیست.” ( همانجا – ص ۶۶-۶۷، تاکیدها از لنین- آکولاد از من)

۸. برای همین و بر پایه این منطق، بلشویکها در هیچ دوره ای از فعالیت خود، نه در انقلاب ۱۹۰۵، و نه در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ درهیچ تشکیلات دموکراتیک همگانی ، یا به زبان امروزی ” فوروم دمکراتیک ” شرکت نکردند و همواره، ضمن پیشبرد فعال و همزمان ترویج دمکراتیک و سوسیالیستی و قرار داشتن در صف مقدم مبارزه ضدتزاری، تنها به برپائی تشکیلات کارگری همت گمارده و در تمام شرایط و تمام فازهای انقلاب، استقلال انواع تشکیلات خالصا کارگری خود را حفظ کردند. بلشویکها به ائتلافات و همکاریهای فراوانی دست زدند اما تنها در میان گرایشات مختلف موجود در جنبش کارگری .

۹. در حقیقت در تاریخ مبارزات کارگران و زحمتکشان مسئله تفکیک دو مبارزه و سازماندهی دو نوع ساختار یکی برای پیشبرد مبارزه دموکراتیک و دیگری برای پیشروی سوسیالیستی تنها در جوامعی با ساختار نیمه فئودالی – نیمه مستعمره، نظیر چین و ویتنام مطرح شد. واضح است که در صورت تشکیل یک جبهه یا تشکل مختلط دیگری که شامل نیروهای طبقاتی مختلفی باشند بلافاصله مسئله پلاتفرم و رهبری عملی آن مطرح میشود. در سیاست با تعارف و ” تعهد اخلاقی” به پیش نمیروند ودرچنین تشکیلات دمکراتیک مختلطی بلافاصله مسئله هژمونی درین بلوک در هر گام مطرح میشود. هیچ تعهد یا قراردادی نمیتواند مانع از طرح دائمی معضل رهبری این بلوک بشود. آنهم وقتی عناصر نماینده اقشار میانی در آن اهمیت زیادی داشته باشند که بنا به تعریف و بر اساس جایگاه طبقاتی بینابینی خود بین طبقات اصلی جامعه میتوانند دائما در حال نوسان ازینسوی به آنسوی باشند. در موارد تاریخی مورد نظر ما، پاسخ رهبران احزاب کمونیست، با منطقی کاملا لنینیستی ، در آن هنگام، تنها ایجاد “جبهه های خلقی ” به رهبری نمایندگان طبقه کارگر بود ودرهیچ موقعیتی کار دموکراتیک تحت رهبری احزاب بورژوا را، ولو پیشروترین شان در آن موقع، تجویز نکردند. مسئله آنها کسب رهبری مبارزه ای بود که در مرحله دموکراتیک خود، با سطحی نازل از تکامل مناسبات سرمایه داری درآن کشورها، قرار داشت.

بویژه مائوتسه دون درین موارد رهنمودهای بسیار پر قدرت و تیزهوشانه ای را درمورد لزوم ائتلاف تنها و تنها تحت رهبری کمونیستها ارائه کرده بود. در غیر این صورت، یعنی در شرایطی که هنوز امکان واقعی کسب رهبری عملی و سیاسی مبارزه دموکراتیک – سیاسی وجود نداشت او، به شیوه ای کاملا لنینی، ضمن اتحادهای موردی و بر سر موارد معین لحظه ای و تاکتیکی، از هرگونه ائتلاف در یک تشکل دموکراتیک ویا تشکیل جبهه با نیروهای غیرکمونیست احتراز می کرد. کمونیستهای چینی حتی پس از ” رهنمود ” استالینی (که از اعتبار عظیمی در بین آنها برخوردار بود) برای انحلال خود در یک جبهه با کومین تانگ ، چنین اقدامی را بکلی نادرست ارزیابی کرده و از آن سرباز زدند.هم در ویتنام و هم در چین، احزاب کمونیست تا زمانی که رابطه ارگانیکی با کارگران و زحمتکشان ، یعنی پایه اصلی طبقاتی خود برقرار نکرده بودند وارد هیچ ائتلافی با احزاب غیر پرولتری نشدند واز پیش فراهم آوردن شرایط لازم برای کسب هژمونی را امری تخطی ناپذیر و شرط لازم هر ائتلافی میدانستند.

