“یک مبارز انقلابی در راه انقلاب مجاز است خانواده، دوستی، حق شناسی و حتی شرف و آبرو را هم زیر پا بگذارد” سرگئی نچایُف ۱۸۶۹

رشد صنعتی روسیه، ظهور طبقه کارگر، افزایش جمعیت شهرنشین و تحصیل کرده، مهاجرت گسترده از روستا به شهر، در سه دهه ششم تا هشتم قرن ۱۹ ام تغییرات فرهنگی و اجتماعی وسیعی را به دنبال داشت تغییراتی که منتج به دو قطبی شدیدی در جامعه روسیه شد. دین مسیحت ارتدوکس، سنت‌های کهن روسی و اقتدار نظام سلطنت، سه رکن اساسی ساختار فرهنگی،اجتماعی و سیاسی روسیه تحت تاثیر مدرنیته غربی به شدت متزلزل شدند.

 مرجعیت نظام سلطنتی، که در آن تزار خود را نماینده خدا بر روی زمین می‌دانست در بین طبقات وسیعی از اشراف و روشنفکران، دیگر محلی از اعراب نداشت. ضعف و فقدان اقتدار یا آتوریته نظام سلطنتی، طیفی از بروکرات‌های فاسد را پدید آورده بود که هیچ همدلی و همبستگی با ساختار سیاسی احساس نمی کردند و از این رو منفعت شخصی خود را بر هر خیر عمومی ارجح می دانستند. این خصلت شدید نفع پرستی شخصی، فساد دولتمردان و دیوان سالاران شهری را در رمان مشهور “نفوس مرده ” نیکلای گوگول می‌توان به خوبی مشاهده کرد. موضوع محوری رمان فساد ساختاری است در کنار به تصویر کشیدن تنبلی و ورشکستگی اشراف و ملاکان روسیه؛ شخصیت اصلی رمان «چیچیکوف» که یک کارمند دولتی پاک دست است وقتی گستردگی فساد را مشاهده می کند با خود می گوید: “وقتی آدم از راه راست به جایی نمی رسد و دیگران از بی راهه خیلی زودتر به مقصد میرسند”، چرا انسان هوش و استعداد خودش را در بیراهه استفاده نکند تا زندگی مرفهی داشته باشد؟.

تضعیف اقتدار سلطنت باعث شده بود اصلاحات اقتصادی مدنظر تزار نتیجه عکس به دنبال داشته باشد. در سال ۱۸۶۱ تزار روسیه ۲۰ میلیون سرف یا دهقانان برده را آزاد کرد و به طیف های وسیعی از آنها حق مالکیت بر زمین را بخشید ولی به دلیل ضعف‌های این طرح و عدم همدلی طبقافت بالا ،بخشی از تحصیل‌کردگان جدید روسیه، با سواستفاده از ناآگاهی دهقانان نیمی از زمین‌های آزاد شده را به تملک خویش در آوردند و طبقه جدیدی از ملاکان را به وجود آوردند و بر خشم دهقانان افزودند.

هجوم تفکرات لائیک و لیبرال فرانسوی، و فلسفه ایده الیست های آلمانی، در قالب کتاب های رمان و رساله های فلسفی، جایگاه محکم مسیحت ارتدوکس و سنت های کهن روسی را در خانواده و جامعه شهری روسیه به شدت سست و متزلزل کرد هنجارهای اجتماعی دست خوش تغییر قرار گرفتند و بحران‌های اجتماعی و تضادهای فرهنگی بیش از دهه های گذشته نمایان شدند.

رمان “آناکارنینا”ی لئون تولستوی را می توان یکی از آثار درخشان سنت ادبیات رئالیستی روسیه دانست که به خوبی این تضادها و دو قطبی شدید جامعه را به تصویر می کشد. تولستوی به مدد دوگانه سازی عشق آنا و ورانسکی درمقابل لوین و کتی، مسکو درمقابل سن پترزبورگ، شهر در مقابل روستا و روایت داستان‌های موازی، با کمترین فراز و فرودی در سیر داستان، تضادهای روسیه آن زمان را به زیبای به تصویر می کشد. عشق سرکش و گناه آلود آنا، در قطار که یکی از نمادهای پیشرفت و مدرنیته روسیه است آغاز می شود و در زیر چرخ های آهنین آن به پایان می رسد. در مقابل عشق آرام و پاک لوین از روی زمین کشاورزی که نماد روسیه سنتی است آغاز می شود و با عشق به مسیح و روسیه به تعالی می‌رسد.