۱۰. ماجرا ازین قرار بود که بعد از تقریبا دوسال مبارزه خیابانی علیه سلطنت، سال ۵۷ سال بمیدان آمدن طبقه کارگر با سلاح توده ای پرولتری یعنی اعتصاب توده ای بود. سالِ تشکیل انواع کمیته های مردمی و شوراهای کارگری و کارمندی در شهرها و مناطق صنعتی، شوراهای دهقانی ترکمن صحرا، بنکه های کردستان و…. همه چیز در جهت ایجاد نوعی قدرت دوگانه پیش میرفت. در همان حالی که روحانیت با تکیه به همین جنبش عظیم ضد استبدادی در حال مذاکره با حامیان امپریالیست دستگاه حکومتی سلطنتی بود، جرقه های ضد سرمایه داری و نطفه های تشکلاتی که به راحتی میتوانستند به ابزار گذار از یک انقلاب سیاسی ضداستبدادی – ضد سلطنتی به یک انقلاب ضد سرمایه داری تبدیل شوند، در همه جا در حال نشو و نمو بودند. هم روحانیت و هم امپریالیستها ( البته پس از درک ناتوانی شاه در سرکوب این جنبش میلیونی) درینکه باید هرچه زودتر به این خطردرحال برآمدن پایان داد توافق داشتند. اما قیام با درهم شکستن گارد شاهنشاهی و به دنبال آن کل ارتش به ناگهان توازن قوای بین این دو نیرو را به نفع خمینی و دارو دسته اش تغییر داد. شوخی تلخ تاریخ اینکه امامی که “هنوز دستور جهاد ” نداده بود ، طرفدارانش در اوج قیام مردم را به بازگشت به خانه دعوت میکردند و به مذاکره با ژنرال هویزر مشغول بود،در اثر پیروزی قیام و به نام این قیام، قدرت حکومتی را ازآن خود کرد واز موضع قدرت به مذاکرات پایان داد. این نتیجه مستقیم و ناگزیر دنباله رویِ ” همه باهمی ” و ” بحث بعد از مرگ شاه” یعنی پذیرش سرکردگی خمینی بدون تلاش و سازماندهی مستقل نیروهای طبقه کارگرو دیگر اقشاردرگیر در مبارزه، از جانب چپ انقلابی و نیروهای ملی بود؛ ” بلوک دمکراتیک” عملا در خیابانهای ایران به رهبری روحانیت تشکیل شده بود و فقدان صف و تشکیلات مستقل ضربه کاری خود را وارد کرد البته دلائل متنوعی در ایجاد این وضعیت دخالت داشتند که طبعا فرصت بحث آن درینجا نیست.

پس از آن که بخشی از بازیگران اصلی جنبش ضدسلطنتی قصد ادامه تهاجم انقلابی و تبدیل آن به یک تحول اجتماعی راکرد ، خواستهائی چون مصادره مردمی اموال سرمایه های درباری همراه با خواسته های کنترل کارگری و کارمندان جزء و مثالهائی چون اداره اراضی وسیع دشت گرگان توسط شوراهای ترکمن و پیدایش شوراهای شهری در کردستان، آنهم به رهبری چپ انقلابی مطرح شده و بطورجدی به گسترش جنبه های ضد سرمایه داری دامن میزد و در همان حال ،جنبشهای ملی در کردستان و ترکمن صحرا اوج می گرفت. کل طبقه سرمایه دار خود را در خطر دید و در مقابل این چالش چند بعدی خود را زیر سایه خمینی و دارودسته اش قرار داد. نقش امثال بازرگان ، یزدی و بنی صدر در ایجاد این بلوک طرفداران سرمایه داری در مقابل جنبش کارگری و ملتهای تحت ستم بسیار مهم بود. مثل همه جا انقلاب واقعی توده ای با پیشروی خود بلوک متحدی از انواع رنگارنگ مدافعان نظم اجتماعی کهن را در برابر خود ایجاد کرده بود. باران میخواستند ، سیل آمده بود! حکومت جدید حال وظیفه دفاع از نظم به خطر افتاده حاکم را برعهده داشت. خمینی به چشم امید تمام جناحهای سرمایه داری، منهای بخش شکست خورده و در حال فرار و اضمحلال درباری تبدیل شد. روحانیت حاکم این وظیفه بناپارتیستی را “به نحو احسن” با سرکوب خونین فاعلان راستین انقلاب، کسانی که جنبش خیابانی و بویژه اعتصابی را به جلو برده و به ایجاد کمیته ها و شوراها کمر همت بسته بودند، به پیش برد. اما همزمان با آغاز سازماندهی دستگاه جدید دولتی – مذهبی و غصب مناصب اصلی و کلیدی قدرت، عناصری از حاشیه نشین های مذهبی را به جای فاعلان اصلی جنبش ضدسلطنتی نشاند و به نام انقلاب که دیگر “اسلامی ” شده بود درین دستگاه جدید به کار گرفت. خمینی حال میتوانست لاف بزند که قدرت را به “مستضعفان” واگذار کرده است !

۱۱. نفوذ این گرایش فکری را به راحتی در انواع و اقسام گروهبندی های اپوزیسیون میتوان دید. از جمله در تمام طیفهای رنگارنگ جمهوری و مشروطه خواهان از امثال فرخ نگهدار و طاهری پور تا حشمت رئیسی و شریعتمداری. درینمورد حتی افرادی چون ناصر کاخساز تا یکی از فعالان سابق جنبش زنان و اصلاح طلبی همچون نوشین خراسانی، در این زمینه “تزها”ی محیرالعقول و بکلی خلاف واقعیت تاریخی را مطرح کرده و اقشار میانی را محور و موتور اصلی تحولات دمکراتیک در تاریخ معاصر دانسته اند!

۱۲. تشکیل حزب رستاخیز و حذف تحزب در ایران آریامهری آخرین میخ بر تابوت ائتلاف احتمالی درباربا این اقشاری بود که، اتفاقا و دقیقا در اثر اصلاحات ارضی و رفرمهای از بالای درباری ایجاد شده و رشد و نمو کرده بودند. خود شیفتگی شاه، خصلت هیستریک ضد کمونیستی او ، گرایش ذاتی به ارتجاع که در تاروپود دربار ایران، از زمان کودتای رضا شاه در آن بافته شده و همه رفورمهای ناگزیر سرمایه داری را از بالا، بدون ایجاد پایه سیاسی – طبقاتی ممکن با بخشهای دیگر بورژوازی یا اقشار متوسط و به ضرب سرنیزه به پیش می برد، ظرفیت ائتلافی را بکلی از دیکتاتوری سلطنتی گرفته بود. بختیار که چنین طرحی داشت دیر به کار گرفته شد و سیل او را با خود برد. همانطور که پیشتر گفتم همین شرایط ویژه بود که زمینه بسیار مساعدی برای ” همه با همی” ، و “هر کسی به جز شاه” را ایجاد کرده بود. وضعیتی که خمینی به نحو احسن از آن استفاده کرد. اما پس از سرکوب دهه خونین ۶۰ که به نابودی اپوزیسیون انقلابی چپ و کارگری و همچنین مجاهدین ( که برای دوره کوتاهی ، پس از پیوستن اکثریت فدائیان به حزب توده و ولایت فقیه ، بدل به سازمان محبوب این اقشار شده بود) منجر شد، بخش اعظم این اقشار نیزدوباره به صف مخالفان خاموش حکومت ، این بار ولایت فقیه ، بازگشتند.

۱۳. بخشی از اپوزیسیون با گستاخی کم سابقه ای به این همکاری عملی خود با بخشی از اصلاح طلبان، که آشکارا خود را جز لاینفک دیکتاتوری مذهبی – سرمایه داری حاکم میدانست و میداند، افتخار می کرد و میکند، ازامثال فرخ نگهدارو فتاپور تا بیژن حکمت و مصطفی مدنی! چیزی که هرگز در دوران سلطنت دیده نشد.

۱۴. رهبران جنبش سبز عامدانه و آگاهانه هیچ اقدامی برای تلاقی این دو جنبش موازی نکردند. همه جا سایه ” خطر سیل به جای باران” در رفتار آنان مشهود بود. این رفتار و شیوه برخورد آنان مورد اعتراض روشنفران وابسته به این اقشار نیز قرار نگرفته و برعکس از حمایت فعال آنان برخودار شد و همه آنان سرمست از “بلوغ سیاسی شرکت کنندگان در جنبش سبز” به تائید ” خویشتن داری” ، عدم اختلاط شعارهای براندازنده و عدالت اجتماعی با شعارهای مدنی و اصلاح طلبانه به تائید و تشویق آن پرداختند. شکاف بین اقشار میانی مرفه و نیمه مرفه از یک طرف و کارگران و حقوق بگیران درگیر در مبارزات مطالباتی از جانب دیگر، هرگز به این آشکاری رخ ننموده بود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)