در ساحت سیاسی نیز ظهور نیهیلیسم یکی از نشانه های بارز جامعه دو قطبی است. هانا آرنت، نیهیلیسم را تنها روی دیگر سنت پرستی می داند که به جنگ همه ارزش های تثبت شده جامعه برخاسته است، ولی از آنرو که یک جنبش سلبی است همیشه پایبند سنت باقی می ماند. داستایفسکی یکی از مشهورترین رمان نویسان روسی است که نیهیلسم روسی را به خوبی در سه رمان جنایت و مکافات، تسخیرشدگان و برادران کارامازوف به تصویر کشیده است. در رمان برادران کارامازوف این جمله معروف آمده است که اگر «خدا وجود ندارد همه چیز مجاز است». 

رمان جنایت و مکافات، روایت تشویش های روحی یک دانشجو نیهلیست است که پیشرفت بشر را بدست کسانی می داند که جسارت عبور از موانع اخلاقی و قانونی را داشته‌اند و پشت این موانع متوقف نشده‌اند و معتقد است:«همه رهبران بشر تبهکاراند»

در رمان تسخیرشدگان که سیاسی ترین رمان داستایفسکی است او گروهی از جوانان روشنفکر نیهلیست روس را درقالب یک انجمن مخفی به تصویر کشیده که قصد انقلاب دارند وی نتیجه ای جز نابودی به بار نمی آورند. داستایفسکی ریشه این ناکامی را از زبان یکی از شخصیت های رمان،”کاتوف” این گونه بیان می کند که اشاره ای است به تضاد فکری غرب‌گراها و اسلاویست ها: «هدف هر جنبشى در باطن هر ملتى و در هر دورانى هستى و زیست اش،فقط و فقط جستجوى خدا(ایده حقیقت مطلق) است.خدایى که مختص همان ملت باشد و مانند یک خداى واقعى و واحد به او ایمان آورد. خدا شخصیت مجسم تمام افراد یک ملت است. تمام ملت‌ها یا تعداد زیادى از آنان هرگز یک خدایى مشترک نداشته اند؛هر کدام، خدایى مختص بخودشان را دارند. هنگامى که خدایان میان چند ملت مشترک باشند، این علامت انحطاط و زوال است. وقتى که ملت‌ها خداى مشترک داشتند می‌میرند و با آنها اعتقاد بخدا و هم چنین خود ملت ها هم میمیرند. هرچه بیشتر خداى یک ملت مختص آن ملت باشد. آن ملت قویتر است. هرگز دیده نشده است که ملتى مذهب نداشته باشد، یعنى بدون تمیز و تصور ذهنى خیر و شر باشد. هر ملتى درباره این دو موضوع، تمیز و تصور ذهنى مخصوص بخودش را داراست. هنگامى که این تمیزى و تصور ذهنى بین تعداد زیادى ملت ها مشترک شد، ملت ها می‌میرند و آنگاه حتى تمیز خیر و شر از بین می‌رود و نابود می‌شود»

علی رغم تلاش نویسندگان روسی از ارائه راهکاری امید بخش برای حل این تضادها، ولی آنچه که بیشتر از هر چیزی در این آثار خود نمایی می کند اشکالی از مرگ (قتل، ترور و خودکشی) است که دامن شخصیت های اصلی رمان را می‌گیرد.”آناکارنیا” زیر بار فشارها، خودکشی می کند. راسکولنیکف مرتکب قتل می شود و از جامعه منزوی می شود. خودکشی و تبعید سهم برادران کاموزوف می‌شود. کاتوف در تسخیرشدگان به قتل می رسد و کلریف خودکشی می کند. در کتاب پدران و پسران از ایوان تورگنیف نیزدست مرگ جوان تحصیلکرده نیهلیست را انکار می کند:«سعی کن مرگ را انکار کنی، ولی مرگ تو را انکار می کند». این مرگ ها همه بازتاب جامعه‌ای است خود را در آستانه فروپاشی می بیند و هر چیز را برای رهایی از آن مجاز می داند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